نسبت تمدن اسلامی با تمدن غربی از منظر فرهنگستان علوم اسلامی

تمدن اسلامی؛ قابل پیش‌بینی، قابل دستیابی

مرحله‌ی اول در بحث ما، صحبت از یک سری مفروضات پیشینی است. سؤالاتی نظیر اینکه نسبت ما با غرب چیست؟ نگاه ما به انقلاب اسلامی چیست؟ رابطه‌ی ما با انقلاب اسلامی چه باید باشد؟ نگاه ما به دین چیست و چه باید باشد؟
پنجشنبه، 14 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تمدن اسلامی؛ قابل پیش‌بینی، قابل دستیابی
 تمدن اسلامی؛ قابل پیش‌بینی، قابل دستیابی

 

نویسنده: علیرضا پیروزمند (1)




 

 نسبت تمدن اسلامی با تمدن غربی از منظر فرهنگستان علوم اسلامی
مرحله‌ی اول در بحث ما، صحبت از یک سری مفروضات پیشینی است. سؤالاتی نظیر اینکه نسبت ما با غرب چیست؟ نگاه ما به انقلاب اسلامی چیست؟ رابطه‌ی ما با انقلاب اسلامی چه باید باشد؟ نگاه ما به دین چیست و چه باید باشد؟ نسبت ما با جمهوری اسلامی چیست؟ نسبت ما با حکومت اسلامی چیست؟ و مطالبی از این دست، اصول پیشینی و مفروضاتی به ما می‌دهد برای اینکه بفهمیم خلأ فکری نظام عمدتاً در کجاست؟
از این مفروضات و این نوع آسیب شناسی، قاعدتاً باید به یک راه حل برسیم. این راه حل در قالب یک «برنامه‌ی پژوهش» خود را نشان می‌دهد که اضلاع و لایه‌های مختلفی دارد تا به نتیجه‌ی مطلوب خود برسد. این مرحله‌ی دوم است. مرحله‌ی سوم این است که این برنامه‌ی پژوهش در طی دهه‌های گذشته چقدر پیموده شده و چقدر پیموده نشده است؟ آن مقدار که پیموده شده است تا چه میزان می‌توان انتظار نتایجی متفاوت مبتنی بر آن داشت؟
آنچه معمولاً درباره‌ی فرهنگستان علوم اسلامی گفته می‌شود، آمیزه‌ای از مرحله‌ی دوم و سوم است و در آن مفروضات و مبانی پیشینی که ما را به ضرورت پرداختن به این نوع مباحث رهنمون کرده، مورد بحث قرار نمی‌گیرد. بنابراین حرکت ایجابی و اثباتیِ علمی که فرهنگستان مبتنی بر آن برنامه‌ی پژوهشی، به نتیجه رسیده و دستاوردهایی داشته است، مورد بحث قرار می‌گیرد.
اما لازم است در مواقعی درباره‌ی آن مفروضات و پیش فرض‌ها صحبت کنیم. از آن جمله، بحث نسبت ما با غرب است. در مورد نگاه فرهنگستان به مسئله‌ی نسبت ما با غرب، باید بگویم بحث نسبت با غرب یک ضلع این بحث است. همه‌ی اضلاع آن نیست. فرض کنید اصلاً غربی هم نبود و با ما هم تعارضی نداشت. آیا بحث تمام و تعطیل می‌شد؟ بعضی از کسانی که جریان شناسی می‌کنند یا می‌خواهند فرهنگستان را معرفی کنند، با این تنگنا مواجه شده‌اند. آن‌ها جریان‌ها را براساس اینکه غرب گزین یا غرب ستیز یا تابع غرب هستند، دسته‌بندی می‌کنند. گویی مسئله‌ی اول و آخر ما مواجهه با غرب است.
درست است که به طور طبیعی، حرکت انقلاب اسلامی یک واکنش منفی نسبت به آن زیستی بود که غرب در کشور ما و سایر کشورها ایجاد کرد، ولی اینکه ما فکر کنیم مسئله‌ی اول و آخر ما غرب و مواجهه با غرب است، اشتباه است. خصوصاً هرچه جلوتر می‌رویم، هم غرب ضعف خود را بیشتر نشان می‌دهد و هم پشتوانه‌های انقلاب اسلامی قوی‌تر می‌شود. بنابراین من نگاه بهتر را این می‌دانم که انقلاب اسلامی می‌خواسته و می‌خواهد تمدن اسلامی ایجاد کند. تمدن اسلامی را هم فقط در مقیاس ملی نمی‌خواهد ایجاد کند، بلکه در مقیاس جهانی می‌خواهند آن را ایجاد کند. حال برای اینکه این امر (چه از نظر اندیشه‌ای و چه از نظر تحقیقی) جنبه‌ی عینی به خود بگیرد، با موانعی روبه روست که یکی از این موانع، غرب است. اما مانع ما فقط غرب نیست. مانع ما خودمان هم هستیم؛ چه ذهنمان که با اندیشه‌ی غرب پیوند خورده و چه اندیشه‌هایمان که با سنت‌های ناصحیح یا صحیحی که پیش روندگی ما را تضمین نمی‌کند، پیوند خورده است. یعنی وقتی می‌گویید غربی وجود دارد و می‌خواهیم غرب گزینی یا غرب ستیزی کنیم یا نسبتی را با غرب تعریف کنیم و رسالت ما این است، روی موضع انفعالی فکر می‌کنید، اما اگر گفتید می‌خواهم به این قله برسم، این یک حرکت ایجابی است. حال برای اینکه به قله برسم، مشکلات و موانعی هم هست که باید هم آن را بشناسم، هم پیش بینی کنم و هم با آن برخورد کنم.
اخیراً دو تن از کارشناسان، که یکی از آن‌ها در همین دانشکده کسوت استادی دارند، بحثی داشتند مبنی بر اینکه اصلاً مطرح کردن ایده‌ی تمدن اسلامی درست است یا نه؟ می‌توانیم یا نمی‌توانیم؟ یکی می‌گوید می‌توانیم، دیگری می‌گوید نمی‌توانیم، زیرا تمدن اسلامی برای زمان ظهور است. آنکه می‌گوید نمی‌توانیم، متهم می‌شود که به انجمن حجتیه گرایش دارد و آنکه می‌گوید می‌توانیم، متهم به خیال‌پردازی می‌شود.
به نظر این بحث‌ها حل شده است و ما نباید در این مقدمات باقی بمانیم. این‌ها اولیات بحث است؛ چرا که آن کسی که می‌گوید تمدن اسلامی، منظورش همان حکومت مهدوی نیست، نمی‌تواند هم باشد. اگر هم باشد، اشتباه می‌کند، زیرا آن یک مسئله‌ی جهانی است که جز به دست ولی الله اعظم اتفاق نمی‌افتد و البته آن هم تمدن اسلامی است. سؤال می‌شود که اگر آن تمدن اسلامی است و منظور شما آن نیست، پس شما از چه حرف می‌زنید؟
می گوییم چه کسی گفته اگر شما نمی‌توانید صد چیزی را محقق کنید، چهل آن را هم لازم نیست دنبال کنید؟ اگر می‌توانی، چهل یا پنجاه آن را محقق کن. اینکه حتماً باید صد یک چیز محقق شود، شرط عقل است؟ قانون همه یا هیچ که نداریم. یا باید دست بگذاریم روی دست تا هرچه شد بر سرمان بیاید یا بگذاریم آنچه امام زمان می‌خواهد محقق کند و ما نمی‌توانیم آن را محقق کنیم، اتفاق بیفتد؟
ما بحث ایجابی داریم؛ یعنی انقلاب اسلامی برای جهانی شدن، یک ایده‌ی ایجابی دارد. این غرب است که باید خود را مهیا کند و ببیند می‌خواهد با این پدیده چطور برخورد و آن را کنترل کند. به طبع نگاه فرهنگستان این گونه بوده است. نگاه چگونگی انقلاب فرهنگی، برای استمرار انقلاب اسلامی بوده است. نگاه چگونگی تولید علم، متناسب برای دستیابی به تمدن اسلامی بوده است. نگاه چگونگی ایجاد یک شبکه‌ی علمی و نخبگانی در کشور بوده است که برایند تلاش‌شان عینیت بخشی دین در جامعه است.
طبیعتاً وقتی چنین ایده‌ای بخواهد اتفاق بیفتد، با غرب و مظاهر آن درگیر می‌شود، چون غرب یا کلا یا بعضاً این را برنمی‌تابد. منتها این درگیری در یک حرکت ایجابی واقع می‌شود. می‌دانید که غربی‌ها در سده‌های اخیر، در زمینه‌ی تمدن سازی از مسلمانان سبقت گرفته‌اند و از بحث‌های بنیادین اندیشه‌ای و معرفت شناسی تا مباحث کاملاً کاربردی، زنجیره‌ای را تعریف کرده‌اند. این زنجیره به شرق آمده و با زندگی مسلمانان عجین شده است. بنابراین وقتی که انقلاب اسلامی می‌خواهد یک حرکت و مسیر جدید را ایجاد کند، باید بتواند آن‌ها را در اشکالات فعلی و مزیت‌های وضعیت جدید ارائه شده توجیه کند و با خود همراه سازد. به عنوان مثال، تلفن همراه ابزار دست من شده است. فرضاً اگر هفتاد میلیون جمعیت داریم، صد میلیون گوشی در دست مردم است. در این حالت، تا ابزار بهتری به دست من نیاید، این را زمین نمی‌گذارم. این مسئله مختص موضوع تکنولوژی نیست، بلکه در همه‌ی اقلام وجود دارد؛ در ساختار سازی‌ها، علوم، مبانی فکری و همه‌جا.

مبانی و پیش فرض‌های فرهنگستان

همان گونه که عرض شد، مفروضات و پیش فرض‌هایی هست که نقشه‌ی راهی بر آن استوار می‌شود. اهم مفروضات و اصول اولیه‌ی فرهنگستان علوم اسلامی را می‌توان این طور برشمرد:

اصل اول:

اولاً انقلاب اسلامی یک انقلاب جهانی است و ظرفیت جهانی شدن دارد. ثانیاً انقلاب اسلامی انقلابی مبتنی بر تحول ارزش‌هاست و برای اقامه‌ی ارزش‌هایی آمده و تحولی سیاسی ایجاد کرده است، اما آن نظام ارزشی (که مردم و امام راحل برای آن انقلاب کردند و گفتند رژیم حاکم آن ارزش‌ها را زیر سؤال می‌برد و در نتیجه، آن رژیم را کنار می‌گذاریم و رژیم دیگری بر سر کار می‌آوریم)، وقتی می‌خواهد قالب رفتار و ساختار اجتماعی و حاکمیت به خود بگیرد، احتیاج به یک «انقلاب فرهنگی» دارد. یعنی چه؟ یعنی قبل از انقلاب، دانشگاه‌ها، ادارات، حاکمیت، علوم، روابط و بازار، همه وامدار فرهنگی بودند. مسئله‌ی تخریب فرهنگی در رژیم شاهنشاهی فقط به کشف حجاب، ایجاد بی‌بندوباری، شرابخواری، ابتذال و رباخواری محدود نبوده است که امروز بگوییم خدا را شکر در بخش‌هایی موفق بودیم و در بخش‌هایی هم که موفق نبودیم، تلاش می‌کنیم موفق شویم. واقعیت این است که فرهنگ بی‌دینی یا حداقل بی‌قیدی، لااُبالی‌گری و لااَدری گری در زوایای مختلف زندگی، خانواده، جامعه، اداره و... آمده بود و همه‌ی ابعاد زندگی را تحت تأثیر قرار داده بود.

اصل دوم:

نگاه ما به دیان و دینداری چگونه باید باشد؟ این اصل مربوط به همان بحث معروف دین حداکثری یا دین حداقلی است؛ یعنی شأن دین و منزلت دین را نسبت به خودمان چه قرار می‌دهیم؟ چه نسبتی بین خودمان و دین تعریف می‌کنیم؟ اصلاً دین چیست؟ مثلاً کسانی که علوم اجتماعی مطالعه می‌کنند، دین را به عنوان یک پدیده‌ی اجتماعی و محصول سنن اجتماعی مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهند، در حالی که این دیدگاه در باور ما غلط است. دین در مطالعات اجتماعی مثل خیلی چیزهای دیگر نظیر زبان، خط، قومیت و... است که یک سیر تطوری و تاریخ مصرفی دارند. بشر براساس نیازهایش آن‌ها را ایجاد و از آن‌ها عبور می‌کند. آیا دین هم همان طور است که اگر لازم باشد و بشر یک زمان به آن نیاز داشته باشد، آن را ایجاد می‌کند و بعد یک زمان آن را تغییر می‌دهد و شاید آن را کنار بگذارد؟ نگاه اسلام به دین این نیست.
در نگاه ما، دین ابزار جریان یافتن ولایت خداوند متعالی برای سرپرستی و پیشبرد عالم به سمت کمال از طریق نبی و اوصیای اوست. وقتی دین این چنین تعریف شد، معنی آن این است که باید نیاز تکامل فردی، اجتماعی و تاریخی را پاسخ بدهد، وگرنه ناقص خواهد بود. این می‌شود یک اصل مهم که خیلی چیزها را تحت شعاع خودش قرار می‌دهد. کم و زیاد کردن حرف‌ها در مرحله‌ی تعریف دین خیلی دامنه دارد، زیرا بحث‌های جدی و چالشی فراوانی در اینجا وجود دارد و تفسیرهای مختلفی از جامعیت و کمال دین ارائه می‌شود. اما این بحث را، هم در کتاب «قلمرو دین در تعیین مفروضات اساسی، ارزش‌ها، رفتارها و نمادها» و هم در بخش اول کتاب «مناسبات دین و فرهنگ»، تحت عنوان دین شناسی آورده‌ایم.
نگاه فرهنگستان به دین یک نگاه حداکثری است؛ یعنی دین، ابزار سرپرستی خداوند متعال برای کمال عالم است. دین ابزار جریان ولایت است و غایت آن، کمال فردی، اجتماعی و تاریخی است. البته این حرف یک تبصره دارد که باید بیان شود، چون بعضی سخن ما را بد فهمیده‌اند. معنی قرائت حداکثری از دین این نیست که می‌خواهیم عرصه را بر عقل و تجربه ببندیم و بگوییم چون قرار است هیچ چیز را از تحت ولایت دین خارج نکنیم، باید جواب هر پرسشی را از کتاب و سنت دربیاوریم. اینکه بطری یک بارمصرف درست کنیم یا نکنیم، پلاستیکی باشد یا نباشد، شکل آن این طور باشد یا جور دیگر باشد، حجم آن کوچک‌تر باشد یا بزرگتر و امثالهم را قرار نیست از کتاب و سنت دربیاوریم.
ممکن است اشکالی مطرح شود که این همان حرف دیگران است که دین را حداقلی می‌دیدند و می‌گفتند این‌ها ربطی به دین ندارد. این ربط نداشتن انتها ندارد و پایان آن کجاست و به چه دلیل؟ در پاسخ می‌گوییم اینجا ظرافتی وجود دارد که این دو نظریه را از هم جدا می‌کند. نکته در این است که اینکه فرم، حجم و جنس این بطری چگونه باشد، در بستر فرهنگ اسلامی و غیراسلامی فرق می‌کند. در عین حال، قائل نیستیم که باید این تفاوت را از کتاب و سنت دربیاوریم. این دو حرف چگونه جمع می‌شود؟ جمع این دو حرف این گونه است که دین می‌تواند معیارها و اصولی را به ما بدهد؛ معیارهایی که ممکن است مستقیماً به بطری ساختن مربوط نباشد، اما جهت کلی ما را برای ساختن بطری مشخص کند. مثلاً توصیفی راجع به آب، طبیعت، رابطه‌ی انسان و طبیعت و... بیان کرده است. این‌ها را ما باید کنار هم بگذاریم؛ یعنی دین را به صورت منظومه‌ای بفهمیم و بعد عقل و تجربه‌ی خود را به کار بگیریم و بگوییم اقتضائات جریان یافتن این معیارها و منظومه‌ی ارزشی دین در صحنه‌ی علم، فناوری، عینیت و زندگی چگونه است. ما باید این تناسب را پیدا کنیم.

اصل سوم:

باید ببینیم تمدن چگونه ساخته می‌شود تا بتوانیم بگوییم تمدن اسلامی چگونه ساخته می‌شود. اصلاً تمدن چه است که چگونگی ساخته شدن آن و چگونگی ساخته شدن مدل اسلامی آن، مطرح شود؟ از تمدن تعریف‌های مختلفی شده است. بنا به تعریف ما، تمدن تجلی عینی فرهنگ است. آن محیط عینی است که بشر برای زیست فردی و اجتماعی خود ایجاد می‌کند. به هر کجا نگاه کنید، این ساختمان، شهر، کتاب، چراغ، قفسه، دانشگاه و... همه تمدن است. این‌ها همان محیط زیست عینی است که درست کرده‌ایم تا در بستر آن، نیاز خودمان را ارضا یافته ببینیم و بلکه نیازمان را دائم «افزاارضا یافته» ببینم؛ چرا که جریان نیاز و ارضا توقف پذیر نیست.
حال باید بپرسیم تمدن سازی چگونه ممکن است. تمدن سازی مرهون تولید دانش، طراحی ساختارها و تولید محصولات است. محصولات همه‌ی این چیزهایی است که ما در پیرامون خود می‌بینیم و از طریق آن نیاز خودمان را مستقیماً ارضا می‌کنیم. ساختارها آن روابطی است که بین انسان‌ها با هم یا انسان‌ها با طبیعت و مواد طبیعی شکل می‌گیرد تا محصولی ایجاد شود. دانشگاه و کارخانه هر کدام یک ساختار هستند؛ با این تفاوت که در کارخانه از یک طرف شمش آهن می‌ریزند و از آن طرف اشیای آهنی تولید می‌کنید، ولی در دانشگاه از یک طرف انسان وارد می‌شود و از آن طرف هم انسان خارج می‌شود. هر دو ساختار هستند؛ یعنی در آن‌ها روابطی شکل گرفته است تا مواد اولیه‌ای را فرآوری کند یا خدماتی ارائه دهد. اداره‌ی آب و برق هم یک ساختار است و الی آخر.
همچنین این دانش‌ها، ساختارها و محصولات که ارکان تمدن سازی هستند، اجمالاً یک رابطه‌ی طولی هم با یکدیگر دارند؛ یعنی مبتنی بر دانش‌ها، ساختارها و مبتنی بر ساختارها، محصولات تولید می‌شوند. حال وقتی صحبت از تمدن اسلامی می‌کنیم، باید در این محدوده، اسلامیت را معنا کنیم. باید بگوییم محصولات اسلامی چیست؟ ساختارهای اسلامی چیست؟ دانش‌های اسلامی چیست؟ به میزانی که بتوانیم فرهنگ اسلام را در تولید علم، طراحی ساختارها و تولید محصولات جریان یافته ببینیم، باید به همان اندازه به خودمان نمره‌ی قبولی در دستیابی به تمدن اسلامی بدهیم. به همین منوال، به هر میزانی که می‌بینیم با فرهنگ اسلامی بیگانه‌ایم یا نسبت به جریان‌یابی فرهنگی اسلامی در آن بی‌تفاوت هستیم، باید گفت ناموفق بوده‌ایم. البته یک تبصره وجود دارد و آن اینکه زمان بر بودن و تدریج در آن، یک امر ضروری و قهری است؛ یعنی ضریب دقت و ضریب حساسیت شما در جریان بخشی فرهنگ اسلام در این منظومه‌ی بسیار گسترده و متنوع و پیچیده، دفعی نخواهد بود و یکباره نمی‌توانید همه چیز را تحت جاذبه‌ی فرهنگ اسلامی قرار دهید. این اتفاق باید به تدریج بیفتد.

اصل چهارم:

اینکه تأثیر اراده و اختیار، تأثیر حکومت و حاکمیت و تأثیر مدیریت در تمدن سازی چیست؟ در اینجا احتمالاتی وجود دارد:
احتمال اول اینکه آنچه از آن به عنوان تمدن اسلامی یاد می‌کنیم، امری است که به صورت جبری اتفاق می‌افتد.
احتمال دوم اینکه جبری اتفاق نمی‌افتد، اما مدیریت شدنی هم نیست؛ یعنی من، شما و دیگری هر کدام به اختیار کاری انجام می‌دهیم، با یکدیگر هم تبانی نکرده‌ایم و قرار قبلی نگذاشته‌ایم که شما چه بگویید و چه کار کنید و... با فهم و انگیزه‌ی خودمان حرکت‌هایی کرده‌ایم. بعد برایند آن، یک اتفاق خواهد بود. حال اگر این اتفاق، معیارهایی را که ما به عنوان تمدن اسلامی مطرح می‌کنیم داشت، تمدن به وجود آمده اسلامی است و اگر نداشت، اسلامی نیست.
احتمال سوم اینکه تمدن سازی کاملاً مدیریت پذیر است؛ یعنی ما اراده می‌کنیم و به آن می‌رسیم. اراده می‌کنیم که امروز ده بطری آب آشامیدنی ساعت هشت صبح روی میز باشد و می‌شود. چرا می‌شود؟ چه اطمینانی داریم که می‌شود؟ چون فرضاً پول، متصدی و زمان خرید آن مشخص است. در اینجا من مثالی را خیلی ساده بیان کردم، اما در مسائل پیچیده‌تر هم دقیقاً همین طور است. می‌گویند تخلف می‌کنند. می‌گویم با آن‌ها برخورد می‌کنم و نمی‌گذارم کسی تخلف کند. آن قدر قانون می‌گذرانم که کسی نتواند تخلف کند. می‌گویند فلان مانع وجود دارد. می‌گویم راه حل آن را پیدا می‌کنم و به اجرا درمی‌آورم و...
احتمال چهارم این است که بگوییم تمدن مدیریت‌پذیر است، اما نه به این راحتی و سادگی که در احتمال سوم بیان شد. تمدن سازی مانند ساختمان سازی یا نجاری نیست که چوب را هرگونه خواستیم ببریم و وصل کنیم و قفسه، میز یا دیوار درست کنیم و چوب هم هیچ اعتراض و مقاومتی نداشته باشد که چرا من را تبدیل به مبل یا تخت کردید. در تمدن سازی با انسان و فرهنگ و اعتقادات و نگرش‌های او روبه‌رو هستیم و کار به راحتی امور مادی و فیزیکی نیست. گزینه‌ی مورد نظر ما این احتمال چهارم است.
مجدداً سؤال و جواب را به این شکل توضیح می‌دهم. سؤال: تمدن اسلامی مدیریت پذیر است یا خیر؟ جواب: بله، اما چگونه و به چه میزان و با چه شرایطی مدیریت پذیر است؟ اگر تقریر ما از مدیریت پذیری، تقریری باشد که اراده‌ی انسان‌ها را درون آن حذف شده می‌بینیم، به خطا رفته‌ایم و ایده‌ی ما از اول محکوم به شکست است، اما اگر این پیش‌فرض را بپذیریم که انسان‌ها اختیار و اراده دارند، می‌توانند آنچه را که من تصمیم گرفتم بپذیرند یا نپذیرند و با وجود این، مدیریت پذیر هستند، راه را درست رفته‌ایم و تمدن سازی شدنی است.
مثالی می‌زنم. قانون است که ماشین‌ها باید از دو مسیر متفاوت حرکت کنند و نمی‌شود ماشینی از یک طرف بیاید و ماشین مقابل هم از همان طرف حرکت کند. براساس این قانون، خیابان‌ها خط کشی و مقرر می‌شود هر کسی از این خط این طرف آمد، جریمه شود. شما می‌توانید بگویید قانون بی‌فایده است، زیرا راننده اختیار دارد و هر وقت بخواهد، به آن طرف خط می‌پیچد؟ البته در مقام نظر همین گونه است و کسی نمی‌تواند جلوی او را بگیرد، اما در واقعیت چه؟ در عالم واقعیت، از هر هزار راننده، چند راننده به این طرف خط می‌پیچند؟ شاید کسی بپیچد، ولی قطعاً یا خوابش برده و یا حواسش پرت شده است. حتی اگر به دلیل خاصی عمدأ می‌پیچد، می‌داند که در حال تخلف است و بنا ندارد همیشه این کار را انجام دهد. چرا با وجود اینکه اختیار دارد، نمی‌پیچد؟ (توجه داشته باشید که این یک مثال ساده است، ولی از نتیجه‌ی آن در جاهای مختلف استفاده‌ی مفیدی می‌شود.) برای اینکه می‌بیند مرگ و زندگی خودش مرتبط با این کار است و این کار به ضرر خودش تمام می‌شود. حتی اگر به خیابانی برسد که خط کشی ندارد، اعتراض می‌کند که چرا خط نکشیده‌اند تا من حریم خودم را بدانم و در مسیر مقابل نروم. پس خیابان کشی و خط کشی، هندسه بخشی است. قانون گذاری اختیارات را محدود می‌کند و به آن‌ها حد می‌زند. اما آیا این هندسه بخشی، اختیار راننده‌ها را سلب کرده است؟ مثلاً اگر کسی بخواهد با سرعت 120 کیلومتر در شانه‌ی کناری جاده حرکت کند، کسی می‌تواند جلوی او را بگیرد؟ او مختار است، اما اتومبیل او چپ می‌کند. پس چون خطر دارد، این کار را نمی‌کند.
بنابراین جامعه مدیریت پذیر است، اما نه آن نوع مدیریت پذیری که پیش فرض آن این باشد و این ایده را تأیید کند که اراده‌ی انسان‌ها حذف شده است؛ چرا که چنین نگرشی به بحران می‌رسد. اتفاقاً آن نظام مدیریتی پویاتر است که طوری مهندسی و مدیریت کند که به شکوفا شدن و فوران اختیارات بینجامد؛ یعنی آدم‌ها احساس کنند که خلاقیت، توان و انرژی‌شان در این بستر شکوفا می‌شود و از آن به درستی بهره برداری خواهد شد. نتیجه‌ی مهمی که از مثال ساده‌ی رانندگی برمی‌آید، این است که مردم حسابگر هستند و براساس اینکه چه نفع یا ضرری متوجه آن‌ها می‌شود، قانون یا حدی را که ظاهراً اختیار آن‌ها را سلب می‌کند، می‌پذیرند یا نمی‌پذیرند.
حال مثال دوگانه‌ای مطرح می‌کنم برای حدگذاری درست و نادرست و اینکه ضمانت اجرای آن چیست. در مثال قوانین رانندگی، اگر در جایی مردم دیدند که خیابان یک طرفه شده است، اما تشخیص دادند که طرح بی فایده‌ای است و گره ترافیکی ایجاد کرده است، آنجا تخلف بیشتری روی می‌دهد، زیرا می‌بینند این قانون مانع نفع آن‌ها شده و از این طرف مسیر نزدیک‌تر است (فرض می‌گیریم که مزاحمت و مشکل دیگری ایجاد نمی‌شود). بنابراین جامعه مدیریت پذیر است، اما به این شکل که اختیار را سلب نمی‌کند، بلکه باید وسعت در اختیارات ایجاد کرد تا برایند احساس مردم این باشد که مصلحت عمومی آن‌ها همین است.
این نکته را هم که گفتیم مردم حسابگر هستند و می‌بینند که چه چیزی به ضررشان است و چه چیزی به نفعشان، ضمیمه کنیم به اینکه نظام فرهنگی جامعه است که معین می‌کند نفع و ضرر چیست. این مسئله را در جای دیگری باید درست کرده باشیم. فرض می‌گیریم که من و شما در یک نظام معرفتی مشترک، نفع و ضرر را تعریف می‌کنیم. سپس آن دستگاه حاکمیتی و مدیریتی که بر من و شما حکومت دارد، آن را پذیرفته است و بر همین اساس ما را مدیریت می‌کند. با این فرض، نتیجه شبیه همان مثال رانندگی است که قانون خیابان‌ها را خط کشی و ما را محدود کرده است، ولی ما تشکر می‌کنیم که خط کشیده است، چون اگر نمی‌کشید، آسیب‌های فراوانی می‌دیدیم. یعنی هم این قانون را می‌پذیریم و هم به آن عمل می‌کنیم. این می‌شود مدیریت پذیری. البته ممکن است عده‌ای هم تخلف کنند. در نوع قانون گذاری‌ها و هندسه بخشی‌ها این تخلف پذیری وجود دارد، اما صرف اینکه تخلف صورت می‌گیرد، دلیل بر بی‌فایده بودن مدیریت کنندگی نیست، چون در مسائل اجتماعی، آنچه اهمیت دارد مدیریت جریان غالب است و شاخص موفقیت، این است. اقلیتی هم تخلف می‌کنند و این همان اختیار است که نمی‌توان تأثیر آن را به صفر رساند.
پس وقتی که می‌گوییم جامعه مدیریت پذیر است و تمدن سازی را می‌توان مدیریت، پیش‌بینی و برنامه‌ریزی کرد، به معنی حذف اختیار نیست. بنابراین تخلف هم در آن اتفاق می‌افتد، اما می‌توانیم جریان غالبی ایجاد کنیم. آن جریان غالب چه ضمانت اجرایی دارد؟ ضمانت اجرای آن این است که فرهنگ غالبی پشتوانه‌ی آن باشد که آن نفع‌ها و ضررها را به صورت مشابه و متناسب تعریف کند. وقتی که مشابه شد، مردم همه می‌پذیرند که اگر همه‌ی ماشین‌ها بخواهند از یک مسیر بروند، تصادف می‌شود و اگر از دو راه مجزا رفت و آمد کنند، سلامت آنان بیشتر حفظ می‌شود. پس می‌پذیرند و از قانونی که قانون‌گذار گذاشته تمکین می‌کنند.

نتیجه‌گیری

اکنون اگر بخواهیم به سؤال اصلی خود (یعنی نسبتی که فرهنگستان علوم اسلامی میان ما و غرب می‌بیند چیست) پاسخ دهیم، باید بگوییم که نگاه فرهنگستان به غرب، یکی از آن اصولی است که در درون آن، نگاه ما به علم و فناوری جدید و دیگر مظاهر مدرنیته، مشخص می‌شود. با توجه به مفروضاتی که گفته شد، ابتدا متوجه می‌شویم ما کجای کار هستیم، دنبال چه هستیم و به این ترتیب، تازه می‌توانیم راجع به این فکر کنیم که برای این مقصد، باید چه مسیری را طی کنیم. براساس این نقشه‌ی علمی، می‌توانیم نقش ساختارها را مشخص کنیم و بگوییم مثلاً نقش دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه، حاکمیت و ساختارهای درونی آن و... چیست. طبعاً براساس توضیحاتی که گفته شد، فرهنگستان به امکان ایجاد تمدن اسلامی و مدیریت آن و نیز امکان مواجهه‌ی صحیح و تعامل مبتنی بر اصول اسلامی با غرب اعتقاد دارد. تمدن غرب و مظاهر آن قابل مدیریت کردن برای دستیابی به تمدن اسلامی است، ولی پذیرش کامل یا نفی یکباره‌ی آن، موجب شکست در پروژه‌ی تمدن سازی اسلامی خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:

1-مدرس حوزه و دانشگاه و قائم مقام فرهنگستان علوم اسلامی.

منبع مقاله :
نشریه خردنامه همشهری، شماره 142.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.