فرهنگ سازي از ديدگاه امام علي(علیه السلام)
شناخت و درك تفاوت فرهنگ اسلامي و فرهنگ جاهلي و نحوه تعامل امام علي (عليه السلام) با فرهنگ جاهلي براي تبديل آن به فرهنگ اسلامي موضوعي است كه در اين مقاله بررسي مي شود.
در جاي ديگر آمده است كه فرهنگ، مجموعه اي است از فضايل و هنرها و آداب و دانش ها و معارف و كليه نيروهاي اخلاقي و روحي كه بشر را از حالت بدوي و ابتدايي خارج ساخته و به سوي كمال معنوي سوق مي دهد.(5)
(ادوارد تايلور)، مردم شناس انگليسي، در سال 1871 ميلادي در كتاب فرهنگ ابتدايي، فرهنگ را كليتي در هم بافته شامل: دانش، هنر، اخلاق، قانون، آداب و رسوم و هرگونه قابليت و عادت كه به وسيله انسان، به عنوان عضوي از جامعه، كسب شده است، مي داند.(6)
از مجموع اين تعاريف، مي توان اين گونه استنباط و استخراج كرد كه: (فرهنگ، مجموعه دانش ها، بينش ها، نگرش ها، منش ها و ارزش هاي يك ملت) محسوب مي شود.
براي اين فرهنگ، ويژگي هايي را مطرح مي كنند كه اولا، هويت دهنده است؛ ثانيا، مصونيت آور است؛ ثالثا، هم پويا و هم پاياست؛ رابعا تاثيرپذير است؛ خامسا، فطرت ثانوي است.(7)
بنابراين، وقتي كه مي توان گفت فرهنگ، مجموعه اي از دانش ها، بينش ها، نگرش ها، منش ها و ارزش هاي يك ملت مي باشد، پس مي توان گفت كه فرهنگ هر جامعه نيز به عنوان پديده اي بي همتا، به تدريج، در حيات جامعه شكل گرفته و قوام مي يابد.
نخستين منبع موثر در شكل گيري فرهنگ هر جامعه، بنيان گذاران، مديران و رهبران شاخص جامعه مي باشند.(8)
فرهنگ سياسي نيز (مجموعه ارزش ها، باورها و ايستارهاي احساسي مردم نسبت به نظام سياسي خودشان) تعريف شده است. (9)
كاركرد فرهنگ سياسي را در دو مقوله بايد بررسي كرد: اول اين كه فرهنگ سياسي، مشروعيت دهنده به نظام سياسي، فرآيند تصميم گيري و سياست گذاري مي باشد؛ دوم اين كه انگيزه مشاركت به مردم مي دهد. از اين روست كه گفته مي شود، آنچه نظام سياسي را شكل مي دهد، باورهاي سياسي جامعه است و يا به عبارت ديگر، گفته مي شود نظام سياسي، مانند درختي ريشه در آداب و سنن و رسوم و هنجارهاي جامعه دارد. اين باورهاست كه كنش هاي اجتماعي و سياسي خاصي را شكل مي دهد و تعامل اين كنش ها، زندگي سياسي و نظام سياسي خاصي را درست مي كند. به بيان ديگر، همين رفتار و كنش هاي نشات گرفته از باورها و پندارها، موجب بروز نقش هاي اجتماعي براي انسان مي شود و اين نقش ها در طول زمان استمرار يافته و به خلق الگوهاي جمعي مشترك و مستمر انجاميده و در نهايت، نهادهاي اجتماعي از آن متولد مي گردد. (10)
1- زندگي قبيله اي كه در آن فرد، مسووليتي ندارد و كل قبيله، حتي در قبال اعمال اشخاص، پاسخ گو مي باشد.
2- مبارزه دايمي با طبيعت به دليل كمبود منابع حيات و به تبع، جنگ و خونريزي و قتل و غارت دايمي.
3- بت پرستي
4-نژادپرستي و تعصب نژادي و به تبع، نابرابري اجتماعي بين عرب و غيرعرب، حتي در قبايل و در بين جنس زن و مرد.
5-فحشا، فساد و حرام خواري.
اين ويژگي ها در برخورد با بعثت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ به خصوص در مدينه و در دوران حكومت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، دچار انقلاب شدند و به اين ترتيب، زيربناي تمدن اسلامي با فرهنگ ناب توحيدي پايه گذاري شد. اما پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعضي از اين ويژگي ها، دوباره زنده شد و حيات مجدد آنها تا زمان حكومت امام علي(عليه السلام) ادامه يافت.
عمده ترين اين ويژگي ها، تعصب نژادي، برتري نژاد عرب و قريش و انتصاب گرايي به جاي شايسته سالاري است كه اوج اين فرهنگ، در زمان خلافت عثمان مي باشد. لذا بعد از رحلت رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) عنصر شيخوخيت در فرهنگ عرب (ساختار قبيله اي)، ابوبكر را حاكم نمود و منزلت قريش به وي مشروعيت داد و سپس در ساير خلفاي تا دوره علي(عليه السلام) ادامه يافت.
با توضيحاتي كه گذشت، فرهنگ سياسي عرب را مي توان در قالب فرهنگ محدود- تبعي تعريف كرد؛ چون تنها به منافع خود و خويشاوندان مي انديشيدند و مفهوم كشور و منافع ملي براي آنان بيگانه بود.
بر اين اساس در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان، مردم متوجه نبودند كه حفظ كشور و نظام اسلامي واجب است، اگرچه با كشتن مسلمانان محقق شود؛ لذا عليه نظام اسلامي خروج كردند. و به دليل اين عدم آگاهي، به راحتي تحت تاثير تبليغات امثال معاويه در جنگ صفين قرار گرفتند.
ديگر اين كه با توجه به سطوح چهارگانه اي كه در قبيله بود (شيخ، اشراف، اعضاي عادي و بردگان)، قشربندي اجتماعي در اين زمان عبارت بود از:
1- شيوخ و روساي قبايل:
2- ثروتمنداني كه از راه تجارت مال فراوان اندوخته بودند:
3- طبقه متوسط (شامل بازرگانان جزء و عشيره هاي متنفذ):
4- بردگان و ستم كشان.
امام علي (عليه السلام) با توجه به اين كه در دامان پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تربيت شده بودند، شخصيت ايشان با فرهنگ مذهبي اسلام رشد كرده بود و از فرهنگ عرب جاهلي، بسيار فاصله داشت. مراد از فرهنگ مذهبي، فرهنگي است كه هنجارها، سنت ها، آداب و رسوم و ارزش هاي آن، همه از سرچشمه وحي نشات گرفته باشد و يا مورد تاييد منبع وحي الهي باشد.
نكته مهم اين كه فرهنگ مذهبي اسلام كه با بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح شد، نتوانست به طور كامل جايگزين فرهنگ سنتي عرب جاهلي بشود: لذا هر چند در زمان حضور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با توجه به ويژگي هاي شخصيتي ايشان، حالت غلبه بر فرهنگ جاهلي را نشان مي داد: اما در زمان بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان داد كه فرهنگ مذهبي غلبه كاملي بر فرهنگ سنتي عرب جاهلي پيدا نكرده است. اگر چه در زمان خليفه اول و دوم، به دليل تقيد حفظ ظواهر، بحران تعارض فرهنگ ها خود را نشان نداد: ولي در زمان خليفه سوم كه مدافع ارزش هاي فرهنگ سنتي عرب جاهلي بود و نيز در زمان حكومت امام علي (عليه السلام) كه به شدت مدافع ارزش هاي فرهنگ مذهبي اسلام بود و با ارزش هاي جاهلي مبارزه مي كرد، بحران به صورت جدي بروز نمود.
مسئوليت هاي اجتماعي را نيز حضرت (عليه السلام) در موارد متعدد يادآور شده است كه به ذكر چند مورد اكتفا مي كنيم:
حضرت (عليه السلام) در نامه 31 خود، به چهار ارزش مهم كه در واقع، مسئوليت هاي اجتماعي نيز محسوب مي شوند، توصيه مي فرمايد:
الف: امر به معروف و نهي از منكر؛
ب - تحمل سختي ها و مشكلات در راه حق و در مسير جهاد في سبيل لله؛
ج - ياري مستمندان (در اين فراز، امام (عليه السلام) حقيقت انفاق را سرمايه گذاري براي آخرت خود مي داند):
د - قرض الحسنه.
در فرهنگ مذهبي كه حاكم بر حكومت امام علي(عليه السلام) بود، حتي اهل كتاب (يهوديان، مسيحيان، زرتشت و...) هم بايد احساس امنيت، برابري در برابر قانون و نيز امكان استيفاي حقوق خود را داشته باشند؛ لذا حضرت(عليه السلام) ضمن سفارش زرتشتيان به حاكم فارس، تأكيد مي نمايد كه بايد با ايشان خوش رفتاري شود و نسبت به شكايت دهقانان اين منطقه، به والي فارس هشدار مي دهد.(15)
همچنين عتاب امام(عليه السلام) در جريان حمله به شهر انبار كه اموال مسلمين و غيرمسلمين غارت شده بود و خلخال از پاي زن يهودي كشيده بودند،(16) دلالت بر اين دارد كه امام(عليه السلام) به كل جامعه و ملت به جهت اين كه زير مجموعه نظام اسلامي هستند، توجه خاص دارد.
والله ما ينتفع بهذا امراوكم و انكم لتشقون علي انفسكم في دنياكم و تشقون به في آخرتكم، و ما اخسر المشقه وراها العقاب، ورابح الدعه معها الامان من النار؛(19) به خدا سوگند كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيا با آن، خود را به زحمت مي افكنيد و در آخرت، دچار رنج و زحمت مي گرديد، و چه زيان بار است رنجي كه عذاب درپي آن باشد، و چه سودمند است آسايشي كه با آن، امان از آتش جهنم باشد.
در مورد مشابهي نيز حضرت(عليه السلام) فرمود:
ارجع فان مشي مثلك مع مثلي فتنه للوالي و مذله للمومن؛ (20) برگرد، كه چنين حركتي از چونان تويي (رئيس قبيله) با چون مني (امام و زمامدار)، زمامدار را عامل انحراف خواهد بود و مؤمن را موجب زبوني.
نهج البلاغه پس از قرآن، بزرگ ترين منبع شناخت معارف دين، ارزش ها و ضدارزش هاست؛ لذا خود حضرت(عليه السلام) مي فرمايد: (ينحدر عني السيل ولا يرقي الي الطير(21)؛ سيل علوم و معرفت، از دمن كوهسار من جاري است و مرغان دور پرواز انديشه ها به نداي ارزش من نتوانند پرواز كرد.)
ابن ابي الحديد، شارح نهج البلاغه در اين باره مي گويد: (وجري الوادي فتم علي القري(22)؛ سيل در بيابان به جريان افتاد؛ ولي به آخر نرسيد و در بيابان فرورفت.)
از آن جا كه باورهاي ديني به جامعه و نهادهاي آن، شكل خاصي مي دهد و باورهاي سياسي نيز شكل خاصي از نظام سياسي ايجاد مي كند، مردم هر جامعه اي براساس باورهايشان با نظام سياسي ارتباط برقرار مي كنند و همچنان كه معيار مشروعيت نظام اسلامي، تبعيت از قرآن و سنت است، معيار مقبوليت (مشروعيت سياسي) نيز به رابطه حمايتي و نظارتي مردم بستگي دارد. براين اساس، در فرهنگ ديني، فرهنگ سياسي- مشاركتي معيار و اساس مي باشد.
الف) مقبوليت مردمي (مشروعيت سياسي مبتني بر مقبوليت مردم)؛
ب) تقويت نظارت مردمي با ابزارهايي، همچون امر به معروف و نهي از منكر، نصيحت ائمه مسلمين؛
ج) بهره گيري از رأي زني؛
د) دوري از راه و رسم مستكبران. حضرت(عليه السلام) توجه به عاقبت گذشتگان در مطالعه تاريخ پادشاهان و سلاطين و درس آموختن از وضعيت آناني كه با روحيه استكباري و با پيرايه هاي زور و زر زندگي كردند، را از مظاهر تقواي الهي معرفي كرده و پرهيز از اين رويه را توصيه مي فرمايد؛ (23) و چه زيبا در خطبه قاصعه، سبب دوري ابليس از درگاه الهي را استكبار و كبرورزي وي معرفي نموده و مي فرمايد:
فلو رخص الله في الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصه انبيائه و اوليائه ولكنه سبحانه كره اليهم التكابر و رضي هلم التواضع...(24) اگر قرار بر اين مي شد كه خداوند به بنده اي از بندگانش كبر را رخصت دهد، بي شك به انبيا و اولياي برگزيده اش چنين رخصتي مي داد؛ اما مي بينيم كه خداوند سبحان، كبرورزي را برايشان ناخوش داشته و فروتني را پسنديده است. چنان كه گونه هاي خويش را به زمين و جبين هاشان را برخاك مي ساييدند و در برابر مؤمنان همواره خفض جناح و فروتني داشتند و خود از مستضعفان بودند كه خداوند با گرسنگي بيازمودشان؛ به سخت كوشي وا داشتشان؛ با حوادث هولناك، امتحانشان كرد و با صافي ناكامي ها، بپالودشان.
هـ- مبارزه با سالوس صفتي. پيش از اين يادآور شديم كه از اصول و خط مشي هاي كلي سياست حضرت(ع) ترويج فرهنگ (تملق گريزي و نصيحت پذيري) بوده است. لذا هم خود بر اين ارزش اصرار مي ورزيد(25) و هم به ديگران نيز چنين توصيه مي فرمود كه حق گوياني كه تلخ سخن هستند، بايد برگزيدگان نزد تو باشند و از مجيزگويان شيرين سخن كه كارهاي ناكرده را بزرگ مي شمارند و ثناگويي آنها مايه خودخواهي مي شود، بپرهيز.(26)
حضرت(ع) در فراز ديگري از نامه 53، به مالك اشتر هشدار مي دهد:
واياك والاعجاب بنفسك، والثقه بما يعجبك منها، وحب الاطرا، فان ذلك من اوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق مايكون من احسان المحسنين؛(27) مبادا هرگز دچار خودپسندي گردي! و به خوبي هاي خود اطمينان كني، و ستايش را دوست داشته باشي، كه اينها همه از بهترين فرصت هاي شيطان براي هجوم آوردن به توست؛ و كردار نيك، نيكوكاران را نابود مي سازد.
از علائم وجود علم غيب براي امام(عليه السلام) اين كه، روزي مردي كه در دل نسبت به امام(عليه السلام) بدبين بود؛ ولي در ظاهر، افراط در ثناگويي امام(عليه السلام) مي كرد، اين جملات را از امام(عليه السلام) شنيد: (انا دون ما تقول وفوق ما في نفسك؛(28) من كم تر از آن هستم كه بر زبان آوردي، و برتر از آن هستم كه در دل داري).
و- نفي روابط رسمي (ترويج سادگي و صميميت). حضرت(عليه السلام) در جايي از ياران، اطرافيان و مردم مي خواهد: و بدان سان كه رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است، با من سخن مگوييد و آن چنان كه از زورمندان خشمگين پروا مي كنند، از من فاصله مگيريد و با ظاهرسازي با من رفتار نكنيد، و گمان مبريد اگر حقي به من پيشنهاد دهيد، بر من گران آيد؛ يا در پي بزرگ نشان دادن خويشم؛ زيرا كسي كه شنيدن حق، يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن براي او دشوارتر خواهد شد.(29)
اينها همه، زمينه مشاركت مردم را در حكومت و ميل به مشاركت را تقويت مي كند.
نظامي كه براساس اهداف عالي، برقراري عدالت و مساوات، ترويج ارزش هاي الهي و معنوي، مردم محوري و استكبارستيزي شكل مي گيرد، بديهي است كه مردم وظيفه خود مي دانند كه با حكومت در نيل به اهداف فوق مشاركت كنند و حكومت هم اين مشاركت با مغتنم شمرده و از آن در تسريع حركت نظام به سوي كمال مطلوب استفاده مي كند.
الف) تأكيد بر وحدت در منابع اسلامي به خصوص در قرآن و نهج البلاغه؛
ب) تأكيد بر نرمش و انعطاف در برخوردهاي سياسي و حكومتي؛
ج) ارزش قرار دادن عقد اخوت در فرهنگ سياسي اسلام؛
د) تأكيد بر تأليل قلوب غير مسلمين و صرف منابع مالي اسلامي در راه تأليف قلوب.
1) خودآگاهي
سخن در اهميت علم از نظر اسلام نيست؛ بلكه سخن در تلاش و جهاد براي افزايش آن است كه به عنوان يك اصل در قرآن(30) و سنت(31) مورد تأكيد قرار گرفته و نفي آن يعني احساس استغنا را زمينه ساز طغيان معرفي كرده است.(32)
براين اساس، امام(عليه السلام) يكي از اصول كلي سياسي را همين اصل قرار داده و از هر فرصتي براي آموزش مديران و كارگزاران خود به طور خصوص و مردم به طور عموم، استفاده مي كند و خطبه ها و به خصوص نامه هاي حضرت(عليه السلام) شاهدي بر اين مدعاست.
ضرت(عليه السلام) در مهمترين نامه خود كه خطاب به مالك اشتر نخعي است، دو ركن مديريت كه تعهد و تخصص مي باشد را متذكر مي شود و در بخش تخصص، مالك را به ازدياد مراوده با علما و حكما ترغيب مي نمايد: و اكثر مدارسه العلما و مناقشه الحكما في تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامه ما استقام به الناس قبلك؛(33) در آموختن حقايق از دانشمندان و در كاوش با حكما به طور فراوان با آنان هم نشين باش، براي فراگيري و تثبيت مصالح جامعه عم.ت ساه تشادا خود و برپا داشتن آنچه كه مردم را پيش از تو (در زندگي صحيح) پابرجا داشته است.
(2) تربيت محوري (جامعه پذيري از طريق خانواده)
انسان هاي بزرگ در آخرين لحظات عمر خود، خلاصه و چكيده نظرات خود را در قالب وصايا و سفارشات، براي اطرافيان خود مطرح مي نمايند. امام علي بن ابي طالب(عليهما السلام) نيز وصاياي جامع و كاملي را نه تنها براي فرزندان و اطرافيان خود بيان فرموده است؛ بلكه از آن جا كه ايشان امام المتقين من الاولين والاخرين مي باشد، وصايايي براي بشريت در طول تاريخ مطرح نموده كه بخشي از آن در قالب وصيت يك پدر به يك فرزند، در نامه 31 در نهج البلاغه تنظيم شده است. اين وصيت نامه با توصيفي زيبا از جايگاه انسان در فراز و نشيب حوادث روزگار شروع شده است: (من الوالد الفان... الي المولود المومل ما لايدرك). برخي وصيت نامه تربيتي- فرهنگي حضرت(عليه السلام) را در محورهاي ذيل دسته بندي كرده اند:(34)
- تبيين قلب جوان و تشبيه آن به زمين خالي آماده هر كشت و زرع، به عنوان بهترين زمينه تربيت؛ كه وظيفه والدين، تعليم و تربيت آن مزرعه پاك مي باشد، قبل از اين كه سخت شود.(35)
- تبيين تأثير جلب اعتماد در تربيت؛ حضرت(عليه السلام) با عبارت فوق، وصيت را با تحريك عواطف و اظهار خيرخواهي و محبت دلبستگي شروع مي فرمايد(36) و در ادامه وصيت، سيزده مرتبه از كلمه(بني) كه نوعي به كارگيري عواطف و محبت را به همراه دارد، استفاده مي فرمايد.(37) و در بخشي ديگر، با بيان خلاصه اي از بهترين تجارب گذشتگان، اين مهم را دنبال مي كند. حضرت به خوبي در اين وصيت مي فرمايد كه وظيفه والدين تنها تأمين خوراك و پوشاك نيست؛ بلكه رسيدگي به آنچه به رشد روح و روان اولاد مربوط مي شود نيز از جمله آنها وظايف والدين محسوب مي شود.(38)
-تبيين اين ارزش كه گذشته مي تواند چراغ راه آينده باشد و بايد از تجارب ديگران در امر تربيت استفاده نمود.(39)
- تبيين تأثير توجه به مبدا در تربيت(40)، حضرت(عليه السلام) در اين بخش با تاكيد بر شناخت خداوند تبارك و تعالي، به بيان تأثير ابعاد اين شناخت در تربيت مي پردازد كه عمده ترين آن، دعا و درخواست از خداي تعالي مي باشد. وقتي انسان به توانمندي هاي خالق قادر متعال پي ببرد، سعي خواهد نمود تا ضمن تقويت حسن ظن به امدادرساني خداوند، توانمندي هاي آن خالق يكتا را نيز در جهت رشد خود استمداد بطلبد.
-تبيين تاثير توجه به معاد در تربيت؛(41) حضرت(عليه السلام) در اين بخش، توجه به مرگ را به عنوان قاطع لذات و مهم ترين علامت فناي دنيا و انتقال انسان به سراي جاويدان و توجه به مواقف و عوالم پس ازمرگ را از مهم ترين عوامل تربيت انسان معرفي مي فرمايد و اين كه از آثار اين توجه، اولا، آمادگي انسان براي مرگ و ثانيا، عدم وابستگي به دنياي فاني و ثالثا، تهيه زاد و توشه براي عالم پس از مرگ مي باشد.
-تبيين اهميت خودسازي و مراحل آن؛(42) در اين بخش، حضرت(عليه السلام) به بيان تقوا و بيداري دل و اهميت كسب شناخت و آگاهي دين و جايگاه صبر و استقامت و تلاش، و مجراي احتياط و ميانه روي (اعتدال)، و لزوم وقت شناسي و اهميت پرهيز از صفات ناپسند (هواپرستي، عجب و خودبيني، آفات زبان و طعام حرام) پرداخته، و دخالت اين عوامل را در خودسازي بيان مي فرمايد.
- تبيين مسئوليت هاي اجتماعي؛ از قبيل: امر به معروف و نهي از منكر.
(3) تعادل
حضرت(عليه السلام) بيش از هر چيزي در نهج البلاغه به اين حقيقت اشاره فرموده است كه اگر تو به موقتي بودن سراي دنيا و جاويدان بودن سراي آخرت توجه بشود، نگاه انسان به زندگي فردي و اجتماعي دگرگون خواهد شد. لذا در جايي اين نوع دنياگرايي صحيح و نگاه ابزاري به دنيا و هدف قرار دادن آخرت را، گام مهمي در خودسازي معرفي فرموده(43) و در جايگاهي ديگر، اين نگرش را راز نجات از فتنه مي شمارد،(44) و در موقعيتي ديگر، سلامت نظام را منوط به اين تفكر مي داند(45) و گاه به تفاوت مردم و اشراف و يا دنياپرستان و زاهدان در اين ذائقه فرهنگي (نگاه ابزاري به دنيا(46) مي پردازد، و در يك كلام، اين نوع نگاه را لازمه زهد و آزادگي و عدم وابستگي به دنيا تلقي نموده و بيش از هر چيز ديگر، دنياپرستي دنياگران را نكوهش مي نمايد و پيامدهاي وابستگي مادي و دنيازدگي را گوشزد فرموده كه عبارتند از: از خود بيگانگي و اسارت(47)، خودفروشي(48)، دين فروشي(49)، خيانت(50)، آشفتگي و افسردگي(51)، فساد سياسي و اجتماعي(52)، جنگ و خونريزي(53)، انحطاط فرهنگي(54)، محروميت از آزادانديشي(55)، جهادگريزي(56)، ركود معنوي(57) و...
اين ذائقه فرهنگي جلوه ها و نمودهايي دارد كه از جمله آن، تعادل مي باشد.
آنچه كه انسان ها را از مسير درست استفاده كردن از دنيا، منحرف ساخته است، طريق افراط و يا تفريط بوده است. رهروان طريق افراط، آن قدر به دنيا گرايش پيدا كرده اند كه بايد ايشان را دنياپرست ناميد و به چيزي غير از دنيا نمي انديشندو از طرف ديگر، رهروان طريق تفريط، چنان از دنيا بريده اند كه گويي مسير ديگري غير از دنيا براي آخرت وجود دارد. اما آنچه كه از روح اسلام برمي آيد، آن است كه استفاده بهينه از دنيا و آنچه تعلق به دنيا دارد، نه تنها مذموم نيست؛ بلكه ممدوح نيز مي باشد،(58) كه اين همان طريق تعادل يا طريق وسطي مي باشد كه نه آن قدر غرق در دنيا بشود، و نه اين كه رهاكننده كامل دنيا باشد. از كلمات جامع امام(عليه السلام) در اين باره، بياني است كه حضرت(عليه السلام) در مقابل يكي از خوارج كه در حال نكوهش دنيا بود، ايراد فرموده است:
ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غني لمن تزود منها، و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احياءالله و مصلي ملائكه الله و مهبط وحي الله، و متجر اولياءالله كتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه...؛(59) همانا دنيا، سراي راستي براي راست گويان، و خانه تندرستي براي دنياشناسان، و خانه بي نيازي براي توشه گيران و خانه پند براي پندآموزان است. دنيا سجده گاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان الهي، فرودگاه وحي خدا و جايگاه تجارت دوستان خداست، كه در آن رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را سود بردند.
(4) وفاداري به تعهداتي كه انسان با خدا و خلق خدا دارد.
وقتي انسان اين دنيا را سراي زراعت و عمل دانسته و سراي آخرت را سراي محصول و عكس العمل تلقي كند، سعي در انجام تعهدات الهي كه همان حفظ واجبات و ترك محرمات است، دارد(60) و به تعهداتي كه با بندگان خدا، منعقد مي كند، پايبند خواهد بود ولو مسلمان نباشند.(61)
(5) استكبارستيزي و پرهيز از زورمداري و زرمحوري(62)
(6) صلابت و صراحت(63)
(7) تبيين آداب معاشرت
از جمله سفارشات امام(عليه السلام) در اين محور، آن است كه انسان آنچه براي خود مي پسندد، بايد براي ديگران نيز بپسندد و آنچه براي خود ناروا مي داند، براي ديگران نيز ناروا بداند و ستم نكرده و نيكي كند؛ همان طوري كه دوست دارد به او ستم نگردد و نيكي بشود، بايد در برابر ديگران كظم غيظ داشته باشد و با نرمي و حسن ظن با ديگران رفتار كند.
امام(عليه السلام) در جاي ديگر، ضمن بيان ارزش هاي واقعي براي يك دوست خوب، صفات يكي از ياران(64) خود را به عنوان يك دوست خوب، اين گونه توصيف مي فرمايد:
كان لي فيما مضي اخ في الله، و مايعظمه في عيني صغرالدنيا في عنيه و كان خارجا من سلطان بطنه، فلا يشتهي ما لايجد و لايكثر اذا وجد، و كان اكثر دهره صامتا، فان قال بذالقائلين و نقع غليل السائلين و كان ضعيفا مستضعفا...(65)
امام(عليه السلام) در اين كلام شريف، ارزش هايي را كه قابل دوستي و برقراري ارتباط با صاحب آن ارزش مي باشند، دسته بندي فرموده است:
1- كوچكي دنيا در چشم؛
2- پرهيز از شكم پرستي؛
3- نه به آنچه نداشت، گرايش داشت و نه در مصرف آنچه مي يافت، زياده روي مي كرد؛
4- سكوت در اكثر عمر و در هنگام سخن، سخن ور و پاسخ دهنده پرسش پرسش گران؛
5-به ظاهر ناتوان و مستضعف و در برخورد، جدي، چون شير بيشه در خروش و چون مار بيابان در حركت؛
6- طرح برهان، تنها در نزد قاضي و دادگاه صالحه؛
7- عدم سرزنش ديگران، قبل از شنيدن عذر آنها؛
8- عدم شكوه در مقابل درد، مگر پس از تندرستي و بهبودي؛
.9 عمل به آنچه مي گفت و نگفتن آنچه عمل نمي كرد؛
.10 در هنگام پيشي گرفتن سخن بر او، در سكوت مغلوب نمي گرديد؛
.11 آزمندي بيشتر بر شنيدن تا گفتن؛
.12 مخالفت با خواسته هاي نفس، در مواقعي كه بر سر دو راهي قرار مي گرفت.
در پايان حضرت (عليه السلام) مي فرمايد:
فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فان تستطيعوها فاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير؛(66) پس بر شما باد كه با روي آوردن به اين گونه ارزش هاي اخلاقي، در كسب آنها با يكديگر رقابت كنيد، و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخي از آن ارزش هاي اصلاحي، بهتر از رها كردن همه آنهاست.
.8 تبيين ارزش هايي كه انسان را در جهت هماهنگي با اهداف آفرينش قرار مي دهد.
حضرت (عليه السلام) در خطبه اي معروف به خطبه (غرا) كه از خطبه هاي شگفت آور امام(عليه السلام) خوانده شده است، (67) بعد از بيان صفات الهي و سفارش به پرهيزكاري و بعد از تبيين ماهيت دنيا و رستاخيز، به اوصاف احوال بندگان خدا پرداخته و ارزش هاي ذيل را در جهت هماهنگي انسان با اهداف آفرينش معرفي مي نمايد:
.1 گام برداشتن در راه صحيح و صراط مستقيم؛
.2 تلاش در جهت كسب رضاي خداوند؛
.3 عشق به سبقت در جهت نيكوكاري؛
.4 تلاش در جهت كسب تقواي الهي و پروا داشتن از خداوند؛
.5 تقويت روحيه عذرخواهي و اعتراف به خطاها؛
.6 تلاش در جهت پيمودن راه راهنمايان الهي؛
.7 تلاش در جهت طهارت باطن؛
8 علم در جهت آباداني براي آخرت.(68)
.9 تبيين ساير ارزش ها و ضدارزش ها
اگر بخواهيم تنها به بيان ارزش ها از ديدگاه نهج البلاغه بپردازيم، نيازمند پژوهش و كندوكاو جدي هستيم، كه از طاقت اين مختصر خارج است. لذا در اين بخش، تنها به ذكر برخي ديگر از ارزش هايي كه حضرت(عليه السلام) در موارد متعدد متذكر شده است، بسنده مي كنيم:
همسويي فكري- رفتاري با خاندان پيامبراكرم(ص) (انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم...)؛(69)
راستي و صداقت: نامه 20، خطبه 174؛
حق گرايي: نامه هاي 53 و 17؛
اطعيت: نامه 63؛
تواضع و فروتني: خطبه 20 و نامه هاي 53 و 50؛
واقع بيني: خطبه هاي 150 و 121؛
وفا: خطبه .234
هجرت: حكمت 41 و نامه 64؛
همت: نامه 44؛
هوشياري: نامه هاي 48 و 38؛
نشاط: نامه 57 و خطبه 53؛
نصيحت: خطبه 53؛
نماز: خطبه هاي 53 و 234؛
مساوات: نامه 58؛
مدارا: خطبه 313 و نامه 69؛
كار و كوشش: نامه 21 و حكمت 175؛
متانت: نامه هاي 54 و 53؛
تعقل: حكمت 165؛
فرصت يابي: حكمت 183 و خطبه 189؛
فداكاري: خطبه هاي 196 و 112؛
شهادت طلبي: خطبه 184؛
شجاعت: حكمت 290؛
شرح صدر: نامه 53؛
عدالت: خطبه 163؛
صراحت: خطبه 214؛
عيب جويي: حكمت 350؛
پرحرفي: خطبه 191 و حكمت 350؛
اختلاف: خطبه 112؛
اختناق و استبداد: حكمت 206 و نامه 53؛
تفاخر: حكمت 390 و خطبه 207؛
تحريف: خطبه هاي 41، 152، 150؛
ستم و تجاوز و جفا: خطبه 205 و نامه هاي 19، 45، 51، 53؛
جهل و كينه توزي: حكمت 163؛
رياست طلبي: خطبه 201؛
رياكاري: خطبه 201؛
رشوه خواري: خطبه هاي 32 و 206؛
زورگويي: خطبه 130؛
سعايت: خطبه 37؛
سستي: حكمت 231؛
شكم بارگي: حكمت 103 و خطبه 34؛
سودجويي: خطبه هاي 3، 56 و نامه 45؛
شخصيت زدگي: خطبه 192؛
شرك: نامه هاي 16 و 19؛
شك: خطبه هاي 113 و 177؛
شهوت: حكمت 707 و خطبه 108؛
غرور: حكمت؛ 283
غفلت: خطبه هاي 108 و 109؛
لجاجت: نامه 73؛
نااميدي: خطبه 185؛
نفاق: خطبه هاي 13، 50، 175، 214؛
نژادپرستي: خطبه هاي 147، 234؛
هوس: خطبه 196 و نامه 13؛
هرزگي: خطبه 191؛
حسادت: نامه هاي 28، 62؛ خطبه هاي 133، 168 و .234
.10 تبيين مرزهاي فرهنگي
.1 مرز بين انسان و حيوان و درندگان (ان البهائم همها بطونها...) (70)؛
.2 مرز بين مؤمن واقعي و بدعت گذار (واعلموا عبادالله ان المؤمن... متبع سرعه و مبتدع بدعء...) (71)؛
.3 مرز بين عبادت تجار، عبيد و احرار (ان قوما عبدوالله رغبه...) (72)؛
.4 مرز بين عالم و جاهل (عالم مستعمل بعلمه...) (73)؛
.5 مرز بين جواد و فقير (جواد لايبخل بمعروفه...) (74)؛
6 مرز بين صبور و ناشكيبا (من صبر...) (75)؛
.7 مرز بين ستايش و چاپلوسي (الثنا باكثر من الاستحقاق ملق...) (76)؛
.8 مرز بين عدالت و اسراف (اتامروني ان اطلب...) (77)؛
.9 مرز بين قاطعيت و دگرانديشي؛ (78)
.10 مرز بين فرهنگي جهادگران و دژخيمان؛ (79) و در جايي، حضرت (ع) تعادل را مرز كلي بين ارزش ها و ضدارزش ها تبيين مي فرمايد. (80)
منبع:فصلنامه علوم سياسي
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تعريف فرهنگ
در جاي ديگر آمده است كه فرهنگ، مجموعه اي است از فضايل و هنرها و آداب و دانش ها و معارف و كليه نيروهاي اخلاقي و روحي كه بشر را از حالت بدوي و ابتدايي خارج ساخته و به سوي كمال معنوي سوق مي دهد.(5)
(ادوارد تايلور)، مردم شناس انگليسي، در سال 1871 ميلادي در كتاب فرهنگ ابتدايي، فرهنگ را كليتي در هم بافته شامل: دانش، هنر، اخلاق، قانون، آداب و رسوم و هرگونه قابليت و عادت كه به وسيله انسان، به عنوان عضوي از جامعه، كسب شده است، مي داند.(6)
از مجموع اين تعاريف، مي توان اين گونه استنباط و استخراج كرد كه: (فرهنگ، مجموعه دانش ها، بينش ها، نگرش ها، منش ها و ارزش هاي يك ملت) محسوب مي شود.
براي اين فرهنگ، ويژگي هايي را مطرح مي كنند كه اولا، هويت دهنده است؛ ثانيا، مصونيت آور است؛ ثالثا، هم پويا و هم پاياست؛ رابعا تاثيرپذير است؛ خامسا، فطرت ثانوي است.(7)
بنابراين، وقتي كه مي توان گفت فرهنگ، مجموعه اي از دانش ها، بينش ها، نگرش ها، منش ها و ارزش هاي يك ملت مي باشد، پس مي توان گفت كه فرهنگ هر جامعه نيز به عنوان پديده اي بي همتا، به تدريج، در حيات جامعه شكل گرفته و قوام مي يابد.
نخستين منبع موثر در شكل گيري فرهنگ هر جامعه، بنيان گذاران، مديران و رهبران شاخص جامعه مي باشند.(8)
فرهنگ سياسي نيز (مجموعه ارزش ها، باورها و ايستارهاي احساسي مردم نسبت به نظام سياسي خودشان) تعريف شده است. (9)
كاركرد فرهنگ سياسي را در دو مقوله بايد بررسي كرد: اول اين كه فرهنگ سياسي، مشروعيت دهنده به نظام سياسي، فرآيند تصميم گيري و سياست گذاري مي باشد؛ دوم اين كه انگيزه مشاركت به مردم مي دهد. از اين روست كه گفته مي شود، آنچه نظام سياسي را شكل مي دهد، باورهاي سياسي جامعه است و يا به عبارت ديگر، گفته مي شود نظام سياسي، مانند درختي ريشه در آداب و سنن و رسوم و هنجارهاي جامعه دارد. اين باورهاست كه كنش هاي اجتماعي و سياسي خاصي را شكل مي دهد و تعامل اين كنش ها، زندگي سياسي و نظام سياسي خاصي را درست مي كند. به بيان ديگر، همين رفتار و كنش هاي نشات گرفته از باورها و پندارها، موجب بروز نقش هاي اجتماعي براي انسان مي شود و اين نقش ها در طول زمان استمرار يافته و به خلق الگوهاي جمعي مشترك و مستمر انجاميده و در نهايت، نهادهاي اجتماعي از آن متولد مي گردد. (10)
ويژگي هاي فرهنگ جاهلي
1- زندگي قبيله اي كه در آن فرد، مسووليتي ندارد و كل قبيله، حتي در قبال اعمال اشخاص، پاسخ گو مي باشد.
2- مبارزه دايمي با طبيعت به دليل كمبود منابع حيات و به تبع، جنگ و خونريزي و قتل و غارت دايمي.
3- بت پرستي
4-نژادپرستي و تعصب نژادي و به تبع، نابرابري اجتماعي بين عرب و غيرعرب، حتي در قبايل و در بين جنس زن و مرد.
5-فحشا، فساد و حرام خواري.
اين ويژگي ها در برخورد با بعثت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ به خصوص در مدينه و در دوران حكومت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، دچار انقلاب شدند و به اين ترتيب، زيربناي تمدن اسلامي با فرهنگ ناب توحيدي پايه گذاري شد. اما پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعضي از اين ويژگي ها، دوباره زنده شد و حيات مجدد آنها تا زمان حكومت امام علي(عليه السلام) ادامه يافت.
عمده ترين اين ويژگي ها، تعصب نژادي، برتري نژاد عرب و قريش و انتصاب گرايي به جاي شايسته سالاري است كه اوج اين فرهنگ، در زمان خلافت عثمان مي باشد. لذا بعد از رحلت رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) عنصر شيخوخيت در فرهنگ عرب (ساختار قبيله اي)، ابوبكر را حاكم نمود و منزلت قريش به وي مشروعيت داد و سپس در ساير خلفاي تا دوره علي(عليه السلام) ادامه يافت.
با توضيحاتي كه گذشت، فرهنگ سياسي عرب را مي توان در قالب فرهنگ محدود- تبعي تعريف كرد؛ چون تنها به منافع خود و خويشاوندان مي انديشيدند و مفهوم كشور و منافع ملي براي آنان بيگانه بود.
بر اين اساس در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان، مردم متوجه نبودند كه حفظ كشور و نظام اسلامي واجب است، اگرچه با كشتن مسلمانان محقق شود؛ لذا عليه نظام اسلامي خروج كردند. و به دليل اين عدم آگاهي، به راحتي تحت تاثير تبليغات امثال معاويه در جنگ صفين قرار گرفتند.
ديگر اين كه با توجه به سطوح چهارگانه اي كه در قبيله بود (شيخ، اشراف، اعضاي عادي و بردگان)، قشربندي اجتماعي در اين زمان عبارت بود از:
1- شيوخ و روساي قبايل:
2- ثروتمنداني كه از راه تجارت مال فراوان اندوخته بودند:
3- طبقه متوسط (شامل بازرگانان جزء و عشيره هاي متنفذ):
4- بردگان و ستم كشان.
امام علي (عليه السلام) با توجه به اين كه در دامان پيامبر گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تربيت شده بودند، شخصيت ايشان با فرهنگ مذهبي اسلام رشد كرده بود و از فرهنگ عرب جاهلي، بسيار فاصله داشت. مراد از فرهنگ مذهبي، فرهنگي است كه هنجارها، سنت ها، آداب و رسوم و ارزش هاي آن، همه از سرچشمه وحي نشات گرفته باشد و يا مورد تاييد منبع وحي الهي باشد.
نكته مهم اين كه فرهنگ مذهبي اسلام كه با بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح شد، نتوانست به طور كامل جايگزين فرهنگ سنتي عرب جاهلي بشود: لذا هر چند در زمان حضور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با توجه به ويژگي هاي شخصيتي ايشان، حالت غلبه بر فرهنگ جاهلي را نشان مي داد: اما در زمان بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان داد كه فرهنگ مذهبي غلبه كاملي بر فرهنگ سنتي عرب جاهلي پيدا نكرده است. اگر چه در زمان خليفه اول و دوم، به دليل تقيد حفظ ظواهر، بحران تعارض فرهنگ ها خود را نشان نداد: ولي در زمان خليفه سوم كه مدافع ارزش هاي فرهنگ سنتي عرب جاهلي بود و نيز در زمان حكومت امام علي (عليه السلام) كه به شدت مدافع ارزش هاي فرهنگ مذهبي اسلام بود و با ارزش هاي جاهلي مبارزه مي كرد، بحران به صورت جدي بروز نمود.
ويژگي هاي فرهنگ مذهبي اسلام
1- خدا محوري
2- عدالت خواهي و تساوي همه افراد در برابر قانون
3- شايسته سالاري
4- مصلحت گرايي
5- مسئوليت فردي و اجتماعي
مسئوليت هاي اجتماعي را نيز حضرت (عليه السلام) در موارد متعدد يادآور شده است كه به ذكر چند مورد اكتفا مي كنيم:
حضرت (عليه السلام) در نامه 31 خود، به چهار ارزش مهم كه در واقع، مسئوليت هاي اجتماعي نيز محسوب مي شوند، توصيه مي فرمايد:
الف: امر به معروف و نهي از منكر؛
ب - تحمل سختي ها و مشكلات در راه حق و در مسير جهاد في سبيل لله؛
ج - ياري مستمندان (در اين فراز، امام (عليه السلام) حقيقت انفاق را سرمايه گذاري براي آخرت خود مي داند):
د - قرض الحسنه.
6- ملت گرايي
در فرهنگ مذهبي كه حاكم بر حكومت امام علي(عليه السلام) بود، حتي اهل كتاب (يهوديان، مسيحيان، زرتشت و...) هم بايد احساس امنيت، برابري در برابر قانون و نيز امكان استيفاي حقوق خود را داشته باشند؛ لذا حضرت(عليه السلام) ضمن سفارش زرتشتيان به حاكم فارس، تأكيد مي نمايد كه بايد با ايشان خوش رفتاري شود و نسبت به شكايت دهقانان اين منطقه، به والي فارس هشدار مي دهد.(15)
همچنين عتاب امام(عليه السلام) در جريان حمله به شهر انبار كه اموال مسلمين و غيرمسلمين غارت شده بود و خلخال از پاي زن يهودي كشيده بودند،(16) دلالت بر اين دارد كه امام(عليه السلام) به كل جامعه و ملت به جهت اين كه زير مجموعه نظام اسلامي هستند، توجه خاص دارد.
7- تقواگرايي
8- پاسداري از كرامت انسان
والله ما ينتفع بهذا امراوكم و انكم لتشقون علي انفسكم في دنياكم و تشقون به في آخرتكم، و ما اخسر المشقه وراها العقاب، ورابح الدعه معها الامان من النار؛(19) به خدا سوگند كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيا با آن، خود را به زحمت مي افكنيد و در آخرت، دچار رنج و زحمت مي گرديد، و چه زيان بار است رنجي كه عذاب درپي آن باشد، و چه سودمند است آسايشي كه با آن، امان از آتش جهنم باشد.
در مورد مشابهي نيز حضرت(عليه السلام) فرمود:
ارجع فان مشي مثلك مع مثلي فتنه للوالي و مذله للمومن؛ (20) برگرد، كه چنين حركتي از چونان تويي (رئيس قبيله) با چون مني (امام و زمامدار)، زمامدار را عامل انحراف خواهد بود و مؤمن را موجب زبوني.
فرهنگ سياسي حكومت علوي
نهج البلاغه پس از قرآن، بزرگ ترين منبع شناخت معارف دين، ارزش ها و ضدارزش هاست؛ لذا خود حضرت(عليه السلام) مي فرمايد: (ينحدر عني السيل ولا يرقي الي الطير(21)؛ سيل علوم و معرفت، از دمن كوهسار من جاري است و مرغان دور پرواز انديشه ها به نداي ارزش من نتوانند پرواز كرد.)
ابن ابي الحديد، شارح نهج البلاغه در اين باره مي گويد: (وجري الوادي فتم علي القري(22)؛ سيل در بيابان به جريان افتاد؛ ولي به آخر نرسيد و در بيابان فرورفت.)
از آن جا كه باورهاي ديني به جامعه و نهادهاي آن، شكل خاصي مي دهد و باورهاي سياسي نيز شكل خاصي از نظام سياسي ايجاد مي كند، مردم هر جامعه اي براساس باورهايشان با نظام سياسي ارتباط برقرار مي كنند و همچنان كه معيار مشروعيت نظام اسلامي، تبعيت از قرآن و سنت است، معيار مقبوليت (مشروعيت سياسي) نيز به رابطه حمايتي و نظارتي مردم بستگي دارد. براين اساس، در فرهنگ ديني، فرهنگ سياسي- مشاركتي معيار و اساس مي باشد.
1- فرهنگ سياسي مشاركتي
الف) مقبوليت مردمي (مشروعيت سياسي مبتني بر مقبوليت مردم)؛
ب) تقويت نظارت مردمي با ابزارهايي، همچون امر به معروف و نهي از منكر، نصيحت ائمه مسلمين؛
ج) بهره گيري از رأي زني؛
د) دوري از راه و رسم مستكبران. حضرت(عليه السلام) توجه به عاقبت گذشتگان در مطالعه تاريخ پادشاهان و سلاطين و درس آموختن از وضعيت آناني كه با روحيه استكباري و با پيرايه هاي زور و زر زندگي كردند، را از مظاهر تقواي الهي معرفي كرده و پرهيز از اين رويه را توصيه مي فرمايد؛ (23) و چه زيبا در خطبه قاصعه، سبب دوري ابليس از درگاه الهي را استكبار و كبرورزي وي معرفي نموده و مي فرمايد:
فلو رخص الله في الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصه انبيائه و اوليائه ولكنه سبحانه كره اليهم التكابر و رضي هلم التواضع...(24) اگر قرار بر اين مي شد كه خداوند به بنده اي از بندگانش كبر را رخصت دهد، بي شك به انبيا و اولياي برگزيده اش چنين رخصتي مي داد؛ اما مي بينيم كه خداوند سبحان، كبرورزي را برايشان ناخوش داشته و فروتني را پسنديده است. چنان كه گونه هاي خويش را به زمين و جبين هاشان را برخاك مي ساييدند و در برابر مؤمنان همواره خفض جناح و فروتني داشتند و خود از مستضعفان بودند كه خداوند با گرسنگي بيازمودشان؛ به سخت كوشي وا داشتشان؛ با حوادث هولناك، امتحانشان كرد و با صافي ناكامي ها، بپالودشان.
هـ- مبارزه با سالوس صفتي. پيش از اين يادآور شديم كه از اصول و خط مشي هاي كلي سياست حضرت(ع) ترويج فرهنگ (تملق گريزي و نصيحت پذيري) بوده است. لذا هم خود بر اين ارزش اصرار مي ورزيد(25) و هم به ديگران نيز چنين توصيه مي فرمود كه حق گوياني كه تلخ سخن هستند، بايد برگزيدگان نزد تو باشند و از مجيزگويان شيرين سخن كه كارهاي ناكرده را بزرگ مي شمارند و ثناگويي آنها مايه خودخواهي مي شود، بپرهيز.(26)
حضرت(ع) در فراز ديگري از نامه 53، به مالك اشتر هشدار مي دهد:
واياك والاعجاب بنفسك، والثقه بما يعجبك منها، وحب الاطرا، فان ذلك من اوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق مايكون من احسان المحسنين؛(27) مبادا هرگز دچار خودپسندي گردي! و به خوبي هاي خود اطمينان كني، و ستايش را دوست داشته باشي، كه اينها همه از بهترين فرصت هاي شيطان براي هجوم آوردن به توست؛ و كردار نيك، نيكوكاران را نابود مي سازد.
از علائم وجود علم غيب براي امام(عليه السلام) اين كه، روزي مردي كه در دل نسبت به امام(عليه السلام) بدبين بود؛ ولي در ظاهر، افراط در ثناگويي امام(عليه السلام) مي كرد، اين جملات را از امام(عليه السلام) شنيد: (انا دون ما تقول وفوق ما في نفسك؛(28) من كم تر از آن هستم كه بر زبان آوردي، و برتر از آن هستم كه در دل داري).
و- نفي روابط رسمي (ترويج سادگي و صميميت). حضرت(عليه السلام) در جايي از ياران، اطرافيان و مردم مي خواهد: و بدان سان كه رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است، با من سخن مگوييد و آن چنان كه از زورمندان خشمگين پروا مي كنند، از من فاصله مگيريد و با ظاهرسازي با من رفتار نكنيد، و گمان مبريد اگر حقي به من پيشنهاد دهيد، بر من گران آيد؛ يا در پي بزرگ نشان دادن خويشم؛ زيرا كسي كه شنيدن حق، يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن براي او دشوارتر خواهد شد.(29)
اينها همه، زمينه مشاركت مردم را در حكومت و ميل به مشاركت را تقويت مي كند.
نظامي كه براساس اهداف عالي، برقراري عدالت و مساوات، ترويج ارزش هاي الهي و معنوي، مردم محوري و استكبارستيزي شكل مي گيرد، بديهي است كه مردم وظيفه خود مي دانند كه با حكومت در نيل به اهداف فوق مشاركت كنند و حكومت هم اين مشاركت با مغتنم شمرده و از آن در تسريع حركت نظام به سوي كمال مطلوب استفاده مي كند.
2- ترويج لزوم تبعيت از حاكميت الهي
الف) تأكيد بر وحدت در منابع اسلامي به خصوص در قرآن و نهج البلاغه؛
ب) تأكيد بر نرمش و انعطاف در برخوردهاي سياسي و حكومتي؛
ج) ارزش قرار دادن عقد اخوت در فرهنگ سياسي اسلام؛
د) تأكيد بر تأليل قلوب غير مسلمين و صرف منابع مالي اسلامي در راه تأليف قلوب.
3- احياي ارزش هاي ديني، الهي و معنوي
1) خودآگاهي
سخن در اهميت علم از نظر اسلام نيست؛ بلكه سخن در تلاش و جهاد براي افزايش آن است كه به عنوان يك اصل در قرآن(30) و سنت(31) مورد تأكيد قرار گرفته و نفي آن يعني احساس استغنا را زمينه ساز طغيان معرفي كرده است.(32)
براين اساس، امام(عليه السلام) يكي از اصول كلي سياسي را همين اصل قرار داده و از هر فرصتي براي آموزش مديران و كارگزاران خود به طور خصوص و مردم به طور عموم، استفاده مي كند و خطبه ها و به خصوص نامه هاي حضرت(عليه السلام) شاهدي بر اين مدعاست.
ضرت(عليه السلام) در مهمترين نامه خود كه خطاب به مالك اشتر نخعي است، دو ركن مديريت كه تعهد و تخصص مي باشد را متذكر مي شود و در بخش تخصص، مالك را به ازدياد مراوده با علما و حكما ترغيب مي نمايد: و اكثر مدارسه العلما و مناقشه الحكما في تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامه ما استقام به الناس قبلك؛(33) در آموختن حقايق از دانشمندان و در كاوش با حكما به طور فراوان با آنان هم نشين باش، براي فراگيري و تثبيت مصالح جامعه عم.ت ساه تشادا خود و برپا داشتن آنچه كه مردم را پيش از تو (در زندگي صحيح) پابرجا داشته است.
(2) تربيت محوري (جامعه پذيري از طريق خانواده)
انسان هاي بزرگ در آخرين لحظات عمر خود، خلاصه و چكيده نظرات خود را در قالب وصايا و سفارشات، براي اطرافيان خود مطرح مي نمايند. امام علي بن ابي طالب(عليهما السلام) نيز وصاياي جامع و كاملي را نه تنها براي فرزندان و اطرافيان خود بيان فرموده است؛ بلكه از آن جا كه ايشان امام المتقين من الاولين والاخرين مي باشد، وصايايي براي بشريت در طول تاريخ مطرح نموده كه بخشي از آن در قالب وصيت يك پدر به يك فرزند، در نامه 31 در نهج البلاغه تنظيم شده است. اين وصيت نامه با توصيفي زيبا از جايگاه انسان در فراز و نشيب حوادث روزگار شروع شده است: (من الوالد الفان... الي المولود المومل ما لايدرك). برخي وصيت نامه تربيتي- فرهنگي حضرت(عليه السلام) را در محورهاي ذيل دسته بندي كرده اند:(34)
- تبيين قلب جوان و تشبيه آن به زمين خالي آماده هر كشت و زرع، به عنوان بهترين زمينه تربيت؛ كه وظيفه والدين، تعليم و تربيت آن مزرعه پاك مي باشد، قبل از اين كه سخت شود.(35)
- تبيين تأثير جلب اعتماد در تربيت؛ حضرت(عليه السلام) با عبارت فوق، وصيت را با تحريك عواطف و اظهار خيرخواهي و محبت دلبستگي شروع مي فرمايد(36) و در ادامه وصيت، سيزده مرتبه از كلمه(بني) كه نوعي به كارگيري عواطف و محبت را به همراه دارد، استفاده مي فرمايد.(37) و در بخشي ديگر، با بيان خلاصه اي از بهترين تجارب گذشتگان، اين مهم را دنبال مي كند. حضرت به خوبي در اين وصيت مي فرمايد كه وظيفه والدين تنها تأمين خوراك و پوشاك نيست؛ بلكه رسيدگي به آنچه به رشد روح و روان اولاد مربوط مي شود نيز از جمله آنها وظايف والدين محسوب مي شود.(38)
-تبيين اين ارزش كه گذشته مي تواند چراغ راه آينده باشد و بايد از تجارب ديگران در امر تربيت استفاده نمود.(39)
- تبيين تأثير توجه به مبدا در تربيت(40)، حضرت(عليه السلام) در اين بخش با تاكيد بر شناخت خداوند تبارك و تعالي، به بيان تأثير ابعاد اين شناخت در تربيت مي پردازد كه عمده ترين آن، دعا و درخواست از خداي تعالي مي باشد. وقتي انسان به توانمندي هاي خالق قادر متعال پي ببرد، سعي خواهد نمود تا ضمن تقويت حسن ظن به امدادرساني خداوند، توانمندي هاي آن خالق يكتا را نيز در جهت رشد خود استمداد بطلبد.
-تبيين تاثير توجه به معاد در تربيت؛(41) حضرت(عليه السلام) در اين بخش، توجه به مرگ را به عنوان قاطع لذات و مهم ترين علامت فناي دنيا و انتقال انسان به سراي جاويدان و توجه به مواقف و عوالم پس ازمرگ را از مهم ترين عوامل تربيت انسان معرفي مي فرمايد و اين كه از آثار اين توجه، اولا، آمادگي انسان براي مرگ و ثانيا، عدم وابستگي به دنياي فاني و ثالثا، تهيه زاد و توشه براي عالم پس از مرگ مي باشد.
-تبيين اهميت خودسازي و مراحل آن؛(42) در اين بخش، حضرت(عليه السلام) به بيان تقوا و بيداري دل و اهميت كسب شناخت و آگاهي دين و جايگاه صبر و استقامت و تلاش، و مجراي احتياط و ميانه روي (اعتدال)، و لزوم وقت شناسي و اهميت پرهيز از صفات ناپسند (هواپرستي، عجب و خودبيني، آفات زبان و طعام حرام) پرداخته، و دخالت اين عوامل را در خودسازي بيان مي فرمايد.
- تبيين مسئوليت هاي اجتماعي؛ از قبيل: امر به معروف و نهي از منكر.
(3) تعادل
حضرت(عليه السلام) بيش از هر چيزي در نهج البلاغه به اين حقيقت اشاره فرموده است كه اگر تو به موقتي بودن سراي دنيا و جاويدان بودن سراي آخرت توجه بشود، نگاه انسان به زندگي فردي و اجتماعي دگرگون خواهد شد. لذا در جايي اين نوع دنياگرايي صحيح و نگاه ابزاري به دنيا و هدف قرار دادن آخرت را، گام مهمي در خودسازي معرفي فرموده(43) و در جايگاهي ديگر، اين نگرش را راز نجات از فتنه مي شمارد،(44) و در موقعيتي ديگر، سلامت نظام را منوط به اين تفكر مي داند(45) و گاه به تفاوت مردم و اشراف و يا دنياپرستان و زاهدان در اين ذائقه فرهنگي (نگاه ابزاري به دنيا(46) مي پردازد، و در يك كلام، اين نوع نگاه را لازمه زهد و آزادگي و عدم وابستگي به دنيا تلقي نموده و بيش از هر چيز ديگر، دنياپرستي دنياگران را نكوهش مي نمايد و پيامدهاي وابستگي مادي و دنيازدگي را گوشزد فرموده كه عبارتند از: از خود بيگانگي و اسارت(47)، خودفروشي(48)، دين فروشي(49)، خيانت(50)، آشفتگي و افسردگي(51)، فساد سياسي و اجتماعي(52)، جنگ و خونريزي(53)، انحطاط فرهنگي(54)، محروميت از آزادانديشي(55)، جهادگريزي(56)، ركود معنوي(57) و...
اين ذائقه فرهنگي جلوه ها و نمودهايي دارد كه از جمله آن، تعادل مي باشد.
آنچه كه انسان ها را از مسير درست استفاده كردن از دنيا، منحرف ساخته است، طريق افراط و يا تفريط بوده است. رهروان طريق افراط، آن قدر به دنيا گرايش پيدا كرده اند كه بايد ايشان را دنياپرست ناميد و به چيزي غير از دنيا نمي انديشندو از طرف ديگر، رهروان طريق تفريط، چنان از دنيا بريده اند كه گويي مسير ديگري غير از دنيا براي آخرت وجود دارد. اما آنچه كه از روح اسلام برمي آيد، آن است كه استفاده بهينه از دنيا و آنچه تعلق به دنيا دارد، نه تنها مذموم نيست؛ بلكه ممدوح نيز مي باشد،(58) كه اين همان طريق تعادل يا طريق وسطي مي باشد كه نه آن قدر غرق در دنيا بشود، و نه اين كه رهاكننده كامل دنيا باشد. از كلمات جامع امام(عليه السلام) در اين باره، بياني است كه حضرت(عليه السلام) در مقابل يكي از خوارج كه در حال نكوهش دنيا بود، ايراد فرموده است:
ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غني لمن تزود منها، و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احياءالله و مصلي ملائكه الله و مهبط وحي الله، و متجر اولياءالله كتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه...؛(59) همانا دنيا، سراي راستي براي راست گويان، و خانه تندرستي براي دنياشناسان، و خانه بي نيازي براي توشه گيران و خانه پند براي پندآموزان است. دنيا سجده گاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان الهي، فرودگاه وحي خدا و جايگاه تجارت دوستان خداست، كه در آن رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را سود بردند.
(4) وفاداري به تعهداتي كه انسان با خدا و خلق خدا دارد.
وقتي انسان اين دنيا را سراي زراعت و عمل دانسته و سراي آخرت را سراي محصول و عكس العمل تلقي كند، سعي در انجام تعهدات الهي كه همان حفظ واجبات و ترك محرمات است، دارد(60) و به تعهداتي كه با بندگان خدا، منعقد مي كند، پايبند خواهد بود ولو مسلمان نباشند.(61)
(5) استكبارستيزي و پرهيز از زورمداري و زرمحوري(62)
(6) صلابت و صراحت(63)
(7) تبيين آداب معاشرت
از جمله سفارشات امام(عليه السلام) در اين محور، آن است كه انسان آنچه براي خود مي پسندد، بايد براي ديگران نيز بپسندد و آنچه براي خود ناروا مي داند، براي ديگران نيز ناروا بداند و ستم نكرده و نيكي كند؛ همان طوري كه دوست دارد به او ستم نگردد و نيكي بشود، بايد در برابر ديگران كظم غيظ داشته باشد و با نرمي و حسن ظن با ديگران رفتار كند.
امام(عليه السلام) در جاي ديگر، ضمن بيان ارزش هاي واقعي براي يك دوست خوب، صفات يكي از ياران(64) خود را به عنوان يك دوست خوب، اين گونه توصيف مي فرمايد:
كان لي فيما مضي اخ في الله، و مايعظمه في عيني صغرالدنيا في عنيه و كان خارجا من سلطان بطنه، فلا يشتهي ما لايجد و لايكثر اذا وجد، و كان اكثر دهره صامتا، فان قال بذالقائلين و نقع غليل السائلين و كان ضعيفا مستضعفا...(65)
امام(عليه السلام) در اين كلام شريف، ارزش هايي را كه قابل دوستي و برقراري ارتباط با صاحب آن ارزش مي باشند، دسته بندي فرموده است:
1- كوچكي دنيا در چشم؛
2- پرهيز از شكم پرستي؛
3- نه به آنچه نداشت، گرايش داشت و نه در مصرف آنچه مي يافت، زياده روي مي كرد؛
4- سكوت در اكثر عمر و در هنگام سخن، سخن ور و پاسخ دهنده پرسش پرسش گران؛
5-به ظاهر ناتوان و مستضعف و در برخورد، جدي، چون شير بيشه در خروش و چون مار بيابان در حركت؛
6- طرح برهان، تنها در نزد قاضي و دادگاه صالحه؛
7- عدم سرزنش ديگران، قبل از شنيدن عذر آنها؛
8- عدم شكوه در مقابل درد، مگر پس از تندرستي و بهبودي؛
.9 عمل به آنچه مي گفت و نگفتن آنچه عمل نمي كرد؛
.10 در هنگام پيشي گرفتن سخن بر او، در سكوت مغلوب نمي گرديد؛
.11 آزمندي بيشتر بر شنيدن تا گفتن؛
.12 مخالفت با خواسته هاي نفس، در مواقعي كه بر سر دو راهي قرار مي گرفت.
در پايان حضرت (عليه السلام) مي فرمايد:
فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فان تستطيعوها فاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير؛(66) پس بر شما باد كه با روي آوردن به اين گونه ارزش هاي اخلاقي، در كسب آنها با يكديگر رقابت كنيد، و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخي از آن ارزش هاي اصلاحي، بهتر از رها كردن همه آنهاست.
.8 تبيين ارزش هايي كه انسان را در جهت هماهنگي با اهداف آفرينش قرار مي دهد.
حضرت (عليه السلام) در خطبه اي معروف به خطبه (غرا) كه از خطبه هاي شگفت آور امام(عليه السلام) خوانده شده است، (67) بعد از بيان صفات الهي و سفارش به پرهيزكاري و بعد از تبيين ماهيت دنيا و رستاخيز، به اوصاف احوال بندگان خدا پرداخته و ارزش هاي ذيل را در جهت هماهنگي انسان با اهداف آفرينش معرفي مي نمايد:
.1 گام برداشتن در راه صحيح و صراط مستقيم؛
.2 تلاش در جهت كسب رضاي خداوند؛
.3 عشق به سبقت در جهت نيكوكاري؛
.4 تلاش در جهت كسب تقواي الهي و پروا داشتن از خداوند؛
.5 تقويت روحيه عذرخواهي و اعتراف به خطاها؛
.6 تلاش در جهت پيمودن راه راهنمايان الهي؛
.7 تلاش در جهت طهارت باطن؛
8 علم در جهت آباداني براي آخرت.(68)
.9 تبيين ساير ارزش ها و ضدارزش ها
اگر بخواهيم تنها به بيان ارزش ها از ديدگاه نهج البلاغه بپردازيم، نيازمند پژوهش و كندوكاو جدي هستيم، كه از طاقت اين مختصر خارج است. لذا در اين بخش، تنها به ذكر برخي ديگر از ارزش هايي كه حضرت(عليه السلام) در موارد متعدد متذكر شده است، بسنده مي كنيم:
همسويي فكري- رفتاري با خاندان پيامبراكرم(ص) (انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم...)؛(69)
راستي و صداقت: نامه 20، خطبه 174؛
حق گرايي: نامه هاي 53 و 17؛
اطعيت: نامه 63؛
تواضع و فروتني: خطبه 20 و نامه هاي 53 و 50؛
واقع بيني: خطبه هاي 150 و 121؛
وفا: خطبه .234
هجرت: حكمت 41 و نامه 64؛
همت: نامه 44؛
هوشياري: نامه هاي 48 و 38؛
نشاط: نامه 57 و خطبه 53؛
نصيحت: خطبه 53؛
نماز: خطبه هاي 53 و 234؛
مساوات: نامه 58؛
مدارا: خطبه 313 و نامه 69؛
كار و كوشش: نامه 21 و حكمت 175؛
متانت: نامه هاي 54 و 53؛
تعقل: حكمت 165؛
فرصت يابي: حكمت 183 و خطبه 189؛
فداكاري: خطبه هاي 196 و 112؛
شهادت طلبي: خطبه 184؛
شجاعت: حكمت 290؛
شرح صدر: نامه 53؛
عدالت: خطبه 163؛
صراحت: خطبه 214؛
عيب جويي: حكمت 350؛
پرحرفي: خطبه 191 و حكمت 350؛
اختلاف: خطبه 112؛
اختناق و استبداد: حكمت 206 و نامه 53؛
تفاخر: حكمت 390 و خطبه 207؛
تحريف: خطبه هاي 41، 152، 150؛
ستم و تجاوز و جفا: خطبه 205 و نامه هاي 19، 45، 51، 53؛
جهل و كينه توزي: حكمت 163؛
رياست طلبي: خطبه 201؛
رياكاري: خطبه 201؛
رشوه خواري: خطبه هاي 32 و 206؛
زورگويي: خطبه 130؛
سعايت: خطبه 37؛
سستي: حكمت 231؛
شكم بارگي: حكمت 103 و خطبه 34؛
سودجويي: خطبه هاي 3، 56 و نامه 45؛
شخصيت زدگي: خطبه 192؛
شرك: نامه هاي 16 و 19؛
شك: خطبه هاي 113 و 177؛
شهوت: حكمت 707 و خطبه 108؛
غرور: حكمت؛ 283
غفلت: خطبه هاي 108 و 109؛
لجاجت: نامه 73؛
نااميدي: خطبه 185؛
نفاق: خطبه هاي 13، 50، 175، 214؛
نژادپرستي: خطبه هاي 147، 234؛
هوس: خطبه 196 و نامه 13؛
هرزگي: خطبه 191؛
حسادت: نامه هاي 28، 62؛ خطبه هاي 133، 168 و .234
.10 تبيين مرزهاي فرهنگي
.1 مرز بين انسان و حيوان و درندگان (ان البهائم همها بطونها...) (70)؛
.2 مرز بين مؤمن واقعي و بدعت گذار (واعلموا عبادالله ان المؤمن... متبع سرعه و مبتدع بدعء...) (71)؛
.3 مرز بين عبادت تجار، عبيد و احرار (ان قوما عبدوالله رغبه...) (72)؛
.4 مرز بين عالم و جاهل (عالم مستعمل بعلمه...) (73)؛
.5 مرز بين جواد و فقير (جواد لايبخل بمعروفه...) (74)؛
6 مرز بين صبور و ناشكيبا (من صبر...) (75)؛
.7 مرز بين ستايش و چاپلوسي (الثنا باكثر من الاستحقاق ملق...) (76)؛
.8 مرز بين عدالت و اسراف (اتامروني ان اطلب...) (77)؛
.9 مرز بين قاطعيت و دگرانديشي؛ (78)
.10 مرز بين فرهنگي جهادگران و دژخيمان؛ (79) و در جايي، حضرت (ع) تعادل را مرز كلي بين ارزش ها و ضدارزش ها تبيين مي فرمايد. (80)
منبع:فصلنامه علوم سياسي
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله