مؤلف: محمدرضا افضلی
یاد ده ما را سخنهای رقیق *** که تو را رحم آورد آنای رفیق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو *** ایمنی از تو مهابت هم ز تو
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن *** مصلحی توای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی *** گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار توست *** این چنین اکسیرها اسرار توست
آب را و خاک را بر هم زدی *** ز آب و گل نقش تن آدم زدی
نسبتش دادی و جفت و خال و عم *** با هزار اندیشه و شادی و غم
باز بعضی را رهایی دادهای *** زین غم و شادی جدایی داده ای
بردهای از خویش پیوند و سرشت *** کردهای در چشم او هر خوب زشت
هرچه محسوس است او رد میکند *** و آنچه ناپیداست مسند میکند
عشق او پیدا و معشوقش نهان *** یار بیرون فتنهی او در جهان
هین رها کن عشقهای صورتی *** نیست بر صورت نه بر روی ستی
به پروردگار عرض میکنیم: سخنانی بر زبان ما بگذار که بیان حقایق باشد و تو را به خشم نیاورد و بر ما مهربانتر کند. اطلاق سلطان سخن به پروردگار، از این نظر است که هر سخنی به فرمان او بر زبان ما میآید و همهی افعال ما فعل حق است. ای خدا! اگر سخن ما کفرآمیز است تو آن را به سخن توحیدی و ایمانی تبدیل کن. «میناگری»، یعنی زدن نقشهای ظریف روی فلزات با لعاب شیشه و مواد رنگین. در این جا یعنی آرایش سخن به صورتی که مقبول حق باشد. «اکسیر»، جوهر گدازندهای است که ماهیت فلزات را دگرگون میکند. (کیمیا) خداوندا! تو آب و خاک را درهم آمیختی و انسان را از آن بیافریدی. اشارهای به آیات: 2، سوره انعام؛ 12، سوره اعراف؛ 12، سوره مؤمنون؛ 11، سوره صافات است.
ای خدایی که هزاران اندیشه شادی و غم برای انسان آفریدی! «باز بعضی را رهایی دادهای». این رهایی یافتگان، مردان حق و واصلانِ به حقّند که نیک و بد این جهان و مقیدات زندگی مادی آنها را به خود مشغول نمیدارد. فقط به پروردگار متّکی هستند که در چشم ظاهر ناپیداست. اینان عارفانی هستند که از کمند محسوسات، رستهاند و یکسره مجذوب عالم معنا شدهاند. چنین کسانی؛ عشق و دوستیاش آشکار و معشوقاش پنهان است، به همین جهت، یار در خارج از این عالم محسوسات است، ولی ابتلای به عشق او در همین دنیاست. عشقهای این جهانی هم «عشق بر صورت» یا بر روی زیبایی یک بانو (ستی) نیست، وگرنه چرا پس از بیرون رفتنِ جان، این جسم را رها میکنی؟
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
هم دعا از تو اجابت هم ز تو *** ایمنی از تو مهابت هم ز تو
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن *** مصلحی توای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی *** گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار توست *** این چنین اکسیرها اسرار توست
آب را و خاک را بر هم زدی *** ز آب و گل نقش تن آدم زدی
نسبتش دادی و جفت و خال و عم *** با هزار اندیشه و شادی و غم
باز بعضی را رهایی دادهای *** زین غم و شادی جدایی داده ای
بردهای از خویش پیوند و سرشت *** کردهای در چشم او هر خوب زشت
هرچه محسوس است او رد میکند *** و آنچه ناپیداست مسند میکند
عشق او پیدا و معشوقش نهان *** یار بیرون فتنهی او در جهان
هین رها کن عشقهای صورتی *** نیست بر صورت نه بر روی ستی
به پروردگار عرض میکنیم: سخنانی بر زبان ما بگذار که بیان حقایق باشد و تو را به خشم نیاورد و بر ما مهربانتر کند. اطلاق سلطان سخن به پروردگار، از این نظر است که هر سخنی به فرمان او بر زبان ما میآید و همهی افعال ما فعل حق است. ای خدا! اگر سخن ما کفرآمیز است تو آن را به سخن توحیدی و ایمانی تبدیل کن. «میناگری»، یعنی زدن نقشهای ظریف روی فلزات با لعاب شیشه و مواد رنگین. در این جا یعنی آرایش سخن به صورتی که مقبول حق باشد. «اکسیر»، جوهر گدازندهای است که ماهیت فلزات را دگرگون میکند. (کیمیا) خداوندا! تو آب و خاک را درهم آمیختی و انسان را از آن بیافریدی. اشارهای به آیات: 2، سوره انعام؛ 12، سوره اعراف؛ 12، سوره مؤمنون؛ 11، سوره صافات است.
ای خدایی که هزاران اندیشه شادی و غم برای انسان آفریدی! «باز بعضی را رهایی دادهای». این رهایی یافتگان، مردان حق و واصلانِ به حقّند که نیک و بد این جهان و مقیدات زندگی مادی آنها را به خود مشغول نمیدارد. فقط به پروردگار متّکی هستند که در چشم ظاهر ناپیداست. اینان عارفانی هستند که از کمند محسوسات، رستهاند و یکسره مجذوب عالم معنا شدهاند. چنین کسانی؛ عشق و دوستیاش آشکار و معشوقاش پنهان است، به همین جهت، یار در خارج از این عالم محسوسات است، ولی ابتلای به عشق او در همین دنیاست. عشقهای این جهانی هم «عشق بر صورت» یا بر روی زیبایی یک بانو (ستی) نیست، وگرنه چرا پس از بیرون رفتنِ جان، این جسم را رها میکنی؟
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول