بنده پروری

یکی از فقرای با ذوقِ شهر هرات که در سوز و سرمای زمستان از برهنگی خود در رنج و عذاب بود، وقتی چشمش به غلامان عمید (یکی از رجال عصر سلجوقی) افتاد و دید که آنان با وجود غلام بودن، جامه‌های فاخر و حریر در بر
يکشنبه، 13 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بنده پروری
 بنده پروری

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 
آن یکی گستاخ رو اندر هری *** چون بدیدی او غلام مهتری
جامه‌ی اطلس کمر زرین روان *** روی کردی سوی قبله آسمان
کای خدا زین خواجه‌ی صاحب منن *** جون نیاموزی تو بنده داشتن
بنده پروردن بیاموز‌ای خدا *** زین رئیس و اختیار شاه ما
بود محتاج و برهنه و بینوا *** در زمستان لرز لرزان از هوا
انبساطی کرد آن از خود بری *** جرأتی بنمود او از لمتری
اعتمادش بر هزاران موهبت *** که ندیم حق شد اهل معرفت
گر ندیم شاه، گستاخی کند *** تو مکن آن‌که نداری آن سند
حق میان داد و میان به از کمر *** گر کسی تاجی دهد او داد سر
تا یکی روزی که شاه آن خواجه را *** متهم کرد و ببستش دست و پا
آن غلامان را شکنجه می‌نمود *** که دفینه‌ی خواجه بنمایید زود
سرّ او با من بگویید‌ ای خسان *** ورنه برّم از شما حلق و لسان
مدت یک ماهشان تعذیب کرد *** روز و شب اشکنجه و افشار و درد
پاره پاره کردشان و یک غلام *** راز خواجه وا نگفت از اهتمام
گفتش اندر خواب هاتف کای کیا *** بنده بودن هم بیاموز و بیا
یکی از فقرای با ذوقِ شهر هرات که در سوز و سرمای زمستان از برهنگی خود در رنج و عذاب بود، وقتی چشمش به غلامان عمید (یکی از رجال عصر سلجوقی) افتاد و دید که آنان با وجود غلام بودن، جامه‌های فاخر و حریر در بر کرده و کمربند زرّین به میان بسته‌اند، منفعل شد و رو به آسمان نمود و با حسرت تمام گفت: خداوندا، بنده نوازی را از جناب عمید یاد بگیر! روزها گذشت، ناگهان پادشاه، عمید را به جرمی متهم کرد و به زندانش افکند و غلامان او را نیز به باد کتک گرفت و از آنها خواست تا محل گنج عمید را لو دهند. غلامان راز ولی نعمت خود را فاش نکردند. شبی آن فقیر در خواب دید که هاتفی به او می‌گوید:‌ ای گستاخ تو نیز بندگی را از غلامان عمید بیاموز.

می‌معرفت

گفت صورت کوزه است و حسن می‌*** می‌خدایم میدهد از ظرف وی
مر شما را سرکه داد از کوزه‌اش *** تا نباشد عشق اوتان گوش کش
از یکی کوزه دهد زهر و عسل *** هر یکی را دست حق عزوجل
کوزه می‌بینی ولیکن آب شراب *** روی ننماید به چشم ناصواب
قاصرات الطرف باشد ذوق جان *** جز به خصم خود بنماید نشان
قاصرات الطرف آمد آن مدام *** وین حجاب ظرف‌ها هم چون خیام
غیر آن چه بود مر یعقوب را *** بود از یوسف غذا آن خوب را
گونه‌گونه شربت و کوزه یکی *** تا نماند در می‌غیبت شکی
باده از غیب است و کوزه زین جهان *** کوزه پیدا باده در وی بس نهان
بس نهان از دیده‌ی نامحرمان *** لیک بر محرم هویدا و عیان

میِ معرفت را به کسی می‌نوشانند که شایسته باشد. شایستگی و مناسبت، لازمه‌ی درک حقیقت است. شرابِ جمال معنوی در چشم کژبینان دیده نمی‌شود. ذوق معنوی را فقط به محرمان می‌چشانند. همان‌گونه که حوریان بهشتی خود را به اغیار نشان نمی‌دهند، اذواق روحی و شراب معنوی نیز به دور افتادگانِ وادی حقیقت رخ ننمایند. یعقوب از جام وجود یوسف نوعی مست می‌شد و زلیخا نوعی دیگر. با این‌که کوزه یکی است، ولی شراب درون آن گوناگون است. شراب از جهان غیب است و کوزه از این جهان؛ یعنی احوال باطنی به عالم غیب تعلق دارد و هیئت ظاهری به جهان محسوس. البته این شراب از چشم نامحرمان نهفته است، لیکن برای محرمانِ اسرار، آشکار و هویداست.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط