گوشه‌ای از حرای حجره خویش

گوشه‌ای از حرای حجره‌ی خویش نیمه شب‌ها، خدا خدا می‌کرد طبق رسمی که ارث مادر بود مردم شهر را دعا می‌کرد
يکشنبه، 20 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
گوشه‌ای از حرای حجره خویش

گوشه‌ای از حرای حجره خویش

شاعر: وحید قاسمی

گوشه‌ای از حرای حجره‌ی خویش

نیمه شب‌ها، خدا خدا می‌کرد

طبق رسمی که ارث مادر بود

مردم شهر را دعا می‌کرد

هر ملک در دل آرزویش بود

بشنود سوز ربنایش را

آرزو داشت لحظه‌ای بوسد

مهر و تسبیح کربلایش را

هر زمان دل شکسته‌تر می‌شد

«فاطمه اشفعی لنا» می‌خواند

زیرلب با صدای بغض‌آلود

روضهء تلخ کوچه را می‌خواند

عاقبت در یکی از آن شب‌ها

دل او را به درد آوردند

بی نمازان شهر پیغمبر

سرسجاده دوره‌اش کردند

پیرمرد قبیله‌ی ما را

در دل شب، کشان کشان بردند

با طنابی که دور دستش بود

پشت مرکب، کشان کشان بردند

ناجوانمردهای بی انصاف

سن و سالی گذشته از آقا !؟

می‌شود لااقل نگهدارید

حرمت گیسوی سپیدش را

پابرهنه، بدون عمامه

روح اسلام را کجا بردید؟

سالخورده‌ترین امامم را

بی عبا وعصا کجا بردید؟

نکشیدش، مگر نمی‌بینید!؟

زانویش ناتوان و خسته شده

چقدر گریه کرده او !!! نکند؟

حرمت مادرش شکسته شده

ای سواره، نفس نفس زدنش

علت روشن کهن سالی است

بسکه آقای ما زمین خورده!؟

در نگاه تو برق خوشحالی است

جگرم تیر می‌کشد آقا

چه بلاهایی آمده به سرت!

تو فقط خیزران نخورده‌ای و

شمر وخولی نبوده دور و برت

به خدا خاک بر دهانم باد

شعر آقا کجا و شمر کجا!؟

حرف خولی چرا وسط آمد؟

سرتان را کسی نبرد آقا

به گمانم شما دلت می‌خواست

شعر را سمت کربلا ببری

دل آشفته‌ی محبان را

با خودت پای نیزه‌ها ببری

شک ندارم شما دلت می‌خواست

بیت‌ها را پر از سپیده کنی

گریه‌هایت اگر امان بدهد

یادی از حنجره بریده کنی



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط