مؤلف: محمدرضا افضلی
پس بپرسیدند زآنکه شه کای سند *** مر تو را خاصیت اندر چَه بود
گفت در ریشم بود خاصیتم *** که رهانم مجرمان را از نقم
مجرمان را چون به جلادان دهند *** چون بجنبد ریش من ایشان رهند
چون بجنبانم به رحمت ریش را *** طی کنند آن قتل و آن تشویش را
قوم گفتندش که قطب ما توای *** چون خلاص روز محنتها تو ای
چون سگی بانگی بزد از سوی راست *** گفت میگوید که سلطان با شماست
خاک بو کرد آن دگر از ربوهای *** گفت این هست از وثاق بیوه ای
پس کمند انداخت استاد کمند *** تا شدند آن سوی دیوار بلند
جای دیگر خاک را چون بوی کرد *** گفت خاک مخزن شاهی است فرد
نقبزن زد نقب و در مخزن رسید *** هر یکی از مخزن اسبابی کشید
بس زر و زربفت و گوهرهای زفت *** قوم بردند و نهان کردند تفت
شه معیّن دید منزلگاهشان *** حلیه و نام و پناه و راهشان
خویش را دزدید ازیشان بازگشت *** روز در دیوان بگفت آن سرگذشت
پس روان گشتند سرهنگان مست *** تا که دزدان را گرفتند و ببست
دستبسته سوی دیوان آمدند *** وز نهیب جان خود لرزان شدند
چون که اِستادند پیش تخت شاه *** یار شبشان بود آن شاه چو ماه
آنکه شب بر هر که چشم انداختی *** روز دیدی بیشکش بشناختی
شاه را بر تخت دید و گفت این *** بود با ما دوش شبگرد و قرین
آنکه چندین خاصیت در ریش اوست *** این گرفتِ ما هم از تفتیش اوست
عارف شه بود چشمش لاجرم *** بر گشاد از معرفت لب با حشم
گفت و هو معکم این شاه بود *** فعل ما میدید و سرّمان میشنود
جمع دزدان بیآنکه سلطان محمود را بشناسند بدو گفتند: ای یار مورد اعتماد، به هر حال تو نیز طبعاً هنر و خاصیتی داری، بگو ببینیم در چه رشتهای مهارت داری؟ شاه گفت: هنر من در ریش من است که مجرمان را از عقوبت میرهانم. وقتی که مجرمان را تحویل میر غضب میدهند، اگر ریش من حرکتی کند آنان جان سالم به در میبرند و نجات مییابند؛ یعنی حضرت حق اگر با صفت لطفیهاش اشارتی کند مجرمان از عذاب برهند.
جمع دزدان وقتی این مطلب عجیب را از شاه شنیدند، گفتند: الحق که پیشوا و سر کرده ما تو هستی، زیرا تو در روزگار و انفسا و وخامتبار نجاتمان خواهی داد. سپس همه با هم بیرون آمدند و به سوی قصر شاه حرکت کردند. در اثنای راه سگی از جانب راست پارس کرد، آنکه هنرش شناختن بانگ سگان بود گفت: این سگ میگوید که شاه در جمع شماست. هرگاه عارفی بالله طبق مضمون آیهی: (وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ) به ابنای دنیا بگوید که مواظب حرکات و رفتارتان باشید که خدا با شماست و ناظر بر شماست، آنان از بس در فکر جمع حطام دنیوی هستند که مفاد سخن او را نمیشنوند و نمیدانند که واقعاً خدا در هر حال ناظر آنان است. چنان که طایفهی دزدان به مفهوم سخن همکار خود وقتی ننهادند و اصلاً ذرهای بدان نیندیشیدند، چرا که همهی هوش و حواسشان جمع کردن زر و سیم بود.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
گفت در ریشم بود خاصیتم *** که رهانم مجرمان را از نقم
مجرمان را چون به جلادان دهند *** چون بجنبد ریش من ایشان رهند
چون بجنبانم به رحمت ریش را *** طی کنند آن قتل و آن تشویش را
قوم گفتندش که قطب ما توای *** چون خلاص روز محنتها تو ای
چون سگی بانگی بزد از سوی راست *** گفت میگوید که سلطان با شماست
خاک بو کرد آن دگر از ربوهای *** گفت این هست از وثاق بیوه ای
پس کمند انداخت استاد کمند *** تا شدند آن سوی دیوار بلند
جای دیگر خاک را چون بوی کرد *** گفت خاک مخزن شاهی است فرد
نقبزن زد نقب و در مخزن رسید *** هر یکی از مخزن اسبابی کشید
بس زر و زربفت و گوهرهای زفت *** قوم بردند و نهان کردند تفت
شه معیّن دید منزلگاهشان *** حلیه و نام و پناه و راهشان
خویش را دزدید ازیشان بازگشت *** روز در دیوان بگفت آن سرگذشت
پس روان گشتند سرهنگان مست *** تا که دزدان را گرفتند و ببست
دستبسته سوی دیوان آمدند *** وز نهیب جان خود لرزان شدند
چون که اِستادند پیش تخت شاه *** یار شبشان بود آن شاه چو ماه
آنکه شب بر هر که چشم انداختی *** روز دیدی بیشکش بشناختی
شاه را بر تخت دید و گفت این *** بود با ما دوش شبگرد و قرین
آنکه چندین خاصیت در ریش اوست *** این گرفتِ ما هم از تفتیش اوست
عارف شه بود چشمش لاجرم *** بر گشاد از معرفت لب با حشم
گفت و هو معکم این شاه بود *** فعل ما میدید و سرّمان میشنود
جمع دزدان بیآنکه سلطان محمود را بشناسند بدو گفتند: ای یار مورد اعتماد، به هر حال تو نیز طبعاً هنر و خاصیتی داری، بگو ببینیم در چه رشتهای مهارت داری؟ شاه گفت: هنر من در ریش من است که مجرمان را از عقوبت میرهانم. وقتی که مجرمان را تحویل میر غضب میدهند، اگر ریش من حرکتی کند آنان جان سالم به در میبرند و نجات مییابند؛ یعنی حضرت حق اگر با صفت لطفیهاش اشارتی کند مجرمان از عذاب برهند.
جمع دزدان وقتی این مطلب عجیب را از شاه شنیدند، گفتند: الحق که پیشوا و سر کرده ما تو هستی، زیرا تو در روزگار و انفسا و وخامتبار نجاتمان خواهی داد. سپس همه با هم بیرون آمدند و به سوی قصر شاه حرکت کردند. در اثنای راه سگی از جانب راست پارس کرد، آنکه هنرش شناختن بانگ سگان بود گفت: این سگ میگوید که شاه در جمع شماست. هرگاه عارفی بالله طبق مضمون آیهی: (وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ) به ابنای دنیا بگوید که مواظب حرکات و رفتارتان باشید که خدا با شماست و ناظر بر شماست، آنان از بس در فکر جمع حطام دنیوی هستند که مفاد سخن او را نمیشنوند و نمیدانند که واقعاً خدا در هر حال ناظر آنان است. چنان که طایفهی دزدان به مفهوم سخن همکار خود وقتی ننهادند و اصلاً ذرهای بدان نیندیشیدند، چرا که همهی هوش و حواسشان جمع کردن زر و سیم بود.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول