مؤلف: محمدرضا افضلی
هیچ نقاشی نگارد زین نقش *** بیامید نفع بهر عین نقش
بلکه بهر میهمانان و کهان *** که به فرجه وارهند از اندهان
شادی بچگان و یاد دوستان *** دوستانِ رفته را از نقش آنان
هیچ کوزهگر کند کوزه شتاب *** بهر عین کوزه نی از بهر آب
هیچ کاسهگر کند کاسه تمام *** بهر عین کاسه نی بهر طعام
هیچ خطاطی نویسد خط به فن *** بهر عین خط نه بهر خواندن
نقش ظاهر بهر نقش غایب است *** و آن برای غایب دیگر ببست
مولانا حکمت آفرینش را با مثالهای ساده و محسوس بیان میکند. آفرینش برای آن است که از طریق آفریدگان، آفریننده را بشناسیم؛ همان طور که نقاشی، کوزهگری، کاسهگری، خطاطی و کارهای دستی و هنری هر یک، جز خود آن آثار، هدفی دارد که ما هنر استادکار را ببینیم یا دستکم مزدی به او بدهیم. معنای بیت این است: آیا هیچ نقاشی پیدا میشود که نقشی را بدون انگیزهی کسب فایده و تنها به خاطر خود بکشد؟ پس چگونه ممکن است خداوند حکیم در تصویر نقوشِ جهانِ خلقت، بیهدف و بیحکمت باشد؟ بلکه آن نقاش، تصاویر و نقوشی میآفریند تا میهمانان و بچهها با تماشای آن، از غمها و غصهها خلاص شوند از آن جا که در جهانبینی الهی، خلقت عالم، عبث و بیهوده صورت نبسته، بلکه این خلقت، هدفدار و غایتگر است، هر موجودی که در مرتبه فروتر قرار دارد برای موجود عالیتری از خود به ظهور آمده است و آن موجود عالی نیز برای عالیتر از خود و این مراتب، بیشمار است.
تا سوم چارم دهم بر میشمر *** این فواید را به مقدار نظر
همچو بازیهای شطرنجای پسر *** فایده هر لعب در تالی نگر
این نهادند بهر آن لعب نهان *** وآن برای آن و آن بهر فلان
همچنین دیده جهات اندر جهات *** در پی هم تا رسی در برد و مات
اول از بهر دوم باشد چنان *** که شدن بر پایههای نردبان
و آن دوم بهر سوم میدان تمام *** تا رسی تو پایه پایه تا به بام
مولانا میگوید جهان دائم در حال تولید و توالد است و این زنجیرهی خلق، مدام تحت نظام سبب و مسبب با هم ارتباط دارند و سیر کمالی و تعالی میپویند تا آن که سرانجام به حکم ازلی «الیّ المصیر» به آخرین حلقه و حلقهی اصلی این زنجیر (علت غایی و شناسایی آفریدگار) واصل شوند.
این سببها نسل بر نسل لیک *** دیدهای باید منور، نیک نیک
مولانا عرصهی بیکران هستی و موجودات را به صفحهی شطرنج و مهرههای آن تشبیه میکند و نشان میدهد که هیچ موجودی بیارتباط با دیگر موجودات نیست و هر حرکت و جنبشی در این عالم از مبدأ عقل و حکمت ناشی میشود. حرکت یک مهره ممکن است خود اثری در وضع حریف نداشته باشد، اما زمینه را برای بازیهای بعدی آماده میکند و شطرنج باز ماهر همراه با یک حرکت، ممکن است چندین حرکت بعدی را حساب کرده باشد. مولانا همین سلسله مراتب را به پلههای نردبان تشبیه میکند که پلهی اول برای پلهی دوم و پله سوم و... است تا این که پله پله به پشت بام برسی.
شهوت خوردن ز بهر آن منی *** آن منی از بهر نسل و روشنی
کُندبینش مینبیند غیر این *** عقل او بیسیر چون نبت زمین
نبت را چه خوانده چه ناخوانده *** هست پای او به گل در مانده
گر سرش جنبد پیر باد رو *** تو به سر جنبانیش غره مشو
آن سرش گوید سمعناای صبا *** پای او گوید عصینا خلنا
چون ندارد سیر میراند چون عام *** بر توکل مینهد چون کور گام
بر توکل تا چه آید در نبرد *** چون توکل کردن اصحاب نرد
بحث در سلسله مراتب علل و نتایج، در این ابیات با مثالهای دیگر دنبال میشود: یکی از نتایج غذا خوردن ایجاد مایع تناسلی است که نسلها را پدید میآورد. در میان نسلها کسانی پیدا میشوند که به روشنیِ معرفت حق میرسند. «کُند بینش» کسی است که ماورای این جهان را نمیبیند و غیر از شهوترانی چیزی نمیفهمد و عقلش به ادراک عوالم عالیتر نمیرسد؛ مثل گیاهی که ریشهاش در خاک است و نمیتواند رشد و نمو کند. گیاه به جایی دعوت بشود یا نشود فرقی به حال او نمیکند، زیرا پای گیاه در گل مانده و استعداد راه رفتن ندارد. انسانهای دنیادوست هم به ماورای این جهان راه نمییابند. حق تعالی نیز در آیه 6 سوره بقره در وصف آنان فرمود: (ءَأَنْذَرْتَهُمْام لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَیُؤْمِنُونَ). حکایت ظاهری چنین انسانهایی هم که از اراده و تعقل خودش نیست، نتیجهی وزش باد بدان؛ یعنی تابع غرایز و شهوات اوست. گول حرکت ظاهری آنان را نخور، حرکات ظاهریشان میگوید: شنیدیم، اما به راه نمیآیند و قادر به سیر معنوی نیستند. بنابراین پاهایشان میگوید: نافرمانی کردیم. ما را به حال خود بگذار.
مضمون بیت، متأثر از آیه 93 سوره بقره است که یاران سامری در برابر موسی هر دو لفظ را با هم میگویند: «سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا»؛ شنیدیم و اطاعت نکردیم. مراد از «توکل»، توکل عارفان نیست، بلکه توکل مردمی است که هر جا به نفع آنها باشد به خدا توکل میکنند و یا برای پوشاندن ضعف خود از توکل حرف میزنند. مثل این که کسی در بازی نرد، نتواند بازی درست را تشخیص بدهد و بگوید: توکل به خدا.
وآن نظرهایی که آن افسرده نیست *** جز رونده و جز درنده پرده نیست
آن چه در ده سال خواهد آمدن *** این زمان بیند به چشم خویشتن
هم چنین هر کس به اندازه نظر *** غیب و مستقبل ببیند خیر و شر
چون که سد پیش و سد پس نماند *** شد گذاره چشم و لوح غیب خواند
چون نظر پس کرد تا بدو وجود *** ماجرا و آغاز هستی رو نمود
بحث املاک زمین با کبریا *** در خلیفه کردن بابای ما
چون نظر در پیش افکند او بدید *** آن چه خواهد بود تا محشر پدید
پس ز پس میبیند او تا اصل اصل *** پیش میبیند عیان تا روز فصل
در ابیات پیشین، سخن به مردمی خاتم شد که قادر به سیر در عوالم الهی و معنوی نیستند. اکنون مولانا از کسانی سخن میگوید که برای چنین سیری توانایی دارند: اما خاصیت آن نظرها و اندیشههایی که منجمد و متحجر نیست، چیزی جز پیش رفتن و دریدن حجابها نمیباشند. اندیشههای سیال و پویا به آدمی حرکت و جنبش میبخشد و موانع شهود حقیقت را یکی پس از دیگری از سر راه بر میدارد و حجابهای حقیقتپوش را میدرد. برای مردان راه یافته، راه نفوذ به ماورای این جهان باز است و حتی در احوال گذشتهی هستی و آغاز هستی که همهی کائنات در علمِ حق موجود بودند و خلقت صوری نیافته بودند، امکان راهیابی هست. چنین عارفِ کاملی میتواند گفتوگوی فرشتگان زمینی را با ذات کبریایی حضرت حق، در خصوص خلیفه قرار دادن پدرمان حضرت آدم بشنود و ببیند. آن عارفِ روشنبین چون به آینده بنگرد هر آن چه تا قیام قیامت به وجود آید میبیند. پس انسان کامل هر آنچه در گذشته روی داده، اصل اصل آن را میبیند و هر آنچه در آینده رخ دهد تا به روز رستاخیز مشاهده میکند. همانگونه که مولا علی (علیهالسلام) میفرماید: «لو کشف الغطاء ما اذدت یقینا». «اصلِ اصل» مرحلهی آغازین هستی و «روز فصل» مرحلهی پایان هستی صوری تا قیامت است.
گفت موسیای خداوند حساب *** نقش کردی باز چون کردی خراب
نر و ماده نقش کردی جانفزا *** وانگهان ویران کنی این را چرا
گفت حق دانم که این پرسش تو را *** نیست از انکار و غفلت وز هوا
ورنه تأدیب و عتابت کردمی *** بهر این پرسش تو را آزردمی
لیک میخواهی که در افعال ما *** باز جویی حکمت و سرّ بقا
تا از آن واقف کنی مر عام را *** پخته گردانی بدین هر خام را
قاصدا سائل شدی در کاشفی *** بر عوام ار چه که تو زآن واقفی
زآنکه نیم علم آمد این سال *** هر برونی را نباشد آن مجال
هم سؤال از علم خیزد هم جواب *** هم چنان که خار و گل از خاک و آب
هم ضلال از علم خیزد هم هدی *** هم چنان که تلخ و شیرین از ندا
ز آشنایی خیزد این بغض و ولا *** وز غذای خویش بود سقم و قوا
مستفید اعجمی شد آن کلیم *** تا عجمیان را کند زین سر علیم
ما هم از وی اعجمی سازیم خویش *** پاسخش آریم چون بیگانه پیش
خر فروشان خصم یکدیگر شدند *** تا کلید قفل آن عقد آمدند
پس بفرمودش خداای ذولباب *** چون بپرسیدی بیا بشنو جواب
موسیا تخمی بکار اندر زمین *** تا تو خود هم وا دهی انصاف این
چون که موسی کشت و شد کشتش تمام *** خوشههایش یافت خوبی و نظام
داس بگرفت و مر آن را میبرید *** پس ندا از غیب در گوشش رسید
که چرا کشتی کنی و پروری *** چون کمالی یافت آن را میبری
مولانا برای تبیین بیشتر موضوع، قضیهی سؤال موسی از حضرت حق که سبب چیست که خلایق را میآفرینی و سپس فانی میسازی؟ پروردگار به موسی فرمود: برو کشت کن، موسی رفت دانهها را کاشت و با مواظبت و مراقبت، مرحلهی کاشت، داشت و برداشت را سپری نمود. هنگام درو خوشههای زرّین، از عالم غیب ندا آمد کهای موسی! چرا آن همه بذر کاشتی و مراقبت کردی و اینک همه را میدروی؟ مولانا میگوید: پروردگار خود عذر این سؤال و اعتراض موسی را بیان میکند، موسای کلیم برای آنکه مردمِ ناآگاه از راز استمرار چرخهی مرگ و زندگی موجودات آگاه سازد خود مثل یک نادان، پرسنده شد تا نادانان را از راز هستی و مرگ آگاه کند. این قضیه به مثابهی جنگ ظاهری خر فروشان است که برای تحقق معامله با یکدیگر مجادله و کشمکش میکنند.
گفت یا رب زآن کنم ویران و پست *** که درین جا دانه هست و کاه هست
دانه لایق نیست در انبار کاه *** کاه در انبار گندم هم تباه
نیست حکمت این دو را آمیختن *** فرق واجب میکند در بیختن
گفت این دانش تو از کی یافتی *** که به دانش بیدری بر ساختی
گفت تمییزم تو دادیای خدا *** گفت پس تمییز چون نبود مرا
در خلایق روحهای پاک هست *** روحهای تیرهی گل ناک هست
این صدفها نیست در یک مرتبه *** در یکی درست و در دیگر شبه
واجب است اظهار این نیک و تباه *** هم چنان که اظهار گندمها ز کاه
بهر اظهارست این خلق جهان *** تا نماند گنج حکمتها نهان
کنتُ کنزاً کنت مخفیاً شنو *** جوهر خود گم مکن اظهار شو
موسی جواب داد عاقلانه نیست که گندم و کاه درهم آمیخته شود، حکمت و دانایی ایجاب میکند که این دو از هم جدا شود. حق تعالی فرمود: موسی! این دانش را از چه کسی آموختهای. عرض کرد: خداوندا؛ این قوهی تشخیص را تو به من عطا نمودی. حق تعالی فرمود: موسی! پس چگونه است که من قوهی تشخیص نداشته باشم؟ در میان خلق، هم روحهای پاک هست و هم روحهای گل آلود. همان طور که باید گندم را از کاه جدا کرد، باید نیکان را از بدان تمیز داد. اشاره دارد به آیه 37 سوره انفال: (لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ). خلایق جهان از آن رو آفریده شدهاند که گنج حکمتهای نهان الهی، پوشیده و مخفی نماند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
بلکه بهر میهمانان و کهان *** که به فرجه وارهند از اندهان
شادی بچگان و یاد دوستان *** دوستانِ رفته را از نقش آنان
هیچ کوزهگر کند کوزه شتاب *** بهر عین کوزه نی از بهر آب
هیچ کاسهگر کند کاسه تمام *** بهر عین کاسه نی بهر طعام
هیچ خطاطی نویسد خط به فن *** بهر عین خط نه بهر خواندن
نقش ظاهر بهر نقش غایب است *** و آن برای غایب دیگر ببست
مولانا حکمت آفرینش را با مثالهای ساده و محسوس بیان میکند. آفرینش برای آن است که از طریق آفریدگان، آفریننده را بشناسیم؛ همان طور که نقاشی، کوزهگری، کاسهگری، خطاطی و کارهای دستی و هنری هر یک، جز خود آن آثار، هدفی دارد که ما هنر استادکار را ببینیم یا دستکم مزدی به او بدهیم. معنای بیت این است: آیا هیچ نقاشی پیدا میشود که نقشی را بدون انگیزهی کسب فایده و تنها به خاطر خود بکشد؟ پس چگونه ممکن است خداوند حکیم در تصویر نقوشِ جهانِ خلقت، بیهدف و بیحکمت باشد؟ بلکه آن نقاش، تصاویر و نقوشی میآفریند تا میهمانان و بچهها با تماشای آن، از غمها و غصهها خلاص شوند از آن جا که در جهانبینی الهی، خلقت عالم، عبث و بیهوده صورت نبسته، بلکه این خلقت، هدفدار و غایتگر است، هر موجودی که در مرتبه فروتر قرار دارد برای موجود عالیتری از خود به ظهور آمده است و آن موجود عالی نیز برای عالیتر از خود و این مراتب، بیشمار است.
تا سوم چارم دهم بر میشمر *** این فواید را به مقدار نظر
همچو بازیهای شطرنجای پسر *** فایده هر لعب در تالی نگر
این نهادند بهر آن لعب نهان *** وآن برای آن و آن بهر فلان
همچنین دیده جهات اندر جهات *** در پی هم تا رسی در برد و مات
اول از بهر دوم باشد چنان *** که شدن بر پایههای نردبان
و آن دوم بهر سوم میدان تمام *** تا رسی تو پایه پایه تا به بام
مولانا میگوید جهان دائم در حال تولید و توالد است و این زنجیرهی خلق، مدام تحت نظام سبب و مسبب با هم ارتباط دارند و سیر کمالی و تعالی میپویند تا آن که سرانجام به حکم ازلی «الیّ المصیر» به آخرین حلقه و حلقهی اصلی این زنجیر (علت غایی و شناسایی آفریدگار) واصل شوند.
این سببها نسل بر نسل لیک *** دیدهای باید منور، نیک نیک
مولانا عرصهی بیکران هستی و موجودات را به صفحهی شطرنج و مهرههای آن تشبیه میکند و نشان میدهد که هیچ موجودی بیارتباط با دیگر موجودات نیست و هر حرکت و جنبشی در این عالم از مبدأ عقل و حکمت ناشی میشود. حرکت یک مهره ممکن است خود اثری در وضع حریف نداشته باشد، اما زمینه را برای بازیهای بعدی آماده میکند و شطرنج باز ماهر همراه با یک حرکت، ممکن است چندین حرکت بعدی را حساب کرده باشد. مولانا همین سلسله مراتب را به پلههای نردبان تشبیه میکند که پلهی اول برای پلهی دوم و پله سوم و... است تا این که پله پله به پشت بام برسی.
شهوت خوردن ز بهر آن منی *** آن منی از بهر نسل و روشنی
کُندبینش مینبیند غیر این *** عقل او بیسیر چون نبت زمین
نبت را چه خوانده چه ناخوانده *** هست پای او به گل در مانده
گر سرش جنبد پیر باد رو *** تو به سر جنبانیش غره مشو
آن سرش گوید سمعناای صبا *** پای او گوید عصینا خلنا
چون ندارد سیر میراند چون عام *** بر توکل مینهد چون کور گام
بر توکل تا چه آید در نبرد *** چون توکل کردن اصحاب نرد
بحث در سلسله مراتب علل و نتایج، در این ابیات با مثالهای دیگر دنبال میشود: یکی از نتایج غذا خوردن ایجاد مایع تناسلی است که نسلها را پدید میآورد. در میان نسلها کسانی پیدا میشوند که به روشنیِ معرفت حق میرسند. «کُند بینش» کسی است که ماورای این جهان را نمیبیند و غیر از شهوترانی چیزی نمیفهمد و عقلش به ادراک عوالم عالیتر نمیرسد؛ مثل گیاهی که ریشهاش در خاک است و نمیتواند رشد و نمو کند. گیاه به جایی دعوت بشود یا نشود فرقی به حال او نمیکند، زیرا پای گیاه در گل مانده و استعداد راه رفتن ندارد. انسانهای دنیادوست هم به ماورای این جهان راه نمییابند. حق تعالی نیز در آیه 6 سوره بقره در وصف آنان فرمود: (ءَأَنْذَرْتَهُمْام لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَیُؤْمِنُونَ). حکایت ظاهری چنین انسانهایی هم که از اراده و تعقل خودش نیست، نتیجهی وزش باد بدان؛ یعنی تابع غرایز و شهوات اوست. گول حرکت ظاهری آنان را نخور، حرکات ظاهریشان میگوید: شنیدیم، اما به راه نمیآیند و قادر به سیر معنوی نیستند. بنابراین پاهایشان میگوید: نافرمانی کردیم. ما را به حال خود بگذار.
مضمون بیت، متأثر از آیه 93 سوره بقره است که یاران سامری در برابر موسی هر دو لفظ را با هم میگویند: «سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا»؛ شنیدیم و اطاعت نکردیم. مراد از «توکل»، توکل عارفان نیست، بلکه توکل مردمی است که هر جا به نفع آنها باشد به خدا توکل میکنند و یا برای پوشاندن ضعف خود از توکل حرف میزنند. مثل این که کسی در بازی نرد، نتواند بازی درست را تشخیص بدهد و بگوید: توکل به خدا.
وآن نظرهایی که آن افسرده نیست *** جز رونده و جز درنده پرده نیست
آن چه در ده سال خواهد آمدن *** این زمان بیند به چشم خویشتن
هم چنین هر کس به اندازه نظر *** غیب و مستقبل ببیند خیر و شر
چون که سد پیش و سد پس نماند *** شد گذاره چشم و لوح غیب خواند
چون نظر پس کرد تا بدو وجود *** ماجرا و آغاز هستی رو نمود
بحث املاک زمین با کبریا *** در خلیفه کردن بابای ما
چون نظر در پیش افکند او بدید *** آن چه خواهد بود تا محشر پدید
پس ز پس میبیند او تا اصل اصل *** پیش میبیند عیان تا روز فصل
در ابیات پیشین، سخن به مردمی خاتم شد که قادر به سیر در عوالم الهی و معنوی نیستند. اکنون مولانا از کسانی سخن میگوید که برای چنین سیری توانایی دارند: اما خاصیت آن نظرها و اندیشههایی که منجمد و متحجر نیست، چیزی جز پیش رفتن و دریدن حجابها نمیباشند. اندیشههای سیال و پویا به آدمی حرکت و جنبش میبخشد و موانع شهود حقیقت را یکی پس از دیگری از سر راه بر میدارد و حجابهای حقیقتپوش را میدرد. برای مردان راه یافته، راه نفوذ به ماورای این جهان باز است و حتی در احوال گذشتهی هستی و آغاز هستی که همهی کائنات در علمِ حق موجود بودند و خلقت صوری نیافته بودند، امکان راهیابی هست. چنین عارفِ کاملی میتواند گفتوگوی فرشتگان زمینی را با ذات کبریایی حضرت حق، در خصوص خلیفه قرار دادن پدرمان حضرت آدم بشنود و ببیند. آن عارفِ روشنبین چون به آینده بنگرد هر آن چه تا قیام قیامت به وجود آید میبیند. پس انسان کامل هر آنچه در گذشته روی داده، اصل اصل آن را میبیند و هر آنچه در آینده رخ دهد تا به روز رستاخیز مشاهده میکند. همانگونه که مولا علی (علیهالسلام) میفرماید: «لو کشف الغطاء ما اذدت یقینا». «اصلِ اصل» مرحلهی آغازین هستی و «روز فصل» مرحلهی پایان هستی صوری تا قیامت است.
گفت موسیای خداوند حساب *** نقش کردی باز چون کردی خراب
نر و ماده نقش کردی جانفزا *** وانگهان ویران کنی این را چرا
گفت حق دانم که این پرسش تو را *** نیست از انکار و غفلت وز هوا
ورنه تأدیب و عتابت کردمی *** بهر این پرسش تو را آزردمی
لیک میخواهی که در افعال ما *** باز جویی حکمت و سرّ بقا
تا از آن واقف کنی مر عام را *** پخته گردانی بدین هر خام را
قاصدا سائل شدی در کاشفی *** بر عوام ار چه که تو زآن واقفی
زآنکه نیم علم آمد این سال *** هر برونی را نباشد آن مجال
هم سؤال از علم خیزد هم جواب *** هم چنان که خار و گل از خاک و آب
هم ضلال از علم خیزد هم هدی *** هم چنان که تلخ و شیرین از ندا
ز آشنایی خیزد این بغض و ولا *** وز غذای خویش بود سقم و قوا
مستفید اعجمی شد آن کلیم *** تا عجمیان را کند زین سر علیم
ما هم از وی اعجمی سازیم خویش *** پاسخش آریم چون بیگانه پیش
خر فروشان خصم یکدیگر شدند *** تا کلید قفل آن عقد آمدند
پس بفرمودش خداای ذولباب *** چون بپرسیدی بیا بشنو جواب
موسیا تخمی بکار اندر زمین *** تا تو خود هم وا دهی انصاف این
چون که موسی کشت و شد کشتش تمام *** خوشههایش یافت خوبی و نظام
داس بگرفت و مر آن را میبرید *** پس ندا از غیب در گوشش رسید
که چرا کشتی کنی و پروری *** چون کمالی یافت آن را میبری
مولانا برای تبیین بیشتر موضوع، قضیهی سؤال موسی از حضرت حق که سبب چیست که خلایق را میآفرینی و سپس فانی میسازی؟ پروردگار به موسی فرمود: برو کشت کن، موسی رفت دانهها را کاشت و با مواظبت و مراقبت، مرحلهی کاشت، داشت و برداشت را سپری نمود. هنگام درو خوشههای زرّین، از عالم غیب ندا آمد کهای موسی! چرا آن همه بذر کاشتی و مراقبت کردی و اینک همه را میدروی؟ مولانا میگوید: پروردگار خود عذر این سؤال و اعتراض موسی را بیان میکند، موسای کلیم برای آنکه مردمِ ناآگاه از راز استمرار چرخهی مرگ و زندگی موجودات آگاه سازد خود مثل یک نادان، پرسنده شد تا نادانان را از راز هستی و مرگ آگاه کند. این قضیه به مثابهی جنگ ظاهری خر فروشان است که برای تحقق معامله با یکدیگر مجادله و کشمکش میکنند.
گفت یا رب زآن کنم ویران و پست *** که درین جا دانه هست و کاه هست
دانه لایق نیست در انبار کاه *** کاه در انبار گندم هم تباه
نیست حکمت این دو را آمیختن *** فرق واجب میکند در بیختن
گفت این دانش تو از کی یافتی *** که به دانش بیدری بر ساختی
گفت تمییزم تو دادیای خدا *** گفت پس تمییز چون نبود مرا
در خلایق روحهای پاک هست *** روحهای تیرهی گل ناک هست
این صدفها نیست در یک مرتبه *** در یکی درست و در دیگر شبه
واجب است اظهار این نیک و تباه *** هم چنان که اظهار گندمها ز کاه
بهر اظهارست این خلق جهان *** تا نماند گنج حکمتها نهان
کنتُ کنزاً کنت مخفیاً شنو *** جوهر خود گم مکن اظهار شو
موسی جواب داد عاقلانه نیست که گندم و کاه درهم آمیخته شود، حکمت و دانایی ایجاب میکند که این دو از هم جدا شود. حق تعالی فرمود: موسی! این دانش را از چه کسی آموختهای. عرض کرد: خداوندا؛ این قوهی تشخیص را تو به من عطا نمودی. حق تعالی فرمود: موسی! پس چگونه است که من قوهی تشخیص نداشته باشم؟ در میان خلق، هم روحهای پاک هست و هم روحهای گل آلود. همان طور که باید گندم را از کاه جدا کرد، باید نیکان را از بدان تمیز داد. اشاره دارد به آیه 37 سوره انفال: (لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ). خلایق جهان از آن رو آفریده شدهاند که گنج حکمتهای نهان الهی، پوشیده و مخفی نماند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول