مترجم: دکتر سیّدحسین سیّدی
قبل از هر چیز، باید بگوییم، بن مسعود از قبیلهی هُذَیل است. (1) و جای شگفتی نیست اگر برخی جنبههای خاصی لهجهی هُذَلى در روایتهای منسوب به وی پدیدار گردد. از ویژگیهای لهجهای این قبیله، پدیدهی لهجهای «فَحفَحه» میباشد، یعنی «حاء» را به «عین» تبدیل میکنند.(2) چنان که پدیدهی لهجهای مشترکی بین آنها و قبیلههای «سعدبن بکر»، «اَزد»، «قَیس» و «اَنصار» نیز به نام «استنطاء» وجود دارد، یعنی «عین» ساکن را وقتی در کنار «طاء» باشد، به «نون» تبدیل میکنند. (3) [مانند اَعطی و اَنطی].
در واقع، ابن مسعود در رابطه با «فَحفحه» موضعی قابل تأمل دارد. اگرچه این پدیده آوایی به معنای تبدیل «حاء» به «عین» است ولی تنها در «حتّی حین»، از او به «عَتّی حینٍ» (4) در تمام موارد، روایت شده است. شگفت آن که حای «حتی» به «عین» تبدیل شده است و حای «حین» بدون تغییر مانده است.
شگفت تر این که «الی حین» در صافات (37)، آیه 148 را به «حتی حین»(5) بدون تغییردر هر دو [تغییر حای «حتی» و «حین» به عین] قرائت کرده است. همچنین از او روایت شده است که آیهی «و طلح منضود»(6) را به «و طلع منضود» قرائت کرده است ابن سیده میگوید: «طلح، لغتی است به جای طلع»(7). تعریف پدیدهی آوایی «فحفحه» با این قرائت اخیر که اتحاد معنایی دو کلمه را در بر گرفته، منطبق است.
امّا از او روایت عکس این پدیدهی آوایی هم آمده است. یعنی «عین» را به «حاء» تبدیل کرده است، مثلاً در آیهی «أَ فَلاَ یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ»(8)، «اذا بِعثر» را به «اذا بُحثر»(9) قرائت کرده است. در لسان العرب آمده است که «بُعثِرَت و بُحثِرَت دو لغت هستند».(10) همه این گونههای لهجهای تابع تفسیر واحدی از جابه آوایی هستند، چه این که عرب یکی از این دو حرف را به خاطر قریب المخرج بودن به دیگری تبدیل میکند.(11) اما آنچه که از ویژگیهای کلی لهجهای در سنت [آوایی] بَدَوی و شهرنشین میشناسیم، این را به دست میدهد که یکی از این دو قسم یعنی «فحفحه» باید منسوب به قبیلهای بدوی و قسم دیگر یعنی «عفعفه» یعنی قلب «عین» به «حاء» منسوب به قبیلهی متمدن و شهرنشین باشد و هذیل نیز از قبایلی است که تحت تأثیر محیط شهرنشین حجاز بوده است.
شاید بتوان این تناقض ظاهری را این گونه ردّ کنیم که قرائت (بُحثر) به جای (بُعثر) از باب مماثله [همگونی] است که در زبان بدوی و شهرنشین جاری است و هیچ ارتباطی با پدیدهی «فَحفحه» یا «عفعفه» ندارد. چنان که میتوان قرائت «و طلع منضُود» را چنین توجیه کنیم که به اصل کلمه قرائت شده است و «طَلعٍ»، لغتی است در طلع، چنان که در لسان العرب آمده است.
شاید قرائت «حَتّی حین» به جای «الی حین» هم از باب قرائتهای تفسیری باشد که ابن مسعود نمیخواسته است در آنها جنبهی لهجهای نمایان گردد، چون اگر چنین نبود، لازم میآمد که در چنین مقامی - که قرائت به تفسیر تأویل میشود- از سنتهای لهجهای قومش پیروی نماید چنان که «و اَنطاهُم تَقواهُم» را به جای «و اتاهُم تَقواهُم»(12) قرائت تفسیری کرده و پدیده لهجهای را در آن نمایانده است- همان گونه که بیاید - با تمام اینها، این سؤال همچنان دربارهی راز این مخالفت آوایی، باقی خواهد ماند هر چند که این مخالفت در واقع یک مورد است و با گرایش کلی قرائتها ارتباطی ندارد.
آنچه دربارهی ابن مسعود، مشهور است، این است که وی معلم بوده و عموم مردم را از هذلی گرفته تا تمیمی، قریشی و غیره را قرائت میآموزانده است و به همین قصد تربیتی به کوفه فرستاده شده و مردم از ادبیات، زبان و قرائتش، مطالبی فراگرفته اند.(13) او نیز به میزان آنچه که از پیامبر (ص) فرا گرفته بود و در حدود اجازه قرائت به حروف هفتگانه به مردم قرآن را آموزش میداد، لذا در روایتهای قرائتی وی جنبههایی از لهجه قبیلههای هذیل، قریش و تمیم را میبینیم.
او نمیتوانست بر توانایی زبانی که به پدیدهی لهجهای شخصی خو گرفته است، اصرار ورزد چه میدانست که یکی از حرفهای هفتگانه [در حدیث الاحرف السبعه] اختلاف لهجهای بین زبانهاست و همهی تلاش وی، آموزش کسانی بود که نزد وی میآمدند، البته با چشم پوشی از تفاوتهای لهجهای که گاهی ظاهر میشد. به خاطر همین امر مهم آموزشی است که عمر بن خطاب وقتی شنید که کسی «عتی حین» قرائت کرده است، از او پرسید: چه کسی، این قرائت را به تو آموخته است، پس گفت: ابن مسعود. لذا عمر به ابن مسعود نوشت: «خداوند قرآن را عربی و به زبان قریش نازل کرده است پس به زبان قریش برای آنها قرائت نما، نه به زبان هذیل.» (14)
این سخن گویای آن است که همیشه بهتر است رواج متن قرآن، خالی از ویژگیهای لهجهای باشد چنان که این سخن بر توانایی ابن مسعود هم دلالت دارد که میتوانسته از لهجهی خاص خود به لهجهی دیگری مثل لهجهی قریش یا غیره، منتقل شود، چنان که شان معلمی توانمند و کارا چنین است ابن مسعودی که این ویژگی لهجهای هذلی در کمترین محدوده اش، از وی تأثیر یافته است کسی است که بخش زیادی از ویژگیها و جنبههای خاص لهجهای تمیم و قبایل بدوی همسایهی آن نیز از وی تأثیر گرفته است. گویی او با این که شهرنشین است، همیشه علاقه مند است تا در کلامش به شیوه خاصی گرایش یابد که وی را از آنچه که در محیط قریش بر او جریان داشته متمایز سازد، این مساله تا زمانی که ابن مسعود لهجهای را به کار گیرد که از ارزش قرائت وی نکاهد، بدعت و امری نوظهور به شمار نمیآید بلکه بر عکس، شان قرائت وی را بالا میبرد.
به عنوان مثال، در کنار ورود مثالهایی از روایتهای قرائتی وی، چیزی به نام «استنطاء» آشکار میشود که پدیدهای آوایی در پنج قبیله است نه یک قبیله، چنان که گذشت. مثلاً «انّا انطیناک»(15) به جای «انا اعطیناک» (کوثر 108/1) و «اَنطاهُم تَقواهُم» (16) به جای «و اتاهُم تَقواهُم» (محمد 47/ 17) گفته میشود. در کنار اینها، بخش زیادی از جنبههای لهجهای بدوی و تمیمی را مییابیم که ابن مسعود به آن علاقه مند است تا جایی که پنداشته میشود [یا چنین گرایشهای لهجهای ] وی در نهایت به سطح فصاحت اعراب منتقل شده است. از پدیدههای لهجهای تمیمی که در قرائتش نمایان است، پدیدهی ادغام به معنای عام آن است که شامل محو آوایی در آوایی دیگر یا جانشینی آوایی به جای آوایی دیگر به واسطه رابطهای این آنها میباشد.
شکل اول ادغام، مثل قرائت ابن مسعود در «وَ مَن یَعمَل سُّوءا (17) [وَ مَیَّعمَسُّوءا] که نظیر قرائت حمزه و کسایی و هشام در «بَل سَّوَّلت (18) [بَسَّوَّلت] (به ادغام) است. همچنین قرائت «اَفَتَّخَتُّم» (19) (به صورت ادغام) که در اصل «اَفَا تَّخَذتُم» (20) بوده است. قرائت « مَا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ » (21) و قرائت «فَهَل مِن مُذَّکّر» (22) و قرائت «عُتُّ» به جای «عُذتُ» (23) نیز از ابن مسعود رسیده است.
از شکل دوم ادغام، قرائت ابن مسعود «فَازدَع بِما تُؤمَرُ» (24) (بازاء) است که در اصل «فَاصدَع» میباشد. گمان میکنیم تلفظ «زاء» در این جا با نوعی تفخیم همراه است تا با مبدل منه [صاد] تناسب داشته باشد. اما «زاء» با صدای زیر [در مقابل زای قبلی] به جای «سین» میآید. مثل «الکُسبُ و الکُزبُ» و «الکُسبُرَة و الکُزبُرة» (25). آمدن «ثاء» به جای «فاء» هم جزء قسم اخیر است مثل «وَثُومِها» (به جای وَفُومِها).(26) «ثوم» در زبان [لهجه] تمیم به معنای گندم است و نیز مثل: «جَدَث و جَدَف» [به معنای قبر] و «ثُمَّ و فُمَّ».
در مقابل ادغام تمیمی، وی را میبینیم که از ساختار ادغام شده در قرائت عمومی، عدول کرده و کلمه را به اصل آن یعنی با اظهار [حرف مدغم] آورده است مثل «یَتَصَعَّدُ» به جای «یَصَّعَّدُ» (27) و«المُتِزمِّلُ» به جای «اَلمُزَّمِّل»(28).
این اظهار، از ویژگیهای لهجه ی قریش است که بحث کامل آن، در کتابمان در خصوص [قرائت] ابوعمرو بن علاء وجود دارد. [اثر القراءات فی الاصوات و النحو العربی، ابوعمروبن العَلاء، الخانجی، القاهره].
از دیگر جنبههای لهجهای تمیمی در روایات ابن مسعود، قرائت او «ما اُوریَ» با همزه
به جای واو [ما ووری] (29) است. بحث مبسوط آن را در کتاب «القراءات القرانیة فی ضوء علم اللغة الحدیث]» آورده ایم.
از جملهی این جنبههای لهجهای تمیم، کسره دادن حرف مضارع در آیه «لَتَرکَبُنَّ» به لهجهی تمیم [لَتِرکَبُنَّ] است،(30) که بحث کامل آن در بخش اول از باب دوم کتاب پیشینمان وجود دارد. در قرائتهای ابن مسعود، همچنین نمونههایی منسوب به قبایلی وجود دارد مثل: «مِن کُلِّ فَجٍّ مَعیقٍ» (31) (با تقدیم میم) چه حجازیها میگویند: «عمیق» و تمیمیها میگویند: «مَعیق» (32) چه بسا، این قلب حروف در قرائت وی در «وَ حَرثٌ حِرجٌ» به جای «حجرٌ» (33) نیز باشد که هر دو [حرج و حجر] به معنای حرام(34) میباشند.
قرائت ابن مسعود «غَشاوَة» (35) (به فتح غین) بنابر قول ابوحیان به لهجه قبیلهی ربیعه است و نیز افشار در همین آیه (به ضم غین) لهجه قبیله عکلیة میباشد. (36) همچنین قرائت «انّی بَریءٌ» به جای «انَّنی بَراءٌ» (37) بنابر گفتهی ابوحیان طبق لهجهی قبیله نجد است. پیداست همهی اینها، از مجموعهی لهجات قبایل بدوی تمیم میباشند.
از دیگر جنبههای لهجهای تمیم در قرائت بن مسعود، استعمال مای نفی به صورت «مای تمیمی» [در مقابل مای حجازی] در آیهی «ما هذا بَشَرٌ» (38) (به رفع) است.
از بعضی ویژگیهای تعلیمی ابن مسعود، روایتهایی بروز میکند که در شکل آوایی خود، براساس و مبنایی از زبان تکیه ندارد و گمان غالب میرود که دخل و تصرف خاصی از جانب وی در حدود حسّ زبان شناختی و در پرتو فهم وی از معانی هفتگانه صورت گرفته باشد، به طوری که جنبههای قرائتی را که اکنون به آن میپردازیم رنگ تناقض به خود بگیرد، مثلاً از وی روایت شده است: «فَشَرّذبِهِم مَن خَلفَهُم». (39) ابن جنی میگوید: «در زبان عرب، ترکیب «شرذ» نداریم و گویی «ذال» به جای «دال» میباشد.» (40)
[ابدال دال به ذال]. همچنین «و لأدمة» (با دال) از بن مسعود روایت شده است، (41) که چیزی در منابع ما و قاموسها که آن را تفسیر کند، نیافته ایم و پیداست - اگر روایت درست باشد ابدالی نادر است. اینها چنان که گفتیم، بر ویژگی تعلیمی و آموزشی ابن مسعود، دلالت دارد.
از جنبههای لهجه ای، پدیدهای باقی میماند که به سنتهای لهجهای تمیم مربوط میشود و آن، قلب «کاف» در برخی از کلمات به «قاف» است. در روایتهای منسوب به ابن مسعود در این خصوص مثالی آمده است که آن را محور بحث قرار میدهیم.
وی در آیهی 11 سورهی تکویر «کُشطَت»(42) را به قاف «قُشطت» خوانده است در لسان العرب آمده است: قبیله تمیم و اسد میگویند: «قُشِطَت». و قبیلهی قیس میگوید: «کُشِطَت». قاف در این جا بدل از کاف نیست چون دو لهجه از قومهای مختلف میباشند. ابن منظور درباره قرائت بن مسعود میگوید: «و اذَا السَّماءُ قُشطَت» به قاف است و با قرائت «کُشطَت» به یک معناست، مثل «قسط و کسط» و «قافُور و کافور»(43) چنان که ابن مسعود هم «قافوراً» را به جای «کافوراً» (44) خوانده است. اگر این دو مثال را در برابر آنچه از ابن مسعود در قلب «قاف» به «کاف» در قرائت «فَلا تَکهَر» (45) (به کاف) نقل شده [كَهَر همان قَهر است](46) قرار دهیم. در برابر این اختلاف روشن در قرائت دچار حیرت میشویم مگر آن که آن را از باب شیوه آموزش بن مسعود به حساب آوریم که به اختلاف کسانی که از او فرامی گرفتند، متفاوت مینموده است، ترقیق «قاف» در این جا از باب شباهت [ممائله] میباشد چه وقتی که «قاف» مستعلیه بین «تاء و حرکت آن» و بین «هاء» که با استعلا ادا نمیشود، واقع گردد، از باب مشابهت به «کاف» تبدیل میشود که همسان صفت «تاء» و «هاء» باشد تا نوعی، انسجام آوایی به وجود بیاید. این شیوهی [زبانی] در نزد بدویان مشهور است.
چه بسا تعجب ما زیاد گردد اگر شرح ابن خالویه را بر این قرائت اخیر بخوانیم که میگوید: «این قرائت مثل قرائتی است که ابن مسعود در تکویر، قرائت کردہ است: «وَ اِذَا السَّماءُ قُشطَت»؛ اما چه شباهتی بین دو قرائت است که ابن خالویه به آن اشاره کرده است با این همه، وقتی سخن حسین بن فارس را یادآور شویم، به تفسیری میرسیم که این سه مثال از قرائت این مسعود [کافُوراً، کُشطَت، تَکهَر] را در بر دارد. ابن فارس در ضمن بحث از زبانهای [لهجههای] ناپسند و زشت میآورد که بنی تمیم حرانی را بین «قاف» و «کاف» تلفظ میکنند.(47)
بنابراین در پرتو این سخن میتوان گفت که ابن مسعود در این مثالها، نه به «قاف» تلفظ میکرده و نه به «کاف» بلکه بین «قاف» و «کاف» به شیوهی قبیلهی تمیم تلفظ میکرده است. سخن پیشین ابن خالویه این رای را تأیید میکند که او هم بین دو قرائت علی رغم تعارض ظاهری بین آنها، شباهتی قائل است، هر چند که اینها، احتمالاتی تفسیری و روشنگر در این مساله میباشد؛ ولی ما به این نظر تمایل داریم که این صوت بین «قاف» و «کاف» همان صدای گاف، است. چیزی که این رای را تقویت میکند، نقل ابن فارس از ابن دُرید است که عربها هرگاه در تلفظ حروفی که بدان تکلم نمیکنند مثل [گاف] ناچار میشوند، در هنگام سخن گفتن؛ آن حروف را به نزدیکترین حروف هم مخرجش تبدیل میکنند. وی در ادامه میافزاید: حرفی که بین «قاف»، «کاف» و «جیم» باشد. لهجهای رایج در یمن است مانند «جمل» که در هنگام اضطرار میگویند «کمل»(48) بدون شک این «کاف» حرف «کافی» نیست که امروزه تلفظ میکنیم بلکه صوتی، شبیه «گاف» فارسی یا جیم قاهری است در لهجه مصری، جیم به گاف تلفظ میشود مثلاً جُندول را گُندول گویند] این آوا، قرائت ابن مسعود به این آواهای لهجهای را برای ما تفسیر میکند.
آنچه که در ترجیح این رأی، یاری میدهد، سخن سیبویه در شیوع ابدال در زبان فارسی است. وی میگوید: «عربها حرفی که بین «کاف» و «جیم» [گاف] باشد را به خاطر نزدیکی آن با «جیم» به «جیم» تبدیل میکنند،(49) مثل کلمه «جَورب» که اصل آن در فارسی «جوارب» است (50). بنابراین درست است که این صوت واسطه که به جیم قاهره [گاف فارسی] شبیه است، یک قول باشد و همان چیزی باشد که عربهای گذشته، به صورت «جیم» فصیح تلفظ میکردند.
$ نمونههایی از روایات ترادف در قرائت ابن مسعود
قرائت ابن مسعود قرائت عمومی
- «اَرشدنا»
- «مَضَوا فیه» و «مَرُّو فیه»
- «سَل لَنا رَبَّکَ»
- «یَکتُبُونَ الکِتابَ بَاَیمانِهِم»
- «نَقَضَهُ فَریقٌ مِنهُم»
- «فَوَلُّوا وَجُوهَکُم قَبَلَهُ»
- «اَسلَمتُ وَجهی لله وَ مَن مَعیَ»
- «الی کَلَمة عَدلَ بَینَنا وَ بَینَکُم»
- «حَتّی تُنفقُوا بَعضَ تُحِبُّونَ»
- «لا یَظلِمُ مثقالَ نَملَة»
- «غَلظاءَ عَلَی الکافِرینَ»
- «سَنُذَبِّحُ اَبناءَهُم»
- «لَهُ جُوارٌ»
-«فَرقَت قُلُوبُهُم»
- «اِنّی اَرانی اَعصِرُ عِنَبا»
- «وَ اذقالَ رَبُّکُم»
-«حینَ ظَعنکُم»
- «بَیتٌ مِن ذَهَبٍ»
-«اِهدنا» (51)
-«مَشَوا فیه» (52)
- «اُدعُ لَنا رَبَّکَ» (53)
- «... بِاَیدیهِم» (54)
- «نَبَذَهُ...» (55)
- «... شَطرَهُ» (56)
- «... وَ مَن اتَّبعَن» (57)
- «... سَواء...» (58)
- «... مما تُحبُّونَ» (59)
- «... ذَرَّة» (60)
- «اَعزَّة...» (61)
- «سَنُقَتِّلُ...» (62)
- «... خُوارٌ» (63)
- «وَ جِلَت...» (64) [فَرقَ= وَجِلَ= فَزِع]
- «... خَمراً» (65)
«... تَأَذَّنَ...» (66)
- «یَومَ...» (67) [ظَعَنَ-ظَعنا: سار]
- «... مِن زُخرُفٍ» (68)
اگر بخواهیم، میتوانیم تا آخر قرآن ادامه دهیم و برای ترادف، صدها نمونه را از میان روایتهایی که در دست داریم، ردیف کنیم ولی بی نیاز از بیان است که اینها، همه، روایتهای تفسیری هستند که از زبان معلمی از معلمان نخستین این امت نقل شده است که از همه؛ بیشتر از پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] برگرفته است و مصحف او نمونه و الگویی میباشد که دیگر مصحفهای منسوب به صحابه مثل اُبَیّ، علی (علیه السلام) و ابن عباس با آن سنجیده و تطبیق داده میشود.
این روایتها ترادف، سرآغاز پیدایش علم تفسیر قرآن میباشند که نمیتوان سرآغازی غیر از این روش برای آن تصور کرد. فقیهان هم به این تفسیرها تکیه کرده و احکام و نظریاتی را در فقه و اصول، براساس آن بنا کرده اند. کتابهای تفسیری نیز این روایتها را بیان نموده اند چه آرای بازرگانی است که آن را از پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] برگرفته اند و غالباً بیش از دیگران مقاصد او را فراگرفت و بیش از همه در فهم مراد وی در پرتو اسباب نزولی که مشاهده کرده و احکام امر و نهی که از ایشان دیده بودند، توانمندتر مینمودند. بعضی دیگر از این روایتها، در بررسی دیگر مصاحف میآید.
پینوشتها:
1- ابن الجزرى، غایة النهایة فى طبقات القرّاء، ج 1، ص 458.
2- جلال الدین السیوطی، المزهر، ج 1، ص 222.
3- همان.
4- ابن خالویه، المختصر من کتاب البدیع، ص 63، الکرمانی، شواذالقراءة، ص 119، ابوحیان، البحرالمحیط، ج 5 ، ص 307، ابن جنی، المحتسب، ص 83، آرتور جفری، ماتریال، ص 49، 64 و 80.
5- آرتور جفری، ماتریال، ص 80.
6- واقعه (56)، آیه 29: و درختهای موز که میوه اش خوشه خوشه روی هم چیده است. بنگرید به: ابوحیان، البحرالمحیط، ج 8، ص 206، ابن خالویه، المختصر، ص 101، الکرمانی، شواذ القراوة، ص 237 و آرتور جفری، ماتریال، ص 97.
7- ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج 2، ص 533.
8- عادیات (100)، آیه 9: مگر نمیداند که چون آنچه در گورهاست، بیرون ریخته گردد.
9- الکرمانی، شواذ القراءة، ص 269، ابن خالویه، المختصر، ص 178، ابوحیان، البحرالمحیط، ج 8، ص 55 و آرتور جفری، ماتریال، ص 111.
10- ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 72.
11- ابن جنی، المحتسب، ص 83.
12- ابراهیم انیس، فی اللهجات العربیة، ص 97. در این کتاب، توضیحی ارزشمند در خصوص این پدیده آوایی و علت تسمیهی آن آمده است.
13- ابن ابی داوود السجستانی، المصاحف، ج 1، ص 14.
14- ابن جنی، المحتسب، ص 83.
15- ابن خالویه، المختصرمن کتاب البدیع، ص 181؛ الکرمانی، شواذالقراءة، ص 271؛ ابوحیان، البحرالمحیط، ج 8، ص 519.
16- شواذ القراءة، ص 224؛ المختصر، ص 141 و آرتور جفری، ماتریال، ص 91. [ترجمه فراز آیه: و [توفیق] پرهیزگاری شان داد].
17- نساء (4)، بخشی از آیه 110 و 123: هر کس کار بدی کند. بنگرید به: ابن خالویه، المختصر، ص 21.
18- ابوحیّان، البحر المحیط، ج 3، ص 5.
19-الکرمانی، شواذ القراءة، ص 124 و آرتور جفری، ماتریال، ص 50.
20- رعد (13)، بخشی از آیه 16: آیا برگرفته اید؟
21- فاطر (35)، بخشی از آیه 37: هر کس که باید در آن عبرت گیرد، عبرت میگرفت. الکرمانی، شواذ القراءة، ص 201؛ ابوحیان، البحرالمحیط، ج 7، ص 316 و آرتور جفری، ماتریال ، ص 78.
22- قمر (54)، بخشی از آیه 15: آیا پند گیرندهای هست؟ شواذالقراءة، ص 233، المختصر، ص 148، البحرالمحیط، ج 8، ص 178؛ آرتور جفری، ماتریال، ص 95.
23- غافر (40)، بخشی از آیه 27: پناه برده ام. بنگرید به: آرتور جفری، ماتریال، ص 84.
24- حجر (15)، بخشی از آیه 94. آنچه را که بدان مأموری، آشکار کن. بنگرید به: الکرمانی، شواذالقراءة، ص 130.
25- این منظور الافریقی، لسان العرب، ج1 ، ص 716.
26- بقره (2)، بخشی از آیه 61: و سیر [زمین] بنگرید به: ابن جنّی، المحتسب، ص 17؛ ابن خالویه، المختصرمن کتاب البدیع، ص 16 اکرمانی، شواذ القراءة، ص 26؛ ابو حیّان، البحرالمحیط ج 1، ص 233 و آرتور جفری، ماتریال، ص 26 .
27- انعام (6)، بخشی از آیه ی 125: به زحمت بالا میرود. بنگرید به: ابوحیّان، البحر المحیط، ج4، ص 218؛ شواذ القراءة، ص 82 و آرتور جفری، ماتریال، ص 42.
28- مزمّل (73)، بخشی از آیه ی 1: جامه به خویشتن فروپیچیده. بنگرید به: المختصر، ص 164، البحر المحیط، ج8، ص 360 و شواذ القراءة، ص 252.
29- اعراف (7)، بخشی از آِیه ی 20: پوشیده ماند. الکرمانی، شواذ القراءة، ص 85؛ ابوحیّان، البحر المحیط، ج4، ص 279 و آرتور جفری، ماتریال، ص 42.
30- انشقاق (84)، بخشی از آیه ی 19: برخواهید نشست. بنگرید به: ابوحیّان، البحر المحیط، ج8، ص 448؛ الکرمانی، شواذ القراءة، ص 262 و آرتور جفری، ماتریال، ص 42.
31- نک: حج (22)، بخشی از آیه ی 27: از هر راه دوری. بنگرید به: شواذ القراءة، ص 163؛ البحر المحیط، ج6، ص 364 و آرتور جفری، ماتریال، ص 63.
32- ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج10، ص 270.
33- انعام (6)، بخشی از آیه ی 138: کشتزارهای ممنوع. بنگرید به: البحر المحیط، ج4، ص 231؛ ابن جنی، المحتسب، ص 55؛ شواذ القراءة، ص 82 و آرتور جفری، ماتریال، ص 42.
34- لسان العرب، ج 2، ص 234 و ج 2، ص 163.
35- جائیه (45)، بخشی از آیه 23: پرده، بنگرید به: أبوحیّان، البحر المحیط، ج 8 ، ص 49 ؛ ابن خالویه، المختصر من کتاب البدیع، ص 138؛ الکرمانی، شواذالقراءة، ص 221 و آرتور جفری، ماتریال، ص 89.
36- شواذ القراءة، ص 221 و البحرالمحیط، ج 8، ص 49.
37.زخرف (23)، بخشی از آیه ی 26: واقعاً بیزارم، بنگرید به: شواذ القراءة، ص 217؛ المختصر، ص 135؛ البحر المحیط، ج8، ص 1 و آرتور جفری، ماتریال، صص 86-87.
38-یوسف (12)، بخشی از آیه 31 این بشر نیست. بنگرید به: البحرالمحیط ج5، ص 304 شواذ القراءة، ص 118 و آرتور جفری، ماتریال، ص 49.
39. نک: انفال (8)، بخشی از آیه ی 57: قرائت عمومی فَشَرِّدبِهِم...: کسانی را که در پی ایشانند تار و مار کن. بنگرید به: ابوحیّان، البحر المحیط، ج4، ص 509؛ ابن خالویه، المختصر، ص 50 و الکرمانی، شواذ القراءة، ص 96.
40- الفیروز آبادی، القاموس المحیط، ج 1، ص 355.
41- نک: توبه (9)، بخشی از آیه ی 8 : قرائت عمومی، ولا ذمة و نه پیمان. بنگرید به: المختصر، ص 52 و آرتور جفری، ماتریال، ص 44.
42- تکویر (81)، بخشی از آیه 11: آنگاه که آسمان از جا کنده شود بنگرید به: الکرمانی، شوان القراءة، ص 260؛ ابن خالویه، المختصر، ص 169 و ابوحیان، البحرالمحیط، ج 8، ص 434.
43- ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج 7، ص 379.
44-انسان (76)، بخشی از آیه 5 : کافور، بنگرید به: البحرالمحیط، ج 8، ص395.
45 - نک: ضحی (93)، بخشی از آیه 9: میازار، بنگرید به: البحر المحیط، ج 8، ص 486؛ المختصر، ص 175، شوان القراءة، ص 266 و آرتور جفری، ماتریال، ص 110.
46 - ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج 5، ص 164.
47- حسین بن فارسی، الصاحبی، ص 25 و نیز: الجمهرة، چاپ حیدرآباد، ج 1، ص 5. و جلال الدین السیوطی، المزهر، ج 1، ص 222.
48- ابن فارس، الصاحبی، ص 25 از قرائتهای شاذ «حَتّی یَلِکَ الکَمَلُ»، [اعراف (7)، آیهی 40 : حَتّی یَلِجَ الجَمَلُ] به لهجهی یمنی است. بنگرید به: الکرمانی، شواذ القراءة، ص 86.
49- عمروبن عثمان بن قنبر، الکتاب، ج2، ص 342.
50- محمد موسی هنداوی، المعجم فی اللغة الفارسیة، ص 112.
51- حمد (1) بخشی از آیه ی 6. بنگرید به: ابن خالویه، المختصرمن کتاب البدیع، ص 1 و آرتور جفری، ماتریال، ص 25.
52- بقره (2)، بخشی از آیه 20. بنگرید به: الکرمانی، شواذ القراءة، ص 21؛ المختصر، ص 3؛ ابوحیان، البحر المحیط، ج 1، ص 90 و آرتور جفری، ماتریال، ص 95.
53- بقره ( بخشی از آیه ی 68. بنگرید به: البحر المحیط، ج1، ص 251 و ماتریال، ص 26.
69- بقره (2) بخشی از آیه ی 79. بنگرید به: شواذ القراءة، ص 28.
55- بقره (2)، بخشی از آیهی 101. بنگرید به: شواذالقراءة، ص 29؛ البحرالمحیط، ج 1، ص 324 و ماتریال، ص 27.
56- بقره (2)، بخشی از آیه 144 . بنگرید به: شواذ القراءة، ص 33؛ البحرالمحیط، ج 1، ص 429 و ماتریال، ص 28.
57- آل عمران (3)، بخشی از آیه 20. بنگرید به: شواذ القراءة، ص 48.
58- آل عمران (3)، بخشی از آیه 64. بنگرید به: ابوحیان، البحر المحیط، ج 2، ص 483، ابن خالویه، المختصر من کتاب البدیع، ص 13، آرتور جفری، ماتریال، ص 33.
59- آل عمران (3)، بخشی از آیه 92. بنگرید به: البحرالمحیط، ج 2، ص 524 و آرتور جفری، ماتریال، ص 34.
60- نساء (4)، بخشی از آیه 40. بنگرید به: البحرالمحیط، ج 3، ص 251 و المختصر، ص 26، الکرمانی؛ شواذالقراءة، ص 60 و ماتریال، ص 36.
61- مائده (5)، بخشی از آیه 54. بنگرید به: البحرالمحیط، ج 3، ص 512 و ماتریال، ص 39.
62- اعراف (7)، بخشی از آیه 127 . بنگرید به: شواذ القراءة، ص 89.
63- اعراف (7)، بخشی از آیه 148. بنگرید به: شواذ القراءة ص 90؛ المختصر، ص 46؛ البحرالمحیط، ج4، ص 392 [جُؤار از جَءَرَ-: صاح بِشِدَّة الصَّوتِ].
64- انفال (8)، بخشی از آیه 2 بنگرید ... ابوحیان، البحرالمحیط، ج 4، ص 457؛ الکرمانی، شواذ القراءة، ص 94 و آرتور جفری، ماتریال، ص 44.
65- یوسف (12)، بخشی از آیه 36. بنگرید به: شواذالقراءة، ص 119؛ ابن جنّی، المحتسب، ص 83، البحر المحیط، ج5، ص 308 و ماتریال، ص 49.
66- ابراهیم (14)، بخشی از آیه ی 7. بنگرید به: البحر المحیط، ص 5، ص 407 و ماتریال، ص 51.
67- نحل (16)، بخشی از آیه ی 80. بنگرید به: شواذ القراءة، ص 134 و ماتریال، ص 54.
68- اسراء (17)، بخشی از آیه ی 93. بنگرید به: البحر المحیط، ج6، ص 80؛ ابن خالویه، المختصر من کتاب البدیع، ص 136؛ شواذالقراءة، ص 139 و ماتریال، ص 55.
شاهین، دکتر عبدالصّبور؛ (1381)، تاریخ قرآن، ترجمهی: دکتر سیّدحسین سیّدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ سوم.