امام خمینی (ره) و محبت به خانواده

برخورد امام با خانواده‏شان پیامبر گونه بود. بعدازظهرها که می‌شد خانواده امام، نوه‏‌ها، دخترها و عروس می‌آمدند و دور ایشان می‌نشستند و چنان با امام گرم می‌گرفتند و شوخی و مزاح می‌کردند که تصور چنین حالتی برای یک رهبر
شنبه، 12 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
امام خمینی (ره) و محبت به خانواده
 امام خمینی (ره) و محبت به خانواده

 

گردآوری و تنظیم: رسول سعادتمند




 

پیامبر گونه رفتار می‌کردند

آقای سید رحیم میریان:

برخورد امام با خانواده‏شان پیامبر گونه بود. بعدازظهرها که می‌شد خانواده امام، نوه‏‌ها، دخترها و عروس می‌آمدند و دور ایشان می‌نشستند و چنان با امام گرم می‌گرفتند و شوخی و مزاح می‌کردند که تصور چنین حالتی برای یک رهبر سیاسی با آن همه مشغله شاید غیرممکن است.
من بعضی از روزها شاهد بودم که امام با این سن و سال و مشغله‏ی کاری با علی بازی می‌کرد. ایشان یک طرف اتاق می‌ایستاد و علی در طرف دیگر و با علی توپ بازی می‌کرد.(1)

توجهشان به خانواده بود

خانم فرشته اعرابی:

امام در تمام طول شبانه روز حتی یک دقیقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعیین شده نداشتند. ایشان با در توجه به شرایط سنی و میزان فعالیتی که داشتند باز هم ساعات خاصی را در سه نوبت (هر کدام بین نیم تا یک ساعت) به اهالی منزل اختصاص داده بودند که هر کدام از ما که مایل بودیم خدمت ایشان می‌رسیدیم و مسائلمان را مطرح می‌کردیم. امام در این ساعات معمولاً، فکراً و روحاً توجهشان به خانواده بود، هر سؤالی می‌کردیم بدون جواب نمی‌گذاشتند. حتی هیچگاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمی‌کردند و می‌خواستند که از این وقت، اعضای خانواده استفاده کرده و برحسب ضرورت مسائلشان را عنوان کنند. اگر سؤالی را به دلیل کمبود وقت پاسخ نمی‌دادند، حتماً در خاطرشان بود که در فرصت مناسب دیگری پاسخ دهند.(2)

بسیار صمیمی‏ بودند

خانم فرشته اعرابی:

امام در برخوردهایشان با افراد آنچنان صمیمی‏ بودند که انسان فکر می‌کرد ایشان هیچ کار و مشغله‏ی دیگری ندارند جز اینکه با او صحبت کنند. گاهی از مسائل شخصی و مشکلات ما سؤال می‌کردند به گونه‏ای ‏که واقعاً انتظار نمی‌رفت امام با این همه مسئولیت‏هایی که بر دوش دارند و با این وقت اندک، این قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند.(3)

همیشه تبستم می‌کردند

خانم عاطفه‌ اشراقی (نوه امام):

معمولاً اوقات استراحت امام به آنجا می‌رفتیم. گاهی اوقات قبل از نماز مغرب و عشا و گاهی بعد از اخبار و گاهی هم صبح‏ها قبل از رفتن به مدرسه. وقتی وارد اتاق ایشان می‌شدم احساس می‌کردم امام سراپا غرق در شادی شده‌اند و با لبخندی جواب سلام مرا می‌دهند. هنوز هم وقتی به مرقد ایشان می‌روم و سلام می‌دهم، باز تبسم امام را می‌بینم. این لبخند شیرین آقا هیچ گاه فراموشم نخواهد شد. البته امام در هنگام دیدار با هریک از نزدیکان خویش، همین گونه عمل می‌کردند و هیچ تفاوتی در ابراز علاقه‏شان دیده نمی‌شد.(4)

چرا احمد بیمار است؟

حجت الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی:

امام علاقه‏ی عجیبی به همسر و فرزندان و نوه‏ها ‏و حتی وابستگان خود دارند. حتی اگر یکی از اعضاء دفتر ایشان بیماری پیدا کند، امام مرتب احوالپرسی می‌کنند. سفارش می‌کنند به مداوا و پزشک و مرتب از وضع آنان جستجو می‌کنند و امر به رفتن بیمارستان.
یک روز حاج احمد آقا برای خواندن پیام امام به جایی رفته بود. امام صحبت ایشان را از رادیو می‌شنیدند. ایشان قبل از پیام گفت که امروز حال من مساعد نبود. امام فوراً سراغ گرفتند که حال ایشان چطور است و چرا بیمارند؟(5)

برو ببین مصطفی کجاست؟

شیخ غلامرضا (خدمتکار منزل امام در نجف):

امام به حاج آقا مصطفی خیلی علاقه داشتند. منزل آقا مصطفی نزدیک مسجد ترک‏ها در نجف بود. اگر یک روز ایشان دیر می‌کرد یا نمی‏آمد، امام می‌گفتند: «شیخ غلامرضا برو ببین مصطفی کجاست.»(6)

هر وقت امام از او یاد می‌کند

آیت الله خاتم یزدی:

مرحوم حاج آقا مصطفی در رابطه با علاقه امام به فرزندانش می‌گفت: «امام بچه‏ای ‏داشت که فلج بود و چند سالی زنده بود و بعد وفات کرد. با اینکه آن بچه فلج بود و زود هم از دنیا رفت معذلک هر وقت امام از او یاد می‌کند خیلی متأثر و ناراحت می‌شود.(7)

تحمل دیدن لحظه خداحافظی را نداریم

حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:

امام شدیداً عاطفی هستند. مثلاً وقتی نجف بودند و گاهی خواهرهایم می‌آمدند آنجا، و بعد می‌خواستند بروند طوری بود که من هیچ وقت موقع خداحافظی قدرت ایستادن توی حیاط و دیدن خداحافظی آن‏ها را با امام نداشتم، می‌گذاشتم و می‌رفتم. مرحوم برادرم هم همین را می‌گفتند که من آن لحظه خداحافظی را نمی‌توانم ببینم. چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفی برخورد می‌کنند که انسان تحمّل دیدن آن را ندارد. اما یک ذره شما فکر کنید این مسایل روی تصمیم گیری‏هایشان و یا در آن کارهایی که می‌خواهند بکنند اثر دارد، ندارد.(8)

زهرا فوراً بیاید او را ببینم

خانم زهرا اشراقی (نوه امام):

وقتی که آیت الله خاتمی ‏پدر همسرم فوت کرد، من برای شرکت در مراسم سوگواری ایشان به یزد رفتم. مادرم دائماً می‌گفتند امام خیلی سراغت را می‌گیرد. آقا از دوری من ابراز ناراحتی کرده بودند. دلشان می‌خواست مرا ببینند و تسلیتی بگویند تا روحم آرام شود. وقتی به تهران رسیدم بلافاصله زنگ زدند و پیغام دادند که زهرا فوراً بیاید می‌خواهم ببینمش، و این برای من خیلی جالب بود که امام با وجود این همه مشکلات باز به فکر خانواده‏شان بودند و می‌خواستند از نوه‏شان دلجویی کنند. ایشان هیچگاه بی‏تفاوت از کنار مسئله‏ای ‏نمی‌گذاشتند.(9)

در گوشمان دعا می‌خواندند

خانم فریده مصطفوی:

امام خیلی صمیمی، خودمانی و مهربان هستند. مخصوصاً با مادرمان که از همه جهت احترام ایشان را دارند. رفتار ایشان از زمان طلبگی تاکنون هیچ فرقی نکرده است. از موقعی که به خاطر دارم همین برخوردها را با ما داشته‌اند. ما (فرزندانشان) از اول نسبت به ایشان احترام خاصی قائل بودیم و مقید بودیم که کاری خلاف میل ایشان انجام ندهیم. هم اکنون نیز امام با ما چنین رفتاری دارند و با این همه گرفتاری‏های سیاسی و اجتماعی، ایشان هیچ فاصله‏ای ‏با خانواده نگرفته‌اند. الان مثل گذشته به خدمتشان می‌رویم و در موقع خداحافظی، مثل اکثر پدرهای مقید، دعا به گوشمان می‌خوانند. (10)

به قم که رسیدی تلفن کن

خانم فریده مصطفوی:

من ساکن قم بودم. هر وقت که می‌رفتم با امام خداحافظی کنم به من می‌فرمودند: ((به مجرادی که به قم رسیدی تلفن کن».
«تلفن که می‌کنی به حاجی عیسی بگو که بیاید به من بگوید. همین طور تلفن نکن که من رسیده‏ام. این‏ها نمی‌آیند به من بگویند. فکر نمی‌کند که من دلواپسم. تو قید کن به حاج عیسی که برو به آقا بگو.»
من پیش خودم فکر می‌کردم که آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتی که خیلی‏ها هم بودند، ولی هیچکس به من چنین حرفی نمی‌زد و دیگر بعد از ایشان هم هیچکس به من چنین حرفی نزد. این سخن آقا باعث می‌شد که من فکر کنم لابد آقا خیلی نسبت به من علاقمند بودند.(11)

نگاهشان پر محبت بود

خانم فرشته اعرابی (نوه امام):

امام نگاهشان آن قدر پرمحبت و آن قدر تسلی دهنده بود که خدا شاهد است - گاهی اوقات، خوب، گرفتاری طبیعی است که برای هر کسی در زندگی هست؛ گرفتاری و ناراحتی فشارهای عصبی - هر وقت گرفتاری زیادی پیدا می‌کردیم بی‏اختیار پا می‌شدیم می‌آمدیم نزد ایشان. به محض اینکه ایشان جواب سلام ما را می‌گفتند و نگاهمان می‌کردند، واقعاً می‌توانم بگویم تمامش یادمان می‌رفت. یک ذره اغراق نمی‌کنم؛ واقعاً یادمان می‌رفت، تا وقتی پیش ایشان بودیم. وقتی جدا می‌شدیم دو مرتبه تمام ناراحتی‏ها هجوم می‌آوردند.(12)

بیا از این غذا بخور

آقای سید رضا مصطفوی (نوه امام):

هر وقت داداش من پیش امام می‌رفت و امام داشتند غذا می‌خوردند ایشان از غذای خودشان که مناسب با وضع مزاجی‏شان درست می‌شد و با غذای ما معمولاً فرق می‌کرد به ایشان می‌دادند. گاهی هم که من به ایشان وارد می‌شدم می‌گفتند: «رضا بیا از این غذا بخور» و این جوری به ما اظهار محبت می‌کردند.(13)

خودکار به چشمتان نرود

خانم زهرا اشراقی:

امام تا این حد مواظب ما بود که اگر ما مشغول نوشتن چیزی بودیم به ما می‌گفتند: «مواظب باشید خودکار در چشمتان نرود». من می‌گفتم خودکار چاه ربطی به چشممان دارد؟ ایشان می‌گفتند: «ممکن است یک وقت بچه روی شما بیفتد و خودکار در چشمتان برود».(14)

چیزی که مهم است دختر است

خانم فرشته اعرابی:

علاقه آقا به دختر خیلی زیاد بود؛ یعنی به کسانی که فرزند دختر داشتند می‌گفتند: «آن چیزی که مهم است، دختر است». همیشه می‌گفتند: «آن کسی که مورد علاقه می‌تواند قرار بگیرد دختر است». شاید به همین خاطر بود که عقیده داشتند از دامن زن مرد به معراج می‌رود.(15)

تمام اعیاد را عیدی می‌دادند

خانم زهرا مصطفوی:

امام تمام اعیاد را به ما عیدی می‌دادند از زمان بچگی، البته به مطابق زمان تغییر کرده و امروز رسیده به سیصد تومان. عیدها به ما سیصد تومان می‌دهند. نه ما، هر کسی توی خانه باشد، از خانم گرفته تا کارگر توی منزل. مهمان اگر باشد به همه می‌دهند؛ بچه‏ها ‏صد تومان بزرگترها سیصد تومان.
یادم است وقتی در نجف بودم امام آنجا دو دینار عیدی می‌دادند. یک روزی که صبح عید بود (یکی از این اعیاد حالا یا مذهبی یا عید بزرگ غیرمذهبی فرق نمی‌کرد) منتظر بودیم ایشان عیدی بدهند. اما امام گفتند: «من امروز عیدی ندارم». گفتیم که «چطور شما عیدی ندارید؟» گفتند: «من از پولی که مخصوص خودم باشد و پول شخصی‏ام است به شما عیدی می‌دهم، حالا پول شخصی ندارم، طبیعتاً نمی‌توانم عیدی بدهم». خوب ما که نمی‌توانستیم صرف نظر کنیم، قرار بر این شد همشیره‏ی بزرگم قرض بدهد به ایشان تا ایشان به ما عیدی بدهند، تا بعد اگر پولی پیدا کردند قرضشان را بدهند. امام گفتند: «شاید پولی پیدا نکردم، اگر پیدا نکردم قرضتان می‌ماند». ما هم گفتیم: «انشاءالله پیدا می‌کنید و خواهر بزرگم رفت پولی از خودش آورد به آقا قرض داد». ایشان آن را به ما عیدی دادند و بعد هم ایشان قرضشان را ادا کردند.(16)

حال فلانی چطور است؟

خانم زهرا اشراقی:

وقتی امام در بیمارستان بستری بودند، خواهرم مریض بود. ایشان در آن حال اغما و بیهوشی هر وقت چشمشان به یکی از ما می‏افتاد سراغ او را می‏گرفتند. یعنی وقتی چشم باز می‏کردند فقط می‌پرسیدند: «فلان کسی چطور است، حالش خوبه؟» همین نمونه کافی است تا بفهمیم امام تا چه حد به مسایل عاطفی اهمیت می‌دادند.(17)

مگر صندلی نیست که بنشینید؟

فرشته اعرابی:

امام در روزهایی که حالشان هیچ خوب نبود و ما به زیارتشان در بیمارستان می‌رفتیم همین که ما را کنار تخت‏شان می‌دیدند با محبت می‌فرمودند مگر صندلی نیست که بنشینید، می‌گفتیم آقا ما راحت هستیم می‌فرمودند نه، خسته می‌شوید. (18)

پی‌نوشت‌ها:

1- برداشت‏‌هایی از سیره‏ی امام خمینی، ج 1، ص 20.
2- همان، ص19.
3- همان، ص20.
4- همان.
5- همان، ص13.
6- همان، ج 2، ص 182.
7- همان.
8- همان، ص189.
9- همان، ج 1، ص 14.
10- همان، ص 88.
11- همان، ص 14.
12- همان، ص 17.
13- همان، ص 31.
14- همان، ص 32.
15- همان، ص 35.
16- همان، ص 36.
17- همان، ج 2، ص 190.
18- همان، ص 195.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درس‏هایی از امام: بهار جوانی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما