معرفت شناسی مطلق و معرفت شناسی مقید

منظور از معرفت شناسی مطلق آن دسته از نظریه های معرفت شناختی است كه به حوزه خاصی اختصاص ندارد و همه‌ی حوزه‌های معرفت را در برمی‌گیرد. اما منظور از معرفت شناسی مقید آن دسته از نظریه‌های معرفت شناختی است كه
پنجشنبه، 7 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
معرفت شناسی مطلق و معرفت شناسی مقید
 معرفت شناسی مطلق و معرفت شناسی مقید

 

نویسنده: محمد حسین زاده




 

معرفت شناسی بر اساس گستره‌ی قلمرو آن دو قسم است:
1. معرفت شناسی مطلق؛
2. معرفت شناسی مقیّد.
منظور از معرفت شناسی مطلق آن دسته از نظریه های معرفت شناختی است كه به حوزه خاصی اختصاص ندارد و همه‌ی حوزه‌های معرفت را در برمی‌گیرد. اما منظور از معرفت شناسی مقید آن دسته از نظریه‌های معرفت شناختی است كه به قلمرو خاصی اختصاص دارد و شامل همه‌ی معرفت‌های بشری نمی‌شود. برای این كه تمایز معرفت شناسی مطلق و معرفت شناسی مقیّد را به نحو آشكارتر دریابیم، بهتر است به عناوین مباحث مطرح شده در هریك از آن‌ها نگاهی گذرا بیفكنیم. از باب نمونه، در حوزه‌ی فلسفه‌ی اخلاق، مباحث معرفت شناختی متعددی طرح می‌گردد: آیا گزاره‌های اخلاقی از واقعیتی حكایت می‌كنند یا این كه صرفاً اموری غیرواقعی، قراردادی یا سلیقه‌ای و ذوقی یا حاكی از احساسات بوده، از واقعیتی حكایت نمی‌كنند؟ مفاهیمی كه هر یك از این گزاره‌های اخلاقی از آن‌ها تكوّن می‌یابد چگونه مفاهیمی‌اند؟ آیا مفاهیمی حقیقی‌اند و در طبقه بندی مفاهیم حقیقی جای دارند (1) یا غیرحقیقی‌اند؟ در صورت حقیقی بودن، در كدام طبقه از طبقات مفاهیم حقیقی قرار دارند؟ در طبقه‌ی مفاهیم ماهوی یا مفاهیم منطقی یا مفاهیم فلسفی؟ و هكذا. بدین ترتیب، درمی‌یابیم كه معرفت شناسی اخلاق به حوزه و قلمرو خاصی اختصاص دارد و آن گزاره‌ها و مفاهیم اخلاقی است. اما مسایل معرفت شناسی مطلق به قلمرو خاصی اختصاص ندارد و شامل همه‌ی علوم بشری می‌گردد. مهم‌ترین مسایل معرفت شناسی مطلق بدین شرح است: معیار معرفت صادق و مطابق با واقع چیست؟ چگونه گزاره‌های صادق را از گزاره های كاذب تمییز دهیم؟ صدق چیست؟ پرسش‌هایی نظیر این گونه مسایل همه معرفت‌های بشری را دربرمی گیرند. هریك از راه حل‌ها و نظریه‌هایی كه در پاسخ به این گونه مسایل ارائه می‌گردد اگر فراگیر باشد و به حوزه‌ی خاصی اختصاص نداشته باشد، «معرفت شناسی مطلق» خواهد بود. نظریه‌های رایج در باب معیار حقیقت و موجّه سازی (Justification) یعنی مبناگروی و انسجام گروی، تعریف‌های مربوط به صدق- همچون نظریه مطابقت، نظریه انسجام گرایان و نظریه عمل گرایان- از این دسته‌اند، یعنی عام و فراگیر بوده، به حوزه‌ی خاصی اختصاص ندارند.
حاصل آن كه مسایل، راه حل‌ها و نظریه‌ها در معرفت شناسی مطلقْ فراگیر بوده، به حوزه خاصی؛ نظیر معرفت دینی یا معرفت ریاضی یا معرفت اخلاقی یا غیر آنها؛ اختصاص ندارند؛ برخلاف مسایل، راه حل‌ها و نظریه‌ها در معرفت شناسی مقید كه به حوزه‌ی خاصی اختصاص دارند. مهم‌ترین معرفت شناسی‌های مقید كه به حوزه‌ی خاصی اختصاص دارند، بدین شرح‌اند:
1. معرفت شناسی دینی یا نظریه‌های مربوط به معرفت‌های دینی؛
2. معرفت شناسی اخلاق یا نظریه‌های مربوط به معرفت‌های اخلاقی؛
3. معرفت شناسی ریاضی یا نظریه‌های مربوط به معرفت‌های ریاضی.
در هر یك از این حوزه‌های خاص، می‌توان نظریه های گوناگونی را مشاهده كرد. از باب نمونه، در حوزه معرفت شناسی دینی، ایمان گروی (Fidism) و دلیل گروی (Evidentialism) در خورِ توجه است؛ چنان كه دلیل گروی خودْ نیز شامل نظریه‌های متعددی همچون عقل گرایی افراطی و عقل گرایی انتقادی است.
نمودار ذیل دربردارنده‌ی مهم‌ترین انواع معرفت شناسی است:
معرفت شناسی مطلق و معرفت شناسی مقید
چنان كه در نمودارْ ترسیم شده، معرفت شناسی مطلق نیز انواع گوناگونی دارد كه در ادامه‌ی بحث به شرح آن‌ها می‌پردازیم:

رویكردهای گوناگون در معرفت شناسی مطلق

با سیری در تاریخ تفكر فلسفی، دست كم، سه نوع رویكرد را در باب معرفت شناسی مطلق مشاهده می‌كنیم كه عبارتند از:
1. رویكرد قدما (كلاسیك)؛
2. رویكرد مدرن؛
3. رویكرد معاصر.
از لحاظ تاریخی، رویكرد قدما، كه می‌توان آن را «رویكرد كلاسیك» نامید، در مغرب زمین ابتدا در تفكر یونانی؛ به ویژه در فلسفه سقراط، افلاطون، ارسطو و پیروان آن ها؛ مطرح بود و پس از آن در قرون وسطی میان فیلسوفان مدرسی رواج داشت. با پیدایش رویكرد مدرن در عصر دكارت، رویكرد قدما در اروپا كمتر مورد توجه قرار گرفت؛ بسیاری از فیلسوفان در این عصر به رویكرد مدرن روی آوردند. رویكرد قدما در فرهنگ اسلامی پس از نهضت ترجمه موردتوجه و اهتمام حكمای مسلمان قرار گرفت و این روند استمرار یافت. در عصر حاضر نیز حكمای مسلمان براساس این رویكرد، یعنی رویكرد قدما، به بررسی و تحقیق در معرفت شناسی می‌پردازند.
رویكرد مدرن كه منشأ آن شیوه‌ی نگرش دكارت و فلسفه‌ی جدید در اروپاست، تحول بزرگی در تفكر فلسفی مغرب زمین ایجاد كرد. عمده‌ی مباحث فلسفی دكارت در مقام معمار فلسفه جدید در اروپا، مباحث معرفت شناختی بود. وی در این گونه مباحثْ شیوه و رویكرد ویژه‌ای داشت كه به «شك دستوری» مشهور است.
با توجه به مباحث مطرح شده در معرفت شناسی قدما و معرفت شناسی مدرن، ابتدا به نظر می‌رسد كه این دو نوع معرفت شناسی تمایز عمده‌ای از یكدیگر ندارند، بلكه تمایز آن‌ها صرفاً در روش بحث و نحوه‌ی نگرش است؛ زیرا در هر دو رویكرد، معرفت موردنیاز در معرفت شناسی و دیگر علوم فلسفی و نیز علوم ریاضی یقین ریاضی و فلسفی است، بلكه در هر دو نگرش، لزوم دستیابی به یقین، تفسیر یقین و ویژگی های آن اموری مورد توافق و تردید ناپذیر است. اختلاف نظر در این دو نوع رویكرد در نحوه و روش دستیابی به یقین است. توضیح آن كه در معرفت شناسی قدما ابتدا وجود واقعیت مفروض گرفته می‌شود؛ به تعبیر دقیق‌تر، براساس رویكرد قدما، وجود واقعیت فی الجمله، امكان معرفت یقینی به آن، وجود خطا و توانایی انسان بر تمییز حقیقت از خطا و صدق از كذب امری بدیهی است. مشغله‌ی اصلی معرفت شناس براساس این رویكرد این است كه در مورد معیار معرفت و ملاك ارزیابی گزاره‌ها به كاوش بپردازد و معیاری را برای تشخیص باورها و گزاره های صادق از كاذب به دست آورد. در چنین رویكردی، معرفت انسان به واقعیت فی الجمله امری تردیدناپذیر است. انسان دست كم به خود، قوای ادراكی و تحریكی خود، احساسات و حالات نفسانی- نظیر بیم، امید، اضطراب، غم، عشق و محبت- و افعال بی واسطه‌ی نفس خود- نظیر اراده و تصمیم- معرفت یقینی، یعنی اعتقاد جزمی صادق ثابت، دارد. در وجود قوای ادراكی؛ نظیر نیروی بینایی، شنوایی، عقل، متخیّله، خیال و مانند آنها؛ هیچ گونه تردیدی ندارد. قدما و پیروان آن‌ها مدعی‌اند كه هركس گزاره های پایه حسی (حسیات) و بدیهیات اولیه را انكار كند، با او نمی‌توان به بحث پرداخت. (2) هیچ گاه با برهان و استدلال نمی‌توان وجود خود، قوانین بدیهی منطق كه مبیّن روش‌ها و شیوه‌های تعریف و استنتاج است، اصل تناقض و مانند آن‌ها را حقیقتاً اثبات كرد. هر كس استدلال می‌كند، باید معرفت‌های یقینی بسیاری را بپذیرد و به صحت آن‌ها اعتراف و اذعان داشته باشد؛ معرفت‌هایی از قبیل وجود استدلال كننده، وجود مخاطب، صحت قوانین بدیهی استنتاج، اعتبار استدلال عقلی، امتناع تناقض، قوای ادراكی، نظیر حواس و عقل و خیال، واقعیت خارجی و مانند آنها.
پاسخ‌هایی كه در این رویكرد به شكاك، منكر معرفت و نسبیت گرا ارائه می‌شود، استدلال‌هایی تنبیهی یا استدلال‌های نقضی است. بدین سان، براساس این طرز تلقی، اصل امكان دستیابی به معرفت یقینی، بلكه تحقق فی الجمله آن، امری بدیهی و غیر قابل تردید و اثبات ناپذیر تلقی می‌شود. چنین رویكردی بر آن است كه كاخ عظیم معرفت‌های بشری بر پایه‌هایی محكم و تردیدناپذیر و یقینی بنا شده است. از منظر مدافعان این رویكرد، مهم‌ترین مشغله‌ی معرفت شناسْ مسأله‌ ارزش شناخت، یعنی یافتن معیاری تردیدناپذیرْ برای تمییز حقیقت از خطا تلقی می‌شود. البته، علاوه بر مسأله ارزش شناخت، مسایل دیگری در این نوع معرفت شناسی؛ نظیر معرفت حصولی و حضوری، مفاهیم و گزاره‌ها، طبقه بندی مفاهیم؛ مورد بحث قرار می‌گیرد.
آن دسته از متفكران مسلمان كه در عصر حاضر به این گونه مباحث اهتمام ورزیده‌اند؛ همچون علامه طباطبایی، استاد مطهری، استاد مصباح و استاد جوادی آملی؛ با پیروی از رویكرد و سنت قدما در معرفت شناسی قرائت ویژه‌ای را از آن ارائه كرده‌اند. آن‌ها بسیاری از معرفت‌های پایه را كه برای بنای كاخ معرفت‌ها و علوم بشری لازم است، نظیر قوانین بدیهی منطق، معرفت به خود، معرفت به قوای ادراكی و تحریكی، حالات و افعال و انفعالات نفسانی به علوم حضوری ارجاع داده‌اند، بلكه استاد مصباح بدیهیات اولیه فلسفه (3)، نظر اصل تناقض و اصل علیت، را نیز به علوم حضوری ارجاع داده‌اند. از آن جا كه علوم حضوری معرفت‌هایی بی‌واسطه‌اند، خطاناپذیرند؛ خطا در موردی راه دارد كه میان مُدرِك و مدرَك واسطه‌ای باشد. بدین ترتیب، راز خطاناپذیری آن‌ها بی‌واسطه بودن آنهاست.
حاصل آن كه براساس این رویكرد، معرفت یقینی امری ممكن، بلكه فی الجمله متحقق است و تحقق فی الجمله آن بدیهی و بی‌نیاز از اثبات است. هر كس به وجود خود، وجود قوای ادراكی و تحریكی خود، وجود صورت‌های ذهنی و وجود حالات نفسانی خودْ معرفت یقینی دارد. بلكه هر كس كه بحث می‌كند یا می‌نویسد، در وجود بحث كننده، كاغذی كه در آن می‌نویسد، تردید ندارد و به همه‌ی این امور معرفت یقینی دارد. بلكه هركس می‌داند پاره‌ای از دانسته‌ها و ادراكات او خطاست و مطابق با واقع نیست و این امر، خودْ، نیز معرفت بوده، بدان معرفت یقینی دارد. (4) براساس این گونه معرفت‌های یقینی است كه معرفت شناس كلاسیك بحث خود را آغاز می‌كند. معرفت شناسی قدما، در مقابل منكران علم (سوفیست ها) كه علم به واقعیت بلكه اصل تحقق واقعیت را انكار می‌كنند و در برابر شكاكان كه دستیابی به معرفت یقینی را مورد تردید قرار می‌دهند، وجود واقعیت را مسلم و بدیهی می‌انگارد و آن را بی‌نیاز از اثبات، بلكه اثبات ناپذیر می‌داند. معرفت شناسی قدما با ردّ ادعای منكران معرفت یقینی و شكاكان تبیین می‌كند كه ما واقعیت را می‌شناسیم و بدان معرفت داریم. مشغله‌ی عمده معرفت شناس كلاسیك این است كه معرفت یقینی، یعنی معرفت جزمی صادق مطابق با واقع، را از خطا و جهل مركب تمییز دهد. در این راستا، منطق را تدوین نموده و شیوه صحیح تفكر، تعریف و استنتاج را ارائه كرده است.
در معرفت شناسی مدرن- برخلاف معرفت شناسی قدما- معرفت شناس وانمود می‌كند كه در همه چیز- خواه جهان محسوس و خواه غیرمحسوس- بلكه در وجود خود نیز شك و تردید دارد. اصطلاحاً به این گونه شك «شك دستوری» گفته می‌شود. معرفت شناس پس از شك در همه چیز، حتی شك در وجود خود، به بررسی و تحقیق می‌پردازد و می‌بیند كه به چه اموری می‌توان معرفت یقینی داشت. بدین ترتیب، معرفت شناسی مدرن با شك آغاز می‌شود و تلاش معرفت شناس مدرن در این است كه به پایه و سنگ بنایی یقینی دست یابد. دكارت، معمار این معرفت شناسی، پس از مراحل دوازده گانه شك به نقطه‌ای یقینی رسید و آن یقین به اندیشه یا شك خود بود. او اظهار داشت: فكر (یا شك) می‌كنم پس هستم (Cogito,ergo Sum). بدین سان، او از راه شك ناپذیری خود شك و یقین به آن، وجود انسان شك كننده و اندیشه گر را اثبات كرد. او از راه این پایه و شالوده به معیاری برای بازشناسی اندیشه‌های درست از نادرست دست یافت كه آن معیار، وضوح (clearness) و تمایز (distinctness) بود. او، در میان اندیشه‌های انسان، صرفاً تصورات فطری را كه ناشی از عقل و ذاتی انسان‌اند- همچون تصور خدا، مفاهیم ریاضی (شكل و مقدار و مانند آن‌ها) - دارای چنین معیاری دانست اما به نظر او، تصورات حسی كه از طریق حواس از خارج بدست می‌آیند- همچون تصورات جعلی كه در آغاز رنسانس متخیله آن‌ها را می‌سازد؛ نظیر پری دریایی، سیمرغ و اسب بالدار- این معیار را ندارند. بدین ترتیب، رویكرد دكارت كه با یكی از سهم گین‌ترین مرحله‌های شكاكیت روبرو بود، بر پذیرش شك، حتی شك در وجود خود، مبتنی بود. دكارت از راه شك ناپذیری شك به اثبات «منِ» اندیشه‌گر و شك كننده پرداخت در حالی كه چنین امری منطقاً ممكن نیست و نمی‌توان حقیقتاً از راه شك به شك كننده دست یافت. (5) صرف نظر از نقدهایی كه متوجه مبنای دكارت است، شیوه وی نیز نادرست است. با رویكرد وی كه بر شك در همه چیز، حتی شك در وجود خود، مبتنی است نمی‌توان به سادگی از باتلاق شكاكیت رهایی یافت و به معرفت یقینی، چنان كه خود او مدعی بود، دست یافت.
حاصل آن كه رویكرد مدرن، با وانمود كردن شك در همه چیز، به دنبال شالوده‌ای است كه معرفت را بر آن بنا كند، اما معرفت شناسی قدما بر این نكته اصرار دارد كه نمی‌توان معرفت یقینی به پاره‌ای از امور را انكار كرد و از این جهت در برابر رویكرد مدرن قرار دارد.
بلكه می‌توان گفت: رویكرد مدرن با رویكرد قدما- علاوه بر تمایز در روش و نحوه‌ی نگرش- تمایز دیگری دارد كه بسیار اساسی است و آن تفسیری است كه رویكرد مدرن از حقیقت ارائه می‌دهد. در حالی كه حقیقت به نظر قدما عبارت است از مطابقت ذهن با عین (خارج)، دكارت این تفسیر را مردود می‌شمارد و تفسیر دیگری را در مورد حقیقت ارائه می‌دهد كه تأثیر بسیاری بر فلسفه‌ها و متفكران پس از وی نهاده است. به نظر وی، معیار حقیقت انسان است؛ برای حصول معرفت حقیقی باید عین و خارج (اُبژه) را سوبژه كرد. معرفت یقینی به دیگر موجودات از راه سوبژه كردن آن‌ها تحقق می‌یابد. آن ها، یعنی موجودات دیگر، صوری ادراكی هستند كه به این سوبژه (منِ انسانی) قائم‌اند. موجودات آن چنان كه هستند خود را نشان نمی‌دهند بلكه انسان نحوه‌ای را كه باید پدیدار گردند به آن‌ها تحمیل می‌كند. (6)
پس از آشنایی با تمایز رویكرد قدما و رویكرد مدرن، اكنون می‌توانیم تمایز معرفت شناسی معاصر را با آن دو بررسی كرده، دریابیم. رویكرد معاصر به فلسفه كشورهای انگلیسی زبان اختصاص دارد. معرفت شناسانی كه به این رویكرد تعلق خاطر دارند ابتدا معرفت را تعریف (7) می‌كنند و درباره‌ی جامعیت و مانعیت آن تعریف به بحث می‌پردازند، سپس اركان و مقوّمات آن را كه عبارتند از باور و صدق و موجّه بودن، بررسی كرده، نظریه‌هایی در مورد هریك از آن‌ها ارائه می‌دهند. پس از پایان بحث در مورد اركان و مقومات تعریف، به مسأله امكان دستیابی به چنین معرفتی پرداخته، از این مسأله بحث می‌كنند كه آیا می‌توان به چنین معرفتی دست یافت یا نه؟ در این جاست كه میان شكاكان و مخالفان آن‌ها نزاع درمی‌گیرد؛ عده‌ای از فیلسوفان به شكاكیت روی می‌آورند اما عمده‌ی آن‌ها شكاكیت را مردود می‌شمارند. بدین سان، می‌توان گفت: معرفت شناسی معاصر متأثر از سنت فلسفه‌ی تحلیلی است كه بر تحلیل واژه‌ها اصرار می‌ورزد و بدین دلیل ابتدا واژه‌ی معرفت را تعریف و تحلیل می‌كند.
با توجه به آنچه گفته شد، درمی یابیم كه معرفت شناسی معاصر با معرفت شناسی قدما و نیز با معرفت شناسی مدرن تمایز عمده‌ای در روش دارد. معرفت شناس معاصر با تحلیل و تعریف واژه‌ی معرفت براساس روش فلسفه‌ی تحلیلی به بررسی و تحقیق در باب ماهیت معرفت می‌پردازد و ویژگی‌های هر یك از مقومات آن تعریف را مورد بحث قرار می‌دهد و در پایان به ارزیابی شكاكیت پرداخته، از این مسأله بحث می‌كند كه آیا می‌توان به معرفت تعریف شده دست یافت یا نه. اما معرفت شناس مدرن در همه چیز تردید می‌كند سپس می‌كوشد از راه یقینِ به خودِ شكْ شالوده‌ای استوار و محكم را برای ساختمان معرفت یقینی بیابد. در حالی كه معرفت شناسان معاصر عمدتاً از دستیابی به یقین مأیوس‌اند، معرفت شناسان مدرن در پی آن هستند كه ساختمان معرفت را با گزاره‌های یقینی بنا كنند و آن را بر شالوده‌ای یقینی استوار سازند. معرفت شناسی قدما نیز از این جهت با معرفت شناسی معاصر تمایز دارد؛ معرفت شناسی قدما از معرفت یقینی آغاز می‌كند و معرفت یقینی به پاره‌ای از امور را بدیهی، مسلم، تردیدناپذیر، بلكه اثبات ناپذیر می‌داند، اما معرفت شناسان معاصر عمدتاً از دستیابی به یقین مأیوس بوده، معرفت اطمینانی را كافی می‌دانند. بدین ترتیب، معرفت شناسی قدما و معرفت شناسی مدرن در این جهت مشترك هستند كه هر دو دستیابی به یقین را مفروض و مسلم می‌دانند. در واقع، معرفت شناسی قدما و معرفت شناسی مدرنْ دو روش یا دو گونه نگرش به مسأله خطا و معرفت، یقین و شك است. در رویكرد مدرن، معرفت شناس شك را جدلاً مفروض می‌گیرد و پا به پای شكاك پیش می‌رود و وانمود می‌كند كه شك دارد؛ سپس تلاش می‌كند كه از گرداب شكاكیت رهایی یابد. اما در معرفت شناسی قدما از ابتدا معرفت یقینی به پاره‌ای امورْ مسلم و بدیهی و غیرقابل تردید تلقی می‌شود. براساس این رویكرد، كاخ بزرگ معرفت انسانی بر پایه‌های مستحكمی بنا شده كه هیچ‌گاه قابل تزلزل نیست. آن پایه‌ها اصولی هستند مانند اصل تناقض و اصل علیت كه انكار آن به محذور خودشكن و خود متناقض بودن و مانند آن می‌انجامد.
حاصل آن كه معرفت شناسی معاصر با معرفت شناسی قدما و معرفت شناسی مدرن تمایزی اساسی به لحاظ محتوا، نه صرفاً به لحاظ شكل و روش، دارد. در حالی كه حكما و معرفت شناسان پیرو رویكرد قدما و رویكرد مدرنْ دستیابی به یقین را امری ممكن می‌دانند و برای دستیابی به آن تلاش می‌كنند، عمده‌ی معرفت شناسان معاصر از دستیابی به یقین ناامیدند و می‌كوشند علوم و معارف بشری را از طریقی غیر از یقینْ معقول و موجّه سازند.
بدین ترتیب، تمایزهای بسیاری را می‌توان میان این سه رویكرد مشاهده كرد. علاوه بر تمایزهایی كه ذكر شد، تمایزهای دیگری میان آن سه رویكرد هست كه عمده و اساسی‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1. متفكران مسلمان از عصر خواجه نصیر الدین طوسی به بعد مفاهیم حقیقی را در برابر مفاهیم غیرحقیقی، اعم از مفاهیم قراردادی و تخیلی، براساس نمودار ذیل طبقه بندی كرده‌اند:
مفاهیم حقیقی: الف) جزئی {1. حسی؛ 2. خیالی؛ 3. وهمی} ب) كلی {1. ماهوی: معقولات اولی؛ 2. منطقی؛ 3. فلسفی}
ر. ک: معرفت شناسی، نگارنده (قم: مؤسسه امام خمینی، چاپ هشتم،، 1381) فصل‌های پنجم و ششم و هفتم.
2. ر. ک: نقد المحصل، نصیرالدین طوسی (تهران: دانشگاه مك گیل و دانشگاه تهران، 1359)، ص14.
3. ر. ک: آموزش فلسفه، استاد محمدتقی مصباح، ج1، درس نوزدهم.
4. ر. ك: معرفت شناسی، نگارنده، فصل‌های دوم و سوم و چهارم.
5. ر. ك: معرفت شناسی، نگارنده، فصل سوم.
6. ر. ك: فلسفه دین، نگارنده (قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1376)، صص 99 تا 101.
7. باور صادق موجّه (True justified belief)

منبع مقاله :
حسین زاده، محمد، (1390)، پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، قم: مركز انتشارات مؤسسه‌ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ سوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط