بینش توحیدی در مثنوی

هستی یکی بیش نیست و آن چه هست خداست. جلوه‌های گوناگون این هستیِ مطلق در عالم ماده و تعین متعدد است و ما این نمودها را به چشم ظاهر می‌بینیم. در این جا مولانا از مذاهب دیگر رفع اتهام می‌کند و می‌گوید: معتقدان به
يکشنبه، 13 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بینش توحیدی در مثنوی
 بینش توحیدی در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 

آن‌که بی‌جفت است و بی‌آلت یکی است *** در عدد شکست و آن یک بی‌شکی است
آن که دو گفت و سه گفت و بیش ازین *** متفق باشند در واحد یقین
احولی چون دفع شد یکسان شوند *** دو سه گویان هم یکی گویان شوند
گر یکی گویی تو در میدان او *** گرد بر می‌گرد از چوگان او
گوی آن‌گه راست و بی‌نقصان شود *** کو ز زخم دست شه رقصان شود
گوش دارای احول اینها را بهوش *** داروی دیده بکش از راه گوش
پس کلام پاک در دل‌های کور *** می‌نپاید می‌رود تا اصل نور
وآن فسون دیو در دل‌های کژ *** می‌رود چون کفش کژ در پای کژ

هستی یکی بیش نیست و آن چه هست خداست. جلوه‌های گوناگون این هستیِ مطلق در عالم ماده و تعین متعدد است و ما این نمودها را به چشم ظاهر می‌بینیم. در این جا مولانا از مذاهب دیگر رفع اتهام می‌کند و می‌گوید: معتقدان به اهورامزدا و اهریمن، یا آنها که در مذهب مسیح سه نیروی معنوی و خدایی (اب، ابن، روح‌القدس) قائل شده‌اند، یا آنها که چون یونانیان باستان برای هر چیز، خدایی قائل بودند، باز در وجود خدای یگانه متفق‌اند. به هر حال به یک نیروی غیر مادی و نادیدنی اعتقاد دارند. مولانا این دو خدایی یا چند خدایی را به نقص چشم احول و دو بین تشبیه می‌کند؛ همان طور که احول یک چیز را دو چیز می‌بیند، انسان ناآگاه نیز نمودهای هستی مطلق را جداگانه می‌پندارد. «یکی گوی»، با توجه به بیت قبل یعنی قائل به توحید باش، اگر تو به راستی معتقد به یگانگی پروردگاری یا در میدان معرفت، حق گویی، به ضربه‌ی چوگانِ مشیت به سویی برو. کسی در راه حق، راست و بی‌نقصان است که ضربه‌ی دست حق، او را در میدان معرفت به حرکت درآورد. اگر چشم حقیقت‌بین نداری، با شنیدن سخن مردانِ حق، چشم دوبین خود را درمان کن و یگانگی حق را ببین. کلام حق در دلی که به عنایت حق روشن نباشد، نمی‌ماند و به اصل نور باز می‌گردد.

گرچه حکمت را به تکرار آوری *** چون تو نااهلی شود از تو بری
ورچه بنویسی نشانش می‌کنی *** ورچه میلافی بیانش می‌کنی
او ز تو رو در کشد‌ای پر ستیز *** بندها را بگسلد وز تو گریز
ور نخوانی و ببیند سوز تو *** علم باشد مرغ دست‌آموز تو
او نپاید پیش هر نا اوستا *** همچو طاووسی به خانه روستا

«حکمت»؛ یعنی دانایی و معرفت حق که نااهلان نمی‌توانند آن را با تعلیم و تکرار بیاموزند. مولانا از کسانی سخن می‌گوید که در ظاهر، حکمت الهی نمی‌خوانند اما پروردگار سوز درون آنها را می‌بیند و معرفت خود را به آنها می‌دهد و علم الهی در دست آنها مانند مرغ دست‌آموز می‌شود. اما علم الهی و سخن حق در نزد ناآگاهان مانند طاووسی که در خانه محقر یک روستایی است و می‌گریزد. مشابه این مضمون در کلام امام علی (علیه‌السلام) نیز آمده است: «فان الحکمة تکون فی صدرالمنافق فتلجلج فی صدره حتی تخرج فتسکن الی صواحبها فی صدر المؤمن؛ حکمت را هر جا که هست بیاموز، زیرا حکمت در سینه منافق آن قدر می‌جنبد که سرانجام در سینه مؤمن جای گیرد.»

گفت هرچند این جزای کار تو است *** که نباشی در وفای ما درست
چون کنی از خلد زی دوزخ فرار *** غافل از لایستوی اصحاب نار
این سزای آن که از شاه خبیر *** خیره بگریزد به خانه‌ی گنده پیر
باز می‌مالید پر بر دست شاه *** بی‌زبان می‌گفت من کردم گناه
باز گفت‌ای شه پشیمان می‌شوم *** توبه کردم نو مسلمان می‌شوم
پس کجا زارد کجا نالد لیم *** گر تو نپذیری به جز نیک‌ای کریم
لطف شه جان را جنایت‌جو کند *** زآن‌که شه هر زشت را نیکو کند
رو مکن زشتی که نیکی‌های ما *** زشت آمد پیش آن زیبای ما
خدمت خود را سزا پنداشتی *** تو لوای جرم از آن افراشتی
گرچه با تو شه نشیند بر زمین *** خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
چون تو را ذکر و دعا دستور شد *** زآن دعا کردن دلت مغرور شد
هم سخن دیدی تو خود را با خدا ***‌ ای بسا کو زین گمان افتد جدا

انسان اگر در بینش توحیدی صداقت و وفاداری نشان ندهد، دچار گرفتاری‌های این جهانی خواهد شد و اگر از ارزش‌های توحیدی روی گردان شود در حقیقت گریزان شدن از بهشتِ معرفت و روی آوردن به دوزخ است. مولانا می‌گوید: تو چگونه از بهشت معرفت حق به سوی دنیای مادی می‌گریزی؟ اشاره می‌کند به آیه‌ی 20 سوره حشر: (لاَ یَسْتَوِی اصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ)؛ دوزخیان و بهشتیان برابر نیستند. بهشتیان کسانی هستند که به آرزوهای خود می‌رسند.
«شاه خبیر»؛ یعنی پروردگار و «گنده پیر» کنایه از این جهان است. انسان بریده از معنویت و خدا، همانند آن بازی است که در دستان گنده پیر دنیا اسیر گشته و دنیا همه شأنیت و شخصیت او را متلاشی کرده است.
مولانا در این حالت بهترین راه را بیداری و بازگشت به شاه خبیر می‌داند که همواره سایه‌ی لطفش بر سر بندگانش هست. لذا می‌گوید: انسان گناه می‌کند و پروردگار توبه‌ی او را می‌پذیرد و بدی‌هایش را به نیکی مبدل می‌سازد. این مطلب اشاره‌ای است به آیه 70 سوره فرقان: (إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً). مولانا می‌گوید: چه بسا یک چنین لطفی از جانب پروردگار موجب شده است، تا انسان، کم ظرفیت و جنایت‌جو شوند. به همین جهت مولانا توصیه می‌کند که بنده باید ادب را مراعات نماید و مغرور نگردد. بینش توحیدی اقتضا می‌کند که سالک حتی به اعمال خوب خود هم متکی نباشد، زیرا ممکن است در پیش‌گاه پروردگار، نیکی‌های ما زشت جلوه نماید بعد می‌گوید: پروردگار ما را به عبادت و ذکر و دعا فرمان داده است و این فرمان چنان ما را مغرور کرده که خود را «هم سخن با خدا» دیده‌ایم و نمی‌دانیم که همین گمان، ما را از او جدا می‌کند.

آن که تو مستش کنی و شیرگیر *** گر ز مستی کژ رود عذرش پذیر
گرچه ناخن رفت چون باشی مرا *** بر کنم من پرچم خورشید را
ورچه پرم رفت چون بنوازی‌ام *** چرخ بازی گم کند در بازی‌ام
گر کمر بخشیم که را بر کنم *** گر دهی کلکی علم‌ها بشکنم
آخر از پشه نه کم باشد تنم *** ملک نمرودی به پر برهم زنم

خدایا مگر نه این است که بی‌راهه رفتنم، از سرِ مستی باده‌ی تو بوده است؟! عنایت زایدالوصف تو آن چنان مرا از خودم بی‌خود کرده است، که راه را از کژ راهه تشخیص نداده‌ام. بارالها! عذرم را بپذیر. الهی! اگرچه دستان گنده پیر روزگار، توانم را از من ستانده، لیکن اگر تو از من حمایت کنی و همراه باشی، می‌توانم بار دیگر چون بازِ شکاری اوج بگیرم و کاکل خورشید را چنگ بزنم و خورشید را مانند مرغ ضعیفی شکار کنم. خدایا! اگر تو بخواهی چنان به سوی تو پر خواهم کشید که آسمان نتواند هم پرواز من شود. با قدرتی که خدا بدهد کارهای خارق‌العاده می‌تواند کرد. خدایا! عنایت تو آن چنان قدرتی به پشه داده است که بساط حکومت نمرود را برچید. من کم از پشه نیستم اگر بار دیگر به من عنایت و توجه کنی، ملک نمرودی را برهم می‌زنم. کمر و کلک (قلم)، نشانه‌ی قدرت و مقام و منصب است.

در ضعیفی تو مرا بابیل گیر *** هر یکی خصم مرا چون پیل گیر
قدر فندق افکنم بندق حریق *** بندقم در فعل صد چون منجنیق
گرچه سنگم هست مقدار نخود *** لیک در هیجا، نه سر ماند نه خود
موسی آمد در وغا با یک عصاش *** زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش
هر رسولی یک تنه کان در زده است *** بر همه آفاق تنها بر زده است
نوج چون شمشیر در خواهید ازو *** موج طوفان گشت ازو شمشیر خو

با بندُق حریق و گوله‌های آتشینم دمار از ابرهه و اصحاب فیل درخواهم آورد. گلوله آتشینم اگر چه به اندازه‌ی یک فندق باشد، اما قدرت صد منجنیق را داراست. مگر نه این که حضرت موسی تنها با یک عصا به جنگ فرعون امد و یک تنه به فرعون و لشکریانِ شمشیر به دستش حمله‌ور شد و آنها را خوار و زبون ساخت. مگر نه این است که هر رسولی که به تنهایی آن در را زد و فقط از خدا یاری خواسته، بر همه‌ی جهانیان غالب شده است. نمونه دیگر: وقتی حضرت نوح برای هلاک کافران از خدا شمشیر خواست، امواج طوفان از سوی بارگاه الهی خاصیت شمشیر را پیدا کرد.

من کریمم نان نمایم بنده را *** تا بگریاند طمع آن زنده را
بینی طفلی بمالد مادری *** تا شود بیدار و وا جوید خوری
کو گرسنه خفته باشد بی‌خبر *** و آن دو پستان می‌خلد زو مهر در
کنت کنزاً رحمة مخفیة *** فابتعثت امة مهدیة
هر کراماتی که می‌جویی به جان *** او نمودت تا طمع کردی در آن
چند بت بشکست احمد در جهان *** تا که یا رب‌گوی گشتند امتان
گر نبودی کوشش احمد تو هم *** می‌پرستیدی چو اجدادت صنم
این سرت وا رست از سجده‌ی صنم *** تا بدانی حق او را بر امم

«زنده» کسی است که جان او به معرفت حق یا به عشق زنده است. خداوند چنین زنده‌ای را به خود امیدوار می‌کند، می‌گریاند و به مراد هم می‌رساند. مولانا بسیار زیبا کشش الهی را به رفتار مادر با کودکِ شیرخوار تشبیه می‌کند؛ مادری مهربان که دماغ کودک را می‌مالد تا بچه از خواب بیدار شود و غذا بخورد. «می‌خلد زو بهر در»؛ یعنی پستان مادر برای شیر دادن کودک، سوزن سوزن می‌شود. حضرت باری تعالی به اقتضای رحمت واسعه، به هر یک از بندگان خود به قدر استعداد و قابلیت‌اش افاضه‌ی رحمت و افاده‌ی موهبت می‌کند. مولانا اساس و بنیان آفرینش را برمبنای رحمت و محبت حضرت حق می‌داند و به این حدیث شریف اشاره می‌کند که پروردگار فرمود: من گنج مخفی بودم و می‌خواستم که شناخته شوم، به همین منظور خلق (انسان) را آفریدم: «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اُعرف فخلقت الخلق لکی اُعرف». به هر حال منظور مولانا این است: نتیجه‌ی کشش پروردگار، هدایت بندگان و شناخت پروردگار است. «کراماتی» همان کارهای خارق‌العاده و معجزه‌آسای مردان حق است. شناخت ما به خدا و گرایش ما به او مرهون زحمات و بت‌شکنی‌های پیامبر است و بایست قدر این ارزش الهی را دانست. اگر کوشش‌ها و بت‌شکنی‌های پیامبر است و بایست قدر این ارزش الهی را دانست. اگر کوشش‌ها و بت‌شکنی‌های آن حضرت و نیز جان‌فشانی‌های وی در راستای دین حنیف نبود، ما هم مانند پدرانمان بت‌پرست بودیم. پس ما مرهون مجاهدت‌های رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم و باید ارزش این لطف و عنایت ویژه‌ی الهی را در ارسال رسل و انبیا بدانیم و سپاس‌گزار باشیم.

گر بگویی شکر این رستن بگو *** کز بت باطن همت برهاند او
مر سرت را چون رهانید از بتان *** هم بدان قوت تو دل را وا رهان
سر ز لشکر دین از آن برتافتی *** کز پدر میراث مفتش یافتی
مرد میراثی چه داند قدر مال *** رستمی جان کند و مجان یافت زال
چون بگریانم بجوشد رحمتم *** آن خروشنده بنوشد نعمتم
گر نخواهم داد خود ننمایمش *** چونش کردم بسته دل بگشایمش
رحمتم موقوف آن خوش گریه‌هاست *** چون گریست از بحر رحمت موج خاست

مولانا می‌گوید: با تلاش‌های پی‌گیرانه‌ی انبیا، سرِ تو از سجده‌ی بت‌پرستی نجات پیدا کرد تا حقی که پیامبر بر گردن همه‌ی امت‌ها دارد دریابی و آن را نیک بشناسی. لکن در این جا سخن از بتِ دیگری است که پرستش او از همه‌ی بت‌پرستی‌ها بدتر است و آن، بت نفس یا بت باطن شماست. پس دل را از رفتن در پی خواهش‌های نفس آزاد کن. مولانا می‌گوید: تو بدان سبب از سپاس‌گزاری دین، یکتاپرستی رخ برتافته‌ای که دین را از پدرانت مفت و مجانی به دست آورده‌ای. به راستی داشتن دین شکرگزاری دارد اما چون مانند میراث از پدر به ما رسیده قدر آن را نمی‌دانیم و ارزشی برایمان ندارد. مثل جان‌فشانی رستم در راه افتخار و شرف که زال آن را مفت و مجانی به ارث برد. باز مولانا از طرف خدا چنین سخن می‌گوید: وقتی پروردگار بنده‌ای را بسته‌ی عشق خود کند در دل او روزنه‌ی معرفت می‌گشاید و این گریه و زاری‌های ما و چشم‌تر سالک، نشانه‌ی عنایت خاص و رحمت ویژه الهی است که حکایت از به جوش آمدن دریای رحمت حق است. اگر خدا نخواهد که رحمتش شامل حال کسی شود او را نمی‌گریاند. رحمت خدا بستگی به گریه‌های خوب و لطیفی دارد که از ژرفای دل برآید. هرگاه بنده‌ای از سرِ اخلاق بگرید، از دریای الهی امواجی بر می‌خیزد.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط