تراوشات عشق الهی از نگاه مثنوی

وقتی که حضرت حق، گنجینه‌های زمین را تا طبقه هفتم آسمان به انسان کامل بخشیده بود، انسان کامل بدان گنجینه‌ها توجهی نکرد و عرض کرد: پروردگارا! من عاشقم، اگر جز تو را طلب کنم قهراً تباه‌کار خواهم بود. عاشق حق نه بهشت
دوشنبه، 14 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تراوشات عشق الهی از نگاه مثنوی
 تراوشات عشق الهی از نگاه مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 
گنج‌های خاک تا هفتم طبق *** عرضه کرده بود پیش شیخ حق
شیخ گفتا خالقا من عاشقم *** گر بجویم غیر تو بس فاسقم
هشت جنت گر در آرم در نظر *** ور کنم خدمت من از خوف سقر
ممنی باشم سلامت‌جوی من *** زآن‌که این هر دو بود حظ بدن
عاشقی کز عشق یزدان خورد قوت *** صد بدن پیشش نیرزد ترّه توت
وین بدن که دارد آن شیخ فطن *** چیز دگر گوی و کم خوانش بدن
عاشق عشق خدا آن‌گاه مزد *** جبرئیل مؤتمن آن‌گاه دزد
عاشق آن لیلی کور و کبود *** ملک عالم پیش او یک تره بود
پیش او یکسان شده بد خاک و زر *** زر چه باشد که نبد جان را خطر
شیر و گرگ و دد از او واقف شده *** همچو خویشان گرد او گرد آمده
کین شده است از خوی حیوان پاک پاک *** پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک
زهر دد باشد شکر ریز خرد *** زآن‌که نیک نیک باشد ضد بد
لحم عاشق را نیارد خورد دد *** عشق معروف است پیش نیک و بد
ور خورد خود فی المثل دام و ددش *** گوشت عاشق زهر گردد بکشدش

وقتی که حضرت حق، گنجینه‌های زمین را تا طبقه هفتم آسمان به انسان کامل بخشیده بود، انسان کامل بدان گنجینه‌ها توجهی نکرد و عرض کرد: پروردگارا! من عاشقم، اگر جز تو را طلب کنم قهراً تباه‌کار خواهم بود. عاشق حق نه بهشت می‌خواهد و نه از دوزخ می‌ترسد. این مضمون برگرفته از کلام مولا علی (علیه‌السلام) است که: «الهی ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک، بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک». عاشقی که از عشق الهی ارتزاق کند، صدها بدن در نظرش به اندازه یک دانه توت کال نمی‌ارزد. کسی که تجلیات الهی را مشاهده نماید به مظاهر فریبنده‌ی دنیوی توجهی ندارد. بدن انسان کامل و عاشقِ واصل بر حسب صورت، بدن است و بر حسب باطن، نور الهی. عاشقِ عشق خدا بودن و طلب مزد کردن از او، مانند جبرئیل، مورد اعتماد حضرت حق است و اگر به چیزی جز حق بیندیشد، دزد عشق است. سلطنت جهان در نظر عاشق لیلی زشت، پشیزی نبود. لیلی با آن‌که زنی سیه‌چرده و کوتاه قامت بود، اما مجنون چنان عاشق او شده بود که همه ملک عالم در نظرش حقیر و خوار می‌نمود. وقتی عشق مجازی، را این قدر آدمی بلند طبع کند تو ببین عشق حقیقی چه‌ها می‌کند.
مولانا توصیف عشق مجنون را ادامه می‌دهد و می‌گوید: افاضات معنوی فرزانگان الهی مظاهر نفسانی و دنیایی را محو می‌کند. جانور هم نمی‌تواند گوشت عاشق را بخورد، زیرا عشق در نزد هر آدم خوب و بد شناخته شده است. «دد» در این مورد وجهه نفسانی و مادی وجود است. تراوشات عقل کمال‌طلب بلای جان نفسانیات و علایق دنیایی است.

هرچه جز عشق است شد مأکول عشق *** دو جهان یک دانه پیش نول عشق
دانه‌ای مر مرغ را هرگز خورد *** کاهدان مر اسب را هرگز چرد
بندگی کن تا شوی عاشق لعل *** بندگی کسب است آید در عمل
بنده آزادی طمع دارد ز جَدّ *** عاشق آزادی نخواهد تا ابد
بنده دائم خلعت و ادرارجوست *** خلعت عاشق همه دیدار اوست
در نگنجد عشق در گفت و شنید *** عشق دریایی است قعرش ناپدید
قطره‌های بحر را نتوان شمرد *** هفت دریا پیش آن بحر است خرد
این سخن پایان ندارد‌ای فلان *** باز رو در قصه‌ی شیخ زمان

هرچه به غیر عشق باشد، توسط عشق خورده می‌شود. هر دو جهان در برابر منقار عشق دانه‌ای بیش نیست. جهان زنجیره‌ای از ظهور و افول مدام موجودات است و تنها وجود لایزال الهی است که باقی و سرمدی است. مولانا می‌گوید: بندگی و پایداری در بندگی پروردگار، تو را به مرتبه‌ای می‌رساند که عاشقِ حق می‌شوی.
انسان غیر عاشق، دائم از خدای خود خلعت و مستمری می‌طلبد و راحتی و آسایش می‌خواهد، اما خلعت عاشق عبارت است از دیدار حضرت حق. او فراغت و آسودگی طلبد نمی‌کند،‌ بلکه به هر بلایی مرحباً می‌گوید، زیرا اصولاً عشق، بلاخیز است. حقیقت عشق در کلام بشر نمی‌گنجد، زیرا عشق دریایی است که ژرفای آن ناپیداست. لذا عشق یافتنی است، نه گفتنی. همان طور که شمارش قطره‌های دریا محال است، شرح حقیقت عشق نیز با کلام بشری ممکن نیست. هفت دریای عالم در برابر دریای عشق، حقیر و بی‌مقدار است.

شد چنین شیخی گدای کو به کو *** عشق آمد لاابالی اتقوا
عشق جوشد بحر را مانند دیگ *** عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف *** عشق لرزاند زمین را از گزاف
با محمد بود عشق پاک جفت *** بهر عشق، او را خدا لولاک گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد *** پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودی بهر عشق پاک را *** کی وجودی دادمی افلاک را
من بدان افراشتم چرخ سنیّ *** تا علوّ عشق را فهمی کنی
منفعت‌های دگر آید ز چرخ *** آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ

عشق ذاتاً بلاخیز است و با کسی هم شوخی ندارد. عشق با محافظه‌کاری‌ها و عافیت‌طلبی‌های کاسب‌کارانه سازگاری ندارد. اگر طالب میدانِ عشقی باید قید هست و نیستت را بزنی و در اندیشه‌ی نام و ننگ نباشی. وگرنه سر جایت بنشین. عشق دریا را مثل دیگ می‌جوشاند و عشق، کوه را مانند ریگ می‌ساید. عشق در آسمان صد شکاف ایجاد می‌کند. عشق، زمین را به شدت می‌لرزاند. این‌که خداوند به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «لولاک لما خلقت الافلاک» به دلیل آن بود که محمد غرق در عشق حق بود و در این راه تا آخرین حد ممکن پیش رفته بود، به همین دلیل در میان پیامبران این امتیاز خاص را یافت. اگر به سبب عشق پاک نبود، کی ممکن بود که افلاک را پدید آورم؟ بلندی آسمان بلند، برای تفهیم بلندی مقام عشق است. اگر چه خلقت آسمان به جز نشان دادن مقام رفیع عشق، فواید دیگری نیز دارد اما آنها مثل تخم‌مرغ است و عشق مانند جوجه و مرغ. عشق اصل است و آن فواید فروع آن.

خاک را من خوار کردم یک سری *** تا ز ذلّ عاشقان بویی بری
خاک را دادیم سبزی و نوی *** تا ز تبدیل فقیر آگه شوی
با تو گویند این جبال راسیات *** وصف حال عاشقان اندر ثبات
گرچه آن معنی است و این نقش‌ای پسر *** تا به فهم تو کند نزدیک تر
غصه را با خار تشبیهی کنند *** آن نباشد لیک تنبیهی کنند
آن دل قاسی که سنگش خواندند *** نامناسب بد مثالی راندند
در تصور در نیاید عین آن *** عیب بر تصویر نه نفیَش مدان

پستیِ خاک مثال و نمونه‌ای است تا بدانی که در راه عشقِ حق چقدر باید خود را خوار کنی. باز همین خاک پست را سبز و خرّم می‌کنیم؛ یعنی عاشقان حق را نیز از مراتب پست مادی به مراتب والای معنوی و به وصال حق می‌رسانیم. عاشق اگر کوه استوار هم باشد، عشق، خردش می‌کند و دگرگونی کوه‌ها در حوادث طبیعی، این واقعیت را بازگو می‌کند. این امر ظاهری است و مفهوم خرد شدن وجود عاشق، چیزی دیگر است. البته این مثالی برای تنبیه و آگاه کردن است. «دل قاسی» دلی سخت است که امور غیبی و روحانی را آسان درک نمی‌کند. عیب در این تصویرها و مثال‌هاست که رسایی کافی ندارد، اما عین و حقیقت آن را نفی نکن.

صدق او هم بر ضمیرِ میر زد *** عشق هر دم طرفه دیگی می‌پزد
صدق عاشق بر جمادی می‌تند *** چه عجب گر بر دل دانا زند
صدق موسی بر عصا و کوه زد *** بلکه بر دریای پر اشکوه زد
صدق احمد بر جمال ماه زد *** بلکه بر خورشید رخشان راه زد

از خصوصیات و تراوشات عشق حقیقی، تازگی و تجدد است. عشق هر لحظه جلوه تازه‌ای دارد، از این رو عشاقِ عارف، تازه‌بین و سیال هستند. در جایی که صداقت عاشق حتی جماد را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد چه جای شگفتی است که بر دل دانایان اثر بگذارد. چنان که مثلاً صداقت حضرت موسی نه تنها بر عصا و کوه اثر گذاشت، بلکه حتی دریای پر شکوه را نیز تحت تأثیر قرار داد. هم چنین صداقت باطنی حضرت احمد نه تنها بر زیبایی ماه اثر نهاد، که حرکت خورشید تابان را در مسیر عادی‌اش تحت تأثیر قرار داد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط