ولايت تکويني
از جمله مباحثي که بين متکلمان مطرح بوده و هست، ولايت تکويني امام است. ولايت چيست و ولايت تکويني چه معنايي دارد؟ آيا کسان ديگري غير از انبيا ولايت تکويني يعني حقّ تصرف در نظام تکوين را دارند؟ در اين جا به توضيح و شرح اين موضوع مي پردازيم.
جوهري مي گويد: «ولي به معناي قرب و نزديک شدن است... و هر کس امر شخصي را متکفل شود و از عهده ي آن برآيد، ولي او خواهد بود... و ولايت با کسره ي «واو» به معناي سلطان و نيز با کسره و فتحه ي «واو» به معناي نصرت آمده است»(2).
در اقرب الموارد آمده است: «الولي حصول الثاني بعدئ الأول من غير فصل؛ ولي عبارت است از قرار گرفتن فرد يا شيء دوم به دنبال فرد يا شيء اول بدون فاصله. ولي الشيء و عليه و ولايه: يعني مالک امر آن شده و بر آن قيام کرد يا آن که ولايت با فتح و کسر -هر دو- به معناي امارت و سلطنت است...»(3)
راغب اصفهاني مي گويد: «الولاء و التوالي أن يحصل شيئان فصاعداً حصولاً ليس بينهما ما ليس منهما»؛ «ولاء و توالي به معناي آن است که دو چيز و يا بيشتر از آن، طوري قرار گيرند و واقع شوند که بين آن دو، غير از خود آن ها، چيز ديگري نبوده باشد.»(4)
علامه ي طباطبايي رحمه الله در معناي اصطلاحي «ولايت» مي فرمايد: «ولايت، آخرين درجه ي کمال انسان است و آخرين منظور و مقصود از تشريع شريعت حقّ خداوندي است.»(5)
همو در تفسير الميزان مي گويد: «اصل معناي ولايت برداشته شدن واسطه اي است که بين دو چيز حائل شده باشد، به طوري که بين آن دو، غير از آن ها واسطه اي باقي نماند و سپس براي نزديکي چيزي به چيز ديگر به چند صورت، به کار گرفته شده است: قرب نسبي، مکاني، منزلتي، صداقت و غير اين ها. به همين مناسبت بر هر يک از دو طرف ولايت، ولّي گفته مي شود؛ بالأخص به جهت آن که هر يک از آن دو نسبت به ديگري داراي حالتي است که غير آن ندارد. بنابراين خداوند سبحان ولّي بنده ي مؤمن خود است؛ امورش را زير نظر دارد و شئون وي را تدبير مي کند، او را در صراط مستقيم هدايت مي نمايد، امور وي را عهده دار و او را در دنيا و آخرت ياري مي کند.
مؤمن حقيقي و واقعي نيز وليّ پروردگار است، زيرا خود را اوامر و نواحي خداوند تحت ولايت او در مي آورد؛ همچنين در تمامي برکت هاي معنوي: هدايت، توفيق، تأييد، تسديد و آنچه در پي دارد، از مکرّم شدن به بهشت و مقام رضوان خداوند، تحت ولايت و پذيرش خداوند خود است...»(6).
«ولايت تکويني» يک کمال روحي و معنوي است که در سايه ي عمل به نواميس خدايي و قوانين شرع در درون انسان پديد مي آيد و سرچشمه ي مجموعه اي از کارهاي خارق العاده مي گردد. اين نوع ولايت برخلاف «ولايت تشريعي» کمال و واقعيتي است اکتسابي و راه کسب برخي از مراتب آن به روي همه باز است، ولي مقاماتي که در «ولايت تشريعي» بيان گرديده همگي موهبت خداوندي است که پس از تحصيل يک سلسله زمينه ها، چيزي جز خواست خداوند در آن دخالت ندارد.
«حيات معنوي» از اعمال و نيت هاي انسان سرچشمه مي گيرد و چنين حياتي، سعادت و خوش بختي يا شقاوت و بدبختي را در پي دارد. بنابراين، حرکات و رفتار و کردار بشر، سازنده ي حيات معنوي و پديد آورنده ي قدرت روحي است که نتيجه ي آن سعادت و تعالي انسان و يا شقاوت و بدبختي او است.
در پس پرده ي زندگي ظاهري، واقعيتي زنده و حياتي معنوي نهفته که سرچشمه ي تمام خوش بختي ها مي باشد و آن، «ولايت» است که در افراد انسان به طور متفاوت پديد مي آيد و مبدأ يک سلسله آثار شگرف مي گردد. «اطاعت خدا» مايه ي «قرب الهي» و مخالفت با دستورهايش سبب دوري از او مي شود.
همان گونه که خداوند مي فرمايد: «نحن أقرب اليه من حبل الوريد)(7)؛ «ما از رگ گردن به او نزديک تريم».
ممکن است سؤال شود: اگر خدا مکان ندارد و چنين تقربّي ممکن نيست، پس مقصود از قرب الهي و نزديکي بنده به خدا چيست؟
در پاسخ بايد گفت: خداوند جهان، کمال مطلق و نامحدود است و پويندگان راه عبوديت و بندگي در پرتو کمالاتي که از اين راه به دست مي آورند، سرانجام حائر کمال مي شوند و از ديگران، که فاقد اين نوع کمال اند، مقرب تر و نزديک تر به خداي متعال مي گردند.
در جهان آفرينش هر کسي به تناسب کمال وجود خويش، قربي به ذات پروردگار دارد پس هر فردي که از نظر وجود کامل تر باشد به ذات الهي که کمال محض و نامتناهي است، مقرب تر و نزديک تر خواهد بود.
وقتي مي گوييم: خداوند کمال مطلق و نامتناهي است، مقصود از آن، صفات جمال خدا از قبيل: علم، قدرت،؛ حيات و اراده است. هرگاه بنده اي در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات کمال مي گذرد و از نردبان کمال بالا مي رود، مقصود اين است که کمال وجودي بشر، علم وقدرتي زيادتر، اراده اي نافذتر و حياتي جاودانه تر يافته است. در اين صورت مي تواند از فرشته بالاتر رفته و از کمالات بشري بهره مند گردد.
پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در ضمن حديثي به مقامات بلند سالکان راه حقّ و پويندگان راه عبوديّت و بندگي اشاره نمود، سخن پروردگار را چنين نقل مي فرمايد: « ما تقرّب اليّ عبدئ بشيء أحبّ اليّ ممّا افترضت عليه و إنّه ليتقرّب اليّ بالنافله حتيّي أحبّه، فإذا أحببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته»(8)؛ «هيچ بنده اي با کاري به من تقرّب نجسته که محبوب تر از انجام فرايض بوده باشد. بنده ي من با بجاي آوردن نمازهاي نافله آن چنان به من نزديک مي شود که او را دوست مي دارم. وقتي او محبوب من مي گردد، من گوش او مي شوم که با آن مي شنود. و چشم او مي شوم که با آن مي بيند، و زبان او مي گردم که با آن سخن مي گويد. و دست او مي شوم که با آن حمله مي کند. هرگاه مرا بخواند اجابت مي کنم و اگر چيزي از من بخواهد مي بخشم».
در سايه ي اطاعت از خدا قدرت دروني انسان به حدي مي رسد که با قدرت الهي صداهايي را مي شنود که با نيروي عادي قادر به شنيدن آن نيست. صور و اشباحي را مي بيند که ديدگان عادي را ياراي ديدن آنها نيست. مقصود از اين که خداوند چشم و گوش او مي گردد، آن است که ديده اش در پرتو قدرت الهي نافذتر و گوشش شنواتر و قدرتش گسترده تر مي گردد.
در مصباح الشريعه آمده است: «العبوديه جوهره کنهها الربوبيه»(9)؛ «بندگي و پيمودن راه قرب به خدا، گوهري است که نتيجه ي آن خداوندگاري و کسب قدرت و توانايي بيشتر است.»در اين جمله مقصود از «ربوبيّت» خدايي کردن نيست، زيرا هيچ گاه بشر نمي تواند از حدود امکاني تجاوز کند، بلکه مقصود از «خداوندگاري» کسب کمالات بيشتر و قدرت و نيروهاي بالاتر است.
1- تسلط بر نفس:
خداوند متعال مي فرمايد: (ان الصلاه تنهي عن الفحشاء و المنکر)(10)؛ «نماز انسان را از بدي ها و منکرها باز مي دارد».
و نيز مي فرمايد: (کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون)(11) «روزه را بر شما بسان پيشينيان واجب کرديم تا پرهيزگار شويد».
2-بينش خاص:
از مزاياي قرب الهي اين است که انسان در سايه ي صفا و روشنايي دل، بينش خاصي پيدا مي کند که با آن حقّ و باطل را به روشني تشخيص مي دهد و هرگز گمراه نمي شود. قرآن مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لکم فرقاناً)(12)؛ «اي کساني که ايمان آورده ايد، اگر پرهيزکار باشيد خدا به شما نيرويي مي بخشد که با آن، حقّ و باطل را به خوبي تشخيص مي دهيد».
مقصود از «فرقان» بينش خاصي است که سبب مي گردد انسان حقّ و باطل را خوب بشناسد.
در آيه ديگر مي فرمايد: (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)؛(13) «کساني که در راه ما سعي و کوشش کنند، آنان را به راه هاي خويش رهبري مي کنيم».
و نيز مي فرمايد:(يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتکم کفلين من رحمته و يجعل لکم نوراً تمشون به)(14) «اي کساني که ايمان آورده ايد! از مخالفت با خدا بپرهيزيد و به پيامبر او ايمان بياوريد. [خداوند] دو سهم از رحمت خويش را به شما مي دهد و براي شما نوري قرار مي دهد که با آن راه برويد».
3- نفي خواطر:
پويندگان راه عبوديت به واسطه ي تکامل و قدرتي که در سايه ي بندگي مي يابند بر تمام انديشه هاي پراکنده ي خود مسلط مي شوند و در حال عبادت آن چنان تمرکز فکري و حضور قلب دارند که از غير خدا غافل مي شوند و غر ق جمال و کمال خدا مي گردند.
ابوعلي سينا مي گويد: «عبادت نوعي ورزش براي قواي فکري است که بر اثر تکرار و عادت به حضور در محضر خدا، فکر را از توجه به مسائلي مربوط به طبيعت و ماده به سوي تصورات ملکوتي مي کشاند. قواي فکري تسليم باطن و فطرت خداجوي انسان مي گردد و مطيع او مي شوند.»(15)
4- خلع نفس:
در جهان طبيعت روح و بدن به يکديگر نيازي شديد دارند. از آن جا که روح بر بدن علاقه ي تدبيري دارد، بدن را از فساد و خرابي باز مي دارد. از طرف ديگر، روح در فعاليت خود به اين بدن نيازمند است و در پرتو اعضا و جوارح بدني مي تواند بشنود، ببيند و...
5- تصرف در جهان طبيعت:
در پرتو عبادت و قرب الهي، نه تنها حوزه ي بدن و تحت فرمان انسان قرار مي گيرد، بلکه جهان طبيعت مطيع انسان مي گردد و به اذن پروردگار جهان در پرتو نيرو و قدرتي که از تقرب به خدا کسب نموده است، در طبيعت صرف مي کند و مبدأ يک سلسله معجزه ها و کرامات مي شود و در حقيقت، قدرت بر تصرف و تسلط بر تکوين مي يابد.
1-خداوند متعال از قول حضرت يوسف عليه السلام خطاب به برادرانش نقل مي کند: (اذهبوا بقميصي هذا فألقوه علي وجه أبي يأت بصيراً)(16)؛ «برويد و پيراهنم را بر چهره ي پدرم بيفکنيد تا او نعمت بينايي خود را باز يابد».
در آيه ي ديگر مي فرمايد: (فلما أن جاء البشير ألقاه علي وجهه فارتد بصيراً)(17)؛ «هنگامي که مژده رسان آمد و پيراهن يوسف را بر صورت وي افکند، او بينايي خود را بازيافت».
از اين آيه استفاده مي شود که اراده و خواست و قدرت روحي حضرت يوسف عليه السلام در بازگردانيدن بينايي پدر خويش، مؤثر بوده است.
2-خداوند متعال مي فرمايد: (و اذا استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عيناً قد علم کل اناس مشربهم»(18)؛
«به ياد آر هنگامي که موسي براي قوم خود آب طلبيد ما به او دستور داديم عصاي خود را بر سنگي زند، ناگهان دروازه ي چشمه از آن بيرون آمد همه ي بني اسرائيل آبشخور خود را دانستند.»
3- مي دانيم که حضرت سليمان، ملکه ي سبا را احضار نمود، ولي پيش از آن که وي به حضور سليمان برسد، سليمان در مجلس خود به حاضران فرمود: (يا أيها الملؤا أيکم يأتيني بعرشها قبل أن يأتوني مسلمين)؛(19)
« اي جمعيت! کدام يک از شما مي توانيد تخت بلقيس را براي من بياورد پيش از آنکه [بلقيس و همراهان] مطيعانه وارد شوند؟» يک نفر از حاضران در مجلس گفت: (انا آتيک به قبل أن تقوم من مقامک و اني عليه لقوي أمين)(20)؛ «پيش از آن که تو از جاي خود برخيزي من آن را مي آورم و من بر اين کار توانا و امينم.»
فرد ديگري به نام «آصف بن برخيا» اعلام کرد که در يک چشم بر هم زدن مي تواند آن را بياورد؛ چنان که خداوند مي فرمايد: (قال الذي عنده علم من الکتاب أنا آتيک به قبل أن يرتد اليک طرفک فلما رآه مستقراً عنده قال هذا من فضل ربي)(21)؛ «کسي که نزد او دانشي از کتاب بود چنين گفت: پيش از آن که تو چشم بر هم بزني، من آن را در اين مجلس حاضر مي کنم. ناگهان سليمان تخت را در برابر خود حاضر ديد و گفت: اين نعمتي است ازجانب خدا بر من.»
4- قرآن مجيد بعضي از کارهاي فوق العاده را به حضرت مسيح عليه السلام نسبت مي دهد و اين مي رساند که همه ي آن کارها از نيروي باطني و اراده ي خلاق او کهيئه الطير فأنفخ فيه فيکون طيراً باذن الله و أبري الأکمه و الأبرص و أحي الموتي باذن الله)(22)؛ «من براي شما از گل شکل مرغي مي سازم و در آن مي دمم که به اذن خدا پرنده مي شود. کور مادر زاد و پيسي را شفا مي دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مي کنم.
5- قرآن کريم در مورد يکي از معجزات و تصرفات تکويني حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: (اقتربت الساعه و انشق القمر و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر)(23)؛ «نزديک شد قيامت و از هم شکافت ماه و هرگاه نشانه اي ببينند روي برگردانند و گويند: سحري دائمي است.»
بسياري از مفسّرات در بيان شأن نزول آيات فوق آورده اند: روزي مشرکان به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفتند: اگر ادّعاي خود راست گويي، ماه را براي ما دو نيم کن. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا اگر اين کار را انجام دهم، ايمان مي آوريد؟ گفتند: آري. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از خدا درخواست کرد تا خواسته شان را به او عطا کند. سپس ماه به دو نيم شد.(24)
حقّ اين است که معجزه فعل ولي خدا است که به اذن و مشيّت خداوند انجام مي گيرد.
بنابراين، مقصود از (انشق القمر) در آيه ي نخست، معجزه و تصرف تکويني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در انشقاق (دو نيم شدن) ماه است.
شايد چنين پنداريم که انشقاق ماه در اين آيات، به دو نيم شدن آن در روز رستاخيز اشاره دارد، ولي قر ايني وجود دارد که برداشت اول را تأييد مي کند:
الف) عبارت ( و ان يروا آيه يعرضوا) حاکي از آن است که در اين جا مقصود از آيه، آيات قرآني نيست، بلکه مقصود از آن معجزه است، زيرا قرآن از معجزات پيامبران با الفاظي، همچون : «آيه» و «بينّه» ياد مي کند. مناسب بود که در شکل اول، به جاي فعل ديدن «يروا» از افعالي، همچون: شنيدن يا نزول استفاده شود؛ مثلاً گفته مي شد: «و ان سمعوا» يا «و ان نزلت ايه»؛ بنابراين، مقصود از آيه، اعجاز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و انشقاق ماه است.
ب) عبارت (و يقولوا سحر مستمر) نيز، قرينه اي بر اين معناست که سخن در اين آيات راجع به معجزه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، نه انشقاق ماه در رستاخيز، زيرا در روز قيامت که پهنه ي ظهور تمام حقايق است کسي سخن باطلي بر زبان نمي راند، در حالي که سحر خواندن آيات الهي سخن باطلي است.
حاصل آنکه با توجه به قراين ياد شده از يک سو و شأن نزول آيات از سوي ديگر، آيات نخستين سوره ي قمر به يکي از معجزات و تصرفات تکويني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که دو نيم کردن ماه و ناشي از ولايت تکويني او است، اشاره دارد.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تعريف ولايت:
جوهري مي گويد: «ولي به معناي قرب و نزديک شدن است... و هر کس امر شخصي را متکفل شود و از عهده ي آن برآيد، ولي او خواهد بود... و ولايت با کسره ي «واو» به معناي سلطان و نيز با کسره و فتحه ي «واو» به معناي نصرت آمده است»(2).
در اقرب الموارد آمده است: «الولي حصول الثاني بعدئ الأول من غير فصل؛ ولي عبارت است از قرار گرفتن فرد يا شيء دوم به دنبال فرد يا شيء اول بدون فاصله. ولي الشيء و عليه و ولايه: يعني مالک امر آن شده و بر آن قيام کرد يا آن که ولايت با فتح و کسر -هر دو- به معناي امارت و سلطنت است...»(3)
راغب اصفهاني مي گويد: «الولاء و التوالي أن يحصل شيئان فصاعداً حصولاً ليس بينهما ما ليس منهما»؛ «ولاء و توالي به معناي آن است که دو چيز و يا بيشتر از آن، طوري قرار گيرند و واقع شوند که بين آن دو، غير از خود آن ها، چيز ديگري نبوده باشد.»(4)
علامه ي طباطبايي رحمه الله در معناي اصطلاحي «ولايت» مي فرمايد: «ولايت، آخرين درجه ي کمال انسان است و آخرين منظور و مقصود از تشريع شريعت حقّ خداوندي است.»(5)
همو در تفسير الميزان مي گويد: «اصل معناي ولايت برداشته شدن واسطه اي است که بين دو چيز حائل شده باشد، به طوري که بين آن دو، غير از آن ها واسطه اي باقي نماند و سپس براي نزديکي چيزي به چيز ديگر به چند صورت، به کار گرفته شده است: قرب نسبي، مکاني، منزلتي، صداقت و غير اين ها. به همين مناسبت بر هر يک از دو طرف ولايت، ولّي گفته مي شود؛ بالأخص به جهت آن که هر يک از آن دو نسبت به ديگري داراي حالتي است که غير آن ندارد. بنابراين خداوند سبحان ولّي بنده ي مؤمن خود است؛ امورش را زير نظر دارد و شئون وي را تدبير مي کند، او را در صراط مستقيم هدايت مي نمايد، امور وي را عهده دار و او را در دنيا و آخرت ياري مي کند.
مؤمن حقيقي و واقعي نيز وليّ پروردگار است، زيرا خود را اوامر و نواحي خداوند تحت ولايت او در مي آورد؛ همچنين در تمامي برکت هاي معنوي: هدايت، توفيق، تأييد، تسديد و آنچه در پي دارد، از مکرّم شدن به بهشت و مقام رضوان خداوند، تحت ولايت و پذيرش خداوند خود است...»(6).
معناي ولايت تکويني:
«ولايت تکويني» يک کمال روحي و معنوي است که در سايه ي عمل به نواميس خدايي و قوانين شرع در درون انسان پديد مي آيد و سرچشمه ي مجموعه اي از کارهاي خارق العاده مي گردد. اين نوع ولايت برخلاف «ولايت تشريعي» کمال و واقعيتي است اکتسابي و راه کسب برخي از مراتب آن به روي همه باز است، ولي مقاماتي که در «ولايت تشريعي» بيان گرديده همگي موهبت خداوندي است که پس از تحصيل يک سلسله زمينه ها، چيزي جز خواست خداوند در آن دخالت ندارد.
توجه به باطن:
اثر بندگي خدا:
«حيات معنوي» از اعمال و نيت هاي انسان سرچشمه مي گيرد و چنين حياتي، سعادت و خوش بختي يا شقاوت و بدبختي را در پي دارد. بنابراين، حرکات و رفتار و کردار بشر، سازنده ي حيات معنوي و پديد آورنده ي قدرت روحي است که نتيجه ي آن سعادت و تعالي انسان و يا شقاوت و بدبختي او است.
در پس پرده ي زندگي ظاهري، واقعيتي زنده و حياتي معنوي نهفته که سرچشمه ي تمام خوش بختي ها مي باشد و آن، «ولايت» است که در افراد انسان به طور متفاوت پديد مي آيد و مبدأ يک سلسله آثار شگرف مي گردد. «اطاعت خدا» مايه ي «قرب الهي» و مخالفت با دستورهايش سبب دوري از او مي شود.
قرب الهي:
همان گونه که خداوند مي فرمايد: «نحن أقرب اليه من حبل الوريد)(7)؛ «ما از رگ گردن به او نزديک تريم».
ممکن است سؤال شود: اگر خدا مکان ندارد و چنين تقربّي ممکن نيست، پس مقصود از قرب الهي و نزديکي بنده به خدا چيست؟
در پاسخ بايد گفت: خداوند جهان، کمال مطلق و نامحدود است و پويندگان راه عبوديت و بندگي در پرتو کمالاتي که از اين راه به دست مي آورند، سرانجام حائر کمال مي شوند و از ديگران، که فاقد اين نوع کمال اند، مقرب تر و نزديک تر به خداي متعال مي گردند.
در جهان آفرينش هر کسي به تناسب کمال وجود خويش، قربي به ذات پروردگار دارد پس هر فردي که از نظر وجود کامل تر باشد به ذات الهي که کمال محض و نامتناهي است، مقرب تر و نزديک تر خواهد بود.
وقتي مي گوييم: خداوند کمال مطلق و نامتناهي است، مقصود از آن، صفات جمال خدا از قبيل: علم، قدرت،؛ حيات و اراده است. هرگاه بنده اي در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات کمال مي گذرد و از نردبان کمال بالا مي رود، مقصود اين است که کمال وجودي بشر، علم وقدرتي زيادتر، اراده اي نافذتر و حياتي جاودانه تر يافته است. در اين صورت مي تواند از فرشته بالاتر رفته و از کمالات بشري بهره مند گردد.
پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در ضمن حديثي به مقامات بلند سالکان راه حقّ و پويندگان راه عبوديّت و بندگي اشاره نمود، سخن پروردگار را چنين نقل مي فرمايد: « ما تقرّب اليّ عبدئ بشيء أحبّ اليّ ممّا افترضت عليه و إنّه ليتقرّب اليّ بالنافله حتيّي أحبّه، فإذا أحببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته»(8)؛ «هيچ بنده اي با کاري به من تقرّب نجسته که محبوب تر از انجام فرايض بوده باشد. بنده ي من با بجاي آوردن نمازهاي نافله آن چنان به من نزديک مي شود که او را دوست مي دارم. وقتي او محبوب من مي گردد، من گوش او مي شوم که با آن مي شنود. و چشم او مي شوم که با آن مي بيند، و زبان او مي گردم که با آن سخن مي گويد. و دست او مي شوم که با آن حمله مي کند. هرگاه مرا بخواند اجابت مي کنم و اگر چيزي از من بخواهد مي بخشم».
در سايه ي اطاعت از خدا قدرت دروني انسان به حدي مي رسد که با قدرت الهي صداهايي را مي شنود که با نيروي عادي قادر به شنيدن آن نيست. صور و اشباحي را مي بيند که ديدگان عادي را ياراي ديدن آنها نيست. مقصود از اين که خداوند چشم و گوش او مي گردد، آن است که ديده اش در پرتو قدرت الهي نافذتر و گوشش شنواتر و قدرتش گسترده تر مي گردد.
در مصباح الشريعه آمده است: «العبوديه جوهره کنهها الربوبيه»(9)؛ «بندگي و پيمودن راه قرب به خدا، گوهري است که نتيجه ي آن خداوندگاري و کسب قدرت و توانايي بيشتر است.»در اين جمله مقصود از «ربوبيّت» خدايي کردن نيست، زيرا هيچ گاه بشر نمي تواند از حدود امکاني تجاوز کند، بلکه مقصود از «خداوندگاري» کسب کمالات بيشتر و قدرت و نيروهاي بالاتر است.
آثار قرب الهي:
1- تسلط بر نفس:
خداوند متعال مي فرمايد: (ان الصلاه تنهي عن الفحشاء و المنکر)(10)؛ «نماز انسان را از بدي ها و منکرها باز مي دارد».
و نيز مي فرمايد: (کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون)(11) «روزه را بر شما بسان پيشينيان واجب کرديم تا پرهيزگار شويد».
2-بينش خاص:
از مزاياي قرب الهي اين است که انسان در سايه ي صفا و روشنايي دل، بينش خاصي پيدا مي کند که با آن حقّ و باطل را به روشني تشخيص مي دهد و هرگز گمراه نمي شود. قرآن مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لکم فرقاناً)(12)؛ «اي کساني که ايمان آورده ايد، اگر پرهيزکار باشيد خدا به شما نيرويي مي بخشد که با آن، حقّ و باطل را به خوبي تشخيص مي دهيد».
مقصود از «فرقان» بينش خاصي است که سبب مي گردد انسان حقّ و باطل را خوب بشناسد.
در آيه ديگر مي فرمايد: (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)؛(13) «کساني که در راه ما سعي و کوشش کنند، آنان را به راه هاي خويش رهبري مي کنيم».
و نيز مي فرمايد:(يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتکم کفلين من رحمته و يجعل لکم نوراً تمشون به)(14) «اي کساني که ايمان آورده ايد! از مخالفت با خدا بپرهيزيد و به پيامبر او ايمان بياوريد. [خداوند] دو سهم از رحمت خويش را به شما مي دهد و براي شما نوري قرار مي دهد که با آن راه برويد».
3- نفي خواطر:
پويندگان راه عبوديت به واسطه ي تکامل و قدرتي که در سايه ي بندگي مي يابند بر تمام انديشه هاي پراکنده ي خود مسلط مي شوند و در حال عبادت آن چنان تمرکز فکري و حضور قلب دارند که از غير خدا غافل مي شوند و غر ق جمال و کمال خدا مي گردند.
ابوعلي سينا مي گويد: «عبادت نوعي ورزش براي قواي فکري است که بر اثر تکرار و عادت به حضور در محضر خدا، فکر را از توجه به مسائلي مربوط به طبيعت و ماده به سوي تصورات ملکوتي مي کشاند. قواي فکري تسليم باطن و فطرت خداجوي انسان مي گردد و مطيع او مي شوند.»(15)
4- خلع نفس:
در جهان طبيعت روح و بدن به يکديگر نيازي شديد دارند. از آن جا که روح بر بدن علاقه ي تدبيري دارد، بدن را از فساد و خرابي باز مي دارد. از طرف ديگر، روح در فعاليت خود به اين بدن نيازمند است و در پرتو اعضا و جوارح بدني مي تواند بشنود، ببيند و...
5- تصرف در جهان طبيعت:
در پرتو عبادت و قرب الهي، نه تنها حوزه ي بدن و تحت فرمان انسان قرار مي گيرد، بلکه جهان طبيعت مطيع انسان مي گردد و به اذن پروردگار جهان در پرتو نيرو و قدرتي که از تقرب به خدا کسب نموده است، در طبيعت صرف مي کند و مبدأ يک سلسله معجزه ها و کرامات مي شود و در حقيقت، قدرت بر تصرف و تسلط بر تکوين مي يابد.
قرآن و ولايت تکويني اولياي الهي:
1-خداوند متعال از قول حضرت يوسف عليه السلام خطاب به برادرانش نقل مي کند: (اذهبوا بقميصي هذا فألقوه علي وجه أبي يأت بصيراً)(16)؛ «برويد و پيراهنم را بر چهره ي پدرم بيفکنيد تا او نعمت بينايي خود را باز يابد».
در آيه ي ديگر مي فرمايد: (فلما أن جاء البشير ألقاه علي وجهه فارتد بصيراً)(17)؛ «هنگامي که مژده رسان آمد و پيراهن يوسف را بر صورت وي افکند، او بينايي خود را بازيافت».
از اين آيه استفاده مي شود که اراده و خواست و قدرت روحي حضرت يوسف عليه السلام در بازگردانيدن بينايي پدر خويش، مؤثر بوده است.
2-خداوند متعال مي فرمايد: (و اذا استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عيناً قد علم کل اناس مشربهم»(18)؛
«به ياد آر هنگامي که موسي براي قوم خود آب طلبيد ما به او دستور داديم عصاي خود را بر سنگي زند، ناگهان دروازه ي چشمه از آن بيرون آمد همه ي بني اسرائيل آبشخور خود را دانستند.»
3- مي دانيم که حضرت سليمان، ملکه ي سبا را احضار نمود، ولي پيش از آن که وي به حضور سليمان برسد، سليمان در مجلس خود به حاضران فرمود: (يا أيها الملؤا أيکم يأتيني بعرشها قبل أن يأتوني مسلمين)؛(19)
« اي جمعيت! کدام يک از شما مي توانيد تخت بلقيس را براي من بياورد پيش از آنکه [بلقيس و همراهان] مطيعانه وارد شوند؟» يک نفر از حاضران در مجلس گفت: (انا آتيک به قبل أن تقوم من مقامک و اني عليه لقوي أمين)(20)؛ «پيش از آن که تو از جاي خود برخيزي من آن را مي آورم و من بر اين کار توانا و امينم.»
فرد ديگري به نام «آصف بن برخيا» اعلام کرد که در يک چشم بر هم زدن مي تواند آن را بياورد؛ چنان که خداوند مي فرمايد: (قال الذي عنده علم من الکتاب أنا آتيک به قبل أن يرتد اليک طرفک فلما رآه مستقراً عنده قال هذا من فضل ربي)(21)؛ «کسي که نزد او دانشي از کتاب بود چنين گفت: پيش از آن که تو چشم بر هم بزني، من آن را در اين مجلس حاضر مي کنم. ناگهان سليمان تخت را در برابر خود حاضر ديد و گفت: اين نعمتي است ازجانب خدا بر من.»
4- قرآن مجيد بعضي از کارهاي فوق العاده را به حضرت مسيح عليه السلام نسبت مي دهد و اين مي رساند که همه ي آن کارها از نيروي باطني و اراده ي خلاق او کهيئه الطير فأنفخ فيه فيکون طيراً باذن الله و أبري الأکمه و الأبرص و أحي الموتي باذن الله)(22)؛ «من براي شما از گل شکل مرغي مي سازم و در آن مي دمم که به اذن خدا پرنده مي شود. کور مادر زاد و پيسي را شفا مي دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مي کنم.
5- قرآن کريم در مورد يکي از معجزات و تصرفات تکويني حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: (اقتربت الساعه و انشق القمر و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر)(23)؛ «نزديک شد قيامت و از هم شکافت ماه و هرگاه نشانه اي ببينند روي برگردانند و گويند: سحري دائمي است.»
بسياري از مفسّرات در بيان شأن نزول آيات فوق آورده اند: روزي مشرکان به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفتند: اگر ادّعاي خود راست گويي، ماه را براي ما دو نيم کن. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا اگر اين کار را انجام دهم، ايمان مي آوريد؟ گفتند: آري. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از خدا درخواست کرد تا خواسته شان را به او عطا کند. سپس ماه به دو نيم شد.(24)
حقّ اين است که معجزه فعل ولي خدا است که به اذن و مشيّت خداوند انجام مي گيرد.
بنابراين، مقصود از (انشق القمر) در آيه ي نخست، معجزه و تصرف تکويني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در انشقاق (دو نيم شدن) ماه است.
شايد چنين پنداريم که انشقاق ماه در اين آيات، به دو نيم شدن آن در روز رستاخيز اشاره دارد، ولي قر ايني وجود دارد که برداشت اول را تأييد مي کند:
الف) عبارت ( و ان يروا آيه يعرضوا) حاکي از آن است که در اين جا مقصود از آيه، آيات قرآني نيست، بلکه مقصود از آن معجزه است، زيرا قرآن از معجزات پيامبران با الفاظي، همچون : «آيه» و «بينّه» ياد مي کند. مناسب بود که در شکل اول، به جاي فعل ديدن «يروا» از افعالي، همچون: شنيدن يا نزول استفاده شود؛ مثلاً گفته مي شد: «و ان سمعوا» يا «و ان نزلت ايه»؛ بنابراين، مقصود از آيه، اعجاز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و انشقاق ماه است.
ب) عبارت (و يقولوا سحر مستمر) نيز، قرينه اي بر اين معناست که سخن در اين آيات راجع به معجزه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، نه انشقاق ماه در رستاخيز، زيرا در روز قيامت که پهنه ي ظهور تمام حقايق است کسي سخن باطلي بر زبان نمي راند، در حالي که سحر خواندن آيات الهي سخن باطلي است.
حاصل آنکه با توجه به قراين ياد شده از يک سو و شأن نزول آيات از سوي ديگر، آيات نخستين سوره ي قمر به يکي از معجزات و تصرفات تکويني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که دو نيم کردن ماه و ناشي از ولايت تکويني او است، اشاره دارد.
پي نوشت :
1- مصباح المنير، ماده ي ولي.
2- صحاح اللغه، ماده ي ولي.
3- اقرب الموارد، ماده ي ولي.
4- مفردات راغب، ماده ي ولي.
5- مفردات راغب، ماده ي ولي.
6- الميزان، ج11، ص89-93.
7- سوره ق، آيه ي 16.
8- کافي، ج2، ص352.
9- مصباح الشريعه، حديث اول.
10- سوره ي عنکبوت، آيه ي 45.
11- سوره ي بقره، آيه ي 183.
12- انفال(8)، آيه ي 29.
13- عنکبوت(29)، آيه ي 69.
14-حديد(57)، آيه ي 28.
15- اشارات، ج3، ص370.
16- سوره ي يوسف، ايه ي 93.
17- همان، آيه ي 96.
18- بقره (2)، آيه 60.
19- نمل(27)، آيه ي 38.
20- همان، آيه ي 39.
21-همان، آيه40.
22- آل عمران(3)، آيه ي 49.
23- سوره ي قمر، آيات 1و2.
24- طبرسي، مجمع البيان، ج 9و10، ص237.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله