سبب‌سازی و سبب‌سوزی حق در مثنوی

پادشاه جهود، آتشی بر پا کرده و بتی در کنار آتش نهاده بود و می‌گفت: هر کس به این بت سجده نکند به آتش انداخته می‌شود. زنی را با فرزندش آورد و فرزند را از او بستاند و در آتش نهاد. مادر از ترس، خواست بت را سجده کند که
شنبه، 19 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
سبب‌سازی و سبب‌سوزی حق در مثنوی
 سبب‌سازی و سبب‌سوزی حق در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 
یک زنی با طفل آورد آن جهود *** پیش آن بت، و آتش اندر شعله بود
طفل از او بستد، در آتش درفکند *** زن بترسید و دل از ایمان بکند
خواست تا او سجده آرد پیش بت *** بانگ زد آن طفل انی لم امت
اندرا مادر که من این جا خوشم *** گرچه در صورت میان آتشم
اندرا مادر ببین برهان حق *** تا ببینی عشرت خاصان حق
اندرا اسرار ابراهیم بین *** کو در آتش یافت سرو و یاسمن
اندرا و دیگران را هم بخوان *** کاندر آتش شاه بنهاده است خوان
اندرایید‌ای مسلمانان همه *** غیر عذب دین، عذاب است آن همه

پادشاه جهود، آتشی بر پا کرده و بتی در کنار آتش نهاده بود و می‌گفت: هر کس به این بت سجده نکند به آتش انداخته می‌شود. زنی را با فرزندش آورد و فرزند را از او بستاند و در آتش نهاد. مادر از ترس، خواست بت را سجده کند که فرزند از درون آتش ندا داد:‌ ای مادر! من نمردم. این آتش مانعی است که نمی‌گذارد چشم دل، حقایق و امور معنوی را ببیند. اگر چشم حقیقت‌بین داشته باشی می‌بینی که این آتش نیست، بلکه رحمت حق است که سر از گریبان درآورده است.‌ ای مادر! بیا و ببین که من در میان آتش خوشم. در این آتش هر ذره‌ای خاصیت زندگی‌بخش نفس عیسی را دارد. بیا این جا تا برهان حق و عشرت و شادی خاصان الهی و گلزار ابراهیم را مشاهده کن.
اصولاً به دنیا آمدن و از دنیا رفتن، هر دو انتقال انسان در مراتب گوناگون هستی است. انسان وقتی به دنیا می‌آید گشایش تازه‌ای در هستی خود احساس می‌کند و مرگ نیز گشایش دیگری است که طی آن روح از قفس تن رها می‌شود. کودکی که او را در آتش افکندند پس از گفت‌وگو با مادر، به دیگران رو کرد و آنها را هم به میان آتش فراخواند و گفت: هرچه جز دین باشد عذاب است، زیرا انسان را به آتش دوزخ می‌فرستد.

رو به آتش کرد شه، کای تند خو *** آن جهان سوز طبیعی خوت کو
چون نمی‌سوزی، چه شد خاصیتت *** یا ز بخت ما دگر شد نیّتت
گفت آتش من همانم آتشم *** اندرآ تا تو ببینی تابشم
طبع من دیگر نگشت و عنصرم *** تیغ حقم، هم به دستوری برم
بر در خرگه سگان ترکمان *** چاپلوسی کرده پیش میهمان
ور به خرگه بگذرد بیگانه رو *** حمله بیند از سگان شیرانه او
من زسگ کم نیستم در بندگی *** کم ز تُرکی نیست حق، در زندگی

آتش در پاسخ سؤال پادشاه جهود که چرا نمی‌سوزانی، در حالی که طبیعتت سوزاندن است؟ گفت: اگر خدا نخواهد من کسی را نمی‌سوزانم. من مثل سگ درگاهم، کسی را می‌سوزانم که از درگاه حضرت حق بیگانه باشد. از سخن مولانا استفاده می‌شود که اشیاء و موجودات به طور کلی بی‌واسطه مستند به حق‌اند، چون، اراده کند سوزاندن را از آتش می‌گیرد. آتش به خودی خود سوزاننده نیست و آن‌چه از آتش سر می‌زند در واقع فعل حق است.

آتش طبعت اگر غمگین کند *** سوزش از امر ملیک دین کند
آتش طبعت اگر شادی دهد *** اندر او شادی ملیک دین نهد
چون که غم بینی تو استغفار کن *** غم به امر خالق آمد کار کن
چون به خواهد عین غم شادی شود *** عین بند پای آزادی شود

آتش طبع، کنایه از احوال درونی و عواطف است که گاه غم‌انگیز و گاه شادی‌آور می‌شود. مولانا می‌گوید: این شادی و غم، خاصیت اصلی و دائمی طبایع و عواطف ما نیست، بلکه حق آنها را در طبع ما می‌آفریند. اگر غمگین شدی بدان که گناهی کرده‌ای و آن غم به فرمان پروردگار است، تا متنبه گردی و استغفار نمایی.

باد و خاک و آب و آتش بنده‌اند *** با من تو مرده، با حق زنده‌اند
پیش حق آتش همیشه در قیام *** همچو عاشق روز و شب بی‌جان مدام
سنگ بر آهن زنی بیرون جهد *** هم به امر حق قدم بیرون نهد
آهن و سنگ ستم برهم مزن *** کین دو می‌زایند هم چون مرد و زن
سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک *** تو به بالا برنگر‌ای مرد نیک

عناصر این جهان خاکی، بنده پروردگارند. اگر شکل و ساخت یک موجود هم در آنها نباشد، باز بندگی آنها برقرار است و با پیوستگی به حق، وجود و حیات دارند. تشبیه پیچ و تاب شعله‌ی آتش به نیاز عاشق، از مضامین بدیع مولاناست. این شعله‌ی عاشق‌وار، گاه در سنگِ آتش‌زنه پنهان است و باید سنگ را بر آهن زد تا اگر فرمان حق باشد از سنگ به صورت جرقه‌ای درآید و در گرد خود همه چیز را شعله‌ور کند. آهن و سنگ می‌تواند آتش پدید آورند و آتش، هم سوزاننده است و هم گرمی دهنده. اما تو آن آهن و سنگی را که ستم و سوزانندگی از آنها می‌زاید برهم مزن. البته سبب ظاهری در هر کار، این سنگ‌ها و آهن‌ها هستند و اگر به بالا و به عالم الهی نگاه کنی می‌بینی که این سبب‌ها توسط حضرت حق به صورت سبب در می‌آیند.

کاین سبب را آن سبب آورد پیش *** بی‌سبب کی شد سبب هرگز ز خویش
و آن سبب‌ها کانبیا را رهبرند *** آن سبب‌ها زین سبب‌ها برترند
این سبب را آن سبب عامل کند *** باز گاهی بی‌بر و عاطل کند
این سبب را محرم آمد عقل ما *** وآن سبب‌ها را ست محرم انبیا
این سبب چه بود، به تازی گو رسن *** اندر این چَه، این رسن آمد به فن
این رسن‌های سبب‌ها در جهان *** هان وهان زین چرخ سر گردان مدان
تا نمانی صفر و سر گردان چو چرخ *** تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مرخ

در ادامه، مولانا دوگونه سبب را مطرح می‌کند: یکی اسباب کارهای این جهانی و امور روزمره‌ی ما و دیگری اسبابی که این اسباب را به حرکت در می‌آورند و از اینها برترند. پیامبران و اولیا از طریق کشف با این سبب‌ها آشنایی دارند. آن سبب‌های عالی‌تر این سبب‌های دنیایی را گاه به کار وا می‌دارند و گاه عاطل و بیهوده می‌گذارند. عقل ما فقط این سبب‌های مادی و این جهانی را می‌شناسد و آن سبب‌ها عالی‌تر فقط با انبیا محرمند. اسباب این جهانی همانند ریسمانند، این ریسمان با فنون خاصی به درون چاه (این دنیا) می‌آید. آن‌چه ریسمان را پایین و بالا می‌برد چرخی است که بر بالای چاه نصب شده است. خود چرخ هم گرداننده‌ای دارد که اگر او را نبینی گمراهی.
سپس مولانا هشدار می‌دهد که اگر اسباب این جهانی را متعلق به چرخ سرگردان و فلک، آسمان و کواکب بدانی، مثل چرخ، سرگردان خواهی ماند و به حقیقت نخواهی رسید و مانند صفر بی‌چیز یا ناچیز خواهی بود. بنابراین سبب اصلی (پروردگار) را بشناس تا مانند چوب مرخ (1) از درون نسوزی و نابود نشوی.

باد و آتش می‌شوند از امر حق *** هر دو سرمست آمدند از خمر حق
آب حلم و آتش خشم‌ای پسر *** هم ز حق بینی، چو بگشایی نظر
گر نبودی واقف از حق جانِ باد *** فرق کی کردی میان قوم عاد
هود، گرد مؤمنان خطی کشید *** نرم می‌شد باد کان‌جا می‌رسید
هر که بیرون بود زآن خط جمله را *** پاره پاره می‌گسست اندر هوا
هم‌چنین باد اجل با عارفان *** نرم خوش هم‌چون نسیم بوستان
آتش ابراهیم را دندان نزد *** چون گزیده حق بود، چونش گزد

مولانا می‌گوید: حتی سبب‌های این جهانی هم به اراده‌ی حق عامل یا عاطل می‌شوند. باد که آتش را خاموش می‌کند یا آتش که مستانه شعله می‌کشد، هر دو از باده‌ی حق سرمست‌اند. اگر چشمِ حقیقت‌بین را باز کنی، شکیبایی و خشم، هر دو فعل حقّند.
مولانا برای تثبیت و تأیید نظریه خود که عوامل و اسباب این جهانی هرچه می‌کنند به اراده حق و فعل حق است مثال و شاهدهایی از منابع دینی و قرآن می‌آورد و می‌گوید: قوم عاد به حرف پیامبرشان هود گوش ندادند و منکر نبوت او شدند. به فرمان حق باد صرصر آنها را هلاک کرد. (2) اما هود و مؤمنان با او به صحرا آمدند و حفره‌ای کندند. باد که به آنان می‌رسید نرم می‌شد و نسیمی می‌گشت. هم‌چنین باد اجل و مرگ نیز برای عارفان چنان نرم و خوش است که گویی نسیمی از جانب خوب‌رویان است. استاد فروزان‌فر روایتی را از احیاءالعلوم جلد 4، صفحه‌ی 334 نقل می‌کند که ملک‌الموت به صورت جوانی زیبا با لباس خوب و بوی خوش بر مؤمنان ظاهر می‌شود.
مثال دیگر قرآنی: نمرود، حضرت ابراهیم را در آتش افکند و آتش ابراهیم را نه تنها نسوزاند بلکه بر ابراهیم گلستان شد. (3)

آتش شهوت نسوزد اهل دین *** باغیان را برده تا قعر زمین
موج دریا چون به امر حق بتاخت *** اهل موسی را ز قبطی واشناخت
خاک، قارون را، چو فرمان در رسید *** با زر و تختش به قعر خود کشید
آب و گل چون از دم عیسی چرید *** بال و پر بگشاد، مرغی شد پرید
هست تسبیحت به جای آب و گل *** مرغ جنّت شد ز نفخ صدق دل
کوه طور از نور موسی شد به رقص *** صوفی کامل شد و رست او ز نقص
چه عجب گر کوه صوفی عزیز *** جسم موسی از کلوخی بود نیز

مولانا قبلاً اشاره کرد که آتش، سوزاننده است به شرط آن که حق اراده کند: تیغ حقم هم به دستوری برم. شهوت هم آتش است اما مؤمن بدین آتش نمی‌سوزد. قوم موسی هنگام مهاجرت از مصر از رود نیل گذشتند، اما وقتی که فرعونیان پای در گذرگاه آنان نهادند آب آنها را فرو گرفت. (4) قبطی نام باستانی مردم مصر بود.
قارون از ثروتمندان بنی‌اسرائیل و دشمن موسی بود. به فرمان حق، خاک دهان گشود و او را با ثروتش فرو برد. (5) نفَس عیسی که جلوه دیگری از فعل حق بود، توانست پیکره‌ی مرغی را که از گل ساخته بود جان بدهد. (6)
در این ابیات آتش، آب، خاک و باد هر یک با مثالی از قرآن کریم مطرح شده‌اند. مولانا می‌گوید: هر یک از عناصر چهارگانه‌ی طبیعت، چگونه به فعل حق عمل می‌کنند و از آنها کاری غیر از آن‌چه اقتضای طبیعت آنهاست سر می‌زند. هم‌چنین وقتی تو پروردگارت را تسبیح می‌گویی، نفس تو بخاری است که از وجود مادی تو بر می‌خیزد اما اگر صدق دل نیز در این نفس دمیده شود، تسبیح‌گویی مرغ بهشت خواهد شد و خدا آن را خواهد پذیرفت. هم‌چنین نور نبوت موسی، کوه طور را مانند صوفی در حال سماع، به رقص آورد و کوه که جسم خاکی بود صوفی کامل شد و به پروردگار پیوست. این تعجب ندارد، زیرا خود موسی هم روزگاری خاک بود، اما کلیم الله شد. طبق آیه‌ی 143، سوره‌ی اعراف، موسی تمنای دیدار خدا را کرد اما جواب لن‌ترانی، شنید ولی پروردگار بر کوه طور تجلی کرد و انفجاری در کوه رخ داد، که موسی بر اثر شکوه و عظمت آن بی‌هوش شد.

پی‌نوشت‌:

1. مرخ بید دشتی است که از آن نوعی آتش‌زنه می‌ساخته‌اند. بدین صورت که دو تکه از چوب بید دشتی را برداشته، یکی را نوک تیز می‌تراشیده و در دیگری حفره‌ای مناسب با نوک آن تکه تراش می‌داده‌اند و از سایش نوک اولی در حفره تکه دوم جرقه ایجاد می‌شد.
2. الحاقه، آیه‌ی 6.
3. أنبیا، آیه‌ی 69.
4. یونس، آیه‌ی 90.
5. قصص، آیات 76 تا 81.
6. آل عمران، آیه‌ی 49.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط