بحث از رویكردهای معرفت شناسانه، لازم است جایگاه معرفت شناسی معاصر را در فلسفهی مغرب زمین بررسی كنیم و ببینیم كه این معرفت شناسی با نگرشهای گوناگون (و چه بسا مخالفِ یكدیگر) در فلسفه غرب و معرفت شناسیهای برخاسته از آن نگرشها چه ارتباطی دارد. آیا فلسفههایی نظیر هرمنوتیك فلسفی، فلسفه پسامدرن، ساختارگرایی و مانند آنها در مقابل معرفت شناسی معاصر قرار دارند و خود- دست كم بعضی از آنها- رویكرد دیگری به معرفت شناسی دارند یا نه؟ در صورتی كه هر یك رویكرد ویژهای داشته باشند، جایگاه آن رویكردها در میان رویكردهای قدما، مدرن و معاصر چیست؟ بدین ترتیب، برای این كه به پرسشهای فوق پاسخ دهیم، لازم است ارتباط فلسفه اروپایی (Continental Philosophy) و فلسفهی كشورهای انگلیسی زبان (Anglo-American Philosophy) و ارتباط معرفت شناسیهای هر دو نوع فلسفه غربی را دریابیم.
رویكرد مدرن در معرفت شناسی و دیگر علوم فلسفی از رنسانس آغاز شد. با این رویكرد نوین، كه معمار آن دكارت بود، فلسفه اروپا وارد مرحلهی جدیدی شد و از طریق آن، فلسفهی جدید تكوّن یافت و بسیاری از مكتبها و نظریههای فلسفی را تحت تأثیر قرار داد. با گذر از عصر مدرن و كنشها و واكنشهایی كه در برابر فلسفهی جدید به وقوع پیوست و خود منشأ مكتبهای تازهای در تفكر فلسفی مغرب زمین شد، در قرن بیستم با تقسیم بندی و مرزبندی بسیار مهمی در فلسفهی مغرب زمین مواجه میشویم. كمی پیش از نیمهی دوم قرن بیستم فلسفه غربی به دو بخش عمده تقسیم شده است: 1-فلسفه اروپایی كه احیاناً از آن به فلسفه «برّی» تعبیر میشود و 2-فلسفه كشورهای انگلیسی زبان یا فلسفه بحری كه غالباً عبارت «فلسفه تحلیلی» در مورد آن به كار میرود. فلسفه اروپایی به معنای ویژهای استعلایی (transcendental) است اما فلسفهی كشورهای انگلیسی زبان، تحلیلی است. تمایز اساسی این دو نوع فلسفه را در چند جهت میتوان برشمرد:
1. سبك فلسفی؛
2. كاربرد روشهای خاصی نظیر تحلیل زبان و منطق؛
3. نظریهها.
در پایان قرن بیستم، تلاشهایی از سوی هر دو سنت فلسفی برای اتحاد و برداشتن این مرزبندی انجام گرفته است. اكنون این تمایز و مرزبندی كم رنگتر شده و به تمایز سبك فلسفی كاهش پیدا كرده است. به نظر میرسد حتی در سبك فلسفی نیز- احیاناً- هر دو سنت به یكدیگر نزدیك شده و اصولی را از یكدیگر اقتباس كردهاند. در عین حال، هنوز مرزبندی، به ویژه در تلقی فیلسوفان، به گونهای جدی باقی است. در هر صورت، فیلسوفان اروپایی بیشتر تاریخچهی بحث را دنبال میكنند، متنها و تفسیرهای آنها را میكاوند و تحقیق خود را متوجه شخص یا روش خاصی میكنند. اما فیلسوفان تحلیلی، به جای بحث از شخص خاص، بر مسألهی ویژهای تكیه میكنند، به تحلیل دقیق واژههای كلیدی آن مسأله میپردازند، استدلالها و پاسخهای مربوط به آن را مطرح میكنند و میكوشند نظریهای را ارائه دهند.
علاوه بر اختلاف فاحش میان فلسفه تحلیلی و فلسفهی اروپایی، در فلسفهی اروپایی نیز دیدگاههای متعددی مطرح است كه با یكدیگر تفاوت بسیار اساسی دارند. مهمترین دیدگاهها در فلسفه اروپایی بدین شرح است:
1-پدیدارشناسی (1) (Phenomenology)
2-هرمنوتیك فلسفی (Hermenutics)
3-مكتب فرانكفورت (The Frankfurt School)
4-ساختارگرایی (Structuralism)
5-پسا ساختارگرایی (Post-Structuralism)
6-شالوده شكنی (Deconstruction)
7-اگزیستانسیالیسم (Existentialism)
8-پسا مدرنیسم (Post-Modernism)
علی رغم این كه احیاناً عدهای پُست مدرنیسم را در مقابل مدرنیسم مینهند و از آن معنای عامی اراده میكنند، به گونهای كه شامل همهی دیدگاههای معاصر میشود (2)، معمولاً آن را، بخصوص در كتابهای فلسفی، در عرض دیدگاههای هفت گانه فوق تلقی میكنند. اكنون در مقابل پسامدرنیسم، به معنای خاص آن، پست پست مدرنیسم یا آنتی پست مدرنیسم نیز مطرح شده كه عمدتاً آموزههای پسا مدرنیسم را نشانه میرود.
اكنون با روشن شدن تمایز میان این دو نوع فلسفه، یعنی فلسفه اروپایی و فلسفهی تحلیلی، میتوانیم به پرسشهایی كه مطرح شد، پاسخ دهیم. معرفت شناسی معاصر متأثر بلكه برگرفته از سنت فلسفهی تحلیلی یا فلسفه كشورهای انگلیسی زبان است. در میان دیدگاههای خاص در فلسفه اروپایی به وضوح میتوان هرمنوتیك فلسفی را نوعی معرفت شناسی دانست (3)؛ در این صورت، یعنی در صورتی كه هرمنوتیك فلسفی را نوعی معرفت شناسی بدانیم، این نوع معرفت شناسی، برگرفته از سنت فلسفهی اروپایی است. از این رو، در مقابل معرفت شناسی معاصر قرار دارد. البته معرفت شناسی برخاسته از سنت فلسفهی اروپایی در قرن بیستم منحصر به هرمنوتیك فلسفی نیست بلكه میتوان در فلسفه اروپایی پنج راهبرد اصلی را به معرفت شناسی شناسایی كرد. آن راهبردها كه همگی از فلسفهی اروپایی ناشی شدهاند عبارتند از: پدیدارشناسی، نقدگروی (فرانكفورت)، هرمنوتیك فلسفی، پسا ساختارگروی و فمنیسم. (4)
در پایان، لازم است خاطرنشان كنیم كه در میان فیلسوفان تحلیلی، عدهای رویكرد معاصر را در معرفت شناسی نمیپذیرند، بلكه مطلقاً دستاوردهای معرفت شناسی را انكار میكنند و معتقدند كه معرفت شناسی هیچ گونه نقش معقولی ندارد؛ از این رو، نظریه «پایان یا مرگ معرفت شناسی» را مطرح و توصیه میكنند كه به طور كلی معرفت شناسی را كنار بگذاریم و از آن چشم پوشی كنیم. در فلسفه اروپایی نیز عدهای به همین نظریه اعتقاد میورزند و صراحتاً مرگ معرفت شناسی را اعلام كردهاند. (5)
حاصل آنكه در عصر حاضرْ معرفت شناسی مطلق به رویكرد معاصر كه برخاسته از فلسفهی تحلیلی است، اختصاص ندارد، بلكه میتوان رویكردهای دیگری را در فلسفهی تحلیلی (فلسفه كشورهای انگلیسی زبان) و فلسفهی اروپایی شناسایی كرد. آن رویكردها عبارتند از:
1. معرفت شناسی معاصر؛ 2. مرگ معرفت شناسی (خاستگاه این دو رویكرد فلسفهی تحلیلی است)؛ 3. پدیدارشناسی؛ 4. فمینیسم؛ 5. هرمنوتیك فلسفی؛ 6. نقد گروی؛ 7. پسا ساختار گروی. خاستگاه پنج رویكرد اخیر فلسفهی اروپایی است.
پینوشتها:
1. این دیدگاه غیر از پدیدار گرایی (Phenomenalism) در معرفت شناسی است.
2. See:Terms "Continental Philosophy",Hermenutics",Structualism", Deconstruction,... in Routledge Encyclopedia of Philosophy & Concise Routledge Encyclopedia of Philosophy & The Cambridge Dictionary of Philosophy,R. Audi ed. (London:Cambridge University Press,1995) & Dictionary of Philosophy and Religion,W. L. Reese (USA:Humanities Press,1996),p. 576 & A Companion to Epistemology, J. Dancy,E. Sosa eds. (USA:Basil Blackwell,1992)
و نیز مراجعه شود به: فلسفه تحلیلی در فلسفه فرانسه، پاسكال آنژل، ترجمهی منوچهر بدیعی (ارغنون، سال دوم، شمارهی 7 و 8، 1374)، صص 398 تا 403.
3. See:Hermeneutics as Epistemology,M. Westphal [in Epistemology, J. Greco & E. Sosa eds. (USA:Blackwell;1999)] pp. 415=435.
4. A Companion to Epistemology,pp. 76-80
5. See:A Companion to Epistemology,pp. 88-91 & The Theory of Knowledge,P. Moser,... (USA:Oxford University Press,1998) Ch. 2
ریچارد رُرْتی وكواین در سنت فلسفهی تحلیلی چنین دیدگاهی دارند و هر دو توصیه میكنند كه معرفت شناسی را كنار بگذاریم اما هریك براساس مبنای خاصی چنین توصیهای دارد؛ رُرْنی از راه پراگماتیسم وكواین از راه طبیعت گرایی و علم زدگی. كواین معرفت شناسی را به روان شناسی تجربی تحویل میبرد و روان شناسی تجربی را به جای آن مینهد و بدین ترتیب معرفت شناسی را كنار میگذارد و رُرْتی براساس پراگماتیسم، كلمات و مسایل و اهداف معرفت شناسی را بیهوده و غیرمفید میداند و معرفت شناسی را به مطالعه مزایا و زیانهای نسبی كلمات در فرهنگهای مختلف برمیگرداند.
حسین زاده، محمد، (1390)، پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، قم: مركز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ سوم