آیا امامت حضرت مهدی در کودکی مورد تایید است ؟
پرسش : چه کسانى در امامت در سنین کودکى شک کردهاند؟
پاسخ : از جمله سؤالهاى مطرح در مورد امام زمان (علیه السلام) این است که آیا کسى مىتواند در سنین کودکى به مقام امامت وخلافت برسد.
ابن حجر هیتمى از علماى اهل سنّت مىگوید: «آنچه در شریعت مطهّر ثابت شده این است که ولایت طفل صغیر صحیح نیست، پس چگونه شیعیان به خود اجازه داده وگمان بر امامت کسى دارند که عمر او هنگام رسیدن به امامت، بیش از پنج سال نبوده است».( صواعق المحرقه، ص 166)
احمد کاتب مىنویسد: «معقول نیست که خداوند طفل صغیرى را به رهبرى مسلمین منصوب کند».( تطوّر الفکر السیاسى، ص 102)
پرسش : آیا قرآن مؤیّد امامت ونبوت کودک است؟
پاسخ : از نظر قرآن امامت، نبوت وولایت در سنین کودکى نه تنها امرى ممکن است بلکه از وقوع آن نیز خبر داده است.
الف. خداوند متعال خطاب به حضرت یحیى مىفرماید: «یا یَحْیى خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً»؛ «اى یحیى! تو کتاب آسمانى ما را به قوت فراگیر وبه او در کودکى مقام نبوت دادیم.»( سوره مریم، آیه 12)
فخر رازى درباره حکمى که خداوند به حضرت یحیى (علیه السلام) داد مىگوید: «مراد از حکم در آیه شریفه، همان نبوت است؛ زیرا خداوند متعال عقل او را در کودکى محکم وکامل کرد وبه او وحى فرستاد، چرا که خداوند حضرت یحیى وعیسى را در کودکى به پیامبرى برگزید، برخلاف حضرت موسى ومحمّد (صلی الله علیه و آله) که آنان را در بزرگسالى به رسالت مبعوث نمود».( تفسیر فخر رازى، ج 11، ص 192)
ب. ونیز در مورد حضرت عیسى (علیه السلام) مىفرماید: «فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِى المَهْدِ صَبِیّاً × قالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتانِىَ الکِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِیّاً»؛ «مریم [در پاسخ ملامتگران] به طفل اشاره کرد. آنها گفتند: چگونه با طفل گهوارهاى سخن گوییم؟ آن طفل گفت: همانا من بنده خدایم که مرا کتاب آسمانى وشرف نبوت عطا فرمود...».( سوره مریم، آیه 30و29)
قندوزى حنفى بعد از ذکر ولادت امام مهدى (علیه السلام) مىنویسد: «گفتهاند که خداوند تبارک وتعالى او را در سنّ طفولیّت حکمت وفصلالخطاب عنایت نمود، واو را نشانهاى براى عالمیان قرار داد، همان گونه که در شأن حضرت یحیى (علیه السلام) فرمود: «یا یَحْیى خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً». ونیز در شأن حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: «قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِى المَهْدِ صَبِیّاً × قالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتانِىَ الکِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِیّاً». خداوند، عمر حضرت مهدى (علیه السلام) را به مانند عمر حضرت خضر طولانى گردانید».( ینابیع المودة، ص 454)
قطب راوندى ودیگران با سند از یزید کناسى نقل کردهاند که از حضرت ابىجعفر (علیه السلام) سؤال کردم: «أکان عیسى ابن مریم (علیه السلام) حین تکلّم فى المهد حجة للَّه على أهل زمانه؟ فقال: کان یومئذ نبیاً حجة للَّه غیر مرسل أما تسمع لقوله حین قال: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا × وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا»( سوره مریم، آیه 31و30) قلت: فکان یومئذ حجة للَّه على زکریا فى تلک الحال وهو فى المهد؟ فقال: کان عیسى فى تلک الحال آیة للناس ورحمة من اللَّه لمریم حین تکلم فعبر عنها وکان نبیا حجة على من سمع کلامه فى تلک الحال، ثم صمت فلم یتکلم حتى مضیت له سنتان وکان زکریا الحجة للَّه عزّوجلّ على الناس بعد صمت عیسى بسنتین ثم مات زکریا فورثه ابنه یحیى الکتاب والحکمة وهو صبى صغیر، أما تسمع لقوله عزوجل: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»( سوره مریم، آیه 12) فلمّا بلغ عیسى (علیه السلام) سبع سنین تکلم بالنبوة والرسالة حین أوحى اللَّه تعالى إلیه، فکان عیسى الحجة على یحیى وعلى الناس أجمعین ولیس تبقى الأرض یا اباخالد یوما واحدا بغیر حجة للَّه على الناس منذ یوم خلق اللَّه آدم (علیه السلام)...»؛ «آیا عیسى (علیه السلام) هنگامى که در گهواره سخن گفت حجّت خدا بر اهلزمان خود بود؟ حضرت فرمود: «عیسى در آن روز پیامبر وحجّت غیر مرسل خدا بود. آیا نشنیدهاى قول خدا را هنگامى که فرمود: «من بنده خدایم، او کتاب [آسمانى] به من داده و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا -هر جا که باشم- وجودى پربرکت قرار داده و تا زمانى که زندهام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است.» عرض کردم: پس در آن روز عیسى حجّت خدا بر زکریّا در آن حال بود، در حالى که در گهواره به سر مىبرد؟ حضرت فرمود: عیسى در آن حال نشانهاى براى مردم ورحمتى از جانب خدا براى مریم بود، آن هنگامى که سخن گفت واز او تعبیر کرد. (ونیز) پیامبر وحجت بود بر هر که کلام او را در آن حال شنید. سپس عیسى ساکت شد وتا دو سال با کسى سخن نگفت، ودر این مدّت زکریا (علیه السلام) حجّت بر مردم بود. پس از فوت او یحیى (علیه السلام) در سنین کودکى وارث کتاب وحکمت شد. آیا نشنیدهاى قول خداوند عزّوجلّ را که فرمود: «اى یحیى! کتاب [خدا] را با قوّت بگیر! و ما فرمان نبوّت [و عقل کافى] در کودکى به او دادیم.» عیسى وقتى به هفت سالگى رسید با اوّلین وحى که بر او نازل شد خبر از نبوت خود داد. در این هنگام او حجّت بر یحیى وتمام مردم شد. اى اباخالد! از هنگام خلقت آدم، حتّى یک روز نیز زمین خالى از حجّت خدا بر مردم نبوده است...».( کافى، ج 1، ص 382، ح 1)
کسى اشکال نکند که در مورد حضرت عیسى اگر چه قرآن لفظ ماضى را به کار برده ولى در حقیقت به معناى مضارع وزمان آینده است. زیرا در جواب مىگوییم:
اولاً: این احتمال خلاف ظاهر لفظ ماضى است وحمل بر خلاف آن احتیاج به دلیل وقرینه دارد در حالى که قرینهاى در بین نیست.
ثانیاً: فرق است بین نبى ورسول، در مورد قصه حضرت عیسى تعبیر نبى آمده نه رسول، ولذا ممکن است که طفلى در سنین کودکى به مقام نبوت رسیده باشد گر چه به جهت طفولیت هنوز به مقام رسالت نرسیده است.
پرسش : آیا از منظر تاریخ، امامت در کودک تجسّم یافته است؟
پاسخ : با مراجعه به تاریخ پى مىبریم که مسأله امامت ورهبرى کودک، واقع شده است وفلاسفه وحکما مىگویند: قوىترین دلیل بر امکان شئ، وقوع آن است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در سال سوّم هجرت، بعد از نزول آیه شریفه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ» على بن ابىطالب را که نوجوانى بیش نبود به خلافت ووصایت منصوب کرد، وبه قوم خود دستور داد که سخنان او را گوش فرا داده واز او اطاعت کنند.( ر.ک: تاریخ طبرى، ج 2، ص 63 ؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 41)
شیخ مفید؛ مىنویسد: «عموم شیعه و اهل سنت بر این امر اتفاق دارند که رسول خدا (صلی الله علیه واله) حضرت على (علیه السلام) را دعوت به وزارت وخلافت ووصایت کرد، در حالى که سنّ او کم بود، واز دیگر کودکان دعوت به عمل نیاورد...».( الفصول المختاره، ص 316)
پرسش : آیا عقل، امامت کودک را تأیید مىکند؟
پاسخ : برخى مىگویند: امامت در سنین کودکى عقلاً محال است. در پاسخ مىگوییم:
امر محال بر سه قسم است:
1 - محال ذاتى: که فى حدّ نفسه محال است بدون در نظر گرفتن امرى دیگر، مثل اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین.
2 - محال وقوعى: که وقوع آن محال است، مثل وقوع معلول بدون علت.
3 - محال عادى: که وقوع آن طبق قوانین شناخته شده طبیعت محال است ولى نه ذاتاً محال است ونه مستلزم محال. همانند کارهایى که بر آن معجزه صدق مىکند.
در مورد امامت در سنین کودکى مىگوییم: این مسأله، محال ذاتى یا وقوعى نیست، زیرا خداوند متعال قادر است تا تمام شرایط رسالت وامامت را در کودک قرار دهد. عقل انسان این مطالب را بعید نمىداند. ونبوت حضرت یحیى وعیسى8 بهترین شاهد صدق بر این مدعا است.
محمّد بن حسن صفّار به سند خود از على بن اسباط نقل کرده که گفت: «رأیت اباجعفر (علیه السلام) قد خرج علىّ فاحددت النظر إلیه وإلى رأسه وإلى رجله لأصف قامته لأصحابنا بمصر، فخرّ ساجداً. فقال انّ اللَّه احتجّ فى الامامة مثل ما احتجّ فى النبوة. قال اللَّه تعالى: «وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً» وقال اللَّه: «فَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً»( سوره مریم، آیه 12). فقد یجوز ان یؤتى الحکمة وهو صبىّ ویجوز ان یؤتى وهو ابن اربعین سنة»( سوره یوسف، آیه 22)؛ «اباجعفر (علیه السلام) را در حالى که بر من وارد مىشد مشاهده کردم. خوب به سر وپاى مبارکش نظاره کردم تا بتوانم بر اصحاب خود در مصر آن حضرت را توصیف نمایم. ناگهان مشاهده کردم که حضرت به سجده افتاد وفرمود: «خداوند احتجاج نموده در امر امامت به آنچه در امر نبوت احتجاج کرده است، ومىفرماید: «وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً» ونیز مىفرماید: «فَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً». پس گاهى ممکن است که خداوند به کسى حکمت عطا کند در حالى که کودکى بیش نیست، همان گونه که جایز است به کسى دیگر در سنین چهل سالگى حکمت عطا فرماید.»( بصائر الدرجات، ص 258، ح 10)
پرسش : آیا طفل در سنین کودکى مىتواند رشد عقلى داشته باشد؟
پاسخ : دانشمندان مىگویند: براى رشد عقلى سنّ معیّنى وجود ندارد، زیرا چه بسا شخصى رشید است امّا سن او بیش از پنج سال نیست؛ چون قوّه عاقله او به قدرت خداوند به حدّ کافى رشد کرده است. چه مانعى دارد که خداوند متعال سنّ رشد را در امام (علیه السلام) سنّ پنج سالگى قرار دهد.
علامه حلّى مىفرماید: «طبیعت کودکان با دوستى ومحبت پدر ومادر ومیل به آن در آمیخته است، لذا کنارهگیرى کودک از آنان وتوجه به خداوند متعال دلیل بر قوّت کمال اوست».
او در ادامه مىنویسد: «طبیعت کودکان با نظر وتأمّل در امور عقلى وتکالیف الهى ناسازگار ومتناسب با بازى ولهو ولعب است، پس اگر کودکى با امورى که ناسازگار با طبع کودکانه است انس گرفته، دلیل رسیدن او به کمال است».( کشف المراد، ص 389و388)
صفوان بن یحیى مىگوید: هنگامى که امام رضا (علیه السلام) به امام جواد (علیه السلام) اشاره کرد واو را به امامت منصوب نمود در حالى که سنّ او از سه سال تجاوز نمىکرد، به آن حضرت عرض کردم: فدایت گردم! فرزند شما سه سال بیشتر ندارد؟ حضرت فرمود: «... وما یضرّه من ذلک شىء قد قام عیسى (علیه السلام) بالحجّة وهو ابن ثلاثة سنین»؛ «چه اشکالى دارد در حالى که عیسى (علیه السلام) نیز در سنین سه سالگى حجت خدا گشت.»( کافى، ج 1، ص 383، ح 2)
به امام جواد (علیه السلام) عرض شد: مردم به جهت کمى سنّ شما امامت شما را انکار مىکنند. حضرت پاسخ فرمود: «وما ینکرون من ذلک قول اللَّه عزّوجلّ؟ لقد قال اللَّه عزّوجلّ لنبیّه(صلی الله علیه و اله): «قُلْ هذِهِ سَبِیلِى أَدْعُوا إِلىَ اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى» فواللَّه ما تبعه إلّا على (علیه السلام) وله تسع سنین وأنا ابن تسع سنین»؛ «چرا انکار مىکنند، در حالى که خداوند به نبىّ خود فرمود: اى رسول ما! امت را بگو: طریقه من وپیروانم همین است که خلق را با بینایى وبصیرت به سوى خدا دعوت کنیم. پس به خدا سوگند! در آن هنگام او را متابعت نکرد مگر على (علیه السلام) در حالى که نه سال بیشتر نداشت، ومن نیز فرزند نه ساله هستم.»( کافى، ج 1، ص 384، ح 8)
پرسش : آیا شیعیان به امامت امامان در سنین کودکى اطمینان داشتند؟
پاسخ : دانش آموختگان مدرسه اهل بیت: در طول تاریخ، فداکارى وجانفشانىهاى زیادى را در راه تثبیت عقیده خود در مسأله امامت داشتهاند؛ زیرا داشتن چنین عقیده وفکرى منشأ دشمنى وخصومت دستگاه خلفا با دوستداران اهل بیت بود. این امر منجرّ به درگیرى نظام حاکم با اهل بیت: ویاران آنها بود، لذا عدّه زیادى را زندانى وگروهى را نیز مىکشتند. واین نشان مىدهد که اعتقاد به ولایت اهل بیت: حتى در سنین کودکى براى آنها چنان روشن ومسلّم شدهبود که از جان ومال خود مایه مىگذاشتند.
پرسش : آیا اعتقاد به امامت وولایت امامان در کودکى با تهدید وتحمیل بزرگان شیعه بوده است؟
پاسخ : این فرضیه به طور حتم باطل است؛ زیرا با ورع وقداست بزرگان طایفه امامیه سازگارى ندارد. هیچ گاه نمىتوان باور کرد که آنان با تهدید وزور مردم را به اطاعت امامان دعوت کرده باشند. به ویژه آنکه آنان در طول مدت امامت اهل بیت: در شدیدترین وضع -به جهت پذیرش دعوت آنها- به سر مىبردند.
پذیرش دعوت اهل بیت ودعوت به آنان، سود مادى ومقام ظاهرى نداشته است تا توهّم طمع به آن امور باعث شود که چنین دعوتى را داشته باشند. پذیرفتنى نیست که علماى امامیه به نادرستى بر امامت شخصى در کودکى تبانى واتفاق داشته باشند در حالى که این کار سبب ایجاد انواع محرومیّتها براى آنان بود. این نیست مگر آنکه دعوت آنها ناشى از اعتقاد به امامت امامان در سنین کودکى بوده است.
پرسش : آیا خلفا بر امامت امامان در سنین کودکى اذعان داشتند؟
پاسخ : خلفاى معاصر، به فضایل اخلاقى وکمالات معنوى وعلمى امامانى که در سن کودکى بودند اذعان داشتند ولذا آن را زنگ خطرى براى خود وخلافت غاصبانه خویش مىدانستند. بر این اساس، تمام توان خود را براى از بین بردن امامان وفضایلشان به کار مىگرفتند.
با توجه به این مطلب به خوبى روشن مىشود که مسأله امامت شخص -هر چند در سنین کودکى- امرى ثابت بوده است؛ خصوصاً آنکه به طور مکرّر آنها را امتحان کرده، به فضل وکمالاتشان پى برده بودند.
پرسش : آیا از امامان قبل، نصّى بر امامت امامان کودک بوده است؟
پاسخ : در مورد هر یک از امامان که در سنین کودکى به امامت رسیدهاند از امام قبل خود به طور صریح وضمنى بر امامت آنها اشاره شده است.
الف. نصّ بر امام جواد (علیه السلام)
محمد بن ابى نصر مىگوید: فرزند نجاشى به من گفت: امام بعد از صاحبت کیست؟ دوست دارم پاسخ آن را بدانم. محمّد بن ابى نصر مىگوید: نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم وسؤال فرزند نجاشى را به امام عرض کردم. حضرت فرمود: «الإمام ابنى»؛ «امام، فرزند من است.»( کافى، ج 1، ص 320، ح 5)
ب. نصّ بر امام مهدى (علیه السلام)
محمّد بن على بن بلال مىگوید: «از ناحیه امام عسکرى -دو سال قبل از وفاتش- نامهاى به دستم رسید که در آن، خبر از جانشین بعد از خود داده بود، ونیز سه روز قبل از وفاتش نامهاى دیگر براى من فرستاد ودر آن از جانشین بعد از خود خبر داد».( کافى، ج 1، ص 328، ح 1)
عمرواهوازى مىگوید: امام عسکرى (علیه السلام) فرزند خود را به من نشان داد وفرمود: «هذا صاحبکم من بعدى»؛ «این صاحب وامام شما بعد از من است.»( همان، ح 3)
حمدان قلانسى مىگوید: «به عَمْرى عرض کردم: آیا امام عسکرى (علیه السلام) از دنیا رحلت نمود؟ فرمود: آرى، ولى کسى را به جانشینى خود قرار داد که گردنش مثل این بود. اشاره به دست خود نمود».( همان، ح 4)
پرسش : کودکى که ممنوع از تصرف در اموال است چگونه مىتواند امام باشد؟
پاسخ : برخى مىگویند: شما چگونه به امامت کودک اعتقاد دارید در حالى که خداوند مىفرماید: «وَابْتَلُوا الیَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أمْوالَهُمْ» حال اگر خداوند کسى را که به حدّ بلوغ نرسیده از تصرّف در اموالش منع( سوره نساء، آیه 6، «و یتیمان را بیازمایید تا هنگامى که قابلیّت زناشویى پیدا کنند، آنگاه اگر در آنان کاردانى یافتید اموالشان را به آنان برگردانید»)
مىکند پس چگونه ممکن است او را امام قرار دهد؛ زیرا امام، ولىّ بر خلق در تمام امور دین ودنیا است، وصحیح نیست که والى وسرپرست تمام اموال از قبیل صدقهها وخمسها وامین بر شریعت واحکام و... کسى باشد که ولایت بر درهمى از اموال خود را هم ندارد.
این اشکال از کسى صادر مىشود که بصیرتى در دین ندارد؛ زیرا آیهاى را که مخالفان در این باب به آن اعتماد کردهاند خاص است وشامل امام معصوم نمىشود، به جهت آنکه خداوند با برهان عقلى ودلیل نقلى، امامت آنان را ثابت نموده است واین مىرساند که امام، مخاطب آیه فوق نمىباشد واز زمره ایتام خارج است. هیچ اختلافى بین امت نیست که آیه فوق مربوط به کسانى است که عقلشان ناقص است وهیچ ربطى به آنان که عقلشان به عنایت الهى به حدّ کمال رسیده ندارد، اگر چه کودک باشند. لذا آیه شریفه شامل ائمه اهل بیت: نمىشود.( ر.ک: الفصول المختاره، ص 150و149)
پاسخ دیگرى که مىتوان داد این است که: عنوان حقیقى واصلى براى حکم به وجوب دفع مال به یتیمان، رشد عقلى است نه بلوغ، واگر تعبیر به بلوغ در آیه به حد نکاح ذکر شده، به جهت عنوان مشیر به رشد عقلانى است، زیرا غالباً در این هنگام است که انسان رشید مىشود وشاهد این مطلب اینکه: اگر کسى از حد بلوغ بگذرد وحتى به سنین بالایى از عمر خود برسد ولى رشید نشده باشد اموالش را به او نمىدهند. از اینجا معلوم مىشود که ملاک رشد عقلانى است که در امام معصوم از ابتداى سنین کودکى وجود دارد.
از اینجا پاسخ پرسشهاى دیگر نیز درباره امامت کودک داده مىشود، مثل اینکه طفل چگونه مىتواند امام باشد در حالى که نمىتواند حتّى امام جماعت باشد؟ طفل چگونه مىتواند امام باشد با آنکه معامله با او صحیح نیست؟ طفل چگونه مىتواند امام باشد در حالى که عقد او باطل است؟ طفل چگونه مىتواند امام باشد در حالى که گواهى او جز در موارد خاص مورد قبول نیست.
پرسش : طفل پنج ساله چگونه نمازش بر جنازه امام صحیح است؟
پاسخ : منشأ این اشکال و اشکالات مشابه این است که امام را با دیگران مقایسه کردهاند وبراى او امتیاز خاص قائل نیستند. ولى اگر معتقد شویم که امام -اگر چه کودک باشد- کسى است که با معجزه ونصّ، امامتش ثابت شده وعقلش به عنایت الهى کامل گردیده است، دیگر او را با مردم عوام مقایسه نمىکنیم. ونیز پاسخ این سؤال داده مىشود که چگونه ممکن است طفلى هدایت تکوینى وتشریعى وباطنى داشته باشد، در حالى که هر یک از آنها وظیفه بسیار سنگینى است که احتیاج به قابلیتهاى خاص دارد.
پاسخ همان است که قبلاً اشاره شد، زیرا اگر خداوند به کسى مقام هدایت وامامت مىدهد قابلیتش را نیز عنایت مىکند وعقل او را به حدّ اعلاى رشد وکمال مىرساند، اگر چه اختیار خود نیز در رسیدن به کمال دخیل است، ولى همه به لطف وعنایت الهى است.
پرسش : کودک چگونه مىتواند امام باشد در حالى که تکلیف ندارد؟
پاسخ : گاهى سؤال مىشود که کودک چگونه مىتواند امام ورهبر باشد در حالى که تکلیف ندارد، زیرا به حدّ بلوغ نرسیده است، وچون بر اعمالش عقوبت مترتب نیست ممکن است لغزشهایى از او سر زند که با مقام وشأن امامت سازگارى ندارد.
بلوغ -در حقیقت- رسیدن به حدّ رشد عقلانى است، وعلّت اینکه براى نوجوانان سنّ بلوغ را پانزده سال قرار دادهاند براى این است که غالباً در این سنّ آنها به رشد عقلانى مىرسند. ولى اگر افرادى در کودکى به طور یقین وقطع به حدّ اعلاى کمال ورشد رسیدند -که باید هم رسیده باشند وگرنه امامت آنها بى معنا خواهد بود- قطعاً مورد تکلیف هستند، واز آنجا که عقل کاملى داشته واز مقام عصمت بهرهمندند، هرگز کار ناشایست انجام نخواهند داد.
از اینجا پاسخ اشکال برخى از علماى اهل سنّت درباره ایمان واسلام حضرت على (علیه السلام) قبل از بلوغ نیز داده مىشود، آنان مىگویند: على بن ابىطالب (علیه السلام) به حدّ بلوغ نرسیده بود، ولذا اسلامش ارزشى نداشت. اسلامى که بدون تعقل وفهم وشعور عقلانى باشد چه فایدهاى دارد؟ در حالى که اسلام ابوبکر در سنین بالا بوده است واسلام در این سنّ با تعقل وفکر همراه است واز این رو داراى ارزش خاصى است.
اگرچه امام على (علیه السلام) قبل از بلوغ اسلام آورد ولى او از همان کودکى از کمال وعقلانیت کافى برخوردار بود. دوره کودکى حضرت، همراه با رسول خدا (صلی الله علیه واله) سپرى شد. او اسلام را با بصیرت کامل پذیرفت. لذا حقیقتاً حضرت على (علیه السلام) اوّلین مؤمن ومسلم است.
چه کسى مىتواند به طور عموم وکلّى ادعا کند که هر کس سنش بیشتر است عقلش نیز بیشتر است؟ چه بسیار افراد بزرگسال که یک دهم عقل ورشد یک کودک را ندارند.
ولذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) خطاب به حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: «انّه لأوّل اصحابى اسلاماً»؛( مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796)
«همانا او -على (علیه السلام)- اوّل کسى است از اصحابم که به من ایمان آورده است.»
انس بن مالک مىگوید: «اوّل کسى که به پیامبر (صلی الله علیه واله) اسلام آورد على بن ابىطالب (علیه السلام) بود».( صواعق المحرقه، ص 118)
ابن اثیر مىگوید: «پیامبر (صلی الله علیه واله) روز دوشنبه مبعوث شد وعلى (علیه السلام) در روز سهشنبه اسلام آورد».( اسد الغابه، ج 4، ص 17)
شیخ محمّد خضرى مىگوید: «على (علیه السلام) اوّل کسى است که دعوت اسلام را پذیرفت».( تاریخ الأمم الاسلامیه، ج 1، ص 400)
ابن ابىالحدید مىگوید: «چه بگویم در حق کسى که از دیگران به هدایت سبقت گرفت، به خدا ایمان آورده واو را عبادت نمود در حالى که تمام افراد روى زمین سنگ را عبادت مىکرده ومنکر خالق بودند».( شرح ابن ابىالحدید، ج 3، ص 260)
وبه همین خاطر بود که پیامبر (صلی الله علیه و اله) در سال سوّم بعثت بعد از نزول آیه شریفه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ» حضرت على (علیه السلام) را که نوجوان بود به خلافت ووصایت برگزید وبه قوم خود دستور داد که سخنان او را گوش فراداده واز او اطاعت کنند.( تاریخ طبرى ج 2 ص 62 و63 ، کامل ابن اثیر ج 2 ص 40 و41)
پرسش : چرا خداوند امامت را در کودک قرار داد؟
پاسخ : برخى ممکن است سؤال کنند: چه ضرورتى دارد که کودک امام باشد در حالى که مورد شک وتردید عدهاى قرار مىگیرد.
ممکن است عواملى چند در این انتخاب مؤثر باشد:
1 - امتحان مردم؛ زیرا با اثبات امامت طفل از راه معجزه وجهات دیگر، انسان مورد امتحان قرار مىگیرد که چگونه در برابر حق تسلیم گردد، همان گونه که حضرت عبدالعظیم حسنى مورد امتحان قرار گرفت.
2 - براى اثبات اینکه امامت این شخص از جانب خداوند است؛ زیرا اگر امامان تنها در بزرگسالى به مقام امامت نایل مىشدند، ممکن بود کسانى گمان کنند که مقامات وکمالات آنان همگى اکتسابى است ولى در طفل صغیر هیچ گاه این گمان برده نمىشود. واگر طفلى فضایلى در حدّ امامت داشت شکّى نیست که از جانب خداوند است.
3 - براى اثبات اینکه مقام ومنزلت بر اساس لیاقت است نه بزرگى سنّ، چنان که در جریان فرماندهى اسامة بن زید چنین بود، در حالى که عدهاى از صحابه بر عزل او اصرار داشتند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به جهت لیاقت وى، اصرار بر فرماندهى او داشت.
4 - از آنجا که تا امام رضا (علیه السلام) امامان را یکى پس از دیگرى به شهادت مىرساندند، سنت الهى بر این قرار گرفت که از امام جواد (علیه السلام) امامت در سنین پایین قرار گیرد تا اینکه حاکمان جور وظلم امامت آنان را باور نکرده وآنها را نکشند، تا اینکه نوبت به امام زمان (علیه السلام) رسید و چون امامان پیشین از امتحان سربلند بیرون آمده بودند، دشمنان فهمیدند که امامت در سنین کودکى نیز ممکن است، لذا قصد داشتند تا حضرت مهدى (علیه السلام) را از همان ابتداى ولادت به قتل برسانند، لذا خواست خداوند بر این تعلّق گرفت که او را از هنگام ولادت در پشت پرده غیبت نگه دارد.
پرسش : آیا امامت کودک با قاعده لطف سازگارى دارد؟
پاسخ : برخى ممکن است اشکال کنند که امامت در سنین کودکى، با قاعده لطف سازگارى ندارد؛ زیرا لطفِ مقرّب آن است که خداوند هر عملى را که در راستاى اهداف خلقت براى رسیدن انسان به کمال، مؤثر است انجام دهد وگرنه نقض غرض خلقت است، ولذا لطف بر خداوند لازم است. از این رو اعطاى امامت به کودک از آنجا که مورد شک وتردید برخى از افراد قرار خواهد گرفت، خلاف قاعده لطف است.
گاهى لطف اقتضا مىکند که امامت در سنین کودکى باشد، زیرا همان گونه که اشاره شد هم مردم با آن امتحان مىشوند وهم گروهى به امامت او یقین پیدا مىکنند. ودر ضمن مىفهمند که امامت به لیاقت است نه به سن. با وجود این امتیازات واز آنجا که بر هر فرد لازم است که تحقیق کند، دیگر هرگز جاى شک وتردید باقى نمىماند.
پرسش : چرا امام زمانعلیهالسلام از همان کودکى در اختفا به سر بردند؟
پاسخ : برخى سؤال مىکنند که چرا امام زمان (علیه السلام) از همان ابتداى کودکى در اختفا به سر بردند در حالى که وظیفه امام، حضور در میان مردم وارشاد آنان است؟ وبه تعبیر دیگر: چرا امام عسکرى (علیه السلام) فرزند خود را از هنگام ولادت از مردم مخفى داشت؟
شکّى نیست که فشار سیاسى بر امام عسکرى (علیه السلام) وکنترل آن حضرت براى دسترسى به فرزندش حضرت مهدى (علیه السلام) به حدّى شدید بود که به شیعیان واصحاب خود سفارش نموده بود حتى کسى در ملأ عام بر او سلام نکند یا با دست به او اشاره ننماید؛ زیرا در این صورت در امان نخواهد بود.( بحارالأنوار، ج 50، ص 269، ح 34)
کار به جایى رسیده بود که امام عسکرى (علیه السلام) براى ملاقات با اصحاب خود کسى را به سراغ آنها مىفرستاد ومىفرمود: «صیروا إلى موضع کذا وکذا، وإلى دار فلان بن فلان العشاء والعتمة فى لیلة کذا فانّکم تجدونى هناک»؛ «بعد از وقت عشا در فلان موضع وفلان خانه، در فلان شب جمع شوید که مرا در آنجا خواهید دید.»( بحارالأنوار، ج 50، ص 304، ح 80)
با وجود همین فشارهاى سیاسى بود که حضرت نظام وکالت را دنبال نمود تا هم بتواند به نیازهاى مردم رسیدگى کند وهم از گرفتارىهایى که از ناحیه ملاقاتها براى مردم حاصل مىشد، بکاهد.
در این موقعیت حسّاس، امام زمان (علیه السلام) متولّد شد. کسى که حجت خدا در روى زمین بعد از امام عسکرى (ع) خواهد بود. او دوازدهمین امامى خواهد بود که رسول خدا (صلی الله علیه واله) وعده تولدش را داده که با ظهورش در آخرالزمان زمین را پر از عدل وداد خواهد کرد. کسى که به جهت قیام غیرمترقّبهاش نمىتواند بیعت کسى را بر گردن داشته باشد. آیا چنین امامى نباید از ابتداى ولادت وحتّى از هنگام به امامت رسیدن، از دید عموم مردم وخصوصاً سلاطین جور که درصدد قتل او بودند مخفى باشد؟ هر چند که در میان مردم است وبا آنان زندگى مىکند قطعاً باید این چنین باشد وگرنه برخلاف مصالح کلّى عالم خواهد بود.
پرسش : آیا فضایل وکرامات امامان، ناشى از نبوغ فکرى آنها بوده است؟
پاسخ : دانشمندان مادى که جهانبینى مادّى دارند وهستى را در چهارچوب ماده منحصر مىدانند، هرگاه معجزات وامور خارقالعادّهاى از کسى مشاهده مىکنند، بر اثر ضعف ایمان وغرور علمى وغلبه مادیگرى بر افکار آنها، درصدد توجیه مادى آن برمىآیند واین امور را به نابغه اشخاص مرتبط مىسازند وهرگز به ارتباط غیبى این عالم ارزش وبهایى نمىدهند در حالى که این افراطگرى از جهاتى قابل مناقشه است:
1 - افراد در این نظریه منکر اعتقاد به غیب مىشوند وتنها به مادىگرایى صرف مىاندیشند.
2 - بخشى از کرامات ومعجزات امامان در سنین کودکى خبرهاى غیبى بوده است که مطابق با واقع درآمده، در حالى که دیده نشده کسى با ادعاى امامت در سنین کودکى با اتکاى به نبوغ فکرى خود خبر از غیب دهد. افراد نابغه هر مقدار که به مرتبهاى از نبوغ فکرى برسند نمىتوانند به طور قطع ویقین خبر از حوادث آینده دهند، تا چه رسد به اینکه کودک باشند.
3 - اگر این ادعا صحیح است چرا یکى از انبیا یا امامان، کرامات ومعجزات علمى وغیبى و... را به نبوغ فکرى خود نسبت نداده است؟ بلکه بر عکس تنها ادعایشان آن بود که ما تابع وحى والهام الهى هستیم.
4 - اگر منشأ کرامات وفضایل امامان در سنین کودکى، نبوغ وزیرکى آنها بوده، چرا دیگران از مقابله با آنها عاجز ماندند وبه عجز وناتوانى خود اعتراف نمودند.
پرسش : آیا اهل بیتعلیهمالسلام در زمینهسازى براى امامت کودک اقدامى انجام دادهاند؟
پاسخ : با مراجعه به روایات پى مىبریم که اهل بیت: براى هموار کردن وزمینهسازى براى امامت کودک، از هیچ نوع اقدام ممکن فروگذار نکردند که از آن جمله تذکّر به تحقق پیدا کردن امامت در سنین کودکى است.
مقدسى شافعى در کتاب «عقد الدرر» از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: «یکون هذا الأمر فى اصغرنا سنّا»؛ «امر امامت وخلافت در اشخاصى خواهد بود که کمترین سنّ را در میان ما دارند.» ( عقد الدرر، ص 188، باب 6 ؛ الغیبة، نعمانى، ص 184 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 38، ح 15)
پرسش : امام عسکرىعلیهالسلام براى تثبیت امامت فرزندش چه تدابیرى اندیشید؟
پاسخ : حضرت براى تثبیت امامت حضرت مهدى (علیه السلام) از راههاى مختلف استفاده نمود:
1 - تعلیمات وبیانات
موسى بن جعفر بن وهب بغدادى مىگوید: از امام عسکرى (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «کأنّى بکم وقد اختلفتم بعدى فى الخلف منّى، أما إنّ المقرّ بالأئمّة بعد رسول اللَّه المنکر لولدى کمن أقرّ بجمیع أنبیآء اللَّه ورسله ثمّ أنکر نبوّة محمّد رسول اللَّه (صلی الله علیه و اله)...»؛ «گویا شما را مىبینم که در حقّ جانشین من اختلاف خواهید کرد. آگاه باشید! هر کس به امامان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) اقرار کند ولى منکر فرزند من شود، همانند آن است که به جمیع انبیاى خدا ورسولان او اقرار کرده ولى نبوت محمّد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) را انکار کرده است...».( بحارالأنوار، ج 51، ص 160، ح 6)
احمد بن اسحاق مىگوید: از امام عسکرى (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «الحمد للَّه الّذى لمیخرجنى من الدنیا حتّى أرانى الخلف من بعدى...»؛ «ستایش خداوندى را سزاست که قبل از آنکه از دنیا رحلت کنم، جانشین بعد از خودم را نشانم داد.»( کمال الدین، ص 408 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 161، ح 9)
در روز سوم ولادت حضرت مهدى (علیه السلام)، پدرش امام عسکرى (علیه السلام) او را بر اصحاب خود عرضه کرد وفرمود: «هذا صاحبکم من بعدى وخلیفتى علیکم وهو القآئم الّذى تمتدّ إلیه الأعناق بالانتظار...»؛ «این فرزند، صاحب وامام شما بعد از من وخلیفه من بر شما است. او قائمى است که مردم در انتظار او به سر خواهند برد...».( کمال الدین، ص 431)
2 - نشان دادن به خواص
احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى مىگوید: خدمت امام عسکرى (علیه السلام) رسیدم تا از جانشین آن حضرت سؤال کنم. حضرت در ابتدا فرمود: اى احمد بن اسحاق! خداوند تبارک وتعالى هرگز زمین را از زمان خلقت حضرت آدم (علیه السلام) تا روز قیامت، از حجت بر خلق خالى نگذاشته ونخواهد گذاشت. به توسط حجّت است که بلا را از اهل زمین دفع مىکند، وبه واسطه اوست که باران نازل کرده وبرکات زمین را بیرون مىآورد.
آن گاه عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! امام وخلیفه بعد از شما کیست؟ حضرت فوراً از جا بلند شد وداخل اتاق گشته، در حالى که کودکى به مانند ماهپاره با حدود سه سال بر شانه خود داشت بر من وارد شد وفرمود: «یا أحمد بن إسحاق! لولا کرامتک على اللَّه عزّوجلّ وعلى حججه، ما عرضت علیک ابنى هذا...»؛ «اى احمد بن اسحاق! اگر کرامت تو نزد خداوند عزّوجلّ ونزد حجتهاى خداوند نبود این فرزند را بر تو عرضه نمىکردم...».( کمال الدین، ص 385و348، ح 1)
شیخ صدوق از ابىغانم خادم نقل مىکند: «ولد لأبىمحمّد (صلی الله علیه و اله) ولد فسمّاه محمّداً فعرضه على أصحابه به یوم الثالث وقال: هذا صاحبکم من بعدى وخلیفتى علیکم...»؛ «خداوند به امام عسکرى (علیه السلام) فرزندى عنایت فرمود که نام او را «محمد» نهاد. در روز سوّم از ولادتش او را به اصحابش عرضه داشت وفرمود: این صاحب وامام شما وخلیفه بعد از من است...».( کمال الدین، ص 431، ح 8)
معاویة بن حکیم ومحمّد بن ایّوب بن نوح ومحمّد بن عثمان عَمْرى مىگویند: «عرض علینا أبومحمّد الحسن بن على: ونحن فى منزله وکنّا أربعین رجلاً فقال: هذا إمامکم من بعدى وخلیفتى علیکم. أطیعوه ولاتتفرّقوا من بعدى فى أدیانکم فتهلکوا. أما إنّکم لاترونه بعد یومکم هذا...»؛ «ما با چهل نفر در منزل امام عسکرى (علیه السلام) بودیم که آن حضرت فرزند خود را بر ما عرضه کرده وفرمود: این امام وخلیفه شما بعد از من است، او را اطاعت کنید وبعد از من در ادیان خود متفرّق نشوید که هلاک خواهید شد. بدانید که بعد از این روز هرگز او را مشاهده نخواهید کرد...».( کمال الدین، ص 435، ح 2)
یعقوب بن منقوش مىگوید: خدمت امام عسکرى (علیه السلام) رسیدم در حالى که کنار اتاقى که بر درب آن پردهاى آویزان بود نشسته بودند. عرض کردم: اى آقاى من! صاحب امر امامت -بعد از شما- کیست؟ فرمود: پرده را کنار بزن. کنار زدم، ناگهان کودکى با شمایلى خاص بر ما وارد شد وبر دامان امام عسکرى (علیه السلام) نشست. حضرت فرمود: «هو صاحبکم وإمامکم بعدى...»؛ «این فرزند صاحب وامام شما بعد از من است...».( همان، ص 437، ح 5)
پرسش : آیا حضرت مهدىعلیهالسلام براى اثبات امامتش در کودکى اقدامى انجام داده است؟
پاسخ : حضرت مهدى (علیه السلام) در راستاى تثبیت امامت ورهبرى خود نسبت به جامعه شیعى اقداماتى را انجام داد:
1 - اقامه معجزات وکرامات
در قضیه ابوالادیان -که قبلاً به آن اشاره شد- آمده است: «...کودک جلو آمد وبر حضرت عسکرى (علیه السلام) نماز گزارد وبعد در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد. کودک -حضرت مهدى علیه السلام)- به من فرمود: اى بصرى! جواب نامههایى که با تو است نزد من آر. آنها را به حضرت تقدیم نمودم. در دلم گفتم: این دو نشانه از نشانههاى امامت است که در این کودک مشاهده کردم. تنها باقى مىماند یک نشانه وآن اینکه از آنچه در همیان است خبر دهد... .
ابوالادیان مىگوید: خادم خارج شد وفرمود: نزد شما نامههاى فلان شخص وفلان شخص است، ودر خورجین او هزار وده دینار وجود دارد که از آن جمله دینارهایى زرکوب است. آن جماعت نیز نامهها ومال را به او داده وگفتند: کسى که تو را براى گرفتن اینها فرستاده همان امام است...».( کمال الدین، ج 2، ص 503و502، ح 24)
2 - جواب مسائل
یکى دیگر از راههاى اثبات امامت خود، پاسخ به سؤالهایى بود که توسط نوّاب اربعه به آن حضرت ارسال مىشد وحضرت نیز جواب آنها را به صورت توقیع مرقوم مىداشتند، همانند: جواب به مسائل احمد بن اسحاق اشعرى، جواب به مسائل اسحاق بن یعقوب، جواب سؤالهاى حمیرى، جواب به مسائل محمّد بن ابراهیم مهزیارى، جواب به مسائل ابى الحسین بن محمّد اسدى ودیگران.
منبع:درگاه پاسخگویی به مسائل دینی
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
پاسخ : از جمله سؤالهاى مطرح در مورد امام زمان (علیه السلام) این است که آیا کسى مىتواند در سنین کودکى به مقام امامت وخلافت برسد.
ابن حجر هیتمى از علماى اهل سنّت مىگوید: «آنچه در شریعت مطهّر ثابت شده این است که ولایت طفل صغیر صحیح نیست، پس چگونه شیعیان به خود اجازه داده وگمان بر امامت کسى دارند که عمر او هنگام رسیدن به امامت، بیش از پنج سال نبوده است».( صواعق المحرقه، ص 166)
احمد کاتب مىنویسد: «معقول نیست که خداوند طفل صغیرى را به رهبرى مسلمین منصوب کند».( تطوّر الفکر السیاسى، ص 102)
پرسش : آیا قرآن مؤیّد امامت ونبوت کودک است؟
پاسخ : از نظر قرآن امامت، نبوت وولایت در سنین کودکى نه تنها امرى ممکن است بلکه از وقوع آن نیز خبر داده است.
الف. خداوند متعال خطاب به حضرت یحیى مىفرماید: «یا یَحْیى خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً»؛ «اى یحیى! تو کتاب آسمانى ما را به قوت فراگیر وبه او در کودکى مقام نبوت دادیم.»( سوره مریم، آیه 12)
فخر رازى درباره حکمى که خداوند به حضرت یحیى (علیه السلام) داد مىگوید: «مراد از حکم در آیه شریفه، همان نبوت است؛ زیرا خداوند متعال عقل او را در کودکى محکم وکامل کرد وبه او وحى فرستاد، چرا که خداوند حضرت یحیى وعیسى را در کودکى به پیامبرى برگزید، برخلاف حضرت موسى ومحمّد (صلی الله علیه و آله) که آنان را در بزرگسالى به رسالت مبعوث نمود».( تفسیر فخر رازى، ج 11، ص 192)
ب. ونیز در مورد حضرت عیسى (علیه السلام) مىفرماید: «فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِى المَهْدِ صَبِیّاً × قالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتانِىَ الکِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِیّاً»؛ «مریم [در پاسخ ملامتگران] به طفل اشاره کرد. آنها گفتند: چگونه با طفل گهوارهاى سخن گوییم؟ آن طفل گفت: همانا من بنده خدایم که مرا کتاب آسمانى وشرف نبوت عطا فرمود...».( سوره مریم، آیه 30و29)
قندوزى حنفى بعد از ذکر ولادت امام مهدى (علیه السلام) مىنویسد: «گفتهاند که خداوند تبارک وتعالى او را در سنّ طفولیّت حکمت وفصلالخطاب عنایت نمود، واو را نشانهاى براى عالمیان قرار داد، همان گونه که در شأن حضرت یحیى (علیه السلام) فرمود: «یا یَحْیى خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً». ونیز در شأن حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: «قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِى المَهْدِ صَبِیّاً × قالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتانِىَ الکِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِیّاً». خداوند، عمر حضرت مهدى (علیه السلام) را به مانند عمر حضرت خضر طولانى گردانید».( ینابیع المودة، ص 454)
قطب راوندى ودیگران با سند از یزید کناسى نقل کردهاند که از حضرت ابىجعفر (علیه السلام) سؤال کردم: «أکان عیسى ابن مریم (علیه السلام) حین تکلّم فى المهد حجة للَّه على أهل زمانه؟ فقال: کان یومئذ نبیاً حجة للَّه غیر مرسل أما تسمع لقوله حین قال: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا × وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا»( سوره مریم، آیه 31و30) قلت: فکان یومئذ حجة للَّه على زکریا فى تلک الحال وهو فى المهد؟ فقال: کان عیسى فى تلک الحال آیة للناس ورحمة من اللَّه لمریم حین تکلم فعبر عنها وکان نبیا حجة على من سمع کلامه فى تلک الحال، ثم صمت فلم یتکلم حتى مضیت له سنتان وکان زکریا الحجة للَّه عزّوجلّ على الناس بعد صمت عیسى بسنتین ثم مات زکریا فورثه ابنه یحیى الکتاب والحکمة وهو صبى صغیر، أما تسمع لقوله عزوجل: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»( سوره مریم، آیه 12) فلمّا بلغ عیسى (علیه السلام) سبع سنین تکلم بالنبوة والرسالة حین أوحى اللَّه تعالى إلیه، فکان عیسى الحجة على یحیى وعلى الناس أجمعین ولیس تبقى الأرض یا اباخالد یوما واحدا بغیر حجة للَّه على الناس منذ یوم خلق اللَّه آدم (علیه السلام)...»؛ «آیا عیسى (علیه السلام) هنگامى که در گهواره سخن گفت حجّت خدا بر اهلزمان خود بود؟ حضرت فرمود: «عیسى در آن روز پیامبر وحجّت غیر مرسل خدا بود. آیا نشنیدهاى قول خدا را هنگامى که فرمود: «من بنده خدایم، او کتاب [آسمانى] به من داده و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا -هر جا که باشم- وجودى پربرکت قرار داده و تا زمانى که زندهام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است.» عرض کردم: پس در آن روز عیسى حجّت خدا بر زکریّا در آن حال بود، در حالى که در گهواره به سر مىبرد؟ حضرت فرمود: عیسى در آن حال نشانهاى براى مردم ورحمتى از جانب خدا براى مریم بود، آن هنگامى که سخن گفت واز او تعبیر کرد. (ونیز) پیامبر وحجت بود بر هر که کلام او را در آن حال شنید. سپس عیسى ساکت شد وتا دو سال با کسى سخن نگفت، ودر این مدّت زکریا (علیه السلام) حجّت بر مردم بود. پس از فوت او یحیى (علیه السلام) در سنین کودکى وارث کتاب وحکمت شد. آیا نشنیدهاى قول خداوند عزّوجلّ را که فرمود: «اى یحیى! کتاب [خدا] را با قوّت بگیر! و ما فرمان نبوّت [و عقل کافى] در کودکى به او دادیم.» عیسى وقتى به هفت سالگى رسید با اوّلین وحى که بر او نازل شد خبر از نبوت خود داد. در این هنگام او حجّت بر یحیى وتمام مردم شد. اى اباخالد! از هنگام خلقت آدم، حتّى یک روز نیز زمین خالى از حجّت خدا بر مردم نبوده است...».( کافى، ج 1، ص 382، ح 1)
کسى اشکال نکند که در مورد حضرت عیسى اگر چه قرآن لفظ ماضى را به کار برده ولى در حقیقت به معناى مضارع وزمان آینده است. زیرا در جواب مىگوییم:
اولاً: این احتمال خلاف ظاهر لفظ ماضى است وحمل بر خلاف آن احتیاج به دلیل وقرینه دارد در حالى که قرینهاى در بین نیست.
ثانیاً: فرق است بین نبى ورسول، در مورد قصه حضرت عیسى تعبیر نبى آمده نه رسول، ولذا ممکن است که طفلى در سنین کودکى به مقام نبوت رسیده باشد گر چه به جهت طفولیت هنوز به مقام رسالت نرسیده است.
پرسش : آیا از منظر تاریخ، امامت در کودک تجسّم یافته است؟
پاسخ : با مراجعه به تاریخ پى مىبریم که مسأله امامت ورهبرى کودک، واقع شده است وفلاسفه وحکما مىگویند: قوىترین دلیل بر امکان شئ، وقوع آن است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در سال سوّم هجرت، بعد از نزول آیه شریفه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ» على بن ابىطالب را که نوجوانى بیش نبود به خلافت ووصایت منصوب کرد، وبه قوم خود دستور داد که سخنان او را گوش فرا داده واز او اطاعت کنند.( ر.ک: تاریخ طبرى، ج 2، ص 63 ؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 41)
شیخ مفید؛ مىنویسد: «عموم شیعه و اهل سنت بر این امر اتفاق دارند که رسول خدا (صلی الله علیه واله) حضرت على (علیه السلام) را دعوت به وزارت وخلافت ووصایت کرد، در حالى که سنّ او کم بود، واز دیگر کودکان دعوت به عمل نیاورد...».( الفصول المختاره، ص 316)
پرسش : آیا عقل، امامت کودک را تأیید مىکند؟
پاسخ : برخى مىگویند: امامت در سنین کودکى عقلاً محال است. در پاسخ مىگوییم:
امر محال بر سه قسم است:
1 - محال ذاتى: که فى حدّ نفسه محال است بدون در نظر گرفتن امرى دیگر، مثل اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین.
2 - محال وقوعى: که وقوع آن محال است، مثل وقوع معلول بدون علت.
3 - محال عادى: که وقوع آن طبق قوانین شناخته شده طبیعت محال است ولى نه ذاتاً محال است ونه مستلزم محال. همانند کارهایى که بر آن معجزه صدق مىکند.
در مورد امامت در سنین کودکى مىگوییم: این مسأله، محال ذاتى یا وقوعى نیست، زیرا خداوند متعال قادر است تا تمام شرایط رسالت وامامت را در کودک قرار دهد. عقل انسان این مطالب را بعید نمىداند. ونبوت حضرت یحیى وعیسى8 بهترین شاهد صدق بر این مدعا است.
محمّد بن حسن صفّار به سند خود از على بن اسباط نقل کرده که گفت: «رأیت اباجعفر (علیه السلام) قد خرج علىّ فاحددت النظر إلیه وإلى رأسه وإلى رجله لأصف قامته لأصحابنا بمصر، فخرّ ساجداً. فقال انّ اللَّه احتجّ فى الامامة مثل ما احتجّ فى النبوة. قال اللَّه تعالى: «وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً» وقال اللَّه: «فَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً»( سوره مریم، آیه 12). فقد یجوز ان یؤتى الحکمة وهو صبىّ ویجوز ان یؤتى وهو ابن اربعین سنة»( سوره یوسف، آیه 22)؛ «اباجعفر (علیه السلام) را در حالى که بر من وارد مىشد مشاهده کردم. خوب به سر وپاى مبارکش نظاره کردم تا بتوانم بر اصحاب خود در مصر آن حضرت را توصیف نمایم. ناگهان مشاهده کردم که حضرت به سجده افتاد وفرمود: «خداوند احتجاج نموده در امر امامت به آنچه در امر نبوت احتجاج کرده است، ومىفرماید: «وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً» ونیز مىفرماید: «فَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً». پس گاهى ممکن است که خداوند به کسى حکمت عطا کند در حالى که کودکى بیش نیست، همان گونه که جایز است به کسى دیگر در سنین چهل سالگى حکمت عطا فرماید.»( بصائر الدرجات، ص 258، ح 10)
پرسش : آیا طفل در سنین کودکى مىتواند رشد عقلى داشته باشد؟
پاسخ : دانشمندان مىگویند: براى رشد عقلى سنّ معیّنى وجود ندارد، زیرا چه بسا شخصى رشید است امّا سن او بیش از پنج سال نیست؛ چون قوّه عاقله او به قدرت خداوند به حدّ کافى رشد کرده است. چه مانعى دارد که خداوند متعال سنّ رشد را در امام (علیه السلام) سنّ پنج سالگى قرار دهد.
علامه حلّى مىفرماید: «طبیعت کودکان با دوستى ومحبت پدر ومادر ومیل به آن در آمیخته است، لذا کنارهگیرى کودک از آنان وتوجه به خداوند متعال دلیل بر قوّت کمال اوست».
او در ادامه مىنویسد: «طبیعت کودکان با نظر وتأمّل در امور عقلى وتکالیف الهى ناسازگار ومتناسب با بازى ولهو ولعب است، پس اگر کودکى با امورى که ناسازگار با طبع کودکانه است انس گرفته، دلیل رسیدن او به کمال است».( کشف المراد، ص 389و388)
صفوان بن یحیى مىگوید: هنگامى که امام رضا (علیه السلام) به امام جواد (علیه السلام) اشاره کرد واو را به امامت منصوب نمود در حالى که سنّ او از سه سال تجاوز نمىکرد، به آن حضرت عرض کردم: فدایت گردم! فرزند شما سه سال بیشتر ندارد؟ حضرت فرمود: «... وما یضرّه من ذلک شىء قد قام عیسى (علیه السلام) بالحجّة وهو ابن ثلاثة سنین»؛ «چه اشکالى دارد در حالى که عیسى (علیه السلام) نیز در سنین سه سالگى حجت خدا گشت.»( کافى، ج 1، ص 383، ح 2)
به امام جواد (علیه السلام) عرض شد: مردم به جهت کمى سنّ شما امامت شما را انکار مىکنند. حضرت پاسخ فرمود: «وما ینکرون من ذلک قول اللَّه عزّوجلّ؟ لقد قال اللَّه عزّوجلّ لنبیّه(صلی الله علیه و اله): «قُلْ هذِهِ سَبِیلِى أَدْعُوا إِلىَ اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى» فواللَّه ما تبعه إلّا على (علیه السلام) وله تسع سنین وأنا ابن تسع سنین»؛ «چرا انکار مىکنند، در حالى که خداوند به نبىّ خود فرمود: اى رسول ما! امت را بگو: طریقه من وپیروانم همین است که خلق را با بینایى وبصیرت به سوى خدا دعوت کنیم. پس به خدا سوگند! در آن هنگام او را متابعت نکرد مگر على (علیه السلام) در حالى که نه سال بیشتر نداشت، ومن نیز فرزند نه ساله هستم.»( کافى، ج 1، ص 384، ح 8)
پرسش : آیا شیعیان به امامت امامان در سنین کودکى اطمینان داشتند؟
پاسخ : دانش آموختگان مدرسه اهل بیت: در طول تاریخ، فداکارى وجانفشانىهاى زیادى را در راه تثبیت عقیده خود در مسأله امامت داشتهاند؛ زیرا داشتن چنین عقیده وفکرى منشأ دشمنى وخصومت دستگاه خلفا با دوستداران اهل بیت بود. این امر منجرّ به درگیرى نظام حاکم با اهل بیت: ویاران آنها بود، لذا عدّه زیادى را زندانى وگروهى را نیز مىکشتند. واین نشان مىدهد که اعتقاد به ولایت اهل بیت: حتى در سنین کودکى براى آنها چنان روشن ومسلّم شدهبود که از جان ومال خود مایه مىگذاشتند.
پرسش : آیا اعتقاد به امامت وولایت امامان در کودکى با تهدید وتحمیل بزرگان شیعه بوده است؟
پاسخ : این فرضیه به طور حتم باطل است؛ زیرا با ورع وقداست بزرگان طایفه امامیه سازگارى ندارد. هیچ گاه نمىتوان باور کرد که آنان با تهدید وزور مردم را به اطاعت امامان دعوت کرده باشند. به ویژه آنکه آنان در طول مدت امامت اهل بیت: در شدیدترین وضع -به جهت پذیرش دعوت آنها- به سر مىبردند.
پذیرش دعوت اهل بیت ودعوت به آنان، سود مادى ومقام ظاهرى نداشته است تا توهّم طمع به آن امور باعث شود که چنین دعوتى را داشته باشند. پذیرفتنى نیست که علماى امامیه به نادرستى بر امامت شخصى در کودکى تبانى واتفاق داشته باشند در حالى که این کار سبب ایجاد انواع محرومیّتها براى آنان بود. این نیست مگر آنکه دعوت آنها ناشى از اعتقاد به امامت امامان در سنین کودکى بوده است.
پرسش : آیا خلفا بر امامت امامان در سنین کودکى اذعان داشتند؟
پاسخ : خلفاى معاصر، به فضایل اخلاقى وکمالات معنوى وعلمى امامانى که در سن کودکى بودند اذعان داشتند ولذا آن را زنگ خطرى براى خود وخلافت غاصبانه خویش مىدانستند. بر این اساس، تمام توان خود را براى از بین بردن امامان وفضایلشان به کار مىگرفتند.
با توجه به این مطلب به خوبى روشن مىشود که مسأله امامت شخص -هر چند در سنین کودکى- امرى ثابت بوده است؛ خصوصاً آنکه به طور مکرّر آنها را امتحان کرده، به فضل وکمالاتشان پى برده بودند.
پرسش : آیا از امامان قبل، نصّى بر امامت امامان کودک بوده است؟
پاسخ : در مورد هر یک از امامان که در سنین کودکى به امامت رسیدهاند از امام قبل خود به طور صریح وضمنى بر امامت آنها اشاره شده است.
الف. نصّ بر امام جواد (علیه السلام)
محمد بن ابى نصر مىگوید: فرزند نجاشى به من گفت: امام بعد از صاحبت کیست؟ دوست دارم پاسخ آن را بدانم. محمّد بن ابى نصر مىگوید: نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم وسؤال فرزند نجاشى را به امام عرض کردم. حضرت فرمود: «الإمام ابنى»؛ «امام، فرزند من است.»( کافى، ج 1، ص 320، ح 5)
ب. نصّ بر امام مهدى (علیه السلام)
محمّد بن على بن بلال مىگوید: «از ناحیه امام عسکرى -دو سال قبل از وفاتش- نامهاى به دستم رسید که در آن، خبر از جانشین بعد از خود داده بود، ونیز سه روز قبل از وفاتش نامهاى دیگر براى من فرستاد ودر آن از جانشین بعد از خود خبر داد».( کافى، ج 1، ص 328، ح 1)
عمرواهوازى مىگوید: امام عسکرى (علیه السلام) فرزند خود را به من نشان داد وفرمود: «هذا صاحبکم من بعدى»؛ «این صاحب وامام شما بعد از من است.»( همان، ح 3)
حمدان قلانسى مىگوید: «به عَمْرى عرض کردم: آیا امام عسکرى (علیه السلام) از دنیا رحلت نمود؟ فرمود: آرى، ولى کسى را به جانشینى خود قرار داد که گردنش مثل این بود. اشاره به دست خود نمود».( همان، ح 4)
پرسش : کودکى که ممنوع از تصرف در اموال است چگونه مىتواند امام باشد؟
پاسخ : برخى مىگویند: شما چگونه به امامت کودک اعتقاد دارید در حالى که خداوند مىفرماید: «وَابْتَلُوا الیَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أمْوالَهُمْ» حال اگر خداوند کسى را که به حدّ بلوغ نرسیده از تصرّف در اموالش منع( سوره نساء، آیه 6، «و یتیمان را بیازمایید تا هنگامى که قابلیّت زناشویى پیدا کنند، آنگاه اگر در آنان کاردانى یافتید اموالشان را به آنان برگردانید»)
مىکند پس چگونه ممکن است او را امام قرار دهد؛ زیرا امام، ولىّ بر خلق در تمام امور دین ودنیا است، وصحیح نیست که والى وسرپرست تمام اموال از قبیل صدقهها وخمسها وامین بر شریعت واحکام و... کسى باشد که ولایت بر درهمى از اموال خود را هم ندارد.
این اشکال از کسى صادر مىشود که بصیرتى در دین ندارد؛ زیرا آیهاى را که مخالفان در این باب به آن اعتماد کردهاند خاص است وشامل امام معصوم نمىشود، به جهت آنکه خداوند با برهان عقلى ودلیل نقلى، امامت آنان را ثابت نموده است واین مىرساند که امام، مخاطب آیه فوق نمىباشد واز زمره ایتام خارج است. هیچ اختلافى بین امت نیست که آیه فوق مربوط به کسانى است که عقلشان ناقص است وهیچ ربطى به آنان که عقلشان به عنایت الهى به حدّ کمال رسیده ندارد، اگر چه کودک باشند. لذا آیه شریفه شامل ائمه اهل بیت: نمىشود.( ر.ک: الفصول المختاره، ص 150و149)
پاسخ دیگرى که مىتوان داد این است که: عنوان حقیقى واصلى براى حکم به وجوب دفع مال به یتیمان، رشد عقلى است نه بلوغ، واگر تعبیر به بلوغ در آیه به حد نکاح ذکر شده، به جهت عنوان مشیر به رشد عقلانى است، زیرا غالباً در این هنگام است که انسان رشید مىشود وشاهد این مطلب اینکه: اگر کسى از حد بلوغ بگذرد وحتى به سنین بالایى از عمر خود برسد ولى رشید نشده باشد اموالش را به او نمىدهند. از اینجا معلوم مىشود که ملاک رشد عقلانى است که در امام معصوم از ابتداى سنین کودکى وجود دارد.
از اینجا پاسخ پرسشهاى دیگر نیز درباره امامت کودک داده مىشود، مثل اینکه طفل چگونه مىتواند امام باشد در حالى که نمىتواند حتّى امام جماعت باشد؟ طفل چگونه مىتواند امام باشد با آنکه معامله با او صحیح نیست؟ طفل چگونه مىتواند امام باشد در حالى که عقد او باطل است؟ طفل چگونه مىتواند امام باشد در حالى که گواهى او جز در موارد خاص مورد قبول نیست.
پرسش : طفل پنج ساله چگونه نمازش بر جنازه امام صحیح است؟
پاسخ : منشأ این اشکال و اشکالات مشابه این است که امام را با دیگران مقایسه کردهاند وبراى او امتیاز خاص قائل نیستند. ولى اگر معتقد شویم که امام -اگر چه کودک باشد- کسى است که با معجزه ونصّ، امامتش ثابت شده وعقلش به عنایت الهى کامل گردیده است، دیگر او را با مردم عوام مقایسه نمىکنیم. ونیز پاسخ این سؤال داده مىشود که چگونه ممکن است طفلى هدایت تکوینى وتشریعى وباطنى داشته باشد، در حالى که هر یک از آنها وظیفه بسیار سنگینى است که احتیاج به قابلیتهاى خاص دارد.
پاسخ همان است که قبلاً اشاره شد، زیرا اگر خداوند به کسى مقام هدایت وامامت مىدهد قابلیتش را نیز عنایت مىکند وعقل او را به حدّ اعلاى رشد وکمال مىرساند، اگر چه اختیار خود نیز در رسیدن به کمال دخیل است، ولى همه به لطف وعنایت الهى است.
پرسش : کودک چگونه مىتواند امام باشد در حالى که تکلیف ندارد؟
پاسخ : گاهى سؤال مىشود که کودک چگونه مىتواند امام ورهبر باشد در حالى که تکلیف ندارد، زیرا به حدّ بلوغ نرسیده است، وچون بر اعمالش عقوبت مترتب نیست ممکن است لغزشهایى از او سر زند که با مقام وشأن امامت سازگارى ندارد.
بلوغ -در حقیقت- رسیدن به حدّ رشد عقلانى است، وعلّت اینکه براى نوجوانان سنّ بلوغ را پانزده سال قرار دادهاند براى این است که غالباً در این سنّ آنها به رشد عقلانى مىرسند. ولى اگر افرادى در کودکى به طور یقین وقطع به حدّ اعلاى کمال ورشد رسیدند -که باید هم رسیده باشند وگرنه امامت آنها بى معنا خواهد بود- قطعاً مورد تکلیف هستند، واز آنجا که عقل کاملى داشته واز مقام عصمت بهرهمندند، هرگز کار ناشایست انجام نخواهند داد.
از اینجا پاسخ اشکال برخى از علماى اهل سنّت درباره ایمان واسلام حضرت على (علیه السلام) قبل از بلوغ نیز داده مىشود، آنان مىگویند: على بن ابىطالب (علیه السلام) به حدّ بلوغ نرسیده بود، ولذا اسلامش ارزشى نداشت. اسلامى که بدون تعقل وفهم وشعور عقلانى باشد چه فایدهاى دارد؟ در حالى که اسلام ابوبکر در سنین بالا بوده است واسلام در این سنّ با تعقل وفکر همراه است واز این رو داراى ارزش خاصى است.
اگرچه امام على (علیه السلام) قبل از بلوغ اسلام آورد ولى او از همان کودکى از کمال وعقلانیت کافى برخوردار بود. دوره کودکى حضرت، همراه با رسول خدا (صلی الله علیه واله) سپرى شد. او اسلام را با بصیرت کامل پذیرفت. لذا حقیقتاً حضرت على (علیه السلام) اوّلین مؤمن ومسلم است.
چه کسى مىتواند به طور عموم وکلّى ادعا کند که هر کس سنش بیشتر است عقلش نیز بیشتر است؟ چه بسیار افراد بزرگسال که یک دهم عقل ورشد یک کودک را ندارند.
ولذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) خطاب به حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: «انّه لأوّل اصحابى اسلاماً»؛( مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796)
«همانا او -على (علیه السلام)- اوّل کسى است از اصحابم که به من ایمان آورده است.»
انس بن مالک مىگوید: «اوّل کسى که به پیامبر (صلی الله علیه واله) اسلام آورد على بن ابىطالب (علیه السلام) بود».( صواعق المحرقه، ص 118)
ابن اثیر مىگوید: «پیامبر (صلی الله علیه واله) روز دوشنبه مبعوث شد وعلى (علیه السلام) در روز سهشنبه اسلام آورد».( اسد الغابه، ج 4، ص 17)
شیخ محمّد خضرى مىگوید: «على (علیه السلام) اوّل کسى است که دعوت اسلام را پذیرفت».( تاریخ الأمم الاسلامیه، ج 1، ص 400)
ابن ابىالحدید مىگوید: «چه بگویم در حق کسى که از دیگران به هدایت سبقت گرفت، به خدا ایمان آورده واو را عبادت نمود در حالى که تمام افراد روى زمین سنگ را عبادت مىکرده ومنکر خالق بودند».( شرح ابن ابىالحدید، ج 3، ص 260)
وبه همین خاطر بود که پیامبر (صلی الله علیه و اله) در سال سوّم بعثت بعد از نزول آیه شریفه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ» حضرت على (علیه السلام) را که نوجوان بود به خلافت ووصایت برگزید وبه قوم خود دستور داد که سخنان او را گوش فراداده واز او اطاعت کنند.( تاریخ طبرى ج 2 ص 62 و63 ، کامل ابن اثیر ج 2 ص 40 و41)
پرسش : چرا خداوند امامت را در کودک قرار داد؟
پاسخ : برخى ممکن است سؤال کنند: چه ضرورتى دارد که کودک امام باشد در حالى که مورد شک وتردید عدهاى قرار مىگیرد.
ممکن است عواملى چند در این انتخاب مؤثر باشد:
1 - امتحان مردم؛ زیرا با اثبات امامت طفل از راه معجزه وجهات دیگر، انسان مورد امتحان قرار مىگیرد که چگونه در برابر حق تسلیم گردد، همان گونه که حضرت عبدالعظیم حسنى مورد امتحان قرار گرفت.
2 - براى اثبات اینکه امامت این شخص از جانب خداوند است؛ زیرا اگر امامان تنها در بزرگسالى به مقام امامت نایل مىشدند، ممکن بود کسانى گمان کنند که مقامات وکمالات آنان همگى اکتسابى است ولى در طفل صغیر هیچ گاه این گمان برده نمىشود. واگر طفلى فضایلى در حدّ امامت داشت شکّى نیست که از جانب خداوند است.
3 - براى اثبات اینکه مقام ومنزلت بر اساس لیاقت است نه بزرگى سنّ، چنان که در جریان فرماندهى اسامة بن زید چنین بود، در حالى که عدهاى از صحابه بر عزل او اصرار داشتند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به جهت لیاقت وى، اصرار بر فرماندهى او داشت.
4 - از آنجا که تا امام رضا (علیه السلام) امامان را یکى پس از دیگرى به شهادت مىرساندند، سنت الهى بر این قرار گرفت که از امام جواد (علیه السلام) امامت در سنین پایین قرار گیرد تا اینکه حاکمان جور وظلم امامت آنان را باور نکرده وآنها را نکشند، تا اینکه نوبت به امام زمان (علیه السلام) رسید و چون امامان پیشین از امتحان سربلند بیرون آمده بودند، دشمنان فهمیدند که امامت در سنین کودکى نیز ممکن است، لذا قصد داشتند تا حضرت مهدى (علیه السلام) را از همان ابتداى ولادت به قتل برسانند، لذا خواست خداوند بر این تعلّق گرفت که او را از هنگام ولادت در پشت پرده غیبت نگه دارد.
پرسش : آیا امامت کودک با قاعده لطف سازگارى دارد؟
پاسخ : برخى ممکن است اشکال کنند که امامت در سنین کودکى، با قاعده لطف سازگارى ندارد؛ زیرا لطفِ مقرّب آن است که خداوند هر عملى را که در راستاى اهداف خلقت براى رسیدن انسان به کمال، مؤثر است انجام دهد وگرنه نقض غرض خلقت است، ولذا لطف بر خداوند لازم است. از این رو اعطاى امامت به کودک از آنجا که مورد شک وتردید برخى از افراد قرار خواهد گرفت، خلاف قاعده لطف است.
گاهى لطف اقتضا مىکند که امامت در سنین کودکى باشد، زیرا همان گونه که اشاره شد هم مردم با آن امتحان مىشوند وهم گروهى به امامت او یقین پیدا مىکنند. ودر ضمن مىفهمند که امامت به لیاقت است نه به سن. با وجود این امتیازات واز آنجا که بر هر فرد لازم است که تحقیق کند، دیگر هرگز جاى شک وتردید باقى نمىماند.
پرسش : چرا امام زمانعلیهالسلام از همان کودکى در اختفا به سر بردند؟
پاسخ : برخى سؤال مىکنند که چرا امام زمان (علیه السلام) از همان ابتداى کودکى در اختفا به سر بردند در حالى که وظیفه امام، حضور در میان مردم وارشاد آنان است؟ وبه تعبیر دیگر: چرا امام عسکرى (علیه السلام) فرزند خود را از هنگام ولادت از مردم مخفى داشت؟
شکّى نیست که فشار سیاسى بر امام عسکرى (علیه السلام) وکنترل آن حضرت براى دسترسى به فرزندش حضرت مهدى (علیه السلام) به حدّى شدید بود که به شیعیان واصحاب خود سفارش نموده بود حتى کسى در ملأ عام بر او سلام نکند یا با دست به او اشاره ننماید؛ زیرا در این صورت در امان نخواهد بود.( بحارالأنوار، ج 50، ص 269، ح 34)
کار به جایى رسیده بود که امام عسکرى (علیه السلام) براى ملاقات با اصحاب خود کسى را به سراغ آنها مىفرستاد ومىفرمود: «صیروا إلى موضع کذا وکذا، وإلى دار فلان بن فلان العشاء والعتمة فى لیلة کذا فانّکم تجدونى هناک»؛ «بعد از وقت عشا در فلان موضع وفلان خانه، در فلان شب جمع شوید که مرا در آنجا خواهید دید.»( بحارالأنوار، ج 50، ص 304، ح 80)
با وجود همین فشارهاى سیاسى بود که حضرت نظام وکالت را دنبال نمود تا هم بتواند به نیازهاى مردم رسیدگى کند وهم از گرفتارىهایى که از ناحیه ملاقاتها براى مردم حاصل مىشد، بکاهد.
در این موقعیت حسّاس، امام زمان (علیه السلام) متولّد شد. کسى که حجت خدا در روى زمین بعد از امام عسکرى (ع) خواهد بود. او دوازدهمین امامى خواهد بود که رسول خدا (صلی الله علیه واله) وعده تولدش را داده که با ظهورش در آخرالزمان زمین را پر از عدل وداد خواهد کرد. کسى که به جهت قیام غیرمترقّبهاش نمىتواند بیعت کسى را بر گردن داشته باشد. آیا چنین امامى نباید از ابتداى ولادت وحتّى از هنگام به امامت رسیدن، از دید عموم مردم وخصوصاً سلاطین جور که درصدد قتل او بودند مخفى باشد؟ هر چند که در میان مردم است وبا آنان زندگى مىکند قطعاً باید این چنین باشد وگرنه برخلاف مصالح کلّى عالم خواهد بود.
پرسش : آیا فضایل وکرامات امامان، ناشى از نبوغ فکرى آنها بوده است؟
پاسخ : دانشمندان مادى که جهانبینى مادّى دارند وهستى را در چهارچوب ماده منحصر مىدانند، هرگاه معجزات وامور خارقالعادّهاى از کسى مشاهده مىکنند، بر اثر ضعف ایمان وغرور علمى وغلبه مادیگرى بر افکار آنها، درصدد توجیه مادى آن برمىآیند واین امور را به نابغه اشخاص مرتبط مىسازند وهرگز به ارتباط غیبى این عالم ارزش وبهایى نمىدهند در حالى که این افراطگرى از جهاتى قابل مناقشه است:
1 - افراد در این نظریه منکر اعتقاد به غیب مىشوند وتنها به مادىگرایى صرف مىاندیشند.
2 - بخشى از کرامات ومعجزات امامان در سنین کودکى خبرهاى غیبى بوده است که مطابق با واقع درآمده، در حالى که دیده نشده کسى با ادعاى امامت در سنین کودکى با اتکاى به نبوغ فکرى خود خبر از غیب دهد. افراد نابغه هر مقدار که به مرتبهاى از نبوغ فکرى برسند نمىتوانند به طور قطع ویقین خبر از حوادث آینده دهند، تا چه رسد به اینکه کودک باشند.
3 - اگر این ادعا صحیح است چرا یکى از انبیا یا امامان، کرامات ومعجزات علمى وغیبى و... را به نبوغ فکرى خود نسبت نداده است؟ بلکه بر عکس تنها ادعایشان آن بود که ما تابع وحى والهام الهى هستیم.
4 - اگر منشأ کرامات وفضایل امامان در سنین کودکى، نبوغ وزیرکى آنها بوده، چرا دیگران از مقابله با آنها عاجز ماندند وبه عجز وناتوانى خود اعتراف نمودند.
پرسش : آیا اهل بیتعلیهمالسلام در زمینهسازى براى امامت کودک اقدامى انجام دادهاند؟
پاسخ : با مراجعه به روایات پى مىبریم که اهل بیت: براى هموار کردن وزمینهسازى براى امامت کودک، از هیچ نوع اقدام ممکن فروگذار نکردند که از آن جمله تذکّر به تحقق پیدا کردن امامت در سنین کودکى است.
مقدسى شافعى در کتاب «عقد الدرر» از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: «یکون هذا الأمر فى اصغرنا سنّا»؛ «امر امامت وخلافت در اشخاصى خواهد بود که کمترین سنّ را در میان ما دارند.» ( عقد الدرر، ص 188، باب 6 ؛ الغیبة، نعمانى، ص 184 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 38، ح 15)
پرسش : امام عسکرىعلیهالسلام براى تثبیت امامت فرزندش چه تدابیرى اندیشید؟
پاسخ : حضرت براى تثبیت امامت حضرت مهدى (علیه السلام) از راههاى مختلف استفاده نمود:
1 - تعلیمات وبیانات
موسى بن جعفر بن وهب بغدادى مىگوید: از امام عسکرى (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «کأنّى بکم وقد اختلفتم بعدى فى الخلف منّى، أما إنّ المقرّ بالأئمّة بعد رسول اللَّه المنکر لولدى کمن أقرّ بجمیع أنبیآء اللَّه ورسله ثمّ أنکر نبوّة محمّد رسول اللَّه (صلی الله علیه و اله)...»؛ «گویا شما را مىبینم که در حقّ جانشین من اختلاف خواهید کرد. آگاه باشید! هر کس به امامان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) اقرار کند ولى منکر فرزند من شود، همانند آن است که به جمیع انبیاى خدا ورسولان او اقرار کرده ولى نبوت محمّد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) را انکار کرده است...».( بحارالأنوار، ج 51، ص 160، ح 6)
احمد بن اسحاق مىگوید: از امام عسکرى (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «الحمد للَّه الّذى لمیخرجنى من الدنیا حتّى أرانى الخلف من بعدى...»؛ «ستایش خداوندى را سزاست که قبل از آنکه از دنیا رحلت کنم، جانشین بعد از خودم را نشانم داد.»( کمال الدین، ص 408 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 161، ح 9)
در روز سوم ولادت حضرت مهدى (علیه السلام)، پدرش امام عسکرى (علیه السلام) او را بر اصحاب خود عرضه کرد وفرمود: «هذا صاحبکم من بعدى وخلیفتى علیکم وهو القآئم الّذى تمتدّ إلیه الأعناق بالانتظار...»؛ «این فرزند، صاحب وامام شما بعد از من وخلیفه من بر شما است. او قائمى است که مردم در انتظار او به سر خواهند برد...».( کمال الدین، ص 431)
2 - نشان دادن به خواص
احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى مىگوید: خدمت امام عسکرى (علیه السلام) رسیدم تا از جانشین آن حضرت سؤال کنم. حضرت در ابتدا فرمود: اى احمد بن اسحاق! خداوند تبارک وتعالى هرگز زمین را از زمان خلقت حضرت آدم (علیه السلام) تا روز قیامت، از حجت بر خلق خالى نگذاشته ونخواهد گذاشت. به توسط حجّت است که بلا را از اهل زمین دفع مىکند، وبه واسطه اوست که باران نازل کرده وبرکات زمین را بیرون مىآورد.
آن گاه عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! امام وخلیفه بعد از شما کیست؟ حضرت فوراً از جا بلند شد وداخل اتاق گشته، در حالى که کودکى به مانند ماهپاره با حدود سه سال بر شانه خود داشت بر من وارد شد وفرمود: «یا أحمد بن إسحاق! لولا کرامتک على اللَّه عزّوجلّ وعلى حججه، ما عرضت علیک ابنى هذا...»؛ «اى احمد بن اسحاق! اگر کرامت تو نزد خداوند عزّوجلّ ونزد حجتهاى خداوند نبود این فرزند را بر تو عرضه نمىکردم...».( کمال الدین، ص 385و348، ح 1)
شیخ صدوق از ابىغانم خادم نقل مىکند: «ولد لأبىمحمّد (صلی الله علیه و اله) ولد فسمّاه محمّداً فعرضه على أصحابه به یوم الثالث وقال: هذا صاحبکم من بعدى وخلیفتى علیکم...»؛ «خداوند به امام عسکرى (علیه السلام) فرزندى عنایت فرمود که نام او را «محمد» نهاد. در روز سوّم از ولادتش او را به اصحابش عرضه داشت وفرمود: این صاحب وامام شما وخلیفه بعد از من است...».( کمال الدین، ص 431، ح 8)
معاویة بن حکیم ومحمّد بن ایّوب بن نوح ومحمّد بن عثمان عَمْرى مىگویند: «عرض علینا أبومحمّد الحسن بن على: ونحن فى منزله وکنّا أربعین رجلاً فقال: هذا إمامکم من بعدى وخلیفتى علیکم. أطیعوه ولاتتفرّقوا من بعدى فى أدیانکم فتهلکوا. أما إنّکم لاترونه بعد یومکم هذا...»؛ «ما با چهل نفر در منزل امام عسکرى (علیه السلام) بودیم که آن حضرت فرزند خود را بر ما عرضه کرده وفرمود: این امام وخلیفه شما بعد از من است، او را اطاعت کنید وبعد از من در ادیان خود متفرّق نشوید که هلاک خواهید شد. بدانید که بعد از این روز هرگز او را مشاهده نخواهید کرد...».( کمال الدین، ص 435، ح 2)
یعقوب بن منقوش مىگوید: خدمت امام عسکرى (علیه السلام) رسیدم در حالى که کنار اتاقى که بر درب آن پردهاى آویزان بود نشسته بودند. عرض کردم: اى آقاى من! صاحب امر امامت -بعد از شما- کیست؟ فرمود: پرده را کنار بزن. کنار زدم، ناگهان کودکى با شمایلى خاص بر ما وارد شد وبر دامان امام عسکرى (علیه السلام) نشست. حضرت فرمود: «هو صاحبکم وإمامکم بعدى...»؛ «این فرزند صاحب وامام شما بعد از من است...».( همان، ص 437، ح 5)
پرسش : آیا حضرت مهدىعلیهالسلام براى اثبات امامتش در کودکى اقدامى انجام داده است؟
پاسخ : حضرت مهدى (علیه السلام) در راستاى تثبیت امامت ورهبرى خود نسبت به جامعه شیعى اقداماتى را انجام داد:
1 - اقامه معجزات وکرامات
در قضیه ابوالادیان -که قبلاً به آن اشاره شد- آمده است: «...کودک جلو آمد وبر حضرت عسکرى (علیه السلام) نماز گزارد وبعد در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد. کودک -حضرت مهدى علیه السلام)- به من فرمود: اى بصرى! جواب نامههایى که با تو است نزد من آر. آنها را به حضرت تقدیم نمودم. در دلم گفتم: این دو نشانه از نشانههاى امامت است که در این کودک مشاهده کردم. تنها باقى مىماند یک نشانه وآن اینکه از آنچه در همیان است خبر دهد... .
ابوالادیان مىگوید: خادم خارج شد وفرمود: نزد شما نامههاى فلان شخص وفلان شخص است، ودر خورجین او هزار وده دینار وجود دارد که از آن جمله دینارهایى زرکوب است. آن جماعت نیز نامهها ومال را به او داده وگفتند: کسى که تو را براى گرفتن اینها فرستاده همان امام است...».( کمال الدین، ج 2، ص 503و502، ح 24)
2 - جواب مسائل
یکى دیگر از راههاى اثبات امامت خود، پاسخ به سؤالهایى بود که توسط نوّاب اربعه به آن حضرت ارسال مىشد وحضرت نیز جواب آنها را به صورت توقیع مرقوم مىداشتند، همانند: جواب به مسائل احمد بن اسحاق اشعرى، جواب به مسائل اسحاق بن یعقوب، جواب سؤالهاى حمیرى، جواب به مسائل محمّد بن ابراهیم مهزیارى، جواب به مسائل ابى الحسین بن محمّد اسدى ودیگران.
منبع:درگاه پاسخگویی به مسائل دینی
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله