مؤلف: محمدرضا افضلی
چون عبادت بود مقصود از بشر *** شد عبادتگاه گردنکش سقر
آدمی را هست در هر کار دست *** لیک ازو مقصود این خدمت به دست
ما خلقت الجن و الانس این بخوان *** جز عبادت نیست مقصود از جهان
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود *** گر توش بالش کنی هم میشود
لیک ازو مقصود این بالش نبود *** علم بود و دانش و ارشاد سود
گر تو میخی ساختی شمشیر را *** برگزیدی بر ظفر ادبار را
گرچه مقصود از بشر علم و هدی است *** لیک هر یک آدمی را معبدی است
معبد مرد کریم اکرمته *** معبد مرد لئیم اسقمته
مر لئیمان را بزن تا سر نهند *** مر کریمان را بده تا بر دهند
لاجرم حق هر دو مسجد آفرید *** دوزخ آنها را و اینها را مزید
ساخت موسی قدس در باب صغیر *** تا فرود آرند سر قوم زحیر
زانکه جباران بدند و سرفراز *** دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولانا میگوید: هر یک از کائنات به نوعی و به شیوهای در اطاعت حقاند. به آیه 56 سوره الذاریات اشاره میکند: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ)؛ نیافردیم پریان و انسانها را جز آن که پرستشم کنند. در همین مورد در حدیث قدسی آمده: «خلقت الخلق لکی اعرف». مولانا میگوید: هر کسی در جایی عبادت میکند و به یاد خدا میافتد. میگوید: از انسان کار نیک و بد هر دو بر میآید، اما مقصود آفرینش خدمت و عبادت است. «آن فن»؛ یعنی آن رشتهای که موضوع کتاب است. پروردگار برای هر انسانی مناسب با شایستگی او رابطهای پدید میآورد که او در همان دوران خدا را یاد میکند؛ مثلاً مرد کریم که در راه خداست، از پروردگار، اکرام و عنایت میبیند و از این راه با حق رابطه دارد، «مرد لئیم» درد و رنج میبیند و در طی آن به سوی خدا میگراید و این اسقمته (او را دردمند کردم)، معبد اوست. «مزید» یعنی افزایش لطف و توجه به بندگان نیکوکار که باعث توجه بیشتر آنها به عبادت میگردد. مولانا به سرّ ساختن «باب الحطه» اشاره میکند که موسی آن را کوتاهتر از قامت انسان ساخته بود تا جباران بنیاسرائیل برای ورود به آن سر فرود آورند. «قوم زحیر» یعنی مردم آزار دهنده و ناساگار. مولانا میگوید: دوزخ برای کافر و منکر مثل «باب صغیر» برای جباران بنی اسرائیل است. «نیاز» و تنگناهای زندگی هم همین اثر را دارد (منکر را مؤمن میکند).
لایق این حضرت پاکی نهاید *** نیشکر پاکان شما خالینیید
آن سگان را این خسان خاضع شوند *** شیر را عار است کو را بگروند
گریه باشد شحنه هر موش خو *** موش که بود تا ز شیران ترسد او
خوف ایشان از کلاب حق بود *** خوفشان کی ز آفتاب حق بود
ربی الاعلی است ورد آن مهان *** رب ادنی در خور این ابلهان
موش کی ترسد ز شیران مصاف *** بلکه آن آهوتکان مشکناف
رو به پیش کاسه لیسای دیگ لیس *** توش خداوند و ولی نعمت نویس
«حضرت پاکی» پیشگاه حق است و «نیشکر پاکان»، مردان حقاند که حاصل معنوی از وجودشان به دست میآید. «آن سگان»، سلاطین دنیا و «این خسان» جباران و زورمنداناند. این خسان اگر به مردان حق بگروند، برای مردان حق ننگ است. «گربه»، سلاطین دنیا و «موش» همان خسان و جباراناند. مرد حق به آنها توجهی ندارد تا آنها بترسند یا نترسند. «کلابِ حق» شاهاناند و «آفتاب حق»، پروردگار و یا مردان حق که به نور حق روشناند. منظور مولانا این است که مردان حق که به منزله آفتاب حقاند، دائم ذکر «سبحان ربی الاعلی و بحمده» ورد زبان دارند. در حالی که شایستهی احمقهای دنیاپرست، معبودی پست و فرومایهای مانند جباران شقاوتپیشه و اموال و لذایذ دنیوی است. «آهوتکان مشک فام» کسانی هستند که در آنها شایستگی هست و حضرت حق به آنها عنایتی و انتظاری دارد. «کاسه لیس» آدمِ کوتهبین و دنیاپرست است و «دیک لیس» کسی است که بیشتر بنده دنیاست و برای دنیا تن به هر ذلتی میدهد.
بس کن ار شرحی بگویم دور دست *** خشم گیرد میر و هم داند که هست
حاصل این آمد که بد کنای کریم *** با لئیمان تا نهد گردن لئیم
با لئیم نفس چون احسان کند *** چون لئیمان نفس بد کفران کند
زین سبب بد که اهل محنت شاکرند *** اهل نعمت طاغیاند و ماکرند
هست طاغی بگلر زرین قبا *** هست شاکر خستهی صاحب عبا
شکر کی روید ز املاک و نعم *** شکر میروید ز بلوا و سقم
«شرح دوردست» یعنی شرح مفصل. «میر»، همان جباران و خسان است. مولانا میگوید: نیازی به گفتن هم نیست، زیرا میر خود میداند که همین است. «اهل محنت»، آنهایی هستند که رنج و گرفتاری دارند. «بَگلر زرین قبا» یعنی صاحب مقام که لباس فاخر به تن دارد و در برابر حق ناسپاس و طاغی است. «خستهی صاحب عبا» یعنی کسی که بضاعتی ندارد و خدا را شکر میکند. «بلوی» رنج و بلا و «سقم» یعنی درد و بیماری است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
آدمی را هست در هر کار دست *** لیک ازو مقصود این خدمت به دست
ما خلقت الجن و الانس این بخوان *** جز عبادت نیست مقصود از جهان
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود *** گر توش بالش کنی هم میشود
لیک ازو مقصود این بالش نبود *** علم بود و دانش و ارشاد سود
گر تو میخی ساختی شمشیر را *** برگزیدی بر ظفر ادبار را
گرچه مقصود از بشر علم و هدی است *** لیک هر یک آدمی را معبدی است
معبد مرد کریم اکرمته *** معبد مرد لئیم اسقمته
مر لئیمان را بزن تا سر نهند *** مر کریمان را بده تا بر دهند
لاجرم حق هر دو مسجد آفرید *** دوزخ آنها را و اینها را مزید
ساخت موسی قدس در باب صغیر *** تا فرود آرند سر قوم زحیر
زانکه جباران بدند و سرفراز *** دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولانا میگوید: هر یک از کائنات به نوعی و به شیوهای در اطاعت حقاند. به آیه 56 سوره الذاریات اشاره میکند: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ)؛ نیافردیم پریان و انسانها را جز آن که پرستشم کنند. در همین مورد در حدیث قدسی آمده: «خلقت الخلق لکی اعرف». مولانا میگوید: هر کسی در جایی عبادت میکند و به یاد خدا میافتد. میگوید: از انسان کار نیک و بد هر دو بر میآید، اما مقصود آفرینش خدمت و عبادت است. «آن فن»؛ یعنی آن رشتهای که موضوع کتاب است. پروردگار برای هر انسانی مناسب با شایستگی او رابطهای پدید میآورد که او در همان دوران خدا را یاد میکند؛ مثلاً مرد کریم که در راه خداست، از پروردگار، اکرام و عنایت میبیند و از این راه با حق رابطه دارد، «مرد لئیم» درد و رنج میبیند و در طی آن به سوی خدا میگراید و این اسقمته (او را دردمند کردم)، معبد اوست. «مزید» یعنی افزایش لطف و توجه به بندگان نیکوکار که باعث توجه بیشتر آنها به عبادت میگردد. مولانا به سرّ ساختن «باب الحطه» اشاره میکند که موسی آن را کوتاهتر از قامت انسان ساخته بود تا جباران بنیاسرائیل برای ورود به آن سر فرود آورند. «قوم زحیر» یعنی مردم آزار دهنده و ناساگار. مولانا میگوید: دوزخ برای کافر و منکر مثل «باب صغیر» برای جباران بنی اسرائیل است. «نیاز» و تنگناهای زندگی هم همین اثر را دارد (منکر را مؤمن میکند).
لایق این حضرت پاکی نهاید *** نیشکر پاکان شما خالینیید
آن سگان را این خسان خاضع شوند *** شیر را عار است کو را بگروند
گریه باشد شحنه هر موش خو *** موش که بود تا ز شیران ترسد او
خوف ایشان از کلاب حق بود *** خوفشان کی ز آفتاب حق بود
ربی الاعلی است ورد آن مهان *** رب ادنی در خور این ابلهان
موش کی ترسد ز شیران مصاف *** بلکه آن آهوتکان مشکناف
رو به پیش کاسه لیسای دیگ لیس *** توش خداوند و ولی نعمت نویس
«حضرت پاکی» پیشگاه حق است و «نیشکر پاکان»، مردان حقاند که حاصل معنوی از وجودشان به دست میآید. «آن سگان»، سلاطین دنیا و «این خسان» جباران و زورمنداناند. این خسان اگر به مردان حق بگروند، برای مردان حق ننگ است. «گربه»، سلاطین دنیا و «موش» همان خسان و جباراناند. مرد حق به آنها توجهی ندارد تا آنها بترسند یا نترسند. «کلابِ حق» شاهاناند و «آفتاب حق»، پروردگار و یا مردان حق که به نور حق روشناند. منظور مولانا این است که مردان حق که به منزله آفتاب حقاند، دائم ذکر «سبحان ربی الاعلی و بحمده» ورد زبان دارند. در حالی که شایستهی احمقهای دنیاپرست، معبودی پست و فرومایهای مانند جباران شقاوتپیشه و اموال و لذایذ دنیوی است. «آهوتکان مشک فام» کسانی هستند که در آنها شایستگی هست و حضرت حق به آنها عنایتی و انتظاری دارد. «کاسه لیس» آدمِ کوتهبین و دنیاپرست است و «دیک لیس» کسی است که بیشتر بنده دنیاست و برای دنیا تن به هر ذلتی میدهد.
بس کن ار شرحی بگویم دور دست *** خشم گیرد میر و هم داند که هست
حاصل این آمد که بد کنای کریم *** با لئیمان تا نهد گردن لئیم
با لئیم نفس چون احسان کند *** چون لئیمان نفس بد کفران کند
زین سبب بد که اهل محنت شاکرند *** اهل نعمت طاغیاند و ماکرند
هست طاغی بگلر زرین قبا *** هست شاکر خستهی صاحب عبا
شکر کی روید ز املاک و نعم *** شکر میروید ز بلوا و سقم
«شرح دوردست» یعنی شرح مفصل. «میر»، همان جباران و خسان است. مولانا میگوید: نیازی به گفتن هم نیست، زیرا میر خود میداند که همین است. «اهل محنت»، آنهایی هستند که رنج و گرفتاری دارند. «بَگلر زرین قبا» یعنی صاحب مقام که لباس فاخر به تن دارد و در برابر حق ناسپاس و طاغی است. «خستهی صاحب عبا» یعنی کسی که بضاعتی ندارد و خدا را شکر میکند. «بلوی» رنج و بلا و «سقم» یعنی درد و بیماری است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول