عوامل مؤثر در نهضت حسيني
يکي از علل اين که تفسيرهاي مختلفي درباره ي اين حادثه شده و احيانا سوء استفاده هايي از اين حادثه ي عظيم و بزرگ شده است ، پيچيدگي اين داستان است از نظر عناصري که در به وجود آمدن اين حادثه مؤثر بوده اند. ما دراين حادثه به مسائل زيادي برمي خوريم : در يک جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت کردن است. در جاي ديگر دعوت مردم کوفه از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست. در جاي ديگر، امام به طور کلي بدون توجه به مسئله ي بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اين که اساسا توجهي به اين مسئله بکند که مردم کوفه از او بيعت خواسته اند او را دعوت کرده اند يا نکرده اند، از اوضاع زمان وضع حکومت وقت، انتقاد مي کند، شيوع فساد را متذکر مي شود، تغيير ماهيت اسلام را يادآوري مي کند، حلال شدن حرام ها و حرام شدن حلال ها را بيان مي نمايد؛ و آن وقت مي گويد: وظيفه ي يک مرد مسلمان اين است که در مقابل چنين حوادثي ساکت نباشد.
در اين مقام مي بينيم امام نه سخن از بيعت مي آورد و نه سخن از دعوت. نه سخن از بيعتي که يزيد از او مي خواهد و نه سخن از دعوتي که مردم کوفه از او کرده اند. قضيه از چه قرار است؟ آيا مسئله مسئله ي بيعت بود؟ آيا مسئله، مسئله ي دعوت بود؟ ايا مسئله ، مسئله ي اعتراض و انتقاد و يا شيوع منکرات بود؟ کدام يک از اين قضايا بود؟ اين مسئله را ما بر چه اساسي توجيه کنيم ؟ به علاوه چه تفاوتي واضح و بيني ميان عصر امام يعني دوره ي يزيد با دوره هاي قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره ي معاويه که امام حسن عليه السلام با معاويه صلح کرد ولي امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحي را جايز نمي شمرد.
حقيقت مطلب اين است که همه ي اين عوامل، مؤثر و دخيل بوده است. يعني همه ي اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه ي اين عوامل عکس العمل نشان داده است . پاره اي از عکس العملها و عملهاي امام براساس امتناع از بيعت است ، پاره اي از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم کوفه است و پاره اي بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهايي که در آن زمان به هر حال وجود داشته است. همه ي اين عناصر، در حادثه ي کربلا که مجموعه اي است از عکس العملها و تصميماتي که از طرف وجود مقدس ابا عبدالله عليه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است.
[1. بيعت (2)]
همه شنيده ايم که معاويه بن ابي سفيان با چه وضعي به حکومت و خلافت رسيد. بعد از آنکه اصحاب امام حسن عليه السلام آن قدر سستي نشان دادند، امام حسن يک قرارداد موقت با معاويه امضاء مي کند نه بر اساس خلافت و حکومت معاويه، بلکه بر اين اساس که معاويه اگر مي خواهد حکومت کند براي مدت محدودي حکومت کند و بعد از آن، مسلمين باشند و اختيار خودشان، و آن کسي را که صلاح مي دانند، به خلافت انتخاب کنند.
و به عبارت ديگر به دنبال آن کسي که تشخيص مي دهند ( صلاحيت خلافت را دارد) و از طرف پيغمبر اکرم منصوب شده است، بروند.
تا زمان معاويه، مسئله ي حکومت و خلافت، يک مسئله ي موروثي نبود، مسئله اي بود که درباره ي آن تنها دو طرز فکر وجود داشت. يک طرز فکر اين بود که خلافت، فقط و فقط شايسته ي کسي است که پيغمبر به امر خدا او را منصوب کرده باشد. و فکر ديگر اين بود که مردم حق دارند خليفه اي براي خودشان انتخاب کنند.
به هر حال اين مسئله در ميان نبود که يک خليفه تکليف مردم را براي خليفه ي بعدي معين کند، براي خود جانشين معين کند، او هم براي خود جانشين معين کند و .. و ديگر، مسئله ي خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه مسلمين در انتخاب او دخالتي داشته باشند.
يکي از شرايطي که امام حسن در آن صلح نامه گنجاند ولي معاويه صريحا به آن عمل نکرد ( مانند همه ي شرايط ديگر) بلکه امام حسن را مخصوصا با مسموميت کشت واز بين برد که ديگر موضوعي براي اين ادعا باقي نماند و به اصطلاح مدعي در کار نباشد. همين بود که معاويه حق ندارد تصميمي براي مسلمين بعد از خودش بگيرد، خودش هرمصيبتي براي دنياي اسلام هست، هست ، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد.
اما تصميم معاويه از همان روزهاي اول اين بود که نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين، کاري کند که خلافت را به شکل سلطنت در آورد. ولي خود او احساس مي کرد که اين کار فعلا زمينه ي مساعدي ندارد. درباره ي اين مطلب زياد مي انديشيد و با دوستان خاص خود در ميان مي گذاشت ولي جرأت اظهار آن را نداشت و فکر نمي کرد که اين مطلب عملي شود.
بعد از اين که (3) معاويه درنيمه ي ماه رجب سال شصتم مي ميرد، يزيد به حاکم مدينه (4) که از بني اميه بود نامه اي مي نويسد و طي آن موت معاويه را اعلام مي کند و مي گويد: از مردم براي من بيعت بگير. او مي دانست که مدينه مرکز است و چشم همه به مدينه دوخته شده ، در نامه ي خصوصي دستور شديد خودش را صادر مي کند، مي گويد: حسين بن علي را بخواه و از او بيعت بگير، و اگر بيعت نکرد، سرش را براي من بفرست.
بنابراين يکي از چيزهايي که امام حسين با آن مواجه بود تقاضاي بيعت با يزيد بن معاويه ي اين چنيني بود که گذشته از همه ي مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود که حتي در مورد معاويه وجود نداشت.
يکي اين که بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثي از طرف امام حسين بود. يعني مسئله ي خلافت يک فرد مطرح نبود. مسئله ي خلافت موروثي مطرح بود.
مفسده ي دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود که وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز مي کرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجري بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگي سياسي هم نداشت . معاويه و بسياري از خلفاي آل عباس هم ، مردمان فاسق و فاجري بودند، ولي يک مطلب را کاملا درک مي کردند، و آن اين که مي فهميدند که اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقي بماند، بايد تا حدود زيادي مصالح اسلامي را رعايت کنند. لهذا خلفايي که عاقل، فهميده و سياستمدار بودند [رعايت اين نکته را مي کردند].... ولي يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت، آدم متهتکي بود، آدم هتاکي بود، خوشش مي آمد به مردم و اسلام بي اعتنايي کند، حدود اسلامي را بشکند. معاويه هم شايد شراب مي خورد ( اين که مي گويم شايد، از نظر تاريخي است، چون يادم نمي آيد، ممکن است کساني با مطالعه ي تاريخ . موارد قطعي پيدا کنند(5) ولي هرگز تاريخ نشان نمي دهد که معاويه در يک مجلس علني شراب خورده باشد يا در حالتي که مست است وارد مجلس شده باشد؛ در حالي که اين مرد علنا در مجلس رسمي شراب مي خورد، مست لا يعقل مي شد و شروع مي کرد به ياوه سرايي .
تمام مورخين معتبر نوشته اند که اين مرد، ميمون باز و يوزباز بود. ميموني داشت که به آن کنيه ي «اباقيس» داده بود و او را خيلي دوست مي داشت. چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود، اخلاق باديه نشيني داشت، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه ي بالخصوصي داشت . مسعودي در مروج الذهب مي نويسد:
ميمون را لباسهاي حرير و زيبا مي پوشانيد و در پهلوي [ي] دست خود بالاتر از رجال کشوري و لشکري مي نشاند!
اين است که امام حسين عليه السلام فرمود : « و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد » . (6) ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت. اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه السلام بود . براي چنين شخصي از امام حسين عليه السلام بيعت مي خواهند ! امام از بيعت امتناع مي کرد و مي فرمود: من به هيچ وجه بيعت نمي کنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمي کردند . اين يک عامل و جريان بود. تقاضاي شديد که ما نمي گذاريم شخصيتي چون تو بيعت نکند. ( آدمي که بيعت نمي کند يعني من در مقابل اين حکومت تعهدي ندارم، من معترضم . ) به هيچ وجه حاضر نبودند که امام حسين عليه السلام بيعت نکند و آزادانه در ميان مردم راه برود. اين بيعت نکردن را خطري براي رژيم حکومت خودشان مي دانستند. خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود.
بيعت نکردن امام يعني معترض بودن، قبول نداشتن، اطاعت يزيد را لازم نشمردن، بلکه مخالفت با او را واجب دانستن. آنها مي گفتند: بايد بيعت کنيد، امام مي فرمود: بيعت نمي کنم . حال در مقابل اين تقاضا، در مقابل اين عامل، امام چه وظيفه اي دارند؟ بيش از يک وظيفه ي منفي، وظيفه ي ديگري ندارند: بيعت نمي کنم. حرف ديگري نيست، بيعت مي کنيد؟ خير. اگر بيعت نکنيد کشته مي شويد! من حاضرم کشته شوم ولي بيعت نمي کنم، دراينجا جواب امام فقط يک «نه» است.
حاکم مدينه که يکي از بني اميه بود امام را خواست. ( البته بايد گفت: گرچه بني اميه تقريبا همه ، عناصر ناپاکي بودند ولي او تا اندازه اي با ديگران فرق داشت. ) در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر ) بودند. عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود.
مأمور حاکم از هر دو دعوت کرد نزد حاکم بروند و گفت: حاکم صحبتي با شما دارد. گفتند: تو برو بعد ما مي آئيم. عبدالله بن زبير گفت: در اين موقع که حاکم ما را خواسته است شما چه حدس مي زنيد؟ امام فرمود: «اظن ان طاغيتهم قد هلک » . فکر مي کنم فرعون اينها تلف شده و ما را براي بيعت مي خواهد. عبدالله بن زبير گفت: خوب حدس زديد، من هم همين طور فکر مي کنم، حالا چه مي کنيد؟ امام فرمود : من مي روم . تو چه مي کني؟ حالا ببينم .
عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مکه فرار کرد و در آنجا متحصن شد. امام عليه السلام رفت، عده اي از جوانان بني هاشم را هم با خود برد و گفت : شما بيرون بايستيد، اگر فريادمن بلند شد، بريزيد تو، ولي تا صداي من بلند نشده داخل نشويد.
«مروان حکم » ، اين اموي پليد معروف که زماني حاکم مدينه بود آنجا حضور داشت. (7) حاکم نامه ي علني را به اطلاع امام رساند. امام فرمود: چه مي خواهيد؟ حاکم شروع کرد با چرب زباني صحبت کردن .گفت: مردم با يزيد بيعت کرده اند، معاويه نظرش چنين بوده است، مصلحت اسلام چنين ايجاب مي کند... خواهش مي کنم شما هم بيعت بفرمائيد، مصلحت اسلام در اين است . بعد هر طور که شما امرکنيد اطاعت خواهد شد. تمام نقائصي که وجود دارد مرتفع مي شود.
امام فرمود: شما براي چه از من بيعت مي خواهيد؟ براي مردم مي خواهيد. يعني براي خدا که نمي خواهيد. از اين جهت که آيا خلافت شرعي است يا غير شرعي، و من بيعت کنم تا شرعي باشد که نيست. بيعت مي خواهيد که مردم ديگر بيعت کنند. گفت : بله ، فرمود: پس بيعت من در اين اتاق خلوت که ما سه نفر بيشتر نيستيم براي شما چه فايده اي دارد؟ حاکم گفت: راست مي گويد باشد براي بعد. امام فرمود: من بايد بروم. حاکم گفت: بسيار خوب، تشريف ببريد. مروان حکم گفت: چه مي گويي؟!! اگراز اينجا برود معنايش اين است که بيعت نمي کنم. آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد کرد؟! فرمان خليفه را اجرا کن . امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا بردو محکم به زمين کوبيد. فرمود: تو کوچک تر از اين حرفها هستي.
سپس بيرون رفت و بعد از آن، سه شب ديگر هم در مدينه ماند. شبها سر قبر پيغمبر اکرم مي رفت و در آنجا دعا مي کرد. مي گفت خدايا راهي جلوي من بگذار که رضاي تو در آن است.
در شب سوم، امام سر قبر پيغمبر اکرم (8) مي رود، دعا مي کندو بسيار مي گريد و همانجا خوابش مي برد. در عالم رؤيا پيغمبر اکرم را مي بيند. خوابي مي بيند که براي او حکم الهام و وحي را داشت. حضرت فرداي آن روز از مدينه بيرون آمد و از همان شاهراه نه از بي راهه به طرف مکه رفت. (9) بعضي از همراهان عرض کردند: « يابن رسول الله ! لو تنکبت الطريق الاعظم » بهتر است شما از شاهراه نرويد، ممکن است مأمورين حکومت، شما را برگردانند، مزاحمت ايجاد کنند، زد و خوردي صورت گيرد. ( يک روح شجاع، يک روح قوي هرگز حاضر نيست چنين کاري کند. ) فرمود: من دوست ندارم شکل يک آدم ياغي و فراري را به خود بگيرم، از همين شاهراه مي روم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد.
به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه ي حسيني که هيچ شکي در آن نمي شود کرد مسئله ي بيعت است؛ بيعت براي يزيد که به نص قطعي تاريخ ، از امام حسين عليه السلام مي خواستند.
يزيد در نامه ي خصوصي خود چنين مي نويسد: « خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا » (10) حسين را براي بيعت گرفتن محکم بگير و تا بيعت نکرده رها نکن. امام حسين هم شديدا در مقابل اين تقاضا ايستاده بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نبود، جوابش نفي بود و نفي .
حتي در آخرين روزهاي عمر امام حسين که در کربلا بودند، عمر سعد آمد و مذاکراتي با امام کرد. در نظر داشت با فکر امام را به صلح با يزيد وادار کند. البته صلح هم جز بيعت چيز ديگري نبود. امام حاضر نشد. از سخنان امام که در روز عاشورا فرموده اند کاملا پيداست که بر حرف روز اول خود هم چنان باقي بوده اند:
لا ، و الله لا اعطيکم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد. (11)
نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد. هرگز با يزيد بيعت نخواهم کرد. حتي در همين شرايط که امروز قرار گرفته ام و مي بينم که کشته شدن خودم را، کشته شدن عزيزانم را، کشته شدن يارانم را، اسارت خاندانم را، حاضر نيستم با يزيد بيعت کنم.
اين عامل از کي وجود پيدا کرد؟
از آخر زمان معاويه، وشدت و فوريت آن بعد از مردن معاويه و به حکومت رسيدن يزيد بود.
[2. دعوت مردم کوفه (12)]
انسان وقتي اين تاريخ ها را مي خواند فکر مي کند امام حسين مردي بود که در خانه ي خودش راحت نشسته بود، کاري به کار کسي نداشت و درباره ي هيچ موضوعي هم فکر نمي کرد، تنها چيزي که امام را از جا حرکت داد، دعوت مردم کوفه بود! در صورتي که امام حسين در آخر ماه رجب که اوايل حکومت يزيد بود، براي امتناع از بيعت از مدينه خارج مي شود و چون مکه، حرم امن الهي است و در آنجا امنيت بيشتري وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشتري براي آنجا قائل هستند و دستگاه حکومت هم مجبور است نسبت به مکه احترام بيشتري قائل شود، به آنجا مي رود ( روزهاي اولي است که معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به کوفه نرسيده)، نه تنها براي اين که آنجا مأمن بهتري است، بلکه براي اين که مرکز اجتماع بهتري است.
در ماه رجب و شعبان که ايام عمره است، مردم از اطراف و اکناف به مکه مي آيند و بهتر مي توان آنها را ارشاد کرد و آگاهي داد. بعد، موسم حج فرا مي رسد که فرصت مناسبتري براي تبليغ است. بعد از حدود دو ماه، نامه هاي مردم کوفه مي رسد. نامه هاي مردم کوفه به مدينه نيامد، و [لکن] امام حسين نهضتش را از مدينه شروع کرده است. نامه هاي مردم کوفه در مکه به دست امام حسين رسيد،يعني وقتي که امام تصميم خود را بر امتناع از بيعت گرفته بود و همين تصميم، خطري بزرگ براي او به وجود آورده بود. ( خود امام و همه مي دانستند که نه اينها از بيعت گرفتن دست برمي دارند و نه امام حاضر به بيعت است) بنابراين:
«دعوت مردم کوفه عامل اصلي در يان نهضت نبود بلکه عامل فرعي بود، و حداکثر تأثيري که براي دعوت مردم کوفه مي توان قائل شد اين است که اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ در آينده فرصت به ظاهر مناسبي براي امام به وجود آورد. »
کوفه ايالت بزرگ و مرکز ارتش اسلامي بود. (13) اين شهر که رد زمان عمر بن الخطاب ساخته شده، يک شهر لشکر نشين بود و نقش بسيار مؤثري در سرنوشت کشورهاي اسلامي داشت و اگر مردم کوفه در پيمان خود باقي مي ماندند احتمالا امام حسين عليه السلام موفق مي شد.
کوفه ي آن وقت را با مدينه يا مکه ي آن وقت نمي شد مقايسه کرد؛ با خراسان آن وقت هم نمي شد مقايسه کرد، رقيب آن فقط شام بود. حداکثر تأثير دعوت مردم کوفه، در شکل اين نهضت بود يعني در اين بود که امام حسين ازمکه حرکت کند و آنجا را مرکز قرار ندهد ( البته خود مکه اشکالاتي دارد و نمي شد آنجا را مرکز قرار داد )؛ پيشنهاد « ابن عباس » را براي رفتن به يمن و کوهستانهاي آنجا را پناهگاه قرار دادن، نپذيرد، مدينه ي جدش را مرکز قرار ندهد؛ بيايدبه کوفه. پس دعوت مردم کوفه در يک امر فرعي دخالت داشت، در اين که اين نهضت و قيام در عراق صورت گيرد، و الا عامل اصلي نبود.
وقتي امام در بين راه به سر حد کوفه مي رسد با لشکر «حر» مواجه مي شود. حر ... (14) مي خواست ايشان را به طرف کوفه ببرد و امام امتناع کرد. حسين حاضر نبود تن به ذلت بدهد؛ چون او مي خواست آقا را تحت الحفظ ببرد. فرمود: ابدا من نمي آيم . بالأخره پس از مذاکراتي قرار شد راهي را بگيرند که نه منتهي به کوفه بشود و نه منتهي به مدينه، يعني به اصطلاح جهت غرب را بگيرند.
[امام (15)] به مردم کوفه مي فرمايد: شما مرا دعوت کرديد. اگر نمي خواهيد برمي گردم. معنايش اين نيست که برمي گردم و با يزيد بيعت مي کنم و از تمام حرفهايي که در باب امر به معروف و نهي از منکر، شيوع فسادها و وظيفه ي مسلمان در اين شرايط گفته ام، صرف نظر مي کنم، بيعت کرده و در خانه ي خود مي نشينم و سکوت مي کنم، خير، من اين حکومت را صالح نمي دانم و براي خود وظيفه اي قائل هستم. شما مردم کوفه مرا دعوت کرديد، گفتيد:
«اي حسين! تو را در هدفي که داري ياري مي دهيم، اگر بيعت نمي کني، نکن. تو به عنوان امربه معروف ونهي از منکر اعتراض داري، قيام کرده اي، ما ترا ياري مي کنيم. من هم آمده ام سراغ کساني که به من وعده ي ياري داده اند. حال مي گوئيد: مردم کوفه به وعده ي خودشان عمل نمي کنند، بسيار خوب ما هم به کوفه نمي رويم، برمي گرديم به جايي که مرکز اصلي خودمان است. به مدينه يا حجاز يا مکه مي رويم تا خدا چه خواهد. به هر حال ما بيعت نمي کنيم ولو بر سر بيعت کردن کشته شويم » .
پس حداکثر تأثير اين عامل يعني دعوت مردم کوفه اين بوده که امام را از مکه بيرون بکشاند، و ايشان به طرف کوفه بيايند.
البته نمي خواهيم بگويم که واقعا اگر اينها دعوت نمي کردند، امام قطعا در مدينه يا مکه مي ماند، نه تاريخ نشان مي دهد که همه ي اينها براي امام محذور داشته است.
مکه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهري وضع بهتري نسبت به کوفه نداشت. قرائن زيادي در تاريخ هست که نشان مي دهد اينها تصميم گرفته بودند که چون امام بيعت نمي کند، در ايام حج ايشان را از ميان بردارند. تنها نقل « طريحي » نيست، ديگران هم نقل کرده اند که امام از اين قضيه آگاه شد که اگر درايام حج در مکه بماند ممکن است در همان حال احرام که قاعده کسي مسلح نيست، مأمورين مسلح بني اميه خون او را بريزند، هتک خانه ي کعبه شود، هتک حج و هتک اسلام شود. دو هتک: هم فرزند پيغمبر، در حال عبادت، در حريم خانه ي خدا کشته شود، و هم خونش هدر رود . بعد شايع کنند که حسين بن علي با فلان شخص اختلاف جزئي داشت و او ، حضرت را کشت و قاتل هم خودش را مخفي کرد؛ و در نتيجه خون امام به هدر رود.
امام در فرمايشات خود به اين موضوع اشاره کرده اند. در بين راه که مي رفتند، شخصي از امام پرسيد: چرا بيرون آمدي؟ معني سخنش اين بود که تو در مدينه جاي امني داشتي، آنجا در حرم جدت، کنار قبر پيغمبر کسي متعرض نمي شد. يا در مکه مي ماندي کنار بيت الله الحرام . اکنون که بيرون آمدي براي خودت خطر ايجاد کردي . فرمود:
اشتباه مي کني، من اگر در سوراخ يک حيوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند کرد تا اين خون را از قلب من بيرون بريزند. اختلاف من با آنها اختلاف آشتي پذيري نيست. آنها از من چيزي مي خواهند که من به هيچ وجه حاضر نيستم زير بار آن بروم. من هم چيزي مي خواهم که آنها به هيچ وجه قبول نمي کنند.
[3. امر به معروف و نهي از منکر (16)]
اني ما خرجت اشرا و لا بطرا و لامفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي، اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنکر و اسير بسيره جدي و ابي علي بن ابي طالب عليه السلام . (17)
ديگر در اينجا مسئله ي دعوت اهل کوفه وجود ندارد. حتي مسئله ي امتناع از بيعت را هم مطرح نمي کند. يعني غير از مسئله ي بيعت خواستن و امتناع من از بيعت، مسئله ي ديگري هم وجود دارد. اينها اگر از من بيعت نخواهند، ساکت نخواهم نشست. مردم دنيا بدانند: « ماخرجت اشرا و لا بطرا» حسين بن علي، طالب جاه نبود، طالب مقام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگري نبود ظالم و ستمگر نبود؛ او يک انسان مصلح بود. « ولا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي.... »
[بررسي ارزش هر يک از عوامل (18)]
[ارزش و درجه ي عامل دعوت]
طبق قاعده، حداکثر صدي پنجاه، احتمال پيروزي وجود داشت. احدي بيش از اين احتمال پيروزي نمي داد. پس از آنکه اهل کوفه امام را دعوت کردند و فرض کنيم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود باقي مي ماندند و خيانت نمي کردند، کسي نمي توانست احتمال بدهد که موفقيت امام صددرصد است. چون تمام مردم که مردم کوفه نبودند.
اگر مردم شام را که قطعا به آل ابوسفيان وفادار بودند به تنهائي در نظر مي گرفتند کافي بود که احتمال پيروزي را صدي پنجاه تنزل دهد؛ به اين جهت که، همين مردم شام بودند که دردوران خلافت اميرالمؤمنين با مردم کوفه در صفين روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم کوفه بجنگند، کشته بدهند و مقاومت کنند. ولي به هر حال، صدي چهل يا صدي سي احتمال موفقيت هست. مردمي اعلام آمادگي مي کنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت مي دهد. اين يک حد معيني از ارزش را داراست که همان حد عادي است، يعني بسياري از افراد عادي در چنين شرايطي پاسخ مثبت مي دهند...
[ارزش و درجه ي عامل بيعت]
معاويه مخصوصا در ده سال دوم حکومت و سلطنت خود به قدري خشونت نشان داد که به اصطلاح، تسمه ازگرده ي همه کشيد. کاري کرد که در تمام قلمرو او حتي مدينه ي طيبه و مکه ي معظمه در نمازهاي جمعه « علي بن ابي طالب » را علي رؤوس الأشهاد به عنوان يک عمل عبادي لعنت مي کردند. و اگر صداي کسي در مي آمد. ديگر اختيار سرش را نداشت، سرش از خودش نبود. آن چنان تسمه از گرده ها کشيده بود که دراواخر عهد او نام علي را بر زبان آوردن جرم بود. اين، متن تاريخ است.
اگر مي خواستند بگويند علي بن ابي طالب، با اشاره و بيخ گوشي مي گفتند. کار به آنجا کشيده بود که اگر حديثي مربوط به علي بود و در آن، فضيلتي ولو کوچکترين فضيلت از علي گنجانده شده بود،محدثين و راوي ها که احاديث را براي يکديگر روايت مي کردند، در صندوقخانه هاي خلوت، پرده ها را مي آويختند، درها را مي بستند، يکديگر را قسم مي دادند که اين را فاش نکني، از قول من همه جا نقل نکني، اگر مي خواهي روايت کني براي آدمي روايت کن که صددرصد راوي باشد و جذب کند و افشا نکند.
در يک چنين شرايط سختي، جانشين همين آدم، خليفه شده است و از او جوان تر، مغرورتر، سفاک تر و بي سياست تر که حتي ملاحظات سياسي را هم نمي کند. آن وقت ، «نه» گفتن در مقابل چنين قدرتي کار کوچکي نيست (بايد بيعت بکني! بيعت نمي کنم، تمام وجودم را اگر قطعه قطعه بکنيد، بيعت نمي کنم. )
از اين نظر که مي بينيم، در اين حال امام به تنهايي و بشخصه در مقابل تقاضاي نامشروع يک قدرت بسيار بسيار جبار ايستاده است بدون اين که نامي از اعوان و انصار باشد، حتي صدي ده هم احتمال موفقيت باشد، از اين نظر که حاضر نيست رأي و عقيده ي خودش را بفروشد، تظاهر بکند. چون بعدها تاريخ نخواهد گفت حسين به زور و جبر بيعت کرد.
همين هايي که بيعت را به جبر مي گيرند، تاريخ را هم به زور پول مي سازند، همانطور که ساختند.
معاويه و اطرافيانش قسمتي از بيت المال مسلمين را به اصطلاح امروز صرف اجير کردن و استخدام روحانيت آن روز مي کردند. راوي هاي بي بند و بار، بي عقيده و بي ايمان را با زور پول مي خريدند. و آنها احاديث پيغمبر را تغيير مي دادند، اسمها را در احاديث پيغمبر عوض مي کردند، حديثي در مدح دشمنان علي وضع مي کردند.
مورخين نوشته اند «سمره بن جندب» هشت هزار مثقال زر گرفت و يک حديث عليه علي بن ابي طالب جعل کرد. بنابراين، براي آنها تغيير دادن تاريخ کار مشکلي نبود. اگر هم بعدها بخشي از تاريخ ماند، به واسطه ي عملياتي نظير نهضت حسيني بود و الا اگر حسين عليه السلام هم سکوت مي کرد، تاريخ هم تغيير کرده بود. پس اين عامل، ارزش بالاتر و بيشتري نسبت به عامل دعوت مردم کوفه ، به نهضت اباعبدالله عليه السلام مي دهد.
[ارزش و درجه ي عامل امر به معروف]
اين عامل، ارزش بسيار بسيار بيشتري ازدو عامل ديگر به نهضت حسيني مي دهد. به موجب همين عامل است که اين نهضت شايستگي پيدا کرده است که براي هميشه زنده بماند، براي هميشه يادآوري شود و آموزنده باشد. البته همه ي عوامل، آموزنده هستند ولي اين عامل، آموزندگي بيشتري دارد زيرا نه متکي به دعوت است و نه متکي به تقاضاي بيعت . يعني اگر دعوتي از امام نمي شد حسين بن علي عليه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهي از منکر، نهضت مي کرد. اگر هم تقاضاي بيعت از او نمي کردند، باز ساکت نمي نشست. موضوع خيلي فرق مي کند و تفاوت پيدا مي شود.
به موجب عامل اول [يعني عامل دعوت] چون مردم کوفه دعوت کردند و زمينه ي پيروزي صدي پنجاه يا کمتر آماده شده است. امام حرکت مي کند.
«يعني اگر تنها اين عامل در شکل دادن نهضت حسيني مؤثر بود، چنانچه مردم کوفه دعوت نمي کردند، حسين عليه السلام از جاي خود تکان نمي خورد. »
به موجب عامل دوم [يعني عامل بيعت ] از امام بيعت مي خواهند و مي فرمايد: با شما بيعت نمي کنم . يعني اگر تنها اين عامل مي بود، چنانچه حکومت وقت از حسين عليه السلام بيعت نمي خواست، او با آنها کاري نداشت، مي گفت: شما با من کار داريد، من که با شما کاري ندارم؛ شما از من بيعت نخواهيد، مطلب تمام است.
«پس به موجب اين عامل، اگر آنها تقاضاي بيعت نمي کردند، ابا عبدالله هم آسوده و راحت بود، سر جاي خود نشسته بود، حادثه و غائله اي به وجود نمي آمد. »
اما به موجب عامل سوم حسين يک مرد معترض و منتقد است، مردي است انقلابي و قيام کننده، يک مرد مثبت است. ديگر انگيزه ي ديگري لازم نيست. همه جا را فساد گرفته، حلال خدا حرام، و حرام خدا حلال شده است، بيت المال مسلمين در اختيار افراد ناشايسته قرار گرفته در غير راه رضاي خدا مصرف مي شود و پيغمبر اکرم فرمود:
هر کس چنين اوضاع و احوالي را ببيند « فلم يغير عليه بفعل و لا قول» و در صدد دگرگوني آن نباشد، در مقام اعتراض برنيايد، « کان حقا علي الله ان يدخله مدخله » (19) شايسته است (ثابت است در قانون الهي) که خدا چنين کسي را به آنجا ببرد که ظالمان، جابران، ستمکاران، و تغيير دهندگان دين خدا مي روند، و سرنوشت مشترک با آنها دارد.
به گفته ي جدش استناد مي کند که در چنين شرايطي کسي که مي داند و مي فهمد و اعتراض نمي کند، با جامه گنهکار خود سرنوشت مشترک دارد. تنها اين حديث نيست. احاديث ديگري از شخص پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله در اين زمينه هست. (20)
پي نوشت ها:
1- حماسه ي حسيني ، ج 2، صص 17-14 و هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به : همان، ج 3، صص 113- 101 و صص 220- 173.
2- براي اطلاعات بيشترر.ک: به : حماسه ي حسيني، ج 1، صص 187 -186.
3- همان، ج 2، صص 29-20 و هم چنين ر.ک به : همان، ج 1،ص 187.
4- حاکم مدينه در آن وقت »وليد بن عتبه بن ابي سفيان » بود. ( گردآورنده ) .
5- ( به کتاب گرانقدر «الغدير» ج 10، ص 179 مراجعه شود. در آنجا مطلب از نظر تاريخي مسلم است. )
6- مقتل [الحسين ]، مقرم، ص 146.
7- اين مرد مدت زيادي حاکم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيار آبادي کرده . چشمه اي در مدينه است که هنوز هم آب آن جاري است و مروان حکم آن را جاري کرده است.
8- جايي که اکنون مدفن مقدس پيغمبر اکرم است خانه ي پيغمبر و حجره ي عايشه بوده است. پيغمبر اکرم را در قسمت جنوبي اين اتاق دفن کرند به طوري که فاصله ي صورت مبارک ايشان تا ديوار، آن طوري که گفته اند در حدود يک وجب بيشتر نبود. و ابوبکر را پشت سر پيغمبر دفن کردند به اين صورت که سر او محاذي شانه هاي پيغمبر از پشت شد. درباره ي عمر اختلاف است، بعضي گفته اند، او را پشت سر ابوبکر دفن کردند که سر عمر محاذي شانه ي ابوبکر شد ولي بعضي ديگر که ادله ي شان قويتر است، گفته اند: عمر را در پايين پاي پيغمبر اکرم دفن کردند.
عايشه بعد از اين قضيه (يعني رحلت رسول اکرم صلي الله عليه و آله ) وسط خانه ، ديوار کشيد. قسمت جنوبي، مدفن پيغمبر اکرم بود و خود درقسمت شمالي خانه زندگي مي کرد. براي اتاقي که مدفن پيغمبر بود در بخصوصي باز کرده بودند که مردم به زيات قبر ايشان مي رفتند. آن وقت ( زمان امام حسين ) عايشه هم از دنيا رفته بود، معلوم نيست که آن ديوار را برداشته بودند يا نه . حجره ي شريفه اي که اکنون مدفن پيغمبر اکرم است، از همان زمان مخصوص زيارت ايشان بود و در آن هميشه باز بود.
9- براي اطلاعات بيشتر ر.ک به : حماسه ي حسيني، ج 3، صص 152 - 151.
10- مقتل [الحسين] ، مقرم، ص 140.
11- الارشاد، [شيخ] مفيد، ص 235.
12- هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به : حماسه ي حسيني، ج 1، ص 188.
13- در کشور اسلامي آن روز دو مرکز نيرو وجود داشت: کوفه و شام .
14- حماسه ي حسيني، ج 2، ص ص 136.
15- همان، صص 32- 29.
16- هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به :همان، ج 1، صص 189- 188 و ج 3، صص 248- 241.
17- مقتل [الحسين] ، خوارزمي، ج 1، ص 188.
18- حماسه ي حسيني، ج2، صص 43- 39.
19- تاريخ طبري، ج 4، ص 304.
20- براي اطلاعات بيشتر ر.ک به : فروع کافي، ج 5، ص 59 و ج 4، ص 56 (گردآورنده )
معرفی پایگاههای اینترنتی
تصاوير خوراکيها