مؤلف: محمدرضا افضلی
جرعهای زآن جام راهب آن کند *** که هزاران جره و خمدان کند
اندر آن میمایهی پنهانی است *** آن چنان که اندر عبا سلطانی است
تو به دلق پاره پاره کم نگر *** که سیه کردند از بیرون زر
از برای چشم بد مردود شد *** وز برون آن لعل دودآلود شد
گنج و گوهر کی میان خانههاست *** گنجها پیوسته در ویرانههاست
گنج آدم چون به ویران بد دفین *** گشت طینش چشمبند آن لعین
او نظر میکرد در طین سست سست *** جان همی گفتش که طینم سد توست
جرعهای از آن جام ترسا کار هزاران سبو و خُمخانه میکند، سخن از میمعرفت است که در آن مایهی پنهانی است. منظور مولانا از این ابیات این است که اسرار حق را همان کسانی میدانند که غالباً ظاهرشان آراستگی و جلال و شکوه ندارد. «گنج آدم»، همان شایستگی او برای درک حقایق است که شیطان نتوانست آن را در وجود خاکی آدم ببیند. او این وجود خاکی را دست کم گرفته بود، در حالی که روح کمالجوی آدم به او میگفت: متأسفم این ظاهر خاکی تو را از درک حقیقت باز داشته است.
زر بداد و بادهای چون زر خرید *** سنگ داد و در عوض گوهر خرید
بادهای که آن بر سر شاهان جهد *** تاج زر بر تارک ساقی نهد
فتنهها و شورها انگیخته *** بندگان و خسروان آمیخته
استخوانها رفته جمله جان شده *** تخت و تخته آن زمان یکسان شده
وقت هشیاری چو آب و روغنند *** وقت مستی همچو جان اندر تنند
چون هریسه گشته آن جا فرق نیست *** نیست فرقی کاندر آنجا غرق نیست
آن شراب به قدری قیمتی بود که طلا در مقابل آن هم چون سنگی بیارزش مینمود. باز سخن از بادهای است که ذهنیات مرد را دگرگون میکند و ساقیِ چنین بادهای شایسته تاج زر است؛ شرابی که شور و غوغایی بر میانگیزد و شاه و گدا را در هم میآمیزد. شراب عشق الهی چنان مست کننده است که با پیمودن آن آدمی چنان مست میشود که از مرتبهی کثرت و تفرقه به مرتبهی وحدت و جمع میرسد. در آن مرتبه نیز هرگونه تمایز از میان بر میخیزد. وقتی که آدمیان تحت تأثیر عقل جزئی و کثرتطلب قرار میگیرند کاملاً از یک دیگر متفرق و متمایز میشوند، ولی همین که مست میشوند مانند یک روح در یک قالبند. مستان باده عشق الهی هم چون حلیم در هم ترکیب شدهاند و به وحدت تام رسیدند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
اندر آن میمایهی پنهانی است *** آن چنان که اندر عبا سلطانی است
تو به دلق پاره پاره کم نگر *** که سیه کردند از بیرون زر
از برای چشم بد مردود شد *** وز برون آن لعل دودآلود شد
گنج و گوهر کی میان خانههاست *** گنجها پیوسته در ویرانههاست
گنج آدم چون به ویران بد دفین *** گشت طینش چشمبند آن لعین
او نظر میکرد در طین سست سست *** جان همی گفتش که طینم سد توست
جرعهای از آن جام ترسا کار هزاران سبو و خُمخانه میکند، سخن از میمعرفت است که در آن مایهی پنهانی است. منظور مولانا از این ابیات این است که اسرار حق را همان کسانی میدانند که غالباً ظاهرشان آراستگی و جلال و شکوه ندارد. «گنج آدم»، همان شایستگی او برای درک حقایق است که شیطان نتوانست آن را در وجود خاکی آدم ببیند. او این وجود خاکی را دست کم گرفته بود، در حالی که روح کمالجوی آدم به او میگفت: متأسفم این ظاهر خاکی تو را از درک حقیقت باز داشته است.
زر بداد و بادهای چون زر خرید *** سنگ داد و در عوض گوهر خرید
بادهای که آن بر سر شاهان جهد *** تاج زر بر تارک ساقی نهد
فتنهها و شورها انگیخته *** بندگان و خسروان آمیخته
استخوانها رفته جمله جان شده *** تخت و تخته آن زمان یکسان شده
وقت هشیاری چو آب و روغنند *** وقت مستی همچو جان اندر تنند
چون هریسه گشته آن جا فرق نیست *** نیست فرقی کاندر آنجا غرق نیست
آن شراب به قدری قیمتی بود که طلا در مقابل آن هم چون سنگی بیارزش مینمود. باز سخن از بادهای است که ذهنیات مرد را دگرگون میکند و ساقیِ چنین بادهای شایسته تاج زر است؛ شرابی که شور و غوغایی بر میانگیزد و شاه و گدا را در هم میآمیزد. شراب عشق الهی چنان مست کننده است که با پیمودن آن آدمی چنان مست میشود که از مرتبهی کثرت و تفرقه به مرتبهی وحدت و جمع میرسد. در آن مرتبه نیز هرگونه تمایز از میان بر میخیزد. وقتی که آدمیان تحت تأثیر عقل جزئی و کثرتطلب قرار میگیرند کاملاً از یک دیگر متفرق و متمایز میشوند، ولی همین که مست میشوند مانند یک روح در یک قالبند. مستان باده عشق الهی هم چون حلیم در هم ترکیب شدهاند و به وحدت تام رسیدند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول