عطار نيشابوري ميان ابن سينا و مولانا(2)
خبرنگار: كريم فيضي
نام گفت و گو شونده: محمد رضا شفيعى كدكنى
اما در خصوص جايگاه و پايگاه و موضع وجودي عطار نيشابوري ميان فلسفه مشاء و اشراق به مفهوم مشاء سينوي و اشراق شيخ شهيد حبش شهابالدين سهروردي بايد گفت: اگر فلسفه همان است كه آثار ابن سينا نشان ميدهد و اگر فلسفه اشراق نيز آن است كه در مجموع آثار شهابالدين سهروردي قابل مشاهده است، موضوع در خور بررسي و تأمل است. شك نيست كه ابن سينا بزرگترين فيلسوف مشائي است كه ما ميشناسيم و تمام كساني كه در خانواده ارسطويي انديشيدهاند، من تبع شيخ الرئيس ميباشند. اين طرف هم، همه كساني كه در خانواده اشراق قرار ميگيرند، آنها نيز زير مجموعه نظام فكري شيخ شهيد شهابالدين سهروردي محسوب ميشوند. با اين توضيح، اگر مقصود از مشاء و اشراق اين بيان شد، شيخ فريدالدين عطار نيشابوري با مفاهيم فلسفه مشاء آشناتر بوده است، تا با مفاهيم فلسفه اشراق. يعني با اطمينان ميتوان گفت: عطار مردي بوده است در شهر نيشابور كه قبل از حمله تاتار به ايران، در مدارسي كه آن زمان بوده است، حكمت مشاء و ميراث ارسطويي و يوناني را به حد كافي آموخته و با مفاهيم و اصلاحات اين فلسفه به كمال آشنا بوده است، ودر عين حال، با آن دشمني كرده است، اما دشمني عالمانه. يعني: آن را بهتر از دوستدار آن بلد بودن و دانستن و بعد با آن مخالفت كردن، با مبنا. مقصود اين است كه: بنياد نگاه عرفاني و آنچه در شعر عطار وجود دارد، اساساً ضد فلسفه و نظريات ارسطويي است، هرچند كه نوع نگاه عقلاني و نظام باستان مورد قبول عطار است و چنين هم نيست كه آن را نخوانده باشد. زبان فلسفي شعر عطار و حضور اصطلاحات فلسفي در سرودههاي وي، نشان ميدهد كه او بدون شك با فسلفه مشاء و نگاه ارسطويي و منطق ارسطويي آشنا بوده است، با اين حال، جالب است كه در اواخر منطقالطير ميگويد: فلسفه را خوش نميدارد، از اين رو كه:
زان كه اين علم را چه و چون
ره زند، بيشتر بر مردم آگه زند
عطار علت مخالفت خود با فسلفه را اين نكته بيان ميكند كه: فلسفه، با چند و چون و مقولات منطق ارسطويي، آدمي را فريب ميدهد و نسبت به غيب منكر مينمايد.
حقيقت اين است كه تجربه ناب ديني ملازم با «نميدانم» و «حيرت» است و چون نمي توان گفت: تجربه واقعي ديني با عقلانيت سازگار است، بنابراين ميبينيم كه مثنوي با زبان عقل و منطق سامان داده نشده است. بدون شك اگر جلالالدين مولوي ميخواست كتاب خويش را به لسان عقلي و منطقي بنويسد، ميتوانست ولي در اين صورت، به احتمال زياد ازعهده رسالت تاريخي خويش برنميآمد. پيشاهنگاني چون مولانا در امر دعوت به تجربه ديني ناب، ما را با زباني غيرعقلي ولي بسيط و فطري مخاطب قرار ميدهند. از اين روست كه از مقولاتي چون «عليكم بدين العجائز» ميتوان با عنوان يكي از جديترين و والاترين گفتارهاي الاهياتي ياد كرد.
فريدالدين عطار نيشابوري و جلالالدين محمدبلخي، انسان را به تجربههاي ناب ديني فرا ميخوانند، ولي نه با زبان فلسفه، بلكه با زباني ديگر. در اين ميان عطار را ميبينيم كه عليرغم اشراف بسيار عميق به مفاهيم و مصطلحات فسلفه مشاء، در عين حال موافق اين نوع نگاه نيست.
از طرف ديگر، تقريباً هيچ يك از مفاهيم سهروردي صاحب «حكمت الاشراق» و «المشاعر» و آثار ديگر اشراقي و نيز هيچ يك از مفاهيمي كه به صورت خاص ابداع شيخ شهيد بوده، بر آثار عطار و حتي مولانا راه نيافته است. حضور فلسفه و نگاه شيخ شهابالدين در عطار و مولانا اساساً قابل اثبات نيست. از اين رو، اين دو طلايهدار معرفت الهي و ديني، هرگز از شيخ اشراق و انديشههايي از اين دست تأثير نپذيرفتهاند. بنابراين ميتوان گفت: مولانا و عطار با اشراف علمي به حكمت مشاء، كوچكترين توجهي به آن نداشتهاند. از ديگر سو، آنچه ابداعهاي خود سهروردي است، نه مشتركات ديگر عارفان و به اصطلاح: آنچه خاص خود اوست، در آثار عطار فاقد هر نوع حضور است.
با اين حال، وجه مشتركي كه در حكمت مشاء و حكمت اشراق مييافت، در عطار و زبان او وجود دارد و آن زبان سمبوليك و رمزي است كه هرگز قابل انكار نيست. مسلم است كه ابنسينا ظاهراً در اواخر عمر خويش دچار تحول معرفتي شده است. اگر «الاشارات و التنبيهات» را آخرين نگاشته شيخ الرئيس بدانيم، سه نمط پاياني آن، نشانگر اين موضوع است كه ابنسينا پس از يك عمري سلوك مشائي و مشائيگري و گسترش منطق ارسطويي و يوناني، توجه خاطري ويژه به نوعي از نگاه به جهان پيدا كرده است كه درآن، جايي براي مباني و مقدمات خاص و متداول مشائي وجود ندارد. در حقيقت، ابن سينا بعد از اين كه عمر خويش را بر سر فلسفه مشاء و منطق ارسطويي گذاشته است، تا به آن حد كه مفصلترين منطق را، دست كم تا آن دوره در بخش منطق دايره المعارف «الشفاء» به وجود آورده است، در آخرين سالهاي عمر، به نحوهاي از نظام معرفتي فوقالعاده جالب دست يافته است كه چه بسا در اثر ملاقات با ابوسعيد ابوالخير براي او حاصل شده باشد.
چيزي كه هست، عدم قطعي بودن ملاقات ابنسينا و ابوسعيد ابوالخير است و هرگز نميتوان نسبت به قبول آن اصرار داشت. با اين حال فصل جديدي در نگاه ابنسينا صورت پذيرفته است كه عملاً نشانگر پذيرش يك الفباي ديگر در آنسوي نگاه مشايي بر جهان هستي است. گفته شده است: اين امر نتيجه ديدار اين دو شخصيت است، ولي همانگونه كه بارها يادآوري كردهايم، اصراري به وقوع اين داستان نيست. آنچه پيش روي ماست فصل «في مقامات العارفين» كتاب ارجمند «الاشارات و التنبيهات» است كه هر چند حجم زيادي ندارد، با اين حال بسيار پراهميت است. در اين فصل ارزشمند، ابن سينا با زبان بديعي سخن ميگويد، زباني كه با منطق فلسفي او بالكل متفاوت است. البته به لحاظ زيبايي شناختي بسيار هم زيباست و به لحاظ نثر و شيوايي دلپذيرتر از ديگر كارهاي آن جناب است. نگاه متفاوت ابن سينا در اين فصل فراموش نشدني، از تعريف عرفان و اوصاف عارفان خود را به آشكاري نشان ميدهد.
از اين منظر ميتوانيم بگوييم: بخشي از نگاه ابن سينا و در واقع نگاه متأخر ابن سينا، بايد مورد توجه عطار بوده باشد. از سوي ديگر اين نكته نيز از اهميت فراواني برخوردار است كه آثار سمبوليك و رمزي ابن سينا، درست در جهت و ادامه سه نمط پاياني اشارات قرار ميگيرد. اين نكته شايان دقت فراوان است.
گذشته از اين، بيترديد زبان رمزي سهروردي نيز بر زبان «اسرارنامه» و «منطقالطير» بيتأثير نبوده است. بر اين اساس، عطار نيشابوري، بدون رويكرد به حكمت مشاء مصطلح از بخشي از ميراث فرهنگي - عرفاني ابنسينا بهره برده است، همچنان كه از بخش سمبوليك يافته هاي شيخ شهابالدين سهروردي در جهت گسترش نگاه عرفاني- اشراقي خويش استفاده نموده است.
اگر شما در كل ميراث فلسفي و عرفاني شيخ الاشراق غور و تعمق كنيد، آنچه هست استفاده افراد از اساطير ايران باستان است. ما نميدانيم ادعايي كه حاج ملاهادي سبزواري در منظومه خويش در خصوص يافتههاي باستاني سهروردي مينمايد، چقدر اصيل است، ولي ميدانيم كه ريشههاي نگاه وي در جهان ايران باستان و ما قبل ساساني نهفته است.
از اين جهت، عطار تقريباً دنبالهرو شيخ اشراق است. عطار به خصوص در الهينامه داستانهاي جالبي نقل كرده است كه نشان ميدهد توانسته است مفاهيم اساطيري بازمانده از ايران باستان را به مفاهيمي الهي و قدسي تبديل كند، مثل: جام جم كه ميگويد: دل آدمي است.
او در چندين موضع، كيخسرو و افراسياب را تبديل كرده است و همواره از بيژن محبوس مانده در چاه افراسياب سخن به ميان ميآورد كه كيخسروي بايد ظهور كند تا با آمدن خود او را از اعماق چاه ظلمت و جهل خارج كند. اين نگاه و اين چنين بازآفرينيهايي كه در خصوص مفاهيم جهان اساطيري، با منظومههاي عرفاني از عطار سراغ داريم، از ابداعهاي شخص وي است، تا آنجا كه حتي در جهانبيني مولانا نيز نمونهاي از آن قابل مشاهده نيست.بنابراين، بايد اذعان داشت كه شيخ فريدالدين عطار، در حقيقت در جزيره عرفاني خويش استقرار دارد. در اين جزيره منحصر به فرد، جهان باستان و اساطير جهان باستان در دست او براي بيان عرفان، مورد تبديل واقع ميشود؛ بيان عرفاني كه خود در نظر دارد و با آن شناخته ميشود.
عطار نيز چون ابنعربي از مرد كامل سخن گفته است. روشن است كه اين بخش از نگاه عرفاني عطار، مشابه آن بخش از حكمتالاشراق سهروردي است كه تمهاي جهان اسطوره را با مفاهيم حكمت خودش گره زده و در نهايت موفق شده است يك جهانبيني كاملاً عرفاني ابداع كند.
پس پاسخ به سؤال «ميزان استفاده و تأثيرپذيري عطار از حكمت مشاء و حكمت اشراق» هم آري است، هم نه؛ «نه» به اعتبار تخاصم صريح او با حكمت مشاء و اين كه از ابداعات سهروردي نميتوان در زبان وي اثري يافت.
«آري» هم از آن رو كه او به مبادي حكمت مشاء معرفت داشته و از زبان سمبوليك ابنسينا بهره برده است. در خصوص سهروردي هم ميتوان به تمايل او به بهرهمندي از زمينههاي اساطيري باستان و گره زدن آنها با جهان عرفاني خودش اشاره كرد.
منبع: ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله