مؤلف: محمدرضا افضلی
خافض است و رافع است این کردگار *** بی ازین دو بر نیاید هیچ کار
خفض ارضی بین و رفع آسمان *** بی ازین دو نیست دو رانشای فلان
خفض و رفع این زمین نوعی دگر *** نیم سالی خشک و نیمی سبز و تر
خفض و رفع روزگار با کرب *** نوع دیگر نیمروز و نیم شب
خفض و رفع این مزاج ممتزج *** گاه صحت گاه رنجوری مضج
همچنین دان جمله احوال جهان *** قحط و خصب و صلح و جنگ و افتتان
این جهان با این دو پَر اندر هواست *** زین دو جانها موطن خوف و رجاست
تا جهان لرزان بود مانند برگ *** در شمال و در سموم بعث و مرگ
خداوند متعال همیشه با دو صفت متضاد خافض و رافع بر جهان و جهانیان تجلی میکند. جهان ما با این دو بال (اسم خافض و رافع) در فضا به صورت متعادل قرار گرفته است. جانها به واسطهی این دو، در محل بیم و امید قرار گرفتهاند. همهی احوال جهان را باید همین گونه بدانی: قحطی و خشکسالی، صلح و جنگ، از فتنههای این جهان است. خداوند فرود میآورد و بالا میبرد. بدون این دو، هیچ کاری صورت نمیگیرد. به پستی و بلندی آسمان در نگر، گردش فلک بدون این دو امکانپذیر نیست. پستی و بلندی زمین از نوع دیگر است. هر یک از کائنات هم در خود خفض و رفعی دارد. همانطور که زمین دارای قبض و بسط است، زمان نیز دارای قبض و بسط است. خفض و رفع حالات انسان که آمیخته از اضداد است، گاه موجب تن درستی شخص میشود و گاه سبب بیماری دردناک. حالات نیک و بد انسان که به دست خود ما نیست؛ تقدیر یا مشیت حق است. این دگرگونیها لازمهی هستی است. قبض و بسطی که بر جهانیان عارض میشود از مقتضیات اسم خافض و رافع است.
تا خُم یکرنگی عیسی ما *** بشکند نرخ خم صد رنگ را
کآن جهان هم چون نمکزار آمدست *** هرچه آن جا رفت بیتلوین شد است
خاک را بین، خلقِ رنگارنگ را *** میکند یک رنگ اندر گورها
این نمکزار جُسوم ظاهر است *** خود نمکزار معانی دیگر است
این نمکزار معانی معنوی است *** از ازل آن تا ابد اندر نوی است
این نوی را کهنگی ضدش بود *** آن نوی بیضد و بیند و عدد
آنچنان که از نور روی مصطفی *** صد هزاران نوع ظلمت شد ضیا
از جهود و مشرک و ترسا و مغ *** جملگی یکرنگ شد زآن الب الغ
صد هزاران سایه کوتاه و دراز *** شد یکی در نور آن خورشید راز
نی درازی ماند و نی کوته نه پهن *** گونه گونه سایه در خورشید رهن
لیک یکرنگی که اندر محشر است *** بر بد و بر نیک کشف و ظاهر است
خُم یک رنگی عیسای ما و جلوهی وحدت حضرت حق، جلوهی خم صد رنگ عالم کثرت را بیرونق میکند، زیرا آن جهان، مرتبهی وحدت الهی مانند نمکزار است، هرچه به نمکزار فرو رود بیرنگ میشود؛ یعنی اگر مردار به نمکزار افتد بعد از مدتی به نمک تبدیل میشود، همینطور انسان هرگاه به عالم وحدت متصل گردد و وجود خود را از الهامات ربانی و اخلاق الهی آکنده سازد، به حیات طیبه میرسد و رنگ الهی میگیرد. پس عالم وحدت، عالم بیرنگی است. تو به خاک نگاه کن که در درون قبرها، آدمیان رنگارنگ را به یکرنگ در میآورد. وقتی خاک، قدرت آن را دارد که مردار را به خاک تبدیل کند آیا حضرت حق نمیتواند طالب وحدت را به وحدت مبدل سازد؟ اما پاک شدن و یکرنگی در عالم معنا به گونه دیگری است. آن عالم از ازل تا ابد همواره نو بوده و نو است و نو میشود، بیآنکه استحالهی آن صوری و مادی باشد و کهنگی در آن دیده شود. چنان که مثلاً از صفای باطن حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، صدها هزار نوع تاریکی به روشنایی تبدیل میگردد؛ یعنی صفای معنوی آن حضرت، تاریکی جهل و غفلت و خودبینی را به نور علم و آگاهی و حقبینی بدل نمود. به برکت وجود آن بزرگمرد، یهودی و مشرک و مسیحی و مجوس، جملگی یکرنگ شدند. نور هدایت آن بزرگوار، رازِ بندگی حق را آشکار میسازد و همه را به راه ایمان میآورد. صدها هزار سایهی کوتاه و بلند در برابر آن خورشید پُر رمز و راز یکی شد؛ یعنی هر که عارفانه به ادیان بنگرد در مییابد که جوهر همهی آنها یکی است. وقتی خورشید حقیقت در روز قیامت بتابد جمیع حجابها میسوزد و مؤمن و کافر جملگی شمس وحدانیت و حقیقت را مشاهده میکنند.
نوبت صد رنگی است و صد دلی *** عالم یک رنگ کی گردد جلی
نوبت رنگ است رو میشد نهان *** این شب است و آفتاب اندر رهان
اکنون موقع صد رنگی و صد دلی است. چگونه ممکن است که در این دنیا، عالم یک رنگی به ظهور رسد؟ اکنون نوبت سیاهان زنگی است و زیبارویانِ رومی و صالحان و وارستگان پنهان شدهاند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
خفض ارضی بین و رفع آسمان *** بی ازین دو نیست دو رانشای فلان
خفض و رفع این زمین نوعی دگر *** نیم سالی خشک و نیمی سبز و تر
خفض و رفع روزگار با کرب *** نوع دیگر نیمروز و نیم شب
خفض و رفع این مزاج ممتزج *** گاه صحت گاه رنجوری مضج
همچنین دان جمله احوال جهان *** قحط و خصب و صلح و جنگ و افتتان
این جهان با این دو پَر اندر هواست *** زین دو جانها موطن خوف و رجاست
تا جهان لرزان بود مانند برگ *** در شمال و در سموم بعث و مرگ
خداوند متعال همیشه با دو صفت متضاد خافض و رافع بر جهان و جهانیان تجلی میکند. جهان ما با این دو بال (اسم خافض و رافع) در فضا به صورت متعادل قرار گرفته است. جانها به واسطهی این دو، در محل بیم و امید قرار گرفتهاند. همهی احوال جهان را باید همین گونه بدانی: قحطی و خشکسالی، صلح و جنگ، از فتنههای این جهان است. خداوند فرود میآورد و بالا میبرد. بدون این دو، هیچ کاری صورت نمیگیرد. به پستی و بلندی آسمان در نگر، گردش فلک بدون این دو امکانپذیر نیست. پستی و بلندی زمین از نوع دیگر است. هر یک از کائنات هم در خود خفض و رفعی دارد. همانطور که زمین دارای قبض و بسط است، زمان نیز دارای قبض و بسط است. خفض و رفع حالات انسان که آمیخته از اضداد است، گاه موجب تن درستی شخص میشود و گاه سبب بیماری دردناک. حالات نیک و بد انسان که به دست خود ما نیست؛ تقدیر یا مشیت حق است. این دگرگونیها لازمهی هستی است. قبض و بسطی که بر جهانیان عارض میشود از مقتضیات اسم خافض و رافع است.
تا خُم یکرنگی عیسی ما *** بشکند نرخ خم صد رنگ را
کآن جهان هم چون نمکزار آمدست *** هرچه آن جا رفت بیتلوین شد است
خاک را بین، خلقِ رنگارنگ را *** میکند یک رنگ اندر گورها
این نمکزار جُسوم ظاهر است *** خود نمکزار معانی دیگر است
این نمکزار معانی معنوی است *** از ازل آن تا ابد اندر نوی است
این نوی را کهنگی ضدش بود *** آن نوی بیضد و بیند و عدد
آنچنان که از نور روی مصطفی *** صد هزاران نوع ظلمت شد ضیا
از جهود و مشرک و ترسا و مغ *** جملگی یکرنگ شد زآن الب الغ
صد هزاران سایه کوتاه و دراز *** شد یکی در نور آن خورشید راز
نی درازی ماند و نی کوته نه پهن *** گونه گونه سایه در خورشید رهن
لیک یکرنگی که اندر محشر است *** بر بد و بر نیک کشف و ظاهر است
خُم یک رنگی عیسای ما و جلوهی وحدت حضرت حق، جلوهی خم صد رنگ عالم کثرت را بیرونق میکند، زیرا آن جهان، مرتبهی وحدت الهی مانند نمکزار است، هرچه به نمکزار فرو رود بیرنگ میشود؛ یعنی اگر مردار به نمکزار افتد بعد از مدتی به نمک تبدیل میشود، همینطور انسان هرگاه به عالم وحدت متصل گردد و وجود خود را از الهامات ربانی و اخلاق الهی آکنده سازد، به حیات طیبه میرسد و رنگ الهی میگیرد. پس عالم وحدت، عالم بیرنگی است. تو به خاک نگاه کن که در درون قبرها، آدمیان رنگارنگ را به یکرنگ در میآورد. وقتی خاک، قدرت آن را دارد که مردار را به خاک تبدیل کند آیا حضرت حق نمیتواند طالب وحدت را به وحدت مبدل سازد؟ اما پاک شدن و یکرنگی در عالم معنا به گونه دیگری است. آن عالم از ازل تا ابد همواره نو بوده و نو است و نو میشود، بیآنکه استحالهی آن صوری و مادی باشد و کهنگی در آن دیده شود. چنان که مثلاً از صفای باطن حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، صدها هزار نوع تاریکی به روشنایی تبدیل میگردد؛ یعنی صفای معنوی آن حضرت، تاریکی جهل و غفلت و خودبینی را به نور علم و آگاهی و حقبینی بدل نمود. به برکت وجود آن بزرگمرد، یهودی و مشرک و مسیحی و مجوس، جملگی یکرنگ شدند. نور هدایت آن بزرگوار، رازِ بندگی حق را آشکار میسازد و همه را به راه ایمان میآورد. صدها هزار سایهی کوتاه و بلند در برابر آن خورشید پُر رمز و راز یکی شد؛ یعنی هر که عارفانه به ادیان بنگرد در مییابد که جوهر همهی آنها یکی است. وقتی خورشید حقیقت در روز قیامت بتابد جمیع حجابها میسوزد و مؤمن و کافر جملگی شمس وحدانیت و حقیقت را مشاهده میکنند.
نوبت صد رنگی است و صد دلی *** عالم یک رنگ کی گردد جلی
نوبت رنگ است رو میشد نهان *** این شب است و آفتاب اندر رهان
اکنون موقع صد رنگی و صد دلی است. چگونه ممکن است که در این دنیا، عالم یک رنگی به ظهور رسد؟ اکنون نوبت سیاهان زنگی است و زیبارویانِ رومی و صالحان و وارستگان پنهان شدهاند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول