جریان‌شناسی ورود و نشر علوم جدید در ایران

استعمار، قابله‌ی روشنفکری

علوم جدید به عنوان بخشی از مدرنیته و تمدن جدید غرب با مدتی تأخیر نسبت به سایر مظاهر این تمدن به ایران وارد شد و بیشترین نقش را حکومت قاجاریه در این تحول اجتماعی ایفا کرد. ورود علوم جدید غربی به ایران به دو شکل
دوشنبه، 4 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
استعمار، قابله‌ی روشنفکری
 استعمار، قابله‌ی روشنفکری

 

نویسنده : داود صلاحی (1)




 

جریان‌شناسی ورود و نشر علوم جدید در ایران

علم جدید و جریان روشنفکری

علوم جدید به عنوان بخشی از مدرنیته و تمدن جدید غرب با مدتی تأخیر نسبت به سایر مظاهر این تمدن به ایران وارد شد و بیشترین نقش را حکومت قاجاریه در این تحول اجتماعی ایفا کرد. ورود علوم جدید غربی به ایران به دو شکل صورت پذیرفت: یکی تأسیس مدارس و دانشگاه‌های جدید و در بدو آن دارالفنون با هدف آموزش تخصصی این علوم و دوم اعزام جوانانی به اروپا برای فراگیری علوم جدید و انتقال آن به داخل کشور. بنابراین اولین کسانی که با موج مدرنیته مواجه شدند شاهزاده‌ها، رجال دربار قاجاری و شخصیت‌های متنفذ سیاسی و مالی آن روز بودند. عامه‌ی مردم و حتی اکثریت قریب به اتفاق علما و رجال دینی از علوم جدید و تأثیری که می‌تواند در تغییر توان و امکان حیات تمدنی کشور داشته باشد، چیزی نمی‌دانستند.این عده نیز بجز انگشت‌شماری، عموماً در مواجهه‌ی با این علوم پیشرفت‌های غربی مبهوت و شگفت‌زده شدند و اصطلاحاً دست و پای خود را گم کردند. در نتیجه، از همان ابتدا در موضع انفعال و پذیرش محض و بی‌چون و چرای مظاهر تمدن غرب و پیشرفت‌های علمی و صنعتی آن قرار گرفتند و نتوانستند با تکیه بر فکر و تحلیل خود، از پیشرفت آنان، به فکر پیشرفت خود بیفتند و بر روی پای خود بایستند.
بدین ترتیب، روشنفکری ایرانی با این بیماری مادرزادی متولد شد که همواره خودباخته و دلباخته‌ی متفکران و دانشمندان غربی باشد و چشم به دهان آنان دوخته باشد که ببیند آنها چه می‌گویند و هرچه آنها گفتند را به منزله‌ی وحی منزل بپذیرد. این افسانه نیست؛ بله واقعیتی تلخ در تاریخ فرهنگ، دانش و تمدن این سرزمین کهن و علم‌پرور است که در دوران مشروطیت و قبل و بعد از آن، روشنفکران مدعی و درجه‌ی اول کشور چنین عقیده داشتند که اگر ایران بخواهد پیشرفت کند، باید از فرق سر تا انگشت پا غربی شود! این، یعنی تقلید محض و درست به همین دلیل است که این جریان را نه روشنفکر، بلکه باید شبه روشنفکر نامید. البته جریان شبه روشنفکری ایران هنوز هم بدون اینکه ابایی از بیان آن داشته باشد به این عقیده‌ی خود اذعان می‌کند و مخالفان خود را هم تخطئه می‌نماید.
بیماری شبه روشنفکری به مفهومی دیگر نیز سرایت کرد و آن مفهوم جدید بود و باعث شد این مفهوم نیز در ایران بیمار، معیوب و معلول متولد شود. در قاموس متجددین ایران تجدد، توسعه و پیشرفت به معنای تقلید از غرب بوده و تا امروز هم این معنای خود را از دست نداده است.

نقش دستگاه‌های استعماری در غرب‌زدگی علمی ایران

همچنان که گفته شد روند توسعه و نفوذ علم و تمدن غرب در ایران در سلسله‌ی قاجاریه شروع شد و تا حکومت پهلوی ادامه داشت و پس از آن نیز با نوساناتی کم و بیش حضور خود را در افکار و اذهان جامعه‌ی روشنفکری و نخبگانی کشور حفظ کرده است. از عواملی که به این روند کمک مؤثر و غیرقابل انکاری کرد؛ حمایت‌‌های استعمارگران بود. استعمار اروپایی خصوصاً استعمار پیر بریتانیایی حیات و دوام خود را در منطقه‌ی آسیا اعم از ایران و هند و خاورمیانه و تقابل و رقابت خود را با روسیه‌ی تزاری در حفظ فضای غرب‌گرایی در ایران و مقابله با ندای اسلام‌گرایی و سنت‌گرایی ایرانیان می‌دید و برای این هدف خود از هیچ خیانتی به مردم این منطقه چشم‌پوشی نکرد.
در خاورمیانه و جهان اسلام، از جمله در ایران، پول‌های زیادی برای خریدن نخبگان و روشنفکران خرج شد؛ نخبگانی که شاید از لحاظ علمی یا سیاسی نخبه بودند، اما فاقد ارزش‌های درونی و تعلقات ملی بوده و به راحتی خریده شدند، قلم‌ها و زبان‌های‌شان را و حتی فکرها و ارزش‌های‌شان را فروختند. این مسئله از همان ابتدای زمانی که روشنفکری غربی در ایران پدید آمد شروع شد. هنگامی که نخبگان حقیر، ضعیف و اسیر مطامع نفسانی با پول تطمیع شدند و به خواسته‌های دشمنان استعمار کننده‌ی هموطنان خود تن دادند، حرکت‌های خودآگاهانه و استقلال طلبانه‌ی عمومی مردم در بسیاری از موارد، نه فقط از سوی این نخبگان همراهی نشد؛ بلکه با دیواری از نخبگان مواجه شد و ناکام ماند.
به عبارت دیگر، خیانت‌های روشنفکران و نخبگان خودباخته همواره به نام پیشرفت و تحول انجام گرفته و ضربه‌های آنان به نام خدمت و زیر پرچم اصلاح‌گری بر پیکر مردم و کشور وارد شده است. در واقع، کسانی که وظیفه‌ی پیشبرد و ترقی جامعه را برعهده داشتند به نام پیشرفت و ترقی و در عین تظاهر به آن، بیشترین توان خود را در جلوگیری از آن به کار گرفتند. نمود بارز این خیانت در ماجرای مشروطه مشاهده می‌شود؛ آنجا که جریان انگلیسی حاضر در مشروطه با شعار ترقی‌خواهی، توسعه و پیشرفت، رهبران مشروطه را از بین بردند، شیخ‌فضل‌الله نوری را به دار کشیدند،آیت‌الله بهبهانی را ترور کردند، ستارخان و باقرخان را خلع سلاح کردند و به قتل رساندند و نهضت را دو دستی تقدیم استبداد کردند تا عده‌ای که وابسته به غرب و سیاست‌های استعماری بودند، به نام مشروطه‌خواهی بر مردم مسلط شوند.
دسته‌ی دیگری از روشنفکران نیز که تطمیع یا اسیر خیانت نشده بودند، همچنان گرایش‌های تند غرب‌گرایانه داشتند و در مقابل علوم غربی خصوصاً در حوزه‌ی علوم انسانی منفعل و مرعوب بودند و فرآورده‌های اندیشه‌های غربی در علوم انسانی را مانند بت یا الهه‌ای مقدس، محترم و غیرقابل خدشه می‌پنداشتند؛ مقامی که حتی برای خدا و دین و آموزه‌های صریح و روشن آن، از جمله قرآن، قائل نبودند. این عده افکار غربی‌ها را در هر صورت، حتی گاهی پس از آنکه این افکار در خود غرب نسخ شده یا ده‌ها نقد بر آن نوشته می‌شد هم حجت می‌دانستند و به عنوان حرف نو، به داخل کشور می‌آوردند و با تعریف و تمجید به خورد دانشجویان و متفکران داخلی می‌دادند. بدین ترتیب این افراد نیز نقش قابل توجهی در شکل‌دهی به بافت و ساخت فکری جوانان و دانشجویان به عنوان روشنفکران نسل بعد از خود داشتند و ذهن آنان را آن گونه که متناسب با بت‌های ذهنی خودشان بود تراش می‌دادند.

نقش حکومت‌های قاجار و پهلوی در عقب‌ماندگی کشور

در چند قرن اخیر، ایران از کاروان علم عقب ماند و نتوانست شکوه و عظمت علمی گذشته‌ی خود را حفظ کند. دوران قاجاریه و پهلوی مظهر این عقب‌ماندگی علمی است. استعمارگران پس از انحراف مشروطه و بازگشت استبداد قجری، هنگامی که از اوج‌گیری دوباره‌ی نهضت ضداستبدادی و بیداری اسلامی مردم ایران احساس خطر کردند راه تکرار بر خطر بستند و با بستن طومار سلسله‌ی قاجار، یک نیروی نظامی بی‌سواد و فاقد هرگونه صلاحیت علمی و فرهنگی را که آمادگی کامل داشت تا تمامی خواسته‌های آنان را با بدترین شیوه‌های استبدادی اجرا نماید برسرکار آورند تا جاده‌ی نفوذ فرهنگ و تمدن غرب در این سرزمین را بیش از گذشته هموار کند و اجازه‌ی هیچ‌گونه اقدام ضداستعماری و منتهی به استقلال به کسی ندهد.
سرگذشت تلخ تحولات ایران در دوران عظمت با مدیریت خطرناک استعمار انگلیس و سپس آمریکا به سمت نابود کردن اصالت‌های اسلامی و ایرانی پیش رفت، بدون اینکه در ازای آنچه گرفتند چیزی داده باشند؛ به گونه‌ای که متفکران و اندیشمندان واقعی و میهن دوست در طول سال‌های متمادی که کشور در اختیار انگلیسی‌ها و غربی‌ها بود، قدرت پیدا نکردند تا اندک مراکز تحقیقات علمی ایجاد کنند که طی شصت سال بتواند چند نمونه اختراع و ابتکار ارائه کنند یا دانشمندانی را تربیت کنند که برای کشورشان اکتشافات و ابداعات علمی انجام دهند. یعنی استعمار این مقدار هم اجازه نداد که ایرانیان از غرب استفاده کنند.
از دیگر اقدامات استعمار انگلیس در جلوگیری از پیشرفت علمی کشور ارائه‌ی نسخه‌های پیشرفت غربی و بعضاً خائنانه و مغایر با مصالح و منافع ملی ایرانیان بود که موجب می‌شد هر فعالیت علمی هم که از سوی دانشمندان و اساتید دانشگاه‌ها و پژوهشگران انجام می‌گیرد، در راستای گسترش و تعمیق تمدن غرب و وابستگی بیش از پیش کشور به نظام استعمار باشد. یکی از نمونه‌های بارز این اقدام، تأسیس نهاد دانشگاه براساس مدل و الگوی غربی است که تمامی فعالیت‌ها و تلاش‌های علمی کشور را به تثبیت و تکمیل مدرنیزاسیون در کشور رهنمون می‌ساخت. بنیان دانشگاه را که طبق آموزه‌های دینی باید یک نهاد مقدس و الهی باشد از ابتدا به گونه‌ای گذاشتند که گویی باید نهاید غیردینی یا حتی ضددینی باشد و تولیدات و محصولات و دانش‌اندوختگان آن باید در مسیری غیردینی و غیربومی و منطبق با نظام مدرن غربی به پیش روند.
در ایران کسانی دانشگاه را به وجود آوردند که به اصل دین و معنویت و اخلاق اعتقاد نداشتند، شیفته‌ی فرهنگ وارداتی و فریفته‌ی اخلاقیات غربی بودند و البته‌ عده‌ای از آنها نیز مزدور و مأمور استعمار غرب بودند. بنابراین همه‌ی تلاش و همت خود را بر این نهادند تا به نحوی طراحی وبرنامه‌ریزی کنند که تسلطی را که به شکلی در دوران قاجار داشتند، در دوران پهلوی بیشتر و به شکلی دیگر و البته نرم‌تر و آرام‌تر تثبیت نمایند. آنان می‌خواستند یک نسل روشنفکر، درس خوانده و تحصیل کرده تربیت کنند که غربی بیندیشد؛ یعنی ایرانی و ساکن ایران باشد، اما فرانسوی و انگلیسی و امریکایی فکر کند، آرزوها و رؤیاهایش همان آرزوهای یک فرد غربی و همان رؤیای آمریکای باشد و اقدامات و عملکردهایش همانی باشد که مردم در آمریکا یا انگلیس انجام می‌‌دهند.

جریانات مقابل روشنفکران

به تدریج و با فاصله‌ی چند سال از توسعه‌ی علم و تمدن غربی در ایران، جریانات فکری دیگری در مخالفت با جریان غرب‌گرا و شیفته‌ی تمدن و زندگی غربی شکل گرفت که سردمدار آن علما و مدارس علمی سنتی بودند. این جریانات در دوران مشروطه بسیار قدرت و نفوذ کسب کردند و موفق شدند افکار عمومی جامعه را خصوصاً در سه شهر مهم تهران، قم و نجف با خود همراه سازند. این عده با روش‌ها و عملکردهای سیاسی و فرهنگی غربی و غرب‌گرایانه مخالف بودند، اما شناخت و تحلیل آنها از غرب در حدی نبود که بتوانند ریشه‌ی تمدن و پیشرفت غربی‌ها را در علم آنان ببینند و در نتیجه، با روند گسترش روزافزون این علوم در کشور مخالفتی نمی‌کردند. در واقع، علم و تکنولوژی غربی به مثابه‌ی دوبال برای اوج گرفتن تمدن غرب، هیچگاه آن گونه که هست و با همه‌ی کارکردها و اثرگذاری‌هایش از سوی مخالفان تمدن و فرهنگ غربی به رسمیت شناخته نشد و واقعی و نافذ تلقی نگشت. به همین دلیل است که تا به امروز هم کسانی که با غرب اظهار مخالفت می‌کنند و حتی شعار مرگ بر آنان سر می‌دهند در برابر علم و تکنولوژی غربی قدم‌های‌شان می‌لرزد و زانو‌های‌شان سست می‌شود و نمی‌توانند در مخالف با آن گامی پیش بگذارند.
البته جریانات فکری دیگری، هم در دانشگاه و هم در حوزه‌ها شکل گرفت که شناخت عمیق‌تری از غرب داشت و تمدن غرب را با ابزارها و روش‌ها و مبانی و ریشه‌هایش طرد می‌کرد و از جمله، به بومی بودن علم و دانش و حتی مبتنی بودن آن بر اسلام و عقاید دینی ایرانیان تأکید می‌ورزید. در حقیقت، پس از سرکوب و انحراف نهضت مشروطه و سپس روی کارآمدن دیکتاتوری رضاخانی، عملاً فرصت هر اقدامی علیه حکومت از مخالفان غرب‌گرایی گرفته شد. اما در کنار آن، مخالفان غرب وجهه‌ی همت خود را متوجه نظریه‌پردازی و اقدامات علمی و فرهنگی و فلسفی کردند. ظهور جریانات سنت‌گرا و غرب‌گریز یا حتی غرب‌ستیز در دهه‌های میانی قرن حاضر نبود این فعالیت‌هاست. هرچند به دلیل اینکه عمده‌ی مردم و علما غرب را دارای خوبی‌ها و بدی‌هایی می‌دانستند و کلیت آن را زیر سؤال نمی‌بردند و اتفاقاً علم و تکنولوژی را از مصادیق خوبی‌ها ووجوه مثبت غرب بر می‌شمردند، این جریانات توفیق چندانی در گسترش افکار و ایده‌های خود نداشتند و علما و نخبگان متدین و اسلام‌گرای کشور نیز حاضر به پذیرش این سخنان نبودند. بنابراین صدای این جریان‌ها چندان به جایی نرسید و جز در میان برخی اندیشمندان و متخصصان امر، موفق به جلب نظر عامه‌ی مردم و در نتیجه، موفق به جریان‌سازی اجتماعی و تأثیرگذاری بر ساختارهای آموزشی و تربیتی جامعه و حکومت نشدند. اینان می‌گفتند تجدد یعنی پیشرفت و پیشرو بودن، یعنی ببینیم چه کم داریم و کجا خلأ داریم و این خلأ چگونه به بهترین وجه برطرف می‌شود؛ سپس ذهن خلاق خود را به کار بیندازیم و آن خلأ را برطرف کنیم. به عقیده‌ی آنها تجدد و نوگرایی و بازکردن میدان‌های تازه زندگی، مطلوب اسلام است و اسلام اساساً این را از انسان خواسته که به برکت تأمل، تعمق، تلاش عملی، مجاهدت و استقبال از کار و تلاش در همه‌ی عرصه‌های زندگی این آرمان را محقق سازد. اما تجدد و پیشرفت غربی چیزی جز رویگردانی از دین و معنویت و سرفرو بردن در صفات رذیل و بی‌ارزشی مانند سودگرایی، فردگرایی، آزادی‌های بی‌قید و شرط در خصلت‌های سرکش انسانی نیست و نتیجه‌ای جز آنچه به تدریج خود را در جهان نشان می‌دهد اعم از جنگ و خشونت و خونریزی و فساد و فحشا و فروپاشی خانواده و تضییع انسان و فقر و بدبختی و سقوط نسل بشر، نخواهد داشت.

انقلاب اسلامی، انقلاب اسلامی و نخبگان

با ظهور انقلاب اسلامی در ایران، در عرصه‌ی علوم جدید، خصوصاً علوم انسانی، دو تحول مهم در فضای ذهنی جامعه رخ داد:
نخست ایجاد و گسترس حس بدبینی و بی‌اعتمادی به غرب که شاید استدلالی منطقی برای مخالفت با علوم غربی فراهم نمی‌کرد، اما رویکردها را در این راستا سامان می‌داد. این نوع نگاه بیشتر در سطح احساسات و همچنان اجتماعی بود، ولی منشأ اثر بود و حرکت اجتماعی به همراه داشت. ضمن اینکه حتی برخی تندروها از طیف روشنفکر نیز در آن ایام شعارهای تند ضدامپریالیستی سر می‌دادند و محافل علمی کشور و جامعه‌ی نخبگانی بویژه دانشگاه‌ها تحت تأثیر این فضا قرار می‌گرفت.
دوم ایجاد تحولی بنیادی‌تر و ریشه‌ای‌تر در لایه‌ی افکار و باورها بود که دارای مؤلفه‌هایی چون خودباوری، استقلال‌طلبی و مهم‌تر از همه، بازگشت به مبانی فکری و جهان‌بینی اسلامی و بازسازی تمدن با شکوه ایران اسلامی و سامان‌دهی جامعه‌ای مبتنی بر آموزه‌های دینی بود.
تا پیش از این، مخالفت نخبگان غرب‌گرا با سنت و دین و میراث گران‌سنگ ایرانی به این بهانه‌ی غیرمنصفانه صورت می‌گرفت که این‌ها قدیمی، متحجرانه و به تعبیر عامیانه، آخوندبازی است؛ اما در جریان انقلاب اسلامی، این افکار ظرفیت و توانمندی خود را در جامعه‌سازی و دولت‌سازی نشان داد و نشان داد که می‌تواند جایگزین مناسبی برای دویست سال غرب‌زدگی در علم و تمدن این کشور باشد. رهبران نهضت اسلامی به خوب دریافته بودند که امروز مهم‌ترین نیاز دنیای اسلام، بلکه نیاز بشر در سرتاسر جهان، این است که گوهر تابناک اسلام ناب با شکلی تبیین و معرفی شود که تهمت بی‌سوادی، تحجر، مقدس مآبی و عقب‌ماندگی از نیازهای روز به آن وارد نیاید و بتواند در جامعه‌ی آراسته‌ی علم، خود را نشان دهد و در عرصه‌ی عمل، امور جامعه‌ی اسلامی را به دست گیرد و با موفقیت به پیش برد. این نه فقط راه رهایی جوامع اسلامی از سیطره‌ی علوم غربی بر محافل علمی خویش قلمداد می‌شد، بلکه راه نجات این کشورها از چند قرن نفوذ و سلطه‌ی استعماری غرب بر تمامی منابع و دارایی‌های آنها به شمار می‌آمد و در افقی گسترده‌تر، راه سعادت و زندگی پاک و انسانی همه‌ی آحاد بشر حتی در قلب اروپا و آمریکا و رهایی آنان از همه‌ی قیدها و بندهای مغایر با فضایل انسانی و الهی شمرده می‌شد. آمیزش علم با معنویت، ایمان و اخلاق که خلأ دنیای مدرن است با ایده‌ی دانشگاه اسلامی دست یافتنی می‌نمود؛ به گونه‌ای که روشنفکر دینی در دانشگاه علم را بیاموزد و جهت‌گیری علم را از اخلاق و ایمان بگیرد و دانش را چه در بافت درونی آن، چه در استنتاج‌های آن و چه در جهت‌گیری‌هایی که در آن به کار خواهد رفت، از ایمان سیراب کند. انقلاب اسلامی می‌کوشید نسلی را پرورش دهد که بتوانند یک حرکت علمی فراگیر خصوصاً در عرصه‌ی علوم انسانی که بیشتر محل اختلاف و مناقشه میان اسلام و غرب است به وجود آورند.

گفتمان انقلاب اسلامی در حوزه‌ی علم

رهبران انقلاب اسلامی برنامه‌ریزی علمی و تحقیقاتی را با نگاهی آینده‌نگر و در افق‌های دور نظیر پنجاه سال و صد سال آینده می‌دیدند و هدف را این قرار می‌دادند که طی این بازه‌ی زمانی ایران به یکی از مراجع عمده و درجه‌ی اول علمی دنیا تبدیل شود؛ به گونه‌ای که اگر کسی خواست با تازه‌های دانش آشنا شود، مجبور شود زبان ملی ایرانیان را فرا گیرد. آنها معتقد بودند تقلید، ضد تحقیق است و پیشرفت محسوب نمی‌شود. وابسته بودن دانشگاه‌ها، تقلیدی بودن علم، غربی شدن و ترجمه‌گرایی به این معنا که هر چه کشورهای غربی گفته‌اند، ترجمه شود و اگر کسی حرف مخالفی با آن زد به مخالفت با علم متهم شود، پیشرفت نیست؛ بلکه پیشرفت است. آنان می‌گفتند باید حرف دیگران را بفهمیم تا حرف نو به ذهن خود ما برسد؛ نه اینکه همیشه پای حرف کهنه‌ی دیگران بمانیم. ما از هر کسی و به هر شکلی، همه‌ی دانش‌های مورد نیاز خود را فرا می‌گیریم، این دانش را به مرحله‌ی عمل و کاربرد می‌رسانیم، تحقیقات گوناگون انجام می‌دهیم تا دامنه‌ی علم را توسعه دهیم، تحقیقات بنیادی، کاربردی و تجربی انجام می‌دهیم تا فناوری جدید به وجود آوریم و یا چرخه‌های فناوری را تکمیل و تصحیح کنیم، در زمینه‌ی آموزش‌های مدیریتی از پیشرفت‌های دنیا فرا می‌گیریم، آن را برطبق نیازها و عرف و فرهنگ خود تحلیل و فهم می‌کنیم و با جامعه‌ی خود تطبیق می‌دهیم و درباره‌ی مشکلات اجتماعی و انسانی کشور تحقیق می‌کنیم و راه حل آنها را پیدا می‌کنیم.
در گفتمان علمی انقلاب اسلامی با تحول و تغییر نباید رودررو شد و باید از آن استقبال کرد، اما تحول را باید مدیریت کرد و در آن، دگرگونی به سمت پیشرفت و تعالی را در نظر گرفت. تحول را نباید از یک طرف با آنارشیسم، ساختارشکنی و هرج‌و مرج اشتباه گرفت و از طرف دیگر، نباید پایه‌ی آن را بر تقلید و غرب‌گرایی گذاشت؛ زیرا تحول در چارچوب اسلامی غیر از آن چیزی است که در دنیای امروز معیار پیشرفت محسوب می‌شود و معیارهای ویژه‌ی جمهوری اسلامی و سخن اسلام در زمینه‌های اخلاق، معنویت، معرفت الهی، انسان‌دوستی و ارتباطات و عواطف بشری را هم باید جزو معیارهای پیشرفت دانست. در نظام اسلامی مدل‌سازی و الگوسازی باید برای ایران اسلامی، برای این جغرافیا، با این تاریخ در خصوص این مردم، با این امکانات و در راستای این آرمان‌ها ترسیم و تعیین شود و حرکت عمومی کشور به سوی پیشرفت در بخش‌های مختلف براساس آن شکل گیرد. سال‌ها در چشم بسیاری از نخبگان و کارگزاران ایرانی مدل پیشرفت صرفاً مدل‌های غربی بوده و آنان ناگزیر بوده‌اند توسعه و پیشرفت را از روی آن دنبال کنند؛ به ویژه آنکه غربی‌ها با تبلیغات موفق خودشان توانسته‌اند این باور را در بسیاری از ذهن‌ها پدید آورند که توسعه یافتگی مساوی است با غرب و غربی شدن. در حالی که امروز همه‌ی دنیا اعم از کشورهای عقب مانده و کشورهای پیشرفته، از پیشرفت‌های غربی رنج می‌برد و این مدل توسعه‌ای تنها توانسته است گروه‌های معدودی را به ثروت برساند، اما ملت‌های دیگر و حتی عموم مردم در کشورهای غربی را دچار اسارت، فقر، تحقیر، بی‌اخلاقی و استعمار کرده است. بسیاری از علوم جدید و خصوصاً علوم انسانی که مبنای برخی رشته‌های دیگر است، پایه‌ها و مایه‌های محکمی در کشور و در فرهنگ گذشته‌ی ایران دارد. متفکران و پژوهشگران ایرانی باید به مبانی خود نگاه کنند و فلسفه، هنر، ادبیات و بسیاری از علوم انسانی دیگری را که غربی‌ها ساخته‌اند و به صورت یک علم، به معنای جدید آن، در آورده‌اند در میراث علمی، فرهنگی و دینی خود جستجو کنند. رهبران فکری انقلاب اسلامی و به طور خاص رهبر کنونی نظام اسلامی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پس از گذشت دوره‌ای از جنگ و سازندگی خرابی‌ها و جبران آسیب‌های ناشی از آن و نیز ترمیم برخی از آسیب‌های بازمانده از دوران تسلط استعمار بر کشور، تمرکز بیشتری بر نهضت تولید علم و بومی‌سازی علوم جدید بویژه اسلامی‌سازی علوم انسانی داشتند و با برنامه‌ریزی‌ها و پیگیری‌های مستمر و مجدانه ایشان اقدامات و پیشرفت‌های قابل توجهی در این عرصه صورت گرفته و این مقوله به گفتمان رایج و غالب فعالان علمی و نخبگان جوان حوزوی و دانشگاهی بدل گشته است. نگاهی به روند تحول فکری در این عرصه چنین نوید می‌دهد که در آینده‌ای نه چندان دور، شاهد تحولات و دستاوردهای قابل اتکایی در حوزه‌ی تولید علم و بازسازی مبانی علوم براساس آموزه‌های اسلامی باشیم.

پی‌نوشت‌:

1. پژوهشگر و کارشناس ارشد فلسفه از دانشگاه تربیت مدرس

منبع مقاله :
خردنامه همشهری، شماره 138، نوروز 1394

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط