مست تجلی حضرت حق

خداوندا! چشمان ما مست شده و تو، از ما در گذر که بار گناهانمان سنگین گشته است.‌ ای پنهان! به راستی که مشرق و مغرب را پُر کرده‌ای و بر نور آنها برتری: «و بعظمتک التی ملأت کل شیء و بأسمائک التی ملأت اران کل شیء».
يکشنبه، 13 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مست تجلی حضرت حق
 مست تجلی حضرت حق

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 
یا الهی سکرت ابصارنا *** فاعف عنا اثقلت اوزارنا
یا خفیّا قد ملأت الخافقین *** قد علوّت فوق نور المشرقین
انت سرّ کاشف اسرارنا *** انت فجر مفجر انهارنا
یا خفی الذات محسوس العطا *** انت کالماء و نحن کالرحا
انت کالریح و نحن کالغبار *** تختفی الریح و غبراها جهار
تو بهاری ما چو باغ سبز خوش *** او نهان و آشکارا بخششش
تو چو جانی ما مثال دست و پا *** قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلی ما مثال این زبان *** این زبان از عقل دارد این بیان

خداوندا! چشمان ما مست شده و تو، از ما در گذر که بار گناهانمان سنگین گشته است.‌ ای پنهان! به راستی که مشرق و مغرب را پُر کرده‌ای و بر نور آنها برتری: «و بعظمتک التی ملأت کل شیء و بأسمائک التی ملأت اران کل شیء». تو رازی هستی که اسرار ما را آشکار می‌کنی. تو پگاهی هستی که جویباران ما را می‌گشایی. خداوندا! تو نوری هستی که چادر سیاه شبِ مادیت و بشریت ما را می‌دری و جویبار عقل و فطرت ما را که در زیر توده‌های کثافات دنیایی، بند آمده به جریان می‌آوری.‌ ای کسی که ذاتت پنهان است و عطایایت آشکار! تو مانند آبی و ما هم چون آسیاب. خداوندا! تو مانند بادی و ما هم‌چون گرد و غبار، باد پنهان است و گرد و غبار پیدا. خداوندا! تو بهاری و ما هم چون بوستان سبز و خرّم. تو پنهانی اما عطایا و بخششت آشکار. تو هم‌چون جانی و ما دست و پا که باز و بسته شدن آنها به واسطه تصرف جان است. خداوندا تو مانند عقلی و ما هم چون زبان، که سخن‌وری آن به واسطه‌ی تصرف عقل است.

تو مثال شادی و ما خنده‌ایم *** که نتیجه‌ی شادی فرخنده‌ایم
جنبش ما هر دمی خود اشهد است *** که گواه ذوالجلال سرمد است
گردش سنگ آسیا در اضطراب *** اشهد آمد بر وجود جوی آب
ای برون از وهم و قال و قیل من *** خاک بر فرق من و تمثیل من
بنده نشکیبد ز تصویر خوشت *** هر دمت گوید که جانم مفرشت
همچو آن چوپان که می‌گفت‌ای خدا *** پیش چوپان و محب خود بیا
تا شپش جویم من از پیراهنت *** چارقت دوزم ببوسم دامنت
کس نبودش در هوا و عشق جفت *** لیک قاصر بود از تسبیح و گفت
عشق او خرگاه بر گردون زده *** جان سگ خرگاه آن چوپان شده
چون که بحر عشق یزدان جوش زد *** بر دل او زد تو را بر گوش زد

خداوندا! تو مانند شادی هستی و ما هم چون خنده و خنده، معلول شادی خجسته است. حرکات ما دم به دم بر وجود خداوندِ بزرگِ جاودان گواهی می‌دهد. چنان که مثلاً گردش سنگ آسیاب آبی، گواه بر وجود جوی آب است.
ای خدایی که از حیطه‌ی وهم و گفت‌وگوی من بیرونی، خاک بر سر من و تمثیل‌های من؛ یعنی همه‌ی تمثیلاتی که درباره بیان رابطه حق و خلق گفته می‌شود نارسا و ابتر است. این تمثیلات فقط بیان‌گر کمال اشتیاقی است که بنده به خدای مهربان دارد و نمی‌تواند در برابر خیالات زیبایی که از معشوق و معبود در ذهن، دارد صبر کند. در حقیقت می‌خواهد دریافت‌های خود را از حضرت حق به طالبان تفهیم کند و بگوید: جانم فدای خاک پای تو باد. مانند آن شبانی که می‌گفت: خدایا نزد من‌ای و پیش دوست‌دار خود بیا، تا شپش‌های لباست را پیدا کنم و چارقت را بدوزم و بر دامنت بوسه زنم. آن شبان به قدری به پروردگار اشتیاق داشت که کسی در عشق حق، همتای او نبود، ولی او در بیان تقدیس و تنزیه الهی ناتوان بود و نمی‌توانست شهود قلبی خود را در الفاظ مناسب بازگو کند. عشق آن شبان، خیمه‌ای بر فراز آسمان زده بود و از نظر عشق الهی در بلندترین مرتبه قرار داشت و جان دیگران به قدری در عشقِ حق از او کمتر بود که سگِ خیمه‌گاه آسمانی او شده بود و وقتی دریای عشق حضرت حق به جوش و خروش آمد، قلب او را تحت تأثیر قرار داد. اما تو از جوش و خروش دریای عشق، فقط الفاظی شنیده‌ای.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.