مؤلف: محمدرضا افضلی
دم به دم در صفحهی اندیشهشان *** ثبت و محوی میکند آن بینشان
خشم میآرد رضا را میبرد *** بخل میآرد سخا را میبرد
نیم لحظه مدرکاتم شام و غدو *** هیچ خالی نیست زین اثبات و محو
کوزهگر با کوزه باشد کارساز *** کوزه از خود کی شود پهن و دراز
چوب در دست دروگر معتکف *** ورنه چون گردد بریده و مؤتلف
جامه اندر دست خیاطی بود *** ورنه از خود چون بدوزد یا درَد
مشک با سقا بودای منتهی *** ورنه از خود چون شود پر یا تهی
هر دمی پر میشوی تی میشوی *** پس بدان کاندر کف صنع ویی
چشمبند از چشم دور آگه بود *** صنع از صانع چهسان پیدا شود
چشم داری تو به چشم خود نگر *** منگر از چشم سفیه بیخبر
گوش داری تو به گوش خود شنو *** گوش گولان را چرا باشی گرو
آن نقاش ازل که بینشان و بیچون و چند است، لحظه به لحظه بر صفحهی اندیشه آنان نقوشی مینگارد و پاک میکند. چه بر لوح ضمیر انسان دائم احوالی متفاوت و حتی متعارض پدید میآید و از بین میرود. پس انسان حال ثابتی ندارد. مثلاً نقاش ازل بر لوح ضمیر انسان نقش غضب مینگارد و گاه خشنودی، گاه صفت بخل را بر صحیفه دل آدمی رقم میزند و گاه صفت سخا را از ضمیر او میزداید. لوح ضمیر من در شبانه روز حتی نیم لحظه از این ثبت و پاک کردنها فارغ نمیشود. کوزهگر، کوزه میسازد وگرنه ممکن نیست که کوزه خود به خود عرض و طول پیدا کند.
مثالهای دیگری که مولانا متذکر میشود، همه برای بسط همین معناست که حالات روحی، روانی انسان دائم در حال تغییر و تحول است و این تغییرات همه به دست «محول الحول و الاحوال و مقلب القلوب»، قرار دارد. پس بدان که تو در پنجه تقلیب ربّی. در آن روز که حجاب غفلت از چشم دلت برداشته شود خواهی دید که صنع چگونه شیفته صانع است! اگر چشم حقیقتبین داری به انسان و جهان نگاه کن. مبادا با چشم حماقت و ناآگاهی به امور درنگری. اگر گوش شنوا داری به سخنان گوش فرا ده، چرا اسیر گوش احمقی و قوه تمییز به کار نمیبری!
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
خشم میآرد رضا را میبرد *** بخل میآرد سخا را میبرد
نیم لحظه مدرکاتم شام و غدو *** هیچ خالی نیست زین اثبات و محو
کوزهگر با کوزه باشد کارساز *** کوزه از خود کی شود پهن و دراز
چوب در دست دروگر معتکف *** ورنه چون گردد بریده و مؤتلف
جامه اندر دست خیاطی بود *** ورنه از خود چون بدوزد یا درَد
مشک با سقا بودای منتهی *** ورنه از خود چون شود پر یا تهی
هر دمی پر میشوی تی میشوی *** پس بدان کاندر کف صنع ویی
چشمبند از چشم دور آگه بود *** صنع از صانع چهسان پیدا شود
چشم داری تو به چشم خود نگر *** منگر از چشم سفیه بیخبر
گوش داری تو به گوش خود شنو *** گوش گولان را چرا باشی گرو
آن نقاش ازل که بینشان و بیچون و چند است، لحظه به لحظه بر صفحهی اندیشه آنان نقوشی مینگارد و پاک میکند. چه بر لوح ضمیر انسان دائم احوالی متفاوت و حتی متعارض پدید میآید و از بین میرود. پس انسان حال ثابتی ندارد. مثلاً نقاش ازل بر لوح ضمیر انسان نقش غضب مینگارد و گاه خشنودی، گاه صفت بخل را بر صحیفه دل آدمی رقم میزند و گاه صفت سخا را از ضمیر او میزداید. لوح ضمیر من در شبانه روز حتی نیم لحظه از این ثبت و پاک کردنها فارغ نمیشود. کوزهگر، کوزه میسازد وگرنه ممکن نیست که کوزه خود به خود عرض و طول پیدا کند.
مثالهای دیگری که مولانا متذکر میشود، همه برای بسط همین معناست که حالات روحی، روانی انسان دائم در حال تغییر و تحول است و این تغییرات همه به دست «محول الحول و الاحوال و مقلب القلوب»، قرار دارد. پس بدان که تو در پنجه تقلیب ربّی. در آن روز که حجاب غفلت از چشم دلت برداشته شود خواهی دید که صنع چگونه شیفته صانع است! اگر چشم حقیقتبین داری به انسان و جهان نگاه کن. مبادا با چشم حماقت و ناآگاهی به امور درنگری. اگر گوش شنوا داری به سخنان گوش فرا ده، چرا اسیر گوش احمقی و قوه تمییز به کار نمیبری!
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول