نویسنده: سیدجواد طباطبایی
در اوایل اسفند ماه 1721، سپاه شورشیان افغان به سوی اصفهان عزیمت کرد و محمود توانست به آسانی آنان را از مناطق کویری ایران گذر دهد. دُو سرسو که در جای جای کتاب خود توضیحاتی دربارهی زندگی و معیشت شورشیان آورده است، مینویسد که افغانان در گذر از مناطق کویری ایران دو مزیت داشتند: نخست این که با مناطق کویری و لَم یُزرَع آشنا بودند و دیگر آن که به قوت لایموت عادت داشتند. غذای اصلی آنان در طول لشکرکشی تنها گندم برشته بود و خود محمود افغان نیز مانند سرباز ساده جز گندم برشته جیرهای دریافت نمیکرد. (1)
زندگی افغانان، کمابیش مانند تاتارها، در راهزنی دائمی و یورش به همسایگان برای غارت آنها خلاصه میشد. (2)
به گزارش پدر کروسینسکی، افغانان در آستانهی لشکرکشی به تختگاه به صفویان، از عقب ماندهترین اقوام ایرانی به شمار میآمدند. تنها غذای آنان گندم برشته بود و در مسیر حرکت خود با هر چیزی که مییافتند، سدّ جوع میکردند. گزارشگر لهستانی مینویسد که افغانان مهاجم تا زمان ورود به اصفهان صابون ندیده بودند، چنانکه جمعی از آنان در جلفای اصفهان قالبهای صابون را به گمان این که قند است، خورده بودند. (3) اما سربازان افغانی از مزیتی برخوردار بودند که ایرانیان فاقد آن بودند و همین امر موجب پیروزی آنان شد. کروسینسکی در این باره مینویسد:
یکی از عواملی که در پیروزی افغانان سهمی عمده داشت، انضباط سپاهیان بود. شاید، در هیچ جای دیگری سرداران از چنین اقتداری برخوردار نیستند و از آنان فرمان برده نمیشود. (4)
زمانی که سپاه شورشیان افغان چندان به تختگاه صفویان نزدیک شد که بیش از دو منزل به شهر باقی نمانده بود، شورای شاهی به رایزنی پرداخت. بحث بر سر این بود که آیا باید به پیشواز سپاه دشمن رفت یا منتظر رسیدن آن ماند. آگاهان به امور نظامی پیشنهاد میکردند که با ایجاد اردوگاهی استوار شهر را در پناه آن قرار دهند. هدف از ایجاد این اردوگاه آن بود که سربازان بتوانند، بیان که وارد جنگ شوند، به عملیات ایذایی علیه دشمن بپردازند تا هم سربازان تازه نفس آموزشهای لازم را پیدا کنند و هم آن گاه که مقتضی موجود باشد، راههای تدارکاتی را بر سپاه دشمن ببندند تا با این وقتگذرانی سپاهیان جنگ آزمودهی دیگر ولایات به میدان نبرد برسند. گروه دیگری که طبعی خشن داشتند و بیقرارتر بودند، به گفتهی کروسینسکی «به سائقهی غرور ایرانی» امری را که «وجود و عدم کشور» به آن وابسته بود، از دیدگاه حفظ شرف و آبرو میدیدند و بر آن بودند که «مماشات با آن وحشیان... که تصور میکردند جنگ نیز امری مانند سوارکاری و غارت همسایگان است که به آن عادت کرده بودند، شایستهی ملت» ایران نیست. (5) در «شرایطی که مصلحت شاه و کشور ایجاب میکرد که مطلب حیاتی و مطمئن مورد توجه قرار گیرد»، (6) سرداران ایرانی همین نظر اخیر را پذیرفتند که از ماجراجویی دور نبود. (7) بدین سان، ارتش ایران به سوی گُلناباد در چهار فرسخی اصفهان گسیل داشته شد. اصل بر این بود که ارتش حمله را آغاز خواهد کرد، اما انتخاب روز حمله با شاه بود که او نیز پس از مشورت با منجمان روز 18 اسفند را تعیین کرد. قرار بود جنگ را چهار سردار در دو جناح و پشت سپاهیان دشمن فرماندهی کنند. حمله از دو جناح با موفقیت انجام شد و شکست در لشکر شورشیان افتاد، فغان از هزیمتیان برخاست و محمود افغان متوجه شد که در میان دو گروه از سپاهیان ایران به دام افتاده است. محمود که بر فیلی سوار بود، بهتر از دیگران توانست بر هم خوردن آرایش سپاه خود را به چشم ببیند. ناچار فرمان داد شترها را برای فرار احتمالی آماده کنند،
اما اگر سرداری که قرار بود به خط مقدم شورشیان حمله کند، یک ربع ساعت در برابر دشمن، بیآنکه اقدامی بکند، تنها به نظاره بر جریان نبرد بسنده میکرد، کار شورشیان ساخته بود. (8)
این سردار را از فرمانده دیگری که شورشیان را به هزیمت کشانده بود، نفوری حاصل شده بود و به گفتهی کروسینسکی بهتر آن دید که به بهای از دست دادن همه چیز این پیروزی را از دست رقیب خود خارج کند. همان سردار، به گفتهی کروسینسکی،
پس از آن که آرایش نویی به مقدمةالجیش خود داد، در لحظهایی که گمان میرفت حمله خواهد کرد، به سپاه دشمن پشت کرد و پیش از آن که در تیر رس دشمن قرار گیرد، ناجوانمردانه فرار کرد. (9)
افراد گارد شاهی که تحت فرماندهی رستمخان، فرمانده فراری، بودند، با دیدن این که بخش بزرگی از سپاه، آنان را به حال خود رها کرده است، میدان نبرد را ترک گفتند و بدین سان، نبرد گُلناباد که مهمترین نبرد تا سقوط اصفهان بود، به شکست انجامید. در این نبرد ایرانیان دو هزار تن و شورشیان افغان نیز به همان اندازه کشته دادند. به دنبال این نبرد، میدان نبرد و همهی اردوگاه شاهی با بیست و پنج عراده توپ که حتی یک توپ شلّیک نکرده بودند، و چیزهای گرانبهای دیگر، به دست شورشیان افتاد.
محمود افغان در گنجینهی ارتش ایران به ثروتهایی دست یافت که همهی خسارتهایی را که محمدولی خان بر او وارد کرده بود، جبران میکرد. (10)
محمود افغان مانند کسی که از پیروزیهای خود دچار وحشت شده باشد، چند روزی را در اردوگاه به سر برد و اقدامی نکرد. (11)
در حالی که نام او وحشتی در دل ساکنان اصفهان افکنده بود و تصور میرفت که به زودی برای تسخیر تختگاه وارد شهر خواهد شد، او تنها کسی بود که به بختی که به او روی آورده بود، اطمینان نداشت و نخواست بیش این به آن اطمینان کند. (12)
ایرانیان در این مدت، جاسوسانی برای کسب خبر اعزام کردند و چون خبر رسید که در جبههی افغانان آرامش برقرار است، گروهی از سربازان را گسیل داشتند تا توپهایی را که در نبرد بر جا گذاشته بودند، باز پس بیاورند و شگفتا که بیآنکه با مقاومت شورشیان روبرو شوند، توپها را به تصرف خود در آوردند،
زیرا شورشیان میخواستند به سرعت به مواضع خود بازگردند و برای این که زحمتی به خود نداده باشند، عرادههای توپ را به حال خود رها کرده بودند. وضع چنان بود که از سویی، ایرانیان میخواستند فرار کنند و از سویی دیگر، افغانان مایل به عقبنشینی بودند. (13)
شورشیان افغان به ملاحظهی این که حمله به اصفهان با مقاومت سخت ایرانیان مواجه خواهد شد، پس از رایزنی تصمیم گرفتند به کرمان عقبنشینی کنند. مدت هشت روز تدارک دیدند، اما برای این که ایرانیان نتوانند آنان را دنبال کنند، گروهی مرکب از نه هزار سرباز را به طرف اصفهان گسیل داشتند تا در شهر وحشت ایجاد کنند و باز گردند. (14) این گروه از سربازان در آخرین روزهای اسفند ماه به طرف اصفهان عزیمت کردند و سپاهیان محمود آماده شدند تا اوایل شب حرکت کنند. محملها بر شترها بسته شده بود که اطرافیانِ شاه سلطان حسین او را قانع کردند کس بفرستد و به دشمن پیشنهاد کند که با دریافت پاداشی قابل ملاحظه عقبنشینی کند. کروسینسکی این شب را برای سقوط اصفهان به همان اندازهی شب هیجدهم اسفند برای شکست گلناباد پر مخاطره دانسته است. (15) همان شب، فرستادهی دربار به نزد محمود رسید و از او خواست تا با دریافت پاداش با شکوه و جلال به قندهار بازگردد و اعتدال و میانهروی پیشه کنند. او توضیح داد که شاه خواستار صلح و آرامش است و حکومت قندهار را به محمود و جانشینان او واگذار میکند و چنان که برای بازگرداندن سپاه خود، نیازی به پول داشته باشد، شاه مبلغ هنگفتی به او پرداخت خواهد کرد. (16) بدین سان، افغانان برای نخستین بار به اهمیت پیروزیهای خود پی بردند و وقتی فهمیدند که شاه و اطرافیان «حاضرند چنین بهای گزافی برای دور کردن آنان بپردازند»، ترجیح دادند مدتی درنگ و تأمل کنند. (17) نظرات مختلفی به میان آمد، اما مردی که کروسینسکی او را «میانجی» مینامد، نظریهای مطرح کرد مبنی بر این که شاه دختر خود را به عقد محمود در آورد و او را با جهیزیهی حکومت قندهار راهی خانهی داماد کند، به شرطی که عروس بلافاصله آن جهیزیه را با زوج صلح کند و به تلمک او در آورد. شورای شورشیان این نظر را پذیرفت و فرستادهی شاه این پیشنهاد را به دربار برد. انتقال حکومت بخش هزارهجات در افغانستان در عمل انجام شده بود و محمود آن را در تصرف داشت. بنابراین، مخالفت شاه با انتقال حکومت نتیجهای نمیتوانست داشته باشد، اما با ازدواج دختر خود با سرکردهی شورشیان موافقت نکرد و حاضر شد در عوض مبلغی پول پرداخت کند. (18) این که شاه حاضر شده بود به آسانی امتیازهایی بدهد، شورشیان را بر آن داشت تا برای گرفتن امتیازهای دیگر پافشاری کنند. افغانان خودداری شاه از دادن دختر خود به محمود را توهینی به خود تلقی کردند، از درِ سازش در نیامدند و تصمیم گرفتند به جنگ ادامه دهند. دربار ایران نیز برای دفاع از اصفهان اقدامات خود را آغاز کرد.
شورشیان افغان تصمیم گرفتند به پیکار با حکومت مرکزی ادامه دهند و دربار ایران که در مقابله با آنان درمانده بود، به اقدامات تأمینی دست زد. به گفتهی کروسینسکی، نخستین اقدام دربار ایران، در عین حال، بزرگترین اشتباهی بود که کارگزاران حکومتی مرتکب شدند و همان اقدام بیشترین سهم را در سقوط تختگاه صفویان داشت. (19) باغ فرحآباد که شاه سلطان حسین بخش بزرگی از درآمدهای کشور را صرف ساختن آن کرده بود، حصار بلندی داشت و توپهایی نیز برای دفاع از آن تعبیه کرده بودند. کروسینسکی بر آن است که اگر آن جا را به اردوگاهی تبدیل کرده بودند، میتوانست برای دفاع از اصفهان به کار گرفته شود، اما با نزدیک شدن افغانان نخستین تدبیری که حکومت مرکزی اتخاذ کرد، دستور تخلیه فرحآباد بود، ولی سربازان توپها را با خود نبردند، بلکه دفن کردند. (20) سربازان افغانی که به شناسایی شهر آمده بودند، متوجه شدند که فرحآباد خالی است و در 28 اسفند ماه «آن عمارت زیبا» را که «راحتترین و مطمئنترین مکان برای ایجاد اردوگاه بود»، تسخیر کردند. (21)
فردای روزی که فرحآباد به دست افغانان افتاد، جلفا نیز آسانتر از آن تسخیر شد. کروسینسکی میگوید که در آن زمان شایعهای مبنی بر همکاری برخی از ارمنیان با افغانان وجود داشت، اما هم او پس از سنجیدن اعتبار گفتهها و شایعات در این باره ارمنیان را از این اتهام بری میداند. کروسینسکی، در این بخش از گزارش خود، بار دیگر، به مشکل اقلیتهای دینی در ایران میپردازد و میگوید، شاه عباس، که راهب یسوعی لهستانی او را «سیاستمداری ماهر» میخواند (22) و در شمار شهریارانی میداند که «برای شکوفا کردن کشور خود به دنیا آمدهاند و با نبوغ خود همه چیز را زیر نظر دارند»، (23) برای نیل به مقاصد خود ارمنیان را به خدمت میگرفت و در عوض امتیازاتی به آنان داده بود. با مرگ شاه عباس، جانشینان او بسیاری از آن امتیازات را از آنان باز پس گرفتند، اما هرگز در این کار «چندان اغراق نکرده بودند که در زمان شاه سلطان حسین». (24)
باری، به گفتهی کروسینسکی وقتی افغانان به نزدیکی جلفا رسیده بودند، ارمنیان از دربار تقاضای کمک و پیشنهاد کردند که در صورت گسیل داشتن سپاهیان، از آنان به خرج خود نگهداری کنند، اما به تقاضا و پیشنهاد آنان پاسخی داده نشد. (25)
ارمنیان جلفا به رغم این که کمکی دریافت نکرده بودند، بیش از دو ساعت توانستند در برابر شورشیان افغانی پایداری کنند. پس از دو ساعت، ارمنیان سنگری را که به سرعت آماده کرده بودند، ترک گفتند و حمله متوقف شد، اما افغانان تاریکی شب را غنیمت شمردند و به آنان شبیخون زدند. نخست، شکاف بزرگی در حصار جلفا ایجاد کردند و جمعی از سربازان را از آن گذر دادند تا بتوانند آن خراب کنند، اما نذیرالله که فرماندهی شورشیان را بر عهده داشت، شبانه وارد جلفا نشد. اهالی جلفا ناچار هیأتی را پیش افغانان فرستادند تا بتوانند با شرایط مناسبی تسلیم شوند. قرار شد ارمنیان 60 تا 70 هزار تومان پول نقد پرداخت و 50 دختر جوان ارمنی از خاندانهای سرشناس را به افغانان تسلیم کنند. (26) کروسینسکی مینویسد که
دیدن دختران جوانی که به آغوش مادران خود پناه میبردند و فریاد ناامیدی سر میدادند، نمایشی سخت رقتانگیز بود. (27)
اهالی جلفا اظهار داشتند که توانایی پرداخت فوری آن مبلغ را ندارند، اما متعهد میشوند که به زودی آن را بپردازند. شورشیان افغانی با قبول تعهدِ ارمنیان اعلام کردند که به سبب نیاز فوری به پول به خانهها سرکشی خواهند کرد تا چنان که اشیای با ارزشی پیدا کنند، آن را با خود ببرند.
این به اصطلاح سرکشی به خانهها به غارتی راستین تبدیل شد، با این فرق که کسی کشته نشد، اما افغانان از هیچ خشونت و توحشی که در غارت شهرهای تسخیر شده، معمول است، فروگذار نکردند. در آغاز، از خانههایی که همهی گوشه و کنار آنها را با دقت کامل جستجو میکردند، همهی اشیای زرین و سیمین و جواهرات و دیگر اشیای قیمتی را ربودند و زمانی که دیگر چیزی برای غارت پیدا نمیکردند، صاحب خانه را تحت فشار قرار میداند تا او را وادار کنند که نهانگاه بقیهی اشیاء را به آنان نشان دهد. صاحب خانهها را از خانه بیرون میکشیدند و جلوی در خانه چندان به کف پای آنان با چوب دستی ضربه میزدند تا یا جای پنهان کردن اشیا را در خانهی خود یا اگر در خانهی همسایگان مخفی کردهاند، نشان دهند. تقریباً همهی صاحبخانهها بر اثر اِعمال خشونت تسلیم شدند و به خود یا به همسایگان خود خیانت کردند. (28)
با این همه، شورشیان به مردمان بیچیز متعرض نشدند؛ تنها به گرفتن پولهای نقد آنان اکتفا کردند، اما برخی از افراد فقیر توانستند از قِبَلِ غارت ثروتمندان مال و منالی پیدا کنند، زیرا افغانان به جواهرات ارزش چندانی قائل نبودند و آنها را به ثَمَنِ بَخس میفروختند تا جایی که به نوشتهی کروسینسکی
با غارت جلفا انقلابی به وقوع پیوست و کسانی که تا آن زمان فقیر بودند، به مال و منال رسیدند و آنان که ثروتمند بودند، بیچیز شدند. (29)
به گفتهی کروسینسکی، بسیاری گمان میبردند که حکومت مرکزی به عمد جلفا را که اهمیتی به آن نمیداد، قربانی نجات پایتخت کرده است، زیرا این توهّم وجود داشت که شورشیان افغان پس از غارت ثروتهای آن شهر عقبنشینی خواهند کرد و او این نکته را اضافه میکند که
به کارگیری ظرافتها در امور سیاسی وضع مشابهی با استعمال دارد و در قلمرو پزشکی دارد، یعنی همیشه این خطر وجود دارد که بیش از نیاز به کار گرفته شوند. ایراد این گونه شگردهای مبهم در این است که نخست، امتیازی واقعی و مطمئن به دشمن قائل میشوند، در حالی که نتیجهای که خود انتظار آن را دارند، همیشه نامطمئن و خیالی است. (30)
روز عید نوروز، محمود به اصفهان حمله کرد، اما این حمله قرین موفقیت نبود. دوشنبه سوم فروردین، تدارک حمله بزرگ آماده شد، اما بار دیگر شورشیان افغانی عقب رانده شدند و اعلام کردند حاضر به مذاکره هستند. از ارمنیان سرشناس خواستند تا به عنوان میانجی با حکومت مرکزی مذاکره کنند، اما آنان قبول نکردند و بالاخره افغانان به این نتیجه رسیدند که اصفهان را جز از راه محاصره نمیتوانند از پای درآورند. در فاصلهی سوم فروردین ماه تا اواسط اردیبهشت، شورشیان و سپاه حکومت مرکزی در دو سوی پل اصفهان به جلفا اردو زدند و نبردی درگیر نشد. محمود با جاسوسانی که در شهر داشت، آگاهیهایی از وضع سپاه و دربار ایران پیدا میکرد و مقدمات نبرد را تدارک میدید. آنگاه، خواست راهی به سوی پایتخت باز کند، اما عقب رانده شد، ولی در حملهی دیگری با مقاومتی روبر نشد، زیرا سربازان گرجی که مأمور پاسداری از پل بودند، مست و خراب به خواب رفته بودند. سربازان از روی پاسداران گرجی گذشتند و راه را برای نفوذ سپاهیان افغانی باز کردند. سپس، مواضع خود را محکم کردند و راههای خروج از شهر را بستند. تا آن زمان گمان میرفت که شورشیان افغانی به اصفهان حمله نخواهند کرد و به سبب این توهّم کوشش چندانی برای امداد به شهر نکرده بودند، اما وقتی متوجه شدند که شورشیان از پل گذشته و شهر را به محاصرهی خود درآوردهاند، از خواب گران بیدار شدند و سعی کردند تدابیری برای یاری رساندن به شهر بیندیشند. (31)
شورشیان افغانی اصفهان را به محاصره در آورده و راههای خروجی از شهر را بسته بودند، اما اختلاف و دو دستگی در دربار و در میان کارگزاران حکومتی هم چنان ادامه داشت. پدر کروسینسکی، با اندکی اغراق، مینویسد که هیچ شهر و روستایی نبود که نخواهد افتخار دفع شورش افغانان نصیب او نشود. در هر شهر و روستایی دو دستگی حاکم بود و مردم آنها نمیتوانستند در برابر دشمن مشترک متحد شوند. (32) بدین سان، جنگی تمام عیار ممکن نمیشد و تصمیم بر آن شد که گروههایی از سپاهیان را به مصاف شورشیان بفرستند. مهمترین گروه، سپاهی مرکب از پنج هزار تن بود که علی مردان خان، حاکم لرستان، فراهم آورده بود، اما برادر همان سردار، از سر حسادت، با استفاده از فرصت غیبت او برای گرد آوردن سپاهیانی تازه نفس، با پرداخت پول سربازان را تطمیع کرد تا به سپاهیان او بپیوندند، ولی خود او که مردی بیتجربه در جنگ بود، در نخستین حمله به سپاه دشمن کشته شد و هزیمت در لشکر او افتاد . (33) به گفتهی کروسینسکی
این جنگ .... در ایران، موجب تأسف بسیار شد، زیرا به نظر میآمد که کشور انتظارات بسیاری از این گروه اندک که از سربازان جنگ آزموده فراهم آمده بود، داشت. (34)
شورشیان افغان به پیروزی چشمگیری دست یافتند، همهی سپاهیان حکومت مرکزی را به دم تیغ آبداده سپردند و تنها بر کسانی ابقاء کردند که میتوانستند پولی هنگفت پرداخت کنند. اهالی بِنِ اصفهان، روستایی که در نزدیکی تختگاه قرار داشت، اعلام کرده بودند که کسانی از افغانان که با اموالِ به غارت بردهی خود به آن جا پناهنده شوند، در امان خواهند بود.
بسیاری از افغانان خسته به آن روستا پناهنده شدند، اما اهالی بِن اموال را از آنان گرفتند و خودشان را به قتل آوردند. محمود که به خشم آمده بود، با سپاهی عازم روستای بِن شد، اما خود او بر اثر پایداری اهالی شکست خورد و جمعی از سربازان او نیز به اسارت درآمدند. محمود نمایندهای پیش شاه فرستاد و از او خواست اهالی بِن را از کشتن اسیران باز دارد، اما اسیران پیش از آن به قتل رسیده بودند. محمود نیز در عوض، همهی اسیرانی را که در اختیار او بود، به طرز فجیعی به قتل رساند. (35) با این همه، افغانان در موقعیت خوبی قرار نداشتند. سپاهیان حکومت مرکزی تصمیم گرفتند از سمت جلفا و اصفهان به پلی که محل گذر افغانان بود، حمله کنند و شاه به سردار خود دستور داد حمله را آغاز کند، اما این بار نیز سردار که از جاسوسان محمود افغان بود، به بهانههای گوناگون، وقتگذرانی کرد تا فرصت فوت شد. خبر هزیمت سپاهیان علی مردان خان با تأخیر بسیار در این زمان به شهر رسید و حاکم گرجستان نیز اعلام کرد که سپاهی به یاری حکومت مرکزی نخواهد فرستاد. (36)
پینوشتها:
1. II, 32-3.
2. I, 161.
3. I, 155.
4. I, 165.
5. II, 35-7.
6. II, 38.
7. II, 37.
8. II, 42.
9. II,34.
10. II, 46.
11. II, 48.
12. II, 48-9.
13. II, 49-50.
14. II, 52-3.
15. II, 45.
16. II, 55-6.
17. II, 47.
18. II, 66-7.
19. II, 70.
20. II. 71.
21. II, 72.
22. II, 75.
23. II, 77.
24. II, 87.
25. II, 87.
26. II, 97.
27. II, 97-8.
28. II, 102-3.
29. II, 105.
30. II, 108-9.
31. II, 132.
32. II, 132-3.
33. II, 134.
34. II, 135.
35. II, 141-3.
36. II, 147-8.
طباطبایی، سیدجواد، (1390)، سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی، تهران: نشر نگاه معاصر، چاپ چهارم.
/ج