معنای بایستی در لغت، وجوب و ضرورت و حتمیت است که از یک سو، در مقابل جواز و روایی و امکان، و از سویی دیگر، در مقابل حرمت و امتناع و نبایستی به کار میرود. نظامی میگوید:
ندارد پدر هیچ بایستهتر *** ز فرزندِ شایسته شایستهتر
اگر موجودی هستی و تحقق آن حتمیت داشته باشد، آن موجود واجب الوجود است، چنان که اگر شیئی عدمش حتمی و وجودش امکانناپذیر باشد، آن شیء ممتنع و محال است؛ و اگر چیزی وجود و عدمش هر دو غیرضروری باشد و هستی و نیستیاش مساوی باشد، آن چیز ممکن خاص است. در منطق، این مفاهیم به عنوان کیفیات نسبت حکمیهی قضایا شناخته شدهاند و قضایایی را که با این کیفیات توجیه و تبیین میشوند قضایایی موجهه گویند. به این ترتیب خوب معلوم میگردد که این مفاهیم عموماً به هستیها و نیستیها برمیگردند و از گوناگونیهای هستی برمیخیزند و هیچ ریشهای جز هستی و نیستی ندارند، زیرا انحای وجود است که بدین گوناگونیها ظهور و جلوه میکند، به نحوی که در برخی از مراتب، وجود به بایستی متصف میشود، و در برخی دیگر، به امکان و جواز، و در پارهای دیگر به امتناع موصوف میگردد. در فلسفهی اسلامی گفتهاند که تفاوت میان وجوب و امکان تنها تفاوت میان شدت و ضعف وجود است. اگر بخواهیم تفاوت میان شدت و ضعف هستی را در قالب قضایای منطقی بریزیم، باید آنها را در اشکال وجوب و امکان و امتناع، و بایستی و روایی و نبایستی درآوریم. اینها همه مربوط به هستیهاست که مورد بحث فلسفه قرار میگیرد و در حوزهی بحثهای عقل نظری، که هستیهای غیرمقدور را بررسی میکند، واقع میشود. مقصود این است که ایراد هیوم اختصاص به حوزهی علوم اخلاقی و عقل عملی، که از اخلاقیات بحث میکند، ندارد، بلکه در مسائل عقل نظری نیز این مسئله قابل طرح است که چگونه بایستیها را از هستی به دست میآوریم. اینها همه در هستیهای غیرمقدور است که عقل نظری ما میخواهد از آنها آگاه گردد و آنها را در عداد موضوعات شناخت انفعالی قرار دهد.
هستیهایی را که از روی اراده و شعور انسانی مسئول صدور مییابند همین عناوین و مفاهیم بایستیها توجیه و توصیف میکند، بدین قرار که برخی از این افعال و هستیها به نظر عامل فعل حتمی است و باید با ارادهی او تحقق یابد و برخی دیگر از نظر او این حتمیت و ضرورت وقوع را ندارد، و دستهی دیگری است که وجود آنها از نظر عامل فعل محکوم به حرمت و ناروایی است. عموماً رویدادهایی که عامل و علت فعالی آنها مبدأ فاعلی ذیشعور و مسئولی است رویدادهای اخلاقی خوانده میشود و رویدادهای غیرارادی، که از عوامل غیراختیاری و غیرمسئول سرمیزند، و حتی آن حرکات و اعمالی که از افراد ذیشعور اما غیرمسئول مانند حیوانات یا انسانهای ناقصالعقل تحقق مییابد، با این که از هستیها و پدیدههای طبیعت محسوب میگردد به خوبی و بدی و بایستی و نبایستی اخلاقی متصف نمیشود.
از این بررسی نسبتاً فشرده به این نتیجه میرسیم که اولاً، بایستیهای اخلاقی هم مانند بایستیهای منطقی کیفیاتی هستند که نسبتها و روابط هستیها را تبیین و توصیف میکنند و، بالنتیجه، از کیفیات هستیها به شمار میروند. ثانیاً، تفاوت میان هستیهایی که در قلمرو اخلاق واقع میشوند و هستیهایی که بیرون این قلمرو جای دارند این است که گروه اول هستیهایی محسوب میشوند که از مبادی فاعلی با شعور و اراده صدور میپذیرند و گروه دوم آن گونه هستیهایی هستند که از مبادی عدیمالشعور صادر میگردند. پس تنها عاملی که هستیها را به بایستیهای اخلاقی موصوف میکند علم و ارادهی انسانهاست که علت فاعلی این هستیها به شمار میرود.
همانگونه که از فارابی نقل کردیم، نیروی عقل نظری آن نیرویی است که به انسان تعلیم میدهد که چگونه به حقایق عینی که در عهدهی عمل او نیست علم و آگاهی یابد، و نیروی عقل عملی آن نیرویی است که انسان از طریق آن نسبت به هستیهایی که از اراده و عمل ارادی او پدید میآید شناسایی پیدا میکند. دیگر فلاسفه اسلامی نیز این تقسیم بنیادی را در حکمت نظری و عملی قبول کرده و تردیدی در این سخن روا ندیدهاند که علوم اخلاقی به هستیهایی که تحت قدرت و اختیار ماست تعلق میپذیرد. بر اساس این نظریهی اسلامی، که علوم اخلاقی را به هستیهای مقدور انسانها اختصاص میدهد، به این نتیجه میرسیم که تنها اراده و اختیار علت فاعلی و عامل تعیین کنندهی هستیهایی است که به بایستی متصف میشوند و خود نیروی اراده نیز از مشخصات هستی انسانهاست که برای آنها مسئولیت و تعهد ایجاد میکند.
حائرییزدی، مهدی؛ (1384)، کاوشهای عقل عملی (فلسفهی اخلاق)، تهران: انتشارات مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران، چاپ دوم.
/ج