شاعر: سید رضامؤید
داغ صادق شرر سینهام افروخته کرد
جگری سوخته یاد از جگر سوخته کرد
جگری سوخته کز داغ بر افروخته بود
باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود
بر جگر آنکه ولایت به موالی همه داشت
محنت کشتن اولاد بنی فاطمه داشت
آن امامی که لوای شرف افراخته بود
زهر منصور به جانش شرر انداخته بود
آه از آن روز که بگرفت ز طاغوت زمان
آتش از چار طرف خانه او را به میان
وندر خرمن آتش ولی رب جلیل
راه میرفته و میگفت منم پور خلیل
شعله را چون به در خانه تماشا میکرد
یاد آتش زدن خانه زهرا میکرد
آنکه هم ظاهر رو هم باطن ما میداند
با دلش زهر چه کرده است خدا میداند
روح دین بود ولی بی تب و بی تابش کردند
شمع کانون وفا بود که آبش مردند
چارمین قبله عشق است به دامان بقیع
رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع