احضار امام هادي (ع) به سامرا
1- زمان احضار
آنچه مي توان به عنوان مؤيد اين نظريه ذکر کرد تاريخي است که در بعضي از منابع در ذيل نامه ي متوکل به امام (ع) ثبت شده است.(3) به احتمال قوي مستند «ابن صباغ» هم همين نامه است.
بنابراين قول، مدت اقامت امام (ع) در سامرا تا زمان شهادتش حدود يازده سال خواهد بود؛ آنگونه که در همان منابع بدان اشاره شده است.(4) ولي منابع بيشتري،(5) مدت اقامت امام (ع) در سامرا را بيست يا بيست و اندي سال نوشته اند، و با توجه به اين که زمان شهادت آن حضرت به اتفاق مورخان، سال 254 هجري بوده است، سال تبعيد 234 خواهد بود.
آنچه مي توان در تقويت اين نقل آورد دو مطلب است:
1- شيخ کليني، نامه ي متوکل به امام هادي (ع) را بدون ذکر تاريخ آورده است و تنها در سلسله ي سند نامه به تاريخ 243 به عنوان زماني که راوي، نسخه اي از نامه ي ياد شده را از «يحيي بن هرثمه» گرفته است، اشاره کرده مي نويسد:
محمد بن يحيي از بعضي از اصحاب نقل کرده است که گفت: من نسخه اي از نامه ي متوکل به ابوالحسن سوم را در سال 243 از يحيي بن هرثمه به دست آوردم. اين نسخه عبارت است از... .(6)
بنابراين نقل، سال 243 زمان دستيابي به نامه ي متوکل و استنساخ آن بوده است نه زمان نوشتن آن براي امام (ع) و ظاهرا مستند شيخ مفيد، اربلي و ابن صباغ - مبني بر آن که زمان اقامت امام (ع) در سامرا حدود يازده سال بوده است - همان تاريخي است که در پايان نامه ي متوکل به آن حضرت ذکر کرده اند.
2- توجه به موقعيت خاص امام هادي (ع) در مدينه و دشمني و کينه توزي متوکل نسبت به علويان، بويژه آن حضرت، اين نظريه را تأييد مي کند. سال 243 همزمان با يازدهمين سال حکومت متوکل است. و از ديد سياسي بسيار دور به نظر مي رسد که متوکل؛ اين دشمن سرسخت خاندان پيامبر (ص) که در سال 236 هجري مرقد مطهر و بارگاه ملکوتي امام حسين (ع) را به صرف آن که الهام بخش آزاد مردان و سمبل مبارزه با ستم بود ويران ساخت، يازده سال از مبارزات و فعاليتهاي متعرضانه ي پيشواي دهم (ع) که وجودش مايه ي اميد و حرکت انقلابيون و محضرش سرچشمه زلال علوم و معارف اسلامي بود - غافل، يا بي تفاوت باشد؛ در حالي که سال 234 مطابق با دومين سال زمامداري متوکل است. و اين مدت براي تحت نظر گرفتن تلاشهاي امام (ع) و ارزيابي اوضاع سياسي و چگونگي برخورد با آن حضرت طبيعي است.
2- از مدينه تا سامرا
* دشت سرسبز: يحيي بن هرثمه مي گويد: در بين راه دچار تشنگي شديم؛ به گونه اي که خود و چارپايانمان در معرض نابودي قرار گرفتيم. در اين هنگام به دشت سرسبزي رسيديم که درختها و چشمه هاي فراواني داشت، بدون آن که انساني در آنجا زندگي کند. خود و چارپايانمان را سيراب کرديم و تا هنگام عصر به استراحت پرداختيم. سپس آنچه مي توانستيم آب برداشتيم و به راه خود ادامه داديم.
پس از آن که مقداري راه رفتيم متوجه شديم که يکي از خدمتکاران، کوزه نقره اي مرا در آن منزل جاي گذاشته است. با سرعت بدانجا بازگشتم؛ ولي وقتي به آن سرزمين رسيدم جز خشکي چيزي نديدم و از آن همه سرسبزي و خرمي و چشمه هاي آب اثري نبود. کوزه را برداشته بسوي کاروان بازگشتم و به کسي چيزي نگفتم. وقتي خدمت امام (ع) رسيدم تبسمي کرد و چيزي نفرمود، جز آن که از کوزه پرسيد و من خبر دادم که آن را پيدا کردم.(7)
* بيابانهاي پر از قبر: يحيي بن هرثمه نقل مي کند: به دستور متوکل براي احضار علي ابن احمد (ع) عراق را به مقصد حجاز ترک کرديم. در ميان ياران من يکي از رهبران خوارج وجود داشت و نيز کاتبي بود که اظهار تشيع مي کرد. من نيز بر آيين «حشويه»(8) بودم. فرد خارجي و کاتب درباره ي مسائل اعتقادي با هم مناظره مي کردند، و من براي گذراندن سفر به گفتگوهاي آنان گوش مي دادم.
چون به نيمه ي راه رسيديم، مرد خارجي به کاتب گفت: «مگر اين سخن مولايتان علي ابن ابي طالب نيست که هيچ قطعه اي از زمين نيست مگر آن که قبري است يا قبري خواهد شد؟ اينک بدين بيابان بنگر، کجاست آن کس که در اين مکان بميرد تا خدا آن را قبر قرار دهد؟»
به کاتب گفتم: آيا اين سخن (و اعتقاد) شماست؟ گفت: آري. گفتم: مرد خارجي راست مي گويد: چه کسي در اين بيابان وسيع خواهد مرد تا خداوند آن را پر از قبر کند؟ و ساعتي بر اين گفتار خنديدم؛ به گونه اي که «کاتب» شرمنده و خوار شد.
هنگامي که وارد مدينه شديم نزد «علي بن محمد» رفته نامه ي متوکل را به او تسليم کرديم. امام (ع) نامه را خواند و اعلام آمادگي کرد. چون روز بعد به محضرش رسيديم، با آن که فصل تموز و هوا در نهايت گرمي بود امام (ع) خياطي را مأمور کرد تا به کمک تعداد ديگري از خياطان براي او و خدمتکارانش از پارچه هاي ضخيم، «خفتان»(9) بدوزند و تا فردا صبح آماده کنند.
من از اين اقدام امام (ع) شگفت زده شدم و با خود گفتم: در فصل تموز و گرماي شديد حجاز و در حالي که فاصله ي ميان حجاز و عراق ده روز راه است، اين لباسها را به چه منظور تهيه مي کند!؟ اين مردي است که سفر نکرده و فکر مي کند در هر سفري انسان نيازمند چنين لباسهايي است. و شگفت از شيعيان است که با اين درک، چگونه او را پيشواي خود مي پندارند!
چون زمان حرکت فرا رسيد امام (ع) به خدمتکارانش دستور داد که لباس گرم همراه خود بردارند. تعجب من بيشتر شد و با خود گفتم: او مي پندارد که در بين راه، زمستان به سراغ ما خواهد آمد که اين چنين توصيه اي مي کند.
از مدينه خارج شديم. هنگامي که به جايگاه مناظره رسيديم، ناگهان ابر تيره اي پديدار و در پي آن، رعد و برق آغاز شد، و چون بر بالاي سر ما قرار گرفت تگرگهاي درشتي مانند سنگ بر سر ما ريخت. امام (ع) و خدمتکارانش «خفتان» را بر خود پيچيده و لباسهاي گرم را پوشيدند. به من و کاتب نيز لباس گرم دادند.
بر اثر بارش اين تگرگ، هشتاد نفر از ياران من کشته شدند. ابر، از روي ما گذشت و هوا به حالت عادي بازگشت. امام (ع) به من فرمود: «اي يحيي! به بازماندگان يارانت دستور ده مردگان را دفن کنند؛ خداوند بيابانها را اين چنين پر از قبر مي کند.»
من خود را از اسب به زمين انداختم و رکاب و پاي آن حضرت را بوسيدم و گفتم: شهادت مي دهم که جز «الله» معبودي نيست و محمد (ص) بنده و فرستاده او است و شما جانشينان خدا در زمين هستيد. من تاکنون کافر بودم؛ ولي هم اکنون به دست شما اسلام آوردم. از آن لحظه تشيع را برگزيدم و در خدمت امام هادي (ع) بودم تا زماني که درگذشت.(10)
* استقبال غير منتظره: امام هادي (ع) در مسير سامرا، به بغداد رسيد. «اسحاق بن ابراهيم»، والي بغداد با آگاهي از خبر ورود حضرت به بغداد، با فرماندهان و رجال مملکتي به استقبال امام (ع) آمد. «خضر بن محمد بزاز» مي گويد: براي انجام کاري از خانه بيرون آمدم و چون به «پل» رسيدم جمعيت انبوهي را ديدم که در نقطه اي گرد آمده، مي گويند: «ابن الرضا (11) از مدينه آمده است». سپس آن حضرت را ديدم که از «پل» عبور کرد - و در حالي که جمعيت، پيشاپيش و پشت سر او در حرکت بودند - وارد خانه ي «خزيمه بن حازم» شد.(12)
اسحاق بن ابراهيم در گفتگويي با يحيي بن هرثمه سفارش امام هادي (ع) را به وي کرد و گفت: «اين مرد، فرزند رسول خداست، و متوکل کسي است که تو مي داني و بهتر مي شناسي. بنابراين چنانچه متوکل را بر کشتن او ترغيب کني بدون شک رسول خدا (ص) دشمن تو خواهد بود.»
يحيي در پاسخ گفت: «سوگند به خدا، جز خوبي چيز ديگري از او سراغ ندارم.» (13)
آنچه از اين فرازهاي تاريخي استفاده مي شود چند نکته ي مهم است:
1- پيشواي دهم (ع) با رفتار و منش الهي اش و نيز ارائه بعضي کرامات، يحيي بن هرثمه، فرمانده ي اعزامي متوکل را - که در ابتدا در راه اجراي مأموريت خود آن همه سرسختي و قاطعيت نشان داد - آن چنان دگرگون ساخت که به کفر و گمراهي خود اعتراف کرد و از راه باطل بازگشت و شيفته و ارادتمند آن حضرت شد.
2- نکته ي مهم و در خور توجه ديگر، خط مشي عملي امام (ع) در برابر فرستاده ي ويژه ي متوکل، در طول سفر است. بدون شک يکي از مأموريتهاي مهم يحيي بن هرثمه گزارش چگونگي برخورد امام (ع) با نامه و خواسته ي خليفه، همچنين رفتار و حرکات آن حضرت با مأموران حکومتي و افراد مختلف در طول سفر بود. و اين مطلب در اظهار نظر «اسحاق بن ابراهيم» در برخورد با «يحيي بن هرثمه» کاملا نمودار است.
امام هادي (ع) سياست مبارزه ي منفي خود را آن چنان حساب شده و دقيق دنبال کرد که نه تنها بهانه اي به دست دشمن نداد که رفتار و موضعگيريهايش به گونه اي بود که پيک ويژه ي متوکل اعتراف کرد که جز نيکي چيزي از آن گرامي نديده است.
3- يحيي بن هرثمه هر چند در مدينه و در رويارويي با آن همه شور و احساسات مردمي در حمايت از پيشوايان، به ميزان نفوذ معنوي امام هادي (ع) در دل توده هاي مردم و برخورداري آن حضرت از اين پايگاه استوار پي برد؛ ولي شايد فکر مي کرد اين محبوبيت تنها در حجاز است، و چون امام (ع) پا به خارج حجاز نهد کسي او را نمي شناسد.
ورود امام (ع) به بغداد و استقبال فرماندار اين شهر - که بطور طبيعي به مقتضاي منصبي که داشت از چهره هاي نزديک و مورد اعتماد متوکل به شمار مي آمد - از آن حضرت، و نيز سخنان او با «يحيي» در باره ي امام (ع) و همچنين استقبال توده هاي مردم بغداد از امام (ع) و اجتماعشان گرد شمع وجودش و فرياد عارفانه ي ارادتمندانه ي: «قد قدم ابن الرضا (ع) من المدينه»، فرصت و موقعيتي را براي فرمانده ي نظامي حکومت فراهم آورد که در باورهاي نادرست خود تجديد نظر کند و اين بار، امام (ع) را نه از زبان متوکل و درباريان که از زبان و چهره ي توده هاي معتقد به اسلام و علاقمند به پيامبر (ص) و خاندانش بشناسد؛ آن هم مردمي که در بغداد، پايتخت دوم حکومت عباسيان زندگي مي کردند.
3- ورود به سامرا
من از گفتار اين دو مقام مسؤول (اسحاق و وصيف) نسبت به امام (ع) تعجب کردم و آنچه در شأن و خوبيهاي او شنيد ه و ديده بودم به متوکل گزارش دادم. متوکل نيز از او تجليل کرد و جايزه ي خوبي به آن حضرت داد.(15)
از پاره اي منابع ديگر برمي آيد که متوکل در ادامه ي سياست کينه و دشمني نسبت به خاندان پيامبر (ص) و توهين و تحقير آنان، هنگام ورود امام (ع) به سامرا خود را به آن حضرت نشان نداد و دستور داد پيشواي شيعيان را در کاروانسراي ويژه ي گدايان و مستمندان که به «خان الصعياليک» معروف بود فرود آورند.
محل فرود امام (ع) آنقدر تحقير آميز و نامناسب بود که «صالح بن سعيد» مي گويد: روز ورود امام (ع) به سامرا نزد آن حضرت رفتم. (وقتي آن وضع را ديدم) عرض کردم: فدايت شوم! از هر امر و فرصتي براي خاموش کردن نور الهي شما و کوتاهي کردن در حقتان استفاده مي کنند؛ چندان که شما را در اين کاروانسراي بدنام و نامناسب که جاي گدايان است فرود آورده اند.
امام (ع) رو به او کرد و فرمود: «تو اينجايي اي پسر سعيد!؟»(16) - و معرفت تو نسبت به ما، در هيمن حد است که با چشم ظاهر مي بيني!؟ - سپس براي تسکين و آرامش دل غمگين و متأثر اين دوست اهل بيت (ع) و بالا بردن سطح درک و شناخت او نسبت به مقام امامت، دريچه اي از زندگي واقعي خويش را بر روي او گشود؛ با دست به سمتي اشاره کرد و فرمود: نگاه کن.
صالح بن سعيد مي گويد: وقتي نگاه کردم باغهاي زيبا و آراسته، نهرهاي جاري، درختهاي سرسبز و خوشبويي که بهترين عطرها از آنها استشمام مي شد و پسراني همچون دانه هاي مرواريد را ديدم. با ديدن اين منظره هاي چشمانم خيره و شگفتي ام بيشتر شد.
امام (ع) رو به من کرد و فرمود: «اي پسر سعيد! ما هر کجا که باشيم اينها (که مي بيني) از آن ما و در اختيار ماست. ما در «خان الصعاليک» نيستيم.» (17)
4- امام هادي (ع) در «عسکر»
از بيان شيخ صدوق بر مي آيد که منزل مورد نظر در پادگان نظامي و محله ي ويژه ي «عسکر» بود؛ به همين جهت به آن حضرت «عسکر» مي گفتند.(18)
تلاشهاي مذبوحانه دستگاه خلافت عليه امام (ع)
پس از انتقال امام هادي (ع) به سامرا متوکل در ظاهر نسبت به آن حضرت احترام و اکرام مي کرد؛ ولي در عمل، درصدد اعمال توطئه و نيرنگ بر ضد آن بزرگوار بود.(19)
مهمترين محورهاي سياستهاي متوکل در برابر امام هادي (ع) پس از انتقال به سامرا عبارت است از:
1- ايجاد محدوديت براي امام (ع)
خانه اي که از سوي حکومت براي امام (ع) در نظر گرفته شده بود در حقيقت حکم زندان را داشت؛ چه آنکه از سوي متوکل جاسوسان و خبرچينان تحت عنوان دربان و خدمتکار بر آن حضرت گمارده شده بودند. آنان تمامي حرکتها و ارتباطهاي پيشواي شيعيان را زير نظر داشته، به رده هاي بالاتر گزارش مي دادند و مانع آمد و شد شيعيان به منزل آن حضرت مي شدند.
2- احضار امام (ع) در دل شب
از امام (ع) نزد متوکل سعايت شد که در منزل وي اسلحه و نوشته جات و اموال و اشياء ديگري است که شيعيان و پيروان وي در «قم» براي او فرستاده اند و او داعيه ي خلافت داشته، انديشه ي تهاجم بر ضد حکومت عباسي و به دست گرفتن قدرت را در سر مي پروراند.
متوکل، گروهي از نظاميان ترک را مأمور کرد تا شبانه به خانه آن حضرت يورش برده، آن را تفتيش نمايند، و امام (ع) را دستگير کرده نزد وي ببرند.
ترکان، شبانه بر خانه ي امام (ع) يورش بردند. امام (ع) در اتاقي در بسته در حالي که جامه ي پشمين بر تن دارد، بر زمين شن فرش، رو به قبله نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. منزل را تفتيش کردند؛ ولي چيزي نيافتند. سپس امام (ع) را با همان وضع، دستگير کرده نزد متوکل بردند و در گزارش خود به وي گفتند: در خانه اش چيزي نيافتيم و او را رو به قبله ديديم که قرآن مي خواند.(21)
متوکل که نقشه اش، با شکست مواجه شده بود و بهانه اي براي احضار شبانه امام (ع) و ترور شخص آن حضرت نداشت، درصدد ترور شخصيت آن بزرگوار برآمد. وي در حالي که در صدر مجلس بزم نشسته، مشغول ميگساري بود، دستور داد امام (ع) کنار او بنشيند. امام (ع) نشست. متوکل جام شرابي را که در دست داشت به حضرت تعارف کرد. امام (ع) امتناع کرد و فرمود:
مرا معذور بدار! سوگند به خدا گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده است!
متوکل، پذيرفت؛ ولي از او خواست تا شعري بخواند و با خواندن اشعار نغز و غزليات مسرت بخش، مجلس او را رونق دهد. امام (ع) فرمود: من اهل شعر نيستم و کمتر اشعار گذشتگان را حفظ دارم. متوکل گفت: چاره اي نيست، بطور حتمي بايد شعر بخواني. امام (ع) اشعار زير را خواند.
با توا علي قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
و استنزلوا بعد عز معاقلهم فاودعوا حفرا، يا بئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم اين الاساور و التيجان و الحلل
اين الوجوه التي کانت منعمه من دونها تضرب الاستار و الکلل
فاصفح القبر عنهم حين ساء لهم تلک الوجوه عليها الدود تنتقل
قد طال ما الکلوا دهرا و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الاکل قد اکلوا
- بر بلنداي کوهسارها شب را به صبح آوردند؛ در حالي که مردان نيرومند از ايشان نگهباني مي کردند؛ ولي کوههاي بلند هم به آنان کمکي نکرد.
- سرانجام پس از دوران شکوه و عزت، از جايگاههاي خويش به زير کشيده و در گودالهاي قبر نهاده شدند، و در چه جاي بد و ناپسندي منزل گزيدند!
- پس از آن که به خاک سپرده شدند، فريادگري فرياد برآورد: کجاست آن دستبندها و تاجها و زيورآلات و لباسهاي فاخر؟
- کجاست آن چهره هاي ناز پرورده و پرده نشين؟
- قبر به جاي ايشان پاسخ داد و آنها را رسوا ساخت: بر آن چهره ها هم اکنون کرمها راه مي روند.
- زمان درازي دنيا را خوردند و آشاميدند (و همه چيز را بلعيدند)؛ ولي هم اکنون همانان که خورنده ي همه چيزها بودند، مأکول (زمين و حشرات زمين) واقع شده اند.
صداي امام (ع) با طنين مخصوص و آهنگي دلنشين تا اعماق روح حاضران از جمله خود متوکل نفوذ کرد و نشئه ي شراب را ازسر ميگساران زدود؛ مجلس بزم خليفه را دگرگون ساخت و حاضران را به گريه انداخت. احتمال زياد مي رفت متوکل همين مسأله را بهانه قرار داده نقشه ي خود را نسبت به آن حضرت عملي سازد؛ ولي تأثير و جذابيت اشعار امام (ع) به حدي بود که خليفه را نيز سخت تحت تأثير قرار داد و او را مدتي زياد به گريه انداخت؛ چندان که محاسنش تر شد و جام شرابي را که در دست داشت محکم بر زمين افکند و دستور داد بساط شراب را برچيدند؛ سپس چهار هزار درهم به امام (ع) داد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگردانيد.(22)
بدين ترتيب، علاوه بر آن که دشمن در اجراي توطئه ي خود عليه امام (ع) شکست خورد، نور حقيقت توانست غبار و غرور غفلت را - هر چند براي مدتي کوتاه - از قلبي مالامال از قساوت بزدايد.
3- تفتيش منزل امام (ع)
البته وجود عناصر پليد و چهره هاي ضد خاندان پيامبر (ص) و دشمن سرسخت امامان (ع) در دستگاه خلافت عباسي در اين حرکت بي نقش نبود ؛ چه آنکه بطور معمول ، اين يورشها در پي سعايتها و گزارشهاي همين افراد انجام مي گرفت .
متوکل در پي بهبود از يک بيماري سخت که مداواي آن با راهنمايي امام هادي (ع) انجام گرفته بود، پانصد دينار خدمت آن حضرت فرستاد. مادر او نيز طبق نذري که براي بهبودي فرزندش کرده بود، مبلغ ده هزار دينار در کيسه اي مهر و موم شده خدمت آن حضرت فرستاد.
امام هادي (ع) پول هاي آنان را - بدون آنکه حتي مهر کيسه را بگشايد - کناري گذاشت. مدتي از اين موضوع گذشت، تا آن که مردي ملقب به «بطحائي» نزد متوکل از امام (ع) سعايت کرد که اموال و سلاحهاي زيادي نزد اوست و قصد قيام بر ضد حکومت را دارد.
متوکل، سعيد دربان را مأمور کرد شبانه به منزل امام (ع) هجوم برد و آنچه از اموال و سلاح در آنجا هست ضبط کرده و نزد او بياورد.
سعيد مي گويد: چون شب شد با گروهي از دلاور مردان با نردباني بر بام خانه ي ابوالحسن (ع) برآمديم و در تاريکي فرود آمديم و نمي دانستيم چگونه وارد اتاقها شويم. در اين هنگام حضرت متوجه ورود ما شد. از اتاق خود صدا زد: «سعيد! همانجا بايست تا شمع و مشعلي برايت بياورند.» مدتي نگذشت که شمعي آوردند. به اتاق امام (ع) داخل شدم. ديدم لباس پشمينه اي پوشيده و کلاهي از همان جنس بر سر داشت و بر حصيري رو به قبله نشسته و مشغول عبادت است.
امام (ع) رو به من کرد و فرمود: «اين تو و اين اتاقها.» تمامي اتاقها را تفتيش کردم، جز کيسه زري که مهر مادر متوکل بر آن بود و نيز کيسه ي مهر و موم شده ي ديگري، چيزي نيافتم.
امام (ع) فرمود: « زير سجاده ام را هم جستجو کن!» سجاده را برداشتم، شمشير کهنه اي در غلاف در زير آن بود. کيسه هاي زر و شمشير را برداشته نزد متوکل بردم و گفتم: آنچه از مال و اسلحه در منزل ايشان يافتم اينهاست.
متوکل مادرش را خواست و از جريان کيسه ي پول و مهر او پرسيد. وي جريان نذرش را براي او تعريف کرد. متوکل کيسه ي ديگري محتوي پانصد دينار به من داد و گفت: اينها را براي ابوالحسن ببر و شمشير و کيسه هاي پول ديگر را نيز به او باز گردان و از سوي ما از آن حضرت عذر بخواه!
من آنها را با شرمندگي باز گرداندم و عرض کردم: سرور من! من! براي من بسيار گران است که بدون اجازه وارد منزل شما شوم، ولي چه کنم که مأمورم.
امام (ع) در پاسخ اين آيه ي شريفه را خواند:
«و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون(23).»(24)
آنان که ستم کردند به زودي مي دانند که بازگشتشان به کجاست (و به چه نکبتي گرفتار خواهند شد).
4- مخدوش جلوه دادن چهره ي امامت و تحقير امام (ع)
وي، گاهي از اين هم گام فراتر مي نهاد و با صراحت، امام معصوم را متهم به ميخوارگي مي کرد. منصوري از عموي پدرش نقل مي کند: «روزي بر متوکل وارد شدم. او در حالي که مشغول نوشيدن شراب بود، مرا نيز بر بساط ميگساري فراخواند. گفتم: من هيچگاه بدان لب نزده ام. گفت: با علي بن محمد مي نوشي! گفتم: تو، کسي را که در چنگال تو است(25) نمي شناسي. اين سخن (و اتهام) به زيان تو تمام خواهد شد نه او. من اين سخن را با امام (ع) در ميان نگذاشتم.»(26)
فرومايه اي پس از مشاهده ي احترام و تجليل خدمتکاران دربار نسبت به امام هادي (ع) با زبان اعتراض به متوکل گفت: «در رابطه با علي بن محمد هيچ کس به اندازه ي خودت به زيان تو عمل نکرده است. هيچ فردي در خانه ي او نيست مگر آنکه در خدمت او است؛ يکي برايش پرده بالا مي زند و ديگري در را باز م کند و... . اگر مردم چنين شکوه و عظمتي را ببينند خواهند گفت: اگر متوکل او را شايسته خلافت نمي دانست، نسبت به او اين رفتار را نداشت. او را تنها بگذار تا خود، پرده را بالا زند و همچون ديگران رفت و آمد کند تا از اين طريق، خوار و منزوي گردد!»
متوکل، پيشنهاد او را پسنديد و تصميم گرفت آن را اجرا کند. سعايت کننده - که مأموريت يافته بود گزارش توهين و بي اعتنايي دربانان، به امام (ع) را به متوکل بدهد - مي گويد: «علي بن محمد وارد منزل شد در حالي که نه خدمتکاري همراه او بود و نه درباني که برايش پرده را بالا زند؛ ولي در اين هنگام نسيمي برخاست و پرده را براي او بالا زد. زمان بازگشت نيز نسيمي برخلاف جهت نخست ورزيد و پرده را براي او بالا زد و او گذشت!»
گزارشگر وقتي گزارش ورود و خروج امام (ع) را به متوکل داد، او گفت: « ما نمي خواهيم باد براي او پرده را بالا بزند، همچون گذشته پرده را براي او بالا بزنيد.»(27)
متوکل در اقدام کينه توزانه ي ديگري عليه امام (ع) دستور داد در مراسم عيد فطر، تمامي بني هاشم از جلو او پياده ي رژه بروند. انگيزه ي اصلي اش از اين کار اين بود که امام نيز چنين کند تا از اين طريق، حقير گردد.(28)
و نيز در جريان مانور ديگري امام (ع) را وادار کرد تا همراه ديگر بزرگان قوم از قبيل وزيران، اميران، نيروهاي نظامي و ديگر اطرافيان، فاخرترين لباس خود را پوشيده، به بهترين شکل و قيافه بيارايند، و پياده در برابر خليفه و وزيرش «فتح بن خاقان» که سواره بودند، رژه بروند. اين وضع در آن هواي گرم براي امام هادي (ع) بسيار مشقت بار بود؛ به حدي که حضرت عليه متوکل دعايي خواند که از آن به «دعاء المظلوم علي الظالم» ياد کرده اند.(29)
متوکل مي خواست از اين طريق، پيشواي شيعيان را تحقير کند و او را به عنوان يک فرد عادي در رديف ديگران قرار دهد که در مناسبتها و مراسم رسمي مي بايد در مقابل خليفه پياده رژه روند.
وي، در حرکت خصمانه ي ديگري «فتح بن خاقان» را مأمور کرد تا به امام هادي ناسزا بگويد.(30)
5- به زندان افکندن امام (ع)
منابع تاريخي، اصل زنداني شدن پيشواي دهم (ع) را به دستور متوکل بيان کرده اند؛ هر چند تاريخ و مدت آن را يادآور نشده اند.
از خبر تشرف «صقر بن ابي دلف» به حضور امام (ع) - که پيش از اين نقل کرديم - برمي آيد که زنداني شدن امام (ع) در روزهاي نخست ورود آن حضرت به سامرا بوده است. ولي مضمون بعضي روايات، گوياي اين است که اين جريان در روزهاي اخر حکومت متوکل صورت گرفته است.
حسين بن محمد نقل مي کند: هنگامي که متوکل، ابوالحسن (ع) را به زندان افکند و او را تحويل «علي بن کرکر» داد، امام (ع) فرمود: من نزد خدا از ناقه ي صالح گرامي ترم؛ سپس اين آيه را خواند:
«تمتعوا في دراکم ثلاثه ايام ذلک وعد غير مکذوب.»(31)
(پس از آن که قوم صالح، فرمان خدا را ناديده گرفته، ناقه را پي کردند، حضرت صالح از سوي خدا به آنان وعده ي عذاب داد و گفت:) سه روز در خانه هايتان از زندگي بهره گيريد (سپس هلاک خواهيد شد). اين وعده اي است که دروغ نخواهد بود.
متوکل، فرداي آن روز، امام (ع) را آزاد کرده از او عذر خواهي نمود. چون روز سوم فرا رسيد، سه تن از ترکان به نامهاي: «ياغز»، «تامش» و «معطون» بر متوکل يورش برده او را کشتند و فرزندش «منتصر» را به خلافت برگزيدند.(32)
6- توطئه ي قتل امام (ع)
«ابن اورمه» مي گويد: در روزگار متوکل به سامرا رفته و بر «سعيد حاجب» وارد شدم؛ و اين در وقتي بود که متوکل، ابوالحسن (ع) را به او سپرده بود تا او را بکشد.
سعيد رو به من کرد و (از روي تمسخر و استهزا) گفت:
- آيا دوست داري خداي خود را ببيني؟
- سبحان الله! خدا که با چشم ديده نمي شود.
- منظورم کسي است که شما او را امام مي دانيد.
- بي ميل نيستم.
- من، مأموريت يافته ام او را بکشم و فردا اين کار را خواهم کرد، و هم اکنون صاحب البريد (پستچي) آنجاست؛ وقتي بيرون آمد نزد او برو!
وقتي پستچي بيرون آمد، وارد اتاقي شدم که امام (ع) زنداني بود. ديدم قبري در پيش روي حضرت کنده شده است. سلام کردم و سخت گريستم.
امام (ع) از علت گريه ام پرسيد. عرض کردم: براي آنچه مي بينم. فرمود: «نگراش مباش! آنان به مقصودشان نخواهند رسيد؛ دو روز بيشتر طول نمي کشد که خداوند خون او، و يارش را که ديدي خواهد ريخت.» سوگند به خدا، دو روز بعد متوکل کشته شد.(33)
براساس نقل ديگري، متوکل در پي دريافت گزارش هاي ناراحت کننده اي از امام هادي (ع) تصميم بر قتل آن حضرت گرفت و با ناراحتي فرياد مي کشيد: سوگند به خدا، اين... را که به دروغ ادعا مي کند و رخنه در دولت ما افکنده است، خواهم کشت.
سپس چهار نفر از جلادان نفهم خود را مأمور اين کار کرد؛ به دست هر کدام شمشيري داد و گفت: همين که ابوالحسن وارد شد از هر طرف بر او حمله کرده وي را به قتل برسانيد. و سوگند ياد کرد که حتي پس از قتل پيکر او را به آتش خواهم کشيد.
امام (ع) آمد، در حالي که مردم به استقبالش شتافتند و آمدنش را به يکديگر بشارت مي دادند. چون چشم متوکل به حضرت افتاد تحت تأثير هيبت و عظمت الهي او قرار گرفت و ترس و وحشت بر او چيره شد؛ چندان که خود را از تحت بر زمين افکند و با گرمي به استقبال امام (ع) شتافت و ضمن تجليل فراوان از آن حضرت، خطاب به او گفت: سرور من! شما در چنين وقتي چرا زحمت کشيده تشريف آورده ايد؟
امام (ع) فرمود: پيک شما آمد و گفت: متوکل شما را احضار کرده است. متوکل گفت: مولاي من! آن نابکار زاده دروغ گفته است. شما هر زمان که صلاح ديديد مي توانيد بازگرديد. سپس از وزير و پسرانش خواست امام (ع) را بدرقه کنند.(34)
کشمکش و درگيري دو جبهه ي حق و باطل به رهبري امام هادي (ع) و متوکل سرانجام به پيروزي امام (ع) و ناتواني و شکست متوکل منتهي شد. خليفه ي عباسي در طول چهارده سال حکومت ننگين خود، تمامي کوشش و حيله هاي خويش را - که ما به بعضي از آنها اشاره کرديم و ضمن مباحث آينده به موارد ديگر اشاره خواهيم کرد - به کار گرفت تا رهبر مردمي ترين و ريشه دارترين جبهه ي مخالف حکومت خود را از پاي درآورد، يا دست کم، چهره ي الهي او را لکه دار و موقعيتش را تضعيف کند؛ ولي روش و سياست دور انديشانه ي امام (ع) و اقدامها و موضعگيريهاي بموقع و بجاي آن حضرت، تمامي توطئه هاي دشمن سرسخت و کينه توزش را خنثي کرد و امام (ع) موفق شد در دشوارترين و بحراني ترين شرايط سياسي، ضمن حفظ جان خود و گروه زيادي از يارانش، بر بسياري از اهداف سياسي، اجتماعي و فرهنگي اش دست يابد و حريف سرسخت و قدرتمند خود را وادار به اعتراف و ناتواني و شکست در اجراي نقشه هاي خويش نمايد.
متوکل، در پي ناکاميهاي پي در پي از آن همه تلاش و کوشش بر ضد امام هادي (ع)، سرانجام در جمع درباريان از استيصال و درماندگي خود در رويارويي با امام (ع) پرده برداشت و با خشم و ناراحتي خطاب به آنان گفت: واي به حال شما! کار «ابن الرضا» روزگار مرا سياه کرده و مرا سخت ناتوان و سرگردان ساخته است. هر چه تلاش کردم که او جرعه اي شراب بنوشد و در مجلس بزمي همنشين و همباده ي من گردد، موفق نشدم و کوشش کردم تا در اين زمينه فرصتي و توفيقي به دست آورم؛ نشد!(35)
اين اعتراف از متوکل، آن هم در جمع خواص، گوياترين دليل شکست سياسي وي از پيشواي شيعيان است.(36)
پي نوشت ها:
2- الفصول المهمه، ص 283.
3- ر.ک: ارشاد، ص 333، کشف الغمه، ج 3، ص 172؛ الفصول المهمه، ص 280.
4- ر.ک: منابع ياد شده، به ترتيب، صفحات 334، 174 و 283.
5- ر.ک: تذکره الخواص، ص 322؛ تاريخ بغداد، ج 12، ص 56؛ مناقب، ج 4، ص 401 و بحارالانوار، ج 50، ص 206 - 207.
6- کافي، ج 1، ص 501.
7- اثبات الوصيه، ص 197.
8- «حشويه» به آن گروه از اصحاب حديث گفته مي شود که به ظاهر احاديث استناد مي کردند. آنان از نظر اعتقادي قائل به جبر و تشبيه و تجسيم بودند و خدا را داراي حرکت، انتقال، حد، جهت، دست، گوش، چشم و... مي پنداشتند (براي آگاهي بيشتر از عقايد آنان به معجم الفرق الاسلاميه، نوشته ي شريف يحيي الامين، ص 97 و المقالات و الفرق، نوشته ي سعد بن عبدالله اشعري قمي، ص 12 مراجعه کنيد).
9- «خفتان» جبه ي ويژه اي بود که از ابريشم يا پشم مي بافتند و در هنگام جنگ مي پوشيدند؛ به گونه اي که شمشير به آن اثر نمي کرد (لغت نامه دهخدا).
10- بحارالانوار، ج 50، ص 142 -144.
11- «ابن الرضا» لقبي است که به امام جواد، امام هادي و امام عسکري (ع) گفته مي شده است.
12- اثبات الوصيه، ص 200.
13- مروج الذهب، ج 4، ص 85 .
14- همان گونه که پيش از اين يادآور شديم وصيف از ترکان و سران برجسته ي حکومت عباسي بود و در نصب و عزل خلفا نقش مهمي داشت و آن گونه که از تاريخ و نيز سخنان يحيي برمي آيد، وي مسؤول مستقيم و رده ي بالاي يحيي بوده، و طبعا مأموريت پسر هرثمه به دستور وي بوده است. سخن تهديد آميز او به يحيي گواه بر اين ادعاست و شايد روي همين جهت يحيي، امام (ع) را نخست پيش او برد.
15- مروج الذهب، ج 4، ص 85 .
16- گويا امام (ع) با اين جمله خواست به صالح بن سعيد بفهماند که تو ظاهر را مي بيني. اين رفتارها و برخوردهاي توهين آميز نه تنها مو جب زبوني و خواري انسان نمي شود که فضيلتي هم بر فضائل انساني مي افزايد و موجب قرب انسان به خدا و جلب خشنودي او مي گردد؛ چه آن که همه ي اينها در راه او و براي او است.
17- اعلام الوري، ص 348؛ ارشاد، ص 334.
18- علل الشرايع، ص 241. لازم به يادآوري است که در منابع تاريخي - از جمله تاريخ بغداد، ج 12، ص 57 - آمده است که حضرت پس از آن که مجبور به اقامت در آن منزل شد، منزل ياد شده را که متعلق به «دليل بن يعقوب نصراني» بود از وي خريد و در آنجا تا زماني که زنده بود اقامت داشت و پس از رحلتش در همان جا به خاک سپرده شد.
19- ارشاد، ص 334.
20- بحارالانوار، ج 5، ص 148.
21- بحارالانوار، ج 50، ص 211، مروج الذهب، ج 4، ص 11.
22- ر.ک: مروج الذهب، ج 4، ص 11 - 12؛ بحارالانوار، ج 50، ص 211 - 212؛ تذکره الخواص، ص 324؛ مآثر الانافه، ج 1، ص 231 - 233.
23- شعراء (26)، آيه ي 227.
24- ارشاد، ص 330؛ اعلام الوري، ص 334؛ بحارالانوار، ج 50، ص 198؛ احقاق الحق، ج 12، ص 452 (با اندکي اختلاف).
25- اشاره به امام هادي (ع) است که تحت نظر و مراقبت شديد حکومت زندگي مي کرد.
26- بحارالانوار، ج 50، ص 124. از جمله ي آخر عموي پدر منصوري برمي آيد که متوکل از او خواسته بوده که اين سخن را به امام (ع) برساند.
27- بحارالانوار، ج 50، ص 128.
28- همان، ص 209.
29- ر.ک: مهج الدعوات، ص 265؛ مسند الامام الهادي (ع)، ص 186 - 191؛ بحارالانوار، ج 50، ص 192.
30- بحارالانوار، ج 50، ص 204.
31- هود (11)، آيه ي 65.
32- مناقب، ج 4، ص 407؛ بحارالانوار، ج 50 ص 204.
33- بحارالانوار، ج 50، ص 195.
34- همان، ص 196 (به اختصار).
35- بحارالانوار، ج 50، ص 158.
36- با ملاحظه و مطالعه ي بحث هاي بعد و شناخت و آشنايي بيشتر نسبت به فعاليتها و مبارزات امام هادي (ع) در ابعاد سياسي، فرهنگي و اعتقادي، علت شکست و زبوني متوکل در برابر امام (ع) و استيصال و سردرگمي او بهتر و
بيشتر روشن مي شود.
معرفی پایگاههای اینترنتی
تصاوير مينياتور و نقاشي