شاه عباس ثانی، خوشنویس، نقاش، شاعر، هنرشناس

شاه عباس دوم پسر شاه صفی و او نوه‌ی شاه عباس اول است. وی در سلسله‌ی شاهان صفوی برحسب ترتیب تاریخی، هفتمین و در میان همه‌ی یازده تن سلاطین این خاندان یكی از سه تن شهریاران محتشم و پراقتدار این دودمان بلندآوازه
پنجشنبه، 31 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شاه عباس ثانی، خوشنویس، نقاش، شاعر، هنرشناس
 شاه عباس ثانی، خوشنویس، نقاش، شاعر، هنرشناس

 

نویسنده: دكتر جمشید سروشیار




 


شاه عباس دوم پسر شاه صفی و او نوه‌ی شاه عباس اول است. وی در سلسله‌ی شاهان صفوی برحسب ترتیب تاریخی، هفتمین و در میان همه‌ی یازده تن سلاطین این خاندان یكی از سه تن شهریاران محتشم و پراقتدار این دودمان بلندآوازه و نامدار است. دو پادشاه دیگر، نخست، شاه اسماعیل اول، بنیادگذار سلطنت در تبار شیخ صفی اردبیلی است كه او را بعضی مجدِّد وحدت ملی و سیاسی ایران می‌دانند؛ وحدتی كه از پس انقراض امپراطوری عظیم ساسانی به آرمانی اگر نه محال به آرزویی دیریاب بدل گردیده بود (رك: زندگی شاه عباس اول: 4/1)؛ و دیگر، شاه عباس اول كه نامش نام همه‌ی سلاطین سلسله را تحت الشعاع نام «كبیر» و «بزرگ» خویش درآورده، چنان كه اعلّیی، جز او كسی را از صفویان نمی‌شناسند یا به خاطر نمی‌آورند! و سدیگر، شاه عباس دوم كه در این مقال به مناسبت معرفی قطعه خطی نادر از او كه نمونه‌ی مشق خط خوش نویسی وی است، به اختصار به گزارش احوال او می‌پردازیم و مطمح نظر بیشتر بیان علایق فرهنگی و هنری آن پادشاه ناكام نافرجام است. شاه عباس دوم ارشدِ فرزندان هفتگانه‌ی شاه صفی (پنج پسر و دو دختر) است. نام نخستین او سام میرزا بود «كه در روز جلوس میمنت مأنوس، به اعتبار تیمّن و شگون، تغییر اسم فرموده وجود مسعود را ... ملقّب به شاه عباس ثانی ساختند» (قصص الخاقانی: 264) او در شب آدینه هیژدهم جمادی الثانی 1042 در قزوین زاده شده بود و تاریخ تولد آن خلف زاده‌ی خاندان حضرت یعسوب الدین را یكی از بلندخیالان بلاد ایران با تركیب (كلب آستان امیرالمؤمنین) مطابق یافته بود (قصص الخاقانی: 214: تاریخ ملّاكمال منجّم: 98). جلوس شاه عباس ثانی بر تخت شاهی، در شب جمعه‌ی شانزدهم ماه صفر 1052، چهار روز پس از مرگ پدر در ساعتی سعد در دولت خانه‌ی كاشان اتفاق افتاد (جهان آرای عباسی: 340). در این هنگام «از سنّ شریفش - به قول درست- نه سال و هشت ماه و بیست و هشت روز گذشته بود» (قصص الخاقانی: 268؛ تاریخ ملّا كمال: 98).تاریخ جلوس را در تركیب «ظلّ معبود» یافتند و نقش نگین مبارك این مصراع گردید: «بود كلب علی عبّاس ثانی» و در همان ساعت كه خطبه‌ی صاحب قرانی به نام شهریار سلیمان وقار خوانده شد، وجوه دراهم و دینار را بدین سكه محلی و مزیّن فرمودند: بگیتی سكه‌‌ی صاحب قرانی/ زد از توفیق حق عباس ثانی (قصص الخاقانی: 270). اما سبب جلوس عباس ثانی در كاشان، از آن بود كه صفی، پدرش كه چند سال پیش به بی‌تدبیری قندهار را از دست داده بود، در ماه محرم 1052 (كه برابر فروردین ماه ایرانی بود) با سپاهی بزرگ به قصد بازپس گرفتن آن ولایت از طریق كاشان به خراسان می‌رفت. شاه صفی می‌خواره‌ای غریب بود و آن گاه كه از اصفهان به كاشان می‌رفت از عوارض «می گساریِ بادمان و جرعه نوشیِ بافراط (خلدبرین: 311) نالان و بیمارگون می‌نمود، اما خویشتن داری نمی‌توانست و كسی را نیز چنان وجودی نبود كه وی را بتواند در این باب نصیحتی كند. باری با حال بیماری در آن دیار «دیگرباره به تحریك نسیم بهاری، انجمن آرای بزم می‌گساری گردیده به كشیدن اقداح راح، بام را به شام و صباح را به رواح متصل گردانید و مزاج قدسی كه از رهگذر فصدهای پی‌در پی ضعف و نقاهت تمام داشت، تاب صدمه‌ی شرب مدام نیاورده به ضرورت وقت پهلو بر بستر بیماری گذاشت و...رفته رفته ضعف مزاج به مداوای اطبّای شهرستان قدس محتاج گردیده كار به جایی رسید كه از اورنگ سلطنت و جهانداری رخت پایداری به سرابستان جنان كشید... و طایر عرش پرواز روح قدسی آن سفر گزین دیار علّیین در نخستین ساعت روز دوشنبه دوازدهم شهر صفر سنه‌ی اثنی و خمسین و الف (=1052) با مرغان خوش الحان باغستان جنان هم پرواز شد...» (خلدبرین: 314). وی در واقعه‌ی مرگ سی و یك ساله بوده است (رك: تاریخ سلطانی: 236). به سرگذشت شاه عباس بازگردیم: وی روز آدینه، بیست و سوم صفر- یك هفته پس از جلوس- به عزم قزوین از كاشان بیرون شد. این سفر ظاهراً بدین سبب بود كه: «دارالسّلطنه‌ی قزوین مركز دایره‌ی جهانگیری پادشاهان عظیم الشأن سلسله‌ی جلیله‌ی صفویه» بود (جهان آرای عباسی: 345) و شاهزاده به اراده‌ی خود یا پیشنهاد سران قزلباش و بزرگان دربار، قصد نموده بود، در آن سامان رسماً تاجگذاری كند، البته- چنان كه در آغاز این نوشته آمد- قزوین زادگاه او نیز بود و این نكته را در علت سفر بدان دیار و جلوس مجدد در آن شهر نباید از نظر دور داشت كه شاعر تازی سروده است: بلادٌ بها نیطت علیَّ تمائمی/ و اوّلُ ارضٍ مسَّ جلدی تُرابها* تاورنیه (سفرنامه: 177) تخت نشینی در قزوین را «رسم متداول» صفویان می داند؛ رسمی كه البته نه پدر او، شاه صفی، پیش از وی به جای آورده بود و نه پسرش، سلیمان، پس از او بدان تمكین نمود. شاه عباس، پس از تاجگذاری، روز یكشنبه، بیست و چهارم ربیع الاول به دولت خانه‌ی مباركه‌ی قزوین درآمد «و روز چهارشنبه» چهارم ربیع الثانی، اراده‌ی چیزی خواندن فرموده شروع كردند. معلم نوّاب اشرف، میرمرتضی اصفهانی می‌بود...

 شاه عباس ثانی، خوشنویس، نقاش، شاعر، هنرشناس
نوّاب اشرف، شب شنبه بیست و نهم شهر رجب خروج از قزوین فرمودند به قصد توجه اصفهان... و شب چهارشنبه بیست و یكم شهر شعبان المعظم داخل دارالسّلطنه‌ی اصفهان شدند...» (تاریخ ملّاكمال: 98 و99). شاه عباس ثانی در بسیاری از صفات و خصال چون دانش‌پروری، هنردوستی، شادخواری، جنگاوری، علاقه به آبادانی، عدالت، شجاعت و سطوت، رقّت طبع، درك دقایق و حتی قساوت، شباهتی شگفت انگیز به نیای كبیر خویش، شاه عباس اول داشت. البته شاید بتوان بعض این صفات را تشبّه وی به جدّ امجد پنداشت، اما دلیری و فهم و ذكا و تصمیم گیری در شرائط خطیر را ظاهراً نمی‌توان در شمار تشبّهات یاد كرد. قابل توجه است كه بعض معاصران وی نیز بدین همانندی پی برده بوده‌اند، چنانكه شاعری در تاریخ جلوس او سروده است: سال تاریخ جلوسش خواستم از عقل گفت/ مسند كی شد مزیّن باز از عباس شاه* (ریاض الشّعراء: 464/1). در میان آثاری كه به احوال شاه عباس ثانی پرداخته آمده گاه به قساوت‌های او نیز اشارت شده است. اما منابع داخلی این قساوت‌ها را عادی و از حقوق پادشاهی شمرده‌اند، ولی فرنگیان این اعمال را با نفرت تلقی نموده و تقبیح كرده‌اند فی المثل ولی قلی شاملو در شرح وقایع آغاز شاهی وی آورده است: به فرموده‌ی او سه برادر كوچك‌تر «چنانچه فیمابین سلاطین رسم شده... مكحول گردیدند!» (قصص الخاقانی: 264) و تاورنیه كه در جای جای سفرنامه‌ی خود نمونه‌هایی هول انگیز از قساوت‌های شاه عباس ثانی و پدرش، صفی نقل نموده است، در فصل «روش حكومت در ایران» می‌نویسد: «می‌توان گفت هیچ حكمرانی در جهان مستبدتر از شاه ایران نیست... شاه اختیار مرگ و زندگی رعایای خود را دارد. او می‌تواند به هر شكلی كه مایل باشد، دستور قتل بزرگان مملكت را صادر كند.» (سفرنامه:240).كارنامه‌ی شاه عباس بزرگ و نیای او شاه اسماعیل اول در قساوت بس سیاه‌تر از كارنامه‌ی شاه صفی و شاه عباس ثانی است (رك: زندگانی شاه عباس اول: 465/2) بازرگانی ونیزی كه به روزگار شاه اسماعیل به ایران آمده است، پس از گزارشی از وحشی‌گری‌ها و بی‌رسمی‌های هول انگیز او، می‌گوید: «شك دارم كه از زمان نِرون تا حال، عالم چنین ظالم خونخواری به خود دیده باشد» (سه سفرنامه، ترجمه و تحقیق حسن جوادی: 157) آری، قساوت از لوازم تحكیم و حفظ قدرت است و به عبارت بهتر، خمیره‌ی قدرت به زهرابه‌ی قساوت سرشته است. اندكی از مطلب دور افتادیم. با این كه بعض خشونت‌ها و قساوت‌ها تصویر شاه عباس را اندكی تیره و تار می‌كند ولی او از بسیاری صفات عالی نیز برخوردار بود؛ عدالت را دوست می‌داشت، بسیار بخشنده بود، فساد و بی‌نظمی و تجاوز را نمی‌پسندید، رعیّت نواز بود و آنچه در این نوشته بخصوص در نظر ماست، علاقه و توجه بی‌حدّ و اندازه‌ی وی به هنرهای زیبا بود كه بدو چهره‌ای درخشان می‌بخشد. «البته در میان شاهان صفوی پیش از او، سنت دیرینه‌ای در زمینه‌ی گرایش‌های هنری و احساسی زیبائی شناختی بود، ولی این صفات و خصوصیات در شاه عباس دوم كه خود هنرمندی والا بود، بیانی بكمال یافت. نقاشی این زمان و دل نشینی آن مدیون تأثیراتی از اروپا و هند بود. این امر نه تنها بر اثر ورود روزافزون تصاویر اروپایی و هندی به ایران پدید آمد، بلكه از تماس شخصی هنرمندان ایرانی با استادان اروپایی و هندی نیز مایه می‌گرفت. خود شاه بهترین نمونه و نماینده‌ی این جریان بود او پس از كسب تجربه در زمینه‌ی صنایع دستی در عنفوان جوانی، بعدها از معلمان نقاشی اروپایی و ایرانی درسها گرفت» (تاریخ ایران، دوره‌ی صفویه: 116). تاورنیه كه بازرگانی دیرپسند و منطقی است و كمتر دستخوش احساسات، با آنكه بعض اعمال و حركات شاه عباس را خوش نمی‌دارد، اما دلاوری و جوانمردی او را می‌ستاید (سفرنامه: 181) و از هنرشناسی و هنردوستی او بارها تعریف می‌كند. جایی می‌نویسد: «اعلی حضرت می‌دانست كه من عازم هندوستانم، به دنبالم فرستاد تا طرحهایی را به من بدهد كه بعضی از آنها به دست خود او كشیده شده بود، زیرا شاه طراحی را نزد دو نقاش هلندی بسیار خوب آموخته بود... او برای این طرحها گفته بود تا نمونه هایی از چوب بسازند كه بعضی برای جام‌های شراب و برخی دیگر برای انواع بشقاب بود... همه‌ی آنها طلاكاری مینادار و مرصّع به جواهرات قیمتی بود» (همان: 164). جای دیگر آورده است: «شاه عباس دوم دوستدار همه‌ی چیزهای طرفه‌ی اروپای ما بود... او اخیراً دو زرگر میناكار اهل فرانسه را به خدمت گرفته است او سخت خواهان بود كه این دو فرانسوی روی مینا نقاشی نیز بكنند ولی آنها در این هنر مهارتی نداشتند» (همان: 250). تاورنیه در دهم محرم 1078 كه در كاخ چهل ستون در مراسم عاشورا دعوت بوده است، توصیف دقیقی از كاخ به دست داده است، از جمله از نقاشی‌های آن سخن به میان آورده است و گفته است: «... بر دیوار و طاقچه‌هایی كه در آنجا به چشم می‌خورد، تصویر انگلیسیان و هلندیان بسیاری را از زن و مرد كشیده‌اند كه جام و قدح در دست دارند و باده نوشی می‌كنند، شاه عباس دوم به یك هلندی دستور داده بود كه اینها را نقاشی كند» (همان:88).
دامنه‌ی علائق هنری شاه به معماری نیز كشیده شد و در منابع روزگار او گزارش‌های بسیاری از آثاری كه او در اصفهان و برخی نواحی به وجود آورده، نقل گردیده است، اما از بناهای دینی از آن گونه آثار كه نام نیای وی با ایجاد آن، مخلد شده است، كمتر به نام او ثبت نموده‌اند. ولی برعكس، در زمینه‌ی معماری غیرمذهبی، همچون كاخ و باغ و پل و كاروانسرا، دستاوردهایی درخشان دارد. وی در همان آغاز ورود به اصفهان از قزوین، فرمود تا بر سردر دولت خانه‌ی آلاقاپی (=عالی قاپو) تالاری چهل ستون رو به جانب میدان نقش جهان سامان نمایند. این تالار در اندك زمانی به اتمام رسید چنان كه در روز چهارشنبه هفتم شوّال 1054 در آن مجلسی بزرگ تشكیل گردید (تاریخ ملّاكمال منجّم: 100). بنای دیگر كه وجودش روشنی بخش دل و دیده‌ی هنردوستان جهان و مایه‌ی فخر و مباهات ایرانیان است، دولت خانه‌ی چهل ستون، «مبارك‌ترین بناهای دنیا» و «خانه چشم جهان» است كه به سال 1057 سامان یافت و هر دو عبارت در گیومه نهاده تاریخ بنای آن به حساب جُمل است. پل جدید حسن آباد در برابر پل قدیم (=الله وردی خان) كه از پل‌های بی‌همانند جهان است و امروز پل خواجو یا خاجو خوانده می‌شود، هم از آثار آن پادشاه جمجاه است. جز این آثار، كه -خدای را سپاس- بجای مانده و دیر سالها بماناد، آثاری دیگر نیز چون تكیه‌ی فیض (خاص درویشان)، طاووس خانه (باغ پرندگان)، خلوت خانه بنا فرموده بود كه به دستبرد روزگار غدّار از میان رفت. اما آنچه فنای آن حسرت انگیز است، باغ دلاویز سعادت آباد و كاخ‌ها و كوشك‌های درون آن است. بزرگترین اثر معماری كه حكایت از سلیقه‌ی عالی و ذوق پرورده و والای شاه جوان پیروزبخت می‌نموده است. باغ سعادت آباد در كرانه‌ی جنوبی زنده رود میانه‌ی پل جدید حسن آباد (=خواجوی امروزین) و پل چوبین (=جویی یا چوبی كنونی) بوده است. این باغ نخست «عباس آباد ثانی» (در برابر عباس آباد اول كه از آثار شاه عباس بزرگ بود و باغ هزار جریب نیز خوانده می‌شد) نام گرفت و سپس سعادت آباد شد. این باغ با تعریفی كه شاردن از آن به دست می‌دهد، در واقع تصویری از بهشت بوده است، جنتی پرگل و شكوفه و درخت و پرنده و جوی و آبگیر، با قصرها و عمارات باشكوه پر از نقش و نگارهای حیرت‌انگیز و دلارای. آئینه خانه و هفت دست و كلاه فرنگی نمكدان از جمله بناهای این فردوس از كف رفته بوده است. این كاخها تا اوائل سده‌ی چهاردهم هجری چنان با اُسطقس بود و درست و بر سر پای كه در آنها از میهمانان رسمی و بلندپایه‌ی خودی و بیگانه پذیرایی می‌شد و بعض آن مسافران كه از وقایع سفر خویش سفرنامه نوشته‌اند، این قصور را رؤیایی و خیال انگیز توصیف نموده‌اند. این آثار- چونان بسی آثار دیگر دودمان صفوی- در دوران حكومت نكبت بار و نامسعود ظلّ السّلطان، از سر آز و خبث درون و رشك به تیشه‌ی بیداد وی و بعض كارگزاران و حرامیان بازبسته بدو كه ناپاك زاده‌تر از ولی نعمت بی‌پدر خود بودند، ویران شد. شرح این جنایات غریب را نویسنده‌ی این سطور در بخش یادداشت‌های چاپ تازه‌ی تاریخ اصفهان انصاری آورده است. در میان صفات و عادات نیك و بد شاه عباس دو صفت بد می‌خوارگی و زن بارگی نیز یاد كردنی است. دو صفتی كه اتفاقاً در نیای بزرگ نیز بود، اما او حد می‌شناخت ولی نواده اندازه نگاه نمی‌داشت؛ تا بفرجام این هر دو عادت در عین جوانی و كامرانی و شادابی و طراوت، آفت مزرع زندگی او شد. مرگ نامنتظر در سی و چهار سالگی طومار حیات او را درهم نوردید. از مرگ تلخ و شكنجه بار شاه عباس چند روایت به دست است كه نویسنده‌ی این سطور، گزارش كمپفر، پزشك دانشمند آلمانی را محقّقانه‌تر از سخنان دیگران می‌شناسد و در بیان این واقعه به نقل خلاصه‌ای از شرح او می‌پردازد و به نكاتی از روایت دیگران نیز اشارت می‌كند: «هر گاه آدمی بخواهد به گزارش‌ها و شرح وقایع ایرانیان و مسیحیانی كه تمام مدت زندگانی خود را در روزگار شاه عباس دوم در اصفهان به سر برده‌اند، باور كند. باید بگوید كه: شاه عباس دوم دارای تمام خصائل نیكو بوده. من به عنوان شاهد، رافائل دومن را كه از آباء كلیسا و فرانسوی كهن سالی از طریقه‌ی كاپوسین بود، ذكر می‌كنم. وی مترجم پادشاه و مردی شریف با تحصیلات و عواطفی برجسته بود و به كرّات در حضور من بر مرگ این پادشاه مویه كرد. تنها نقطه‌ی ضعف شاه عباس دوم، این بود كه بیش از حد فریفته‌ی زن و شراب بود و این خود به ضرر وی تمام شد. عیّاشی‌ها و افراط وی سرانجام به بیماری شدیدی منجر شد كه علاجی نداشت. او در مازندران ... بدرود حیات گفت. او سال پیش از آن (=1665م) برای استراحت و تجدید قوا با تمام درباریان به آنجا رفته و كلیّه‌ی اهل حرم را به استثنای یك همسر شرعی و چند همخوابه- كه بعدها به عقد وی درآمدند- در اصفهان به جا گذاشته بود. در این هنگام او در قصر كوچكی واقع در اشرف به خوشگذرانی سرگرم بود كه شبی در حال مستی... میلی شدید به یك رقّاصه احساس كرد... رقّاصه خود را به زمین افكند و شاه را به همه‌ی مقدسات سوگند داد كه از وی درگذرد زیرا به یكی از بیماری‌های زهروی (=آمیزشی) مبتلاست اما... شاه با وی همبستر شد. یك ماه بعد در شرمگاه وی آثار درد و تاول ظاهر شد، ولی... از معالجه غافل ماند تا اینكه علائم بیماری مقاربتی- كه كاملاً پیشرفته بود- نمودار گردید. اما چون باز نمی‌توانست امساك كند... و از طرفی اطبّا، خواه به علت جهل و خواه به دلیل اینكه جرأت تجویز دارویی را كه درخور بیماری پیشرفته‌ی شاه بود، نداشتند، به طور سطحی و غیراساسی به معالجه... پرداختند. بیماری به نوعی خوره‌ی سرطان مانند تبدیل شد و لثه‌ها و استخوان بینی وی را به صورتی خورد و از بین برد كه دود قلیان از بینی او بیرون می‌زد! دیگر جلو این بیماری مهلك را نمی‌شد گرفت... تازه شاه كمی قبل از مرگ هشیار شد و تصمیم گرفت از شرابخواری دست بكشد و نظم و نسقی شدید در طرز زندگی رعایت كند... طبق رسم كهن شاه تصمیم گرفت، محلّ اقامت خود را نیز عوض كند... در نتیجه، هشت روز قبل از مرگ، دستور داد كه وی را به خسروآباد كه نزدیك شهر دامغان است، ببرند. در آنجا شاه اوقات خود را با هوشیاری و خلق خوش در جوار زنانش به سر می‌برد و روز را با خنده و شوخی، كتاب خواندن و نقاشی می‌گذراند و مانند همیشه، در تب و تاب و فعالیت بود. ضمن كارهایی كه در این مدت كوتاه كرد، دسته شمشیری از موم قابل ذكر است كه به دست او ساخته شد و با انواع جواهر به لطف و زیبایی، هرچه تمامتر مرصّع گردید. شاه این طرح را درست كرده بود تا بعد، هنرمندی به تبعیّت از آن، دسته شمشیری از طلا بسازد... از این گذشته، شاه با امید بسیار در فكر طرح لشكركشی برای جنگ با ازبك‌ها و فتح بلخ بود... درست در حینی كه شاه به هیچ وجه در اندیشه‌ی مرگ نبود، شبی هنگامی كه به تقاضای زنانش مقداری شیرینی خورده بود، دچار درد شدیدی شد و در نتیجه شب بعد را تا صبح... تا حد جنون رنج كشید و در حالی كه از خود بی‌خود بود، اطبّای خود را به باد فحش و ناسزا گرفت. در ساعت چهار صبح بیست و ششم ربیع الثانی 1077/ بیست و ششم اكتبر 1666 مرگ وی دررسید. وی به هنگام مرگ سی و شش ساله بود» (سفرنامه‌ی كمپفر: 39-40). شاردن نیز اگرچه مانند كمپفر، سبب مرگ شاه را مرضی ذكر می‌كند كه بنابر قول او «نام بردن آن قبیح است و از حشر با فواحش تولید می‌شود» (شرح تاجگذاری شاه سلیمان: 2) علتی دیگر نیز یاد می‌كند كه - به گفته‌ی او- شاه خود، لحظاتی چند، پیش از خاموشی ابدی در عبارتی به زبان رانده بود و آن این است: «می دانم كه مرا مسموم كرده‌اید، ولی شما نیز زهر خود را خواهید نوشید و پس از من، پسر من جان یكایك شما را خواهد گرفت.» (همان: 4). شاه عباس بی‌تردید، دشمنان داشت، خاصه امیران و حكّام كه از هیبت و صولت او پیوسته به جان می‌هراسیدند. از این رو دور نیست كه بعض آنان، در این هنگام كه او را افتاده و اسیر بستر دیده‌اند، به دست زنان حرم و دستیاری خواجه سرایان محرم، كار او را تمام كرده باشند. تاورنیه، علت مرگ شاه را ورم گلو بر اثر شرابخواری زیاد- مانند پدرش- می‌داند (سفرنامه: 182) و ابوالحسن قزوینی گوید: «به ناخوشی خناق روح كثیرالفتوحش... به جوار رحمت پروردگار پیوست. خامه‌ی دو زبان را جرأت او نیست كه شمّه‌ای از مراتب اخلاق علیّه‌ی جلیله‌ی رفیعه‌ی زكیّه‌ی آن پادشاه سلطنت پناه را بر صفحه‌ی بیان زینت نگارش تواند داد...» (فواید الصفّویه: 74). در میان منابع تاریخی فارسی عهد صفوی كتابی به دست است كه مؤلف آن از خاندانی مشهور از علمای دین است كه با سلاطین صفوی محشور بوده‌اند. وی در زمان حدوث واقعه‌ی مرگ در اردوی شاهی بوده و آنچه در آن روزها از اجتماع امرا و بزرگان دربار و بعض خواجه سرایان متنفّذ در باب تعیین جانشین شاه و شیون و تعزیت اهل حرم و مراسم تغسیل و تكفین شنیده و دیده به دقت تمام نقل نموده است. عنوان این كتاب «وقایع السّنین و الاعوام» و فراهم آورنده‌ی آن سیّد عبدالحسین حسینی خاتون آبادی است. شرح غسل دادن و كفن كردن و نماز خواندن بر جنازه‌ی این «نوّاب صاحب قران خلد آشیان» خواندنی است (رك: وقایع السنین: 527).آنچه در این گزارش خاتون آبادی غریب است، ذكر تاریخ درگذشت شاه است، وی نخست، ذیل وقایع سال هزار و هفتاد و ششم، واقعه را «در هفت ساعتی شب بیست و هفتم شهر ربیع الاول كه روز شنبه باشد» ضبط نموده و در همین صفحه، با فاصله‌ی یازده سطر آورده است: «در هفت ساعتی شب شنبه بیست و هفتم شهر صفر نوّاب صاحب قران خلد آشیان رحلت فرمودند» (همان: 525) و این دو تاریخ هیچكدام با تقویم تطبیقی ووستنفلد نمی‌خواند. باز غریب است كه مؤلّف ذیل وقایع سال هزار و هفتاد و هفتم واقعه‌ی مهم نخستین را «فوت نوّاب خلد آشیان صاحب قران... و جلوس شاه صفی الثّانی را فی ربیع الثانی» ثبت نموده است! این تخلیط بدین جهت است كه نویسنده ظاهراً سالهای بعد این واقعه را از حافظه به قید تحریر درآورده است، والله اعلم. تاریخ دقیق مرگ شاه عباس را پیش از این به نقل از سفرنامه‌ی كمپفر آوردیم، شاردن نیز همان تاریخ را با یك روز تفاوت ذكر كرده است و در تطبیق سال قمری و میلادی بجای ماه اكتبر، سپتامبر آورده است كه سهو است (رك: شرح تاجگذاری: 2). شاردن كه در ستایش شاه عباس ثانی بی‌اختیار است، پس از یادكردِ صفات عالی اخلاقی او، می‌گوید: «بلاشك اگر عمرش وفا می‌نمود، مملكت را به شوكت و حشمت دیرین ارتقا می‌داد...» او پس از نقل رشادت و جنگاوری و دلیری او می‌گوید: «و همین صفات سبب بود كه همسایگان مقتدر او مانند دوك مسكو، امیر تركستان و سلطان عثمانی و پادشاه هندوستان از او می‌ترسیدند و بدو احترام می‌گذاشتند» (همان: 1) و محمدمحسن، مستوفی اواخر عهد صفوی كه تاریخنامه‌ای با عنوان زبدة التواریخ تألیف و در آن از جمله به وقایع مصیبت بار روزگار خود پرداخته است، در آغاز شرح احوال شاه عباس ثانی ظاهراً با افسوس و درد گفته است: «ایام رفاه و امنیت ایران همان ایام بود» (زبدة التواریخ:‌111) و درست می‌گوید. انجام روزگار او، آغاز افول و انحطاط تدریجی و در پایان سقوط غم انگیز و عبرت آموز دولتی بود كه فرزانگان روزگارش بر این اعتقاد بودند كه چندان استمرار می‌یابد كه به دولت صاحب الزمّان متصل گردد... (رك: نظریه‌ی اتّصال دولت صفویّه با دولت صاحب الزّمان، رسول جعفریان، نشر علم: 1391). «بالجمله این سلطنت آخرین برق عظمت سلسله‌ی صفویّه بود» (تاریخ ادبیات ایران، از آغاز صفویّه تا زمان حاضر، ادوارد برون، ترجمه‌ی رشید یاسمی: 109).
سخن به ناخواه و ناگزیر به درازا كشید، امید كه زیاده موجب ملالت خاطر تنُكُ حوصلگان نشده باشد. باری چنانكه در اوائل این مقال یاد شد، غرض نویسنده در این نوشته، معرفی و نمایش قطعه خطی یا مشق خطی از شاه عباس ثانی است كه شاید در نوع خود از نوادر باشد (تصویر آن زینت بخش پشت جلد مجله است). در تاریخ جهان آرای عباسی، نگاشته‌ی وحید قزوینی، شاعر و نویسنده‌ی عهد صفوی و از دبیران و مورّخان دستگاه شاه عباس ثانی، در شرح فضائل این پادشاه به هنر خط نویسی وی نیز پرداخته آمده و پختگی خط او به قلم منشیانه چنین گزارش گردیده است: «... امروز در شیوه‌ی نسخ تعلیق- كه مشكل‌ترین خطوط است- دست استادان را مانند خط تعلیق درهم پیچیده‌اند. بی‌شائبه‌ی اغراق، جمعی كه اوقات عمر را صرف خطّاطی نموده در این امر نام برآورده خط به شاگردی می‌نویسند! گویا این ابیات را شاعر به اشاره‌ی ملهِم غیبی در وصف این سایه‌ی حضرت لایزال كه مستجمع صفات كمال است، گفته:

 

تا كلك تو در نوشتن اعجاز نماست *** بر معنی اگر لفظ كند ناز رواست
هر دایره‌ی ترا فلك حلقه بگوش *** هر مَدَّت را مُدَت ایام بهاست»

 شاه عباس ثانی، خوشنویس، نقاش، شاعر، هنرشناس

(جهان آرای عباسی: 352). رباعی مذكور سروده‌ی میر عبدالغنی تفرشی در مدح میرعماد حسنی است (تذكره‌ی خط و خطاطان، میرزا حبیب اصفهانی: 253). در روزگار ما، شادروان دكتر مهدی بیانی كه در كار پژوهش احوال و آثار خوشنویسان، سرآمد معاصران بود و دیرسالها در موزه‌ها و كتابخانه‌های داخل و خارج و مجموعه‌های شخصی سیر نموده بود و كتاب نفیس خویش را در باب خط و خطاطان در اواخر ایام حیات براساس بررسی‌ها و یافته‌های سالیان دراز فراهم آورده است. شاه عباس هنرمند خطّاط را نیز فراموش نفرموده، اما آنچه در باب خط او نقل نموده، همان چند سطر منشیانه‌ی وحید است و دیگر هیچ، كه معلوم می‌شود آن محقق استاد، جایی نشانی از خط آن شاه با نام و نشان نیافته است. (رك: احوال و آثار خوشنویسان: 240/2) اما قطعه‌ی حاضر: سطح آن 16/5×8 س و كاغذ آن پوستی كهنه‌ی نخودی رنگ است. قطعه سازی رنگین آن ظاهراً كار دهه‌های نخستین سده‌ی خورشیدی كنونی و اندازه‌‌ی آن 21/5×13س است. مُهر گلابی شكل روی متن، عیناً همان است كه بر روی بعض اسناد آذربایجان و گرجستان زده شده است (قس: پژوهش مهرهای صفویّه، صغرای اسماعیلی، نامه‌ی پژوهشگاه میراث فرهنگی، شماره‌ی دوم، 1382: 79) نقش مهر چنین است (بالا): حسبی الله (به خط ثلث) در دایره‌ی میانی (هم به خط ثلث): بنده شاه ولایت عباس ثانی 1059 و گرداگرد دایره:

جانب هركه با علی نه نكوست *** هركه گو باش من ندارم دوست
هركه چون خاك نیست بر در او *** گر فرشته است خاك بر سر او

این دو بیت به خط نستعلیق و از حكیم سنایی است (حدیقة الحقیقه، تصحیح مدرّس رضوی، دانشگاه تهران، 261 و207). این تحفه‌ی نادره را- كه به بهایی گران تقویم نموده بودند- دوست گران ارز من، شادروان عباس غازی‌ (درگذشته‌ی اسفند 87) كه خود نیز از نوادر روزگار بود و در كار خرید و فروخت عتیقه، خاصه خط و نقاشی عاشقانه عمر می‌گزارد، اندك زمانی پیش از مرگ با گشاده دستی، یكی دو روز به امانت به من سپرد تا برای خود از روی آن عكسی بگیرم. آن عكس همین است كه اینك در این مقاله به یاد آن بزرگ و بزرگواری‌های او، روشنایی بخش دیده و دل مشتاقان این گونه آثار می‌گردد. ناگفته نگذریم كه شاه عباس با شعر نیز بیگانه نبوده و گاه به تفنّن ابیاتی می‌سروده و «ثانی» تخلص می‌نموده است. نمونه‌هایی اندك شمار از شعر او را در بعض آثار چون تذكره‌ی نصرآبادی و ریاض الشّعرا و فواید الصّفویه می‌توان دید، از اوست:

پی شكست دلم جلوه‌ی صبا سنگ است *** چو بخت شیشه زبونی كند هوا سنگ است
ملایمت كن و در چشم مردمان بنشین *** كه جا به دیده كند گرچه توتیا سنگ است

منبع مقاله : فصلنامه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی دریچه، سال یازدهم، شماره‌ی 37.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط