مؤلف: محمدرضا افضلی
موسیای، فرعون را تا رود نیل *** میکشد با لشکر و جمعی ثقیل
پشهای نمرود را با نیم پر *** میشکافد بیمُحابا مغز سر
حال آن کو قول دشمن را شنود *** بین جزای آن که شد یار حسود
حال فرعونی که هامان را شنود *** حال نمرودی که شیطان را شنود
دشمن ار چه دوستانه گویدت *** دام دان، گرچه زدانه گویدت
گر تو را قندی دهد، آن زهر دان *** گر به تو لطفی کند، آن قهر دان
از شراب قهر، چون مستی دهی *** نیستها را صورت هستی دهی
چیست هستی بند چشم از دید چشم *** تا نماید سنگ گوهر، پشم یشم
چیست مستی حسّها مبدل شدن *** چوب گز اندر نظر سندل شدن
مولانا اشارهای به قصه موسی و عبور او و یارانش از رود نیل و غرق شدن سپاه فرعون دارد. ثقیل، یعنی سپاه انبوه. وی سپس اشارهای به قصه نمرود پادشاه بابل دارد، که مطابق روایات، ابراهیم را به آتش افکند و به خدا اعلان جنگ داد. پروردگار پشهها را به جنگ او فرستاد. نمرود از عهده پشهها بر نیامد و به محفظهای مسی پناه برد که فقط سوراخی برای تنفس داشت. از همان سوراخ نیز پشهای به درون محفظه رفت و از بینی نمرود وارد مغز او شد و مغز سرش را به تدریج خورد تا او را کشت. مولانا میگوید: گمراهان عاقبت بدی دارند و دچار قهر الهی میگردند.
قهر الهی اگر بخواهد گمراهان را به نابودی بکشاند، ممکن است به صورت خوشآیند پیش آید، به همین دلیل مولانا مستی از شراب قهر را مطرح میکند. در این صورت آنچه وجود حقیقی ندارد، صورت هستی پیدا میکند و چشم انسان از دیدن حقایق باز میماند. سنگِ ناچیز را گوهر و پشم را یشم میبیند. چنان حواس او از کار میافتد که چوب درختان ریگزار (گز که برای سوزاندن است) را سندل (چوب خوشبوست که برای تزئینات به کار میرود) میبیند.
این چنین ظنّ خسیسانه به من *** مر شما را بود ننگان زمَن
ظا نین با لله ظنّ السوء را *** چون منافق سر بیندازم جدا
وا رهانم چرخ را از ننگتان *** تا بماند در جهان این داستان
شیر با این فکر میزد خنده فاش *** بر تبسّمهای شیر، ایمن مباش
مال دنیا شد تبسّمهای حق *** کرد ما را مست و مغرور و خَلقَ
فقر و رنجوری بهشت استای سند *** کآن تبسّم، دام خود را بر کنَد
شایستهی انسان نیست که با حق بستیزد و گمان پست داشته باشد. آنان که نسبت به خداوند گمان بد برند، دچار قهر الهی میشوند و از صفحهی روزگار برچیده میگردند. این سخن مولانا بر گرفته از آیهی 6 سوره فتح میباشد که میفرماید: (وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِینَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ)؛ مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک، آنان که به خدا گمان بد دارند، عذاب میشوند.
باید جهان را از لوث وجود شما ننگان پاک نمود، تا این داستان برای جهانیان موجب عبرت شود. مال و سرمایهی این جهانی، تبسم و لبخند حق است، که ما را مست و مغرور و مندرس از معنویت و دور از خدا میکند. این تبسم حق همانند تبسم شیر، هنگام حمله و دریدن است. مولانا میگوید: پسای انسانی که به سخن من اعتماد داری، بدان که ترشرویی دنیا و فقر و تهیدستی برای تو بهتر است، زیرا آن لبخند (خوشیهای دنیا) سرانجام، صید خود را شکار میسازد و به هلاکت میرساند و این امر به تدریج و آرام آرام صورت میپذیرد. آن چنان به خوشیها و لذایذ دنیا شیفته و فریفته میگردی که خود از سرِ بدمستی نخواهی فهمید. البته باید دانست که اینگونه تبسمهای الهی در قرآن به عنوان استدراج گفته شده است. در سوره اعراف، آیهی 182 چنین آمده است: (وَالَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَیْثُ لاَیَعْلَمُونَ)؛ آنان که به تکذیب آیات ما میپردازند به استدراج گرفتارشان سازیم به گونهای که خود ندانند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
پشهای نمرود را با نیم پر *** میشکافد بیمُحابا مغز سر
حال آن کو قول دشمن را شنود *** بین جزای آن که شد یار حسود
حال فرعونی که هامان را شنود *** حال نمرودی که شیطان را شنود
دشمن ار چه دوستانه گویدت *** دام دان، گرچه زدانه گویدت
گر تو را قندی دهد، آن زهر دان *** گر به تو لطفی کند، آن قهر دان
از شراب قهر، چون مستی دهی *** نیستها را صورت هستی دهی
چیست هستی بند چشم از دید چشم *** تا نماید سنگ گوهر، پشم یشم
چیست مستی حسّها مبدل شدن *** چوب گز اندر نظر سندل شدن
مولانا اشارهای به قصه موسی و عبور او و یارانش از رود نیل و غرق شدن سپاه فرعون دارد. ثقیل، یعنی سپاه انبوه. وی سپس اشارهای به قصه نمرود پادشاه بابل دارد، که مطابق روایات، ابراهیم را به آتش افکند و به خدا اعلان جنگ داد. پروردگار پشهها را به جنگ او فرستاد. نمرود از عهده پشهها بر نیامد و به محفظهای مسی پناه برد که فقط سوراخی برای تنفس داشت. از همان سوراخ نیز پشهای به درون محفظه رفت و از بینی نمرود وارد مغز او شد و مغز سرش را به تدریج خورد تا او را کشت. مولانا میگوید: گمراهان عاقبت بدی دارند و دچار قهر الهی میگردند.
قهر الهی اگر بخواهد گمراهان را به نابودی بکشاند، ممکن است به صورت خوشآیند پیش آید، به همین دلیل مولانا مستی از شراب قهر را مطرح میکند. در این صورت آنچه وجود حقیقی ندارد، صورت هستی پیدا میکند و چشم انسان از دیدن حقایق باز میماند. سنگِ ناچیز را گوهر و پشم را یشم میبیند. چنان حواس او از کار میافتد که چوب درختان ریگزار (گز که برای سوزاندن است) را سندل (چوب خوشبوست که برای تزئینات به کار میرود) میبیند.
این چنین ظنّ خسیسانه به من *** مر شما را بود ننگان زمَن
ظا نین با لله ظنّ السوء را *** چون منافق سر بیندازم جدا
وا رهانم چرخ را از ننگتان *** تا بماند در جهان این داستان
شیر با این فکر میزد خنده فاش *** بر تبسّمهای شیر، ایمن مباش
مال دنیا شد تبسّمهای حق *** کرد ما را مست و مغرور و خَلقَ
فقر و رنجوری بهشت استای سند *** کآن تبسّم، دام خود را بر کنَد
شایستهی انسان نیست که با حق بستیزد و گمان پست داشته باشد. آنان که نسبت به خداوند گمان بد برند، دچار قهر الهی میشوند و از صفحهی روزگار برچیده میگردند. این سخن مولانا بر گرفته از آیهی 6 سوره فتح میباشد که میفرماید: (وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِینَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ)؛ مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک، آنان که به خدا گمان بد دارند، عذاب میشوند.
باید جهان را از لوث وجود شما ننگان پاک نمود، تا این داستان برای جهانیان موجب عبرت شود. مال و سرمایهی این جهانی، تبسم و لبخند حق است، که ما را مست و مغرور و مندرس از معنویت و دور از خدا میکند. این تبسم حق همانند تبسم شیر، هنگام حمله و دریدن است. مولانا میگوید: پسای انسانی که به سخن من اعتماد داری، بدان که ترشرویی دنیا و فقر و تهیدستی برای تو بهتر است، زیرا آن لبخند (خوشیهای دنیا) سرانجام، صید خود را شکار میسازد و به هلاکت میرساند و این امر به تدریج و آرام آرام صورت میپذیرد. آن چنان به خوشیها و لذایذ دنیا شیفته و فریفته میگردی که خود از سرِ بدمستی نخواهی فهمید. البته باید دانست که اینگونه تبسمهای الهی در قرآن به عنوان استدراج گفته شده است. در سوره اعراف، آیهی 182 چنین آمده است: (وَالَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَیْثُ لاَیَعْلَمُونَ)؛ آنان که به تکذیب آیات ما میپردازند به استدراج گرفتارشان سازیم به گونهای که خود ندانند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول