زندگی نامه علامه طباطبایی(ره)
سپيده سيادت
ناگاه ((كعبه كرامت الهى )) زيبا چهره اى نورانى را در آغوش پدر و مادرى مهربان نهاد. گويى بار ديگر ((زمزم )) لطف خداوندى رخ نشان داده است .
آرى طفلى ديده به جهان گشود كه نور سيادت بر سيماى بلورينش آينده اى روشن را خبر مى داد. نام او را ((محمد حسين )) نهادند و آن را به تبرك نام ((جد و فرزند)) مايه بركت شمردند. زيرا خاندان محمد حسين ، خانواده اى اصيل بود كه هماره بيرق بزرگى در دست داشته و شهر تبريز لبريز از نام آنان بوده است .
((سراج الدين عبدالوهاب )) جد معروف اوست كه با وساطت وى ، نبرد خونين دولت ايران عثمانى ، در سال 920 قمرى پايان يافت و ((مرحوم ميرزا محمد تقى قاضى طباطبايى )) شخصيت ديگرى است كه از قرنها پيش تا كنون شرافت و بزرگوارى را از آن خاندان بزرگ قاضى طباطبايى تبريز كرده است .
طفوليت و توفان حوادث
صوف و نحو و معانى و بيان را نزد استاد خويش مرحوم شيخ محمد على سرابى آموخت و پس از آن با گامى بلند و همتى فراتر، سطوح عالى در فقه ، اصول ، فلسفه و كلام را در زادگاه خود نزد اساتيد آن خطه تحصيل كرد. روح لطيف او، ذوقى هنرى به وى بخشيده بود دستمايه اى كه با كمك آن توانست خوشنويسى را در اوان عمر خود از آقا ميرزا على نقى بياموزد.
با سپرى شدن ايام تلخ و ناكامى طفوليت ، شكوفه هاى رشد و تكامل بر شاخسار وجود سيد محمد حسين نمايان شد. وى از سال 1297 ش . تا 1304 علوم بسيارى آموخت . در اين مدت ، تمامى درسهاى مربوط به سطح را فراگرفت و با شور و شوق بسيارى كتابهاى مربوط به ادبيات ، فقه ، اصول ، كلام و معارف اسلامى را آموخت .
او خود از روزگار تحصيل خود چنين بازگو مى كند:
((در اوايل تحصيل كه به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم نمى فهميدم ... پس از آن يك بار عنايت خدايى دامنگيرم شده ، عوضم كرد. در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حس نمودم ؛ به طورى كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريبا هيجده سال كشيد هرگز نسبت به تعليم و تفكر، احساس خستگى و دلسردى نكردم و زشت و زيباى جهان را فراموش كردم ... در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى ، به حداقل ضرورى قناعت نموده ، باقى را به مطالعه مى پرداختم بسيار مى شد - بويژه در بهار و تابستان - كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى گذراندم ...))(1)
عشق و شور به تحصيل و تكامل استاد را بر آن داشت كه از شهر خويش رو به سوى ، سيناى اسرار ((نجف اشرف )) هجرت كند. تا از شراب عشق على عليه السلام جامى نوشيده و طريق معرفت و راه رستگارى را بهتر و بيشتر بپيمايد.
با اولين نگاه به قبه و بارگاه اميرالمؤ منين آخرين كلام خويش را زده و مى فرمايد:
((يا على ! من براى ادامه تحصيل به محضر شما شرفياب شده ام ولى نمى دانم چه روشى پيش گيرم .. از شما مى خواهم كه در آنچه صلاح است ، مرا راهنمايى كنيد)).
چند روزى نمى گذرد كه نصرالله و يارى الهى به دست مولاى متقيان به سوى استاد مى آيد. شخصيت وارسته اى چون حاج ميرزا على آقا قاضى ((قدس سره )) به سراغ وى آمده و خطاب به او اينگونه مى گويد:
((كسى كه به قصد تحصيل به نجف مى آيد؛ خوب است علاوه بر تحصيل ، از فكر تهذيب خود غافل نماند.))
كيمياى وجود مرحوم قاضى ، روح و روان استاد را دگرگون كرده و برنامه اى روشن و نورانى براى آينده او ترسيم مى كند. از آن روز كتابى ديگر از زندگى استاد فرزانه باز مى شود كه صفحه آغازين آن با اين جمله شروع مى گردد:
علم نبود غير ((علم عاشقى ))
مابقى تلبيس ابليس شقى (2)
طلوع عشق و انديشه
سر سلسله اساتيد ايشان مرحوم قاضى است . شخصيتى كه (( سيد محمد حسين )) را ((علامه )) كرد. جام وجود اين انسان پاك را جرعه هاى حيات ابدى و معنويت جاودانه بخشيد. مرحوم علامه پيرامون استاد خود مرحوم قاضى چنين مى فرمايد:
((ما هر چه داريم ... از مرحوم قاضى داريم . چه آنچه را كه در حال حياتش از او تعليم گرفتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقى كه خودمان داريم و از مرحوم قاضى گرفته ايم )).
بازگشت به تبريز
هجرت به قم
ععع ((هنالك الولايه لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا)). عععع (3)
(در آنجا، يارى به خداى حق تعلق دارد. اوست بهترين پاداش و بهترين فرجام )
و آن روز حوزه علميه قم از ضربات سهمگين رضاخان رهايى يافته بود و با حضور آيات و مراجع بزرگوار چون آية الله بروجردى انسجام بيشترى پيدا كرده بود، فرصتى طلايى فراهم آمده بود تا علامه طباطبايى ، نيازهاى جامعه را سنجيده و بر طبق آنها، برنامه اى منظم و كارآمد تنظيم كند. تفسير و فلسفه درسهايى بود كه - بر اساس احساس وظيفه علامه - شروع شد و تعجب بسيارى را برانگيخت چراكه تدريس تفسير دانشى به دور از تحقيق تلقى مى شد اما پشتكار و اخلاص علامه كار را بدانجا رساند كه ((الميزان )) حاصل سالهاى تلاش و تدريس گرديد.
درس فلسفه نيز در آن عصر خوشنام نبود. از اينرو تلاشهاى بسيارى در تعطيل اين درس انجام مى شد اما رفتار مؤ دبانه استاد و برخورد مهربانانه آية الله العظمى بروجردى ابرهاى تيره سوء تفاهم ها را كنار زد و سعايتها را بى اثر نمود. (4)
به هر روى تشكيل جلسات عمومى و خصوصى اين عالم فرهيخته و حضور شاگردان انديشمندى چون آية الله مطهرى باعث نقد و بررسى فلسفه هاى غربى - خصوصا ماترياليسم ديالكتيك - گرديد و آثار و بركات جاودانه اى در تدوين كتب فلسفى به همراه خود آورد.
... هر روز كه سپرى مى شد ابعاد علمى و چهره چشمگير علامه بيشتر از گذشته نمايان مى شد. شعاع شخصيت اين استاد فرزانه به داخل كشور محدود نگرديد، بلكه انديشمندان بسيارى را به سوى خويش كشاند و در تمام ابعاد اسلام به بحث و گفتگو با آنان منجر شد. اين عظمت بدانجا انجاميد كه دولت آمريكا توسط شاه ايران از علامه دعوت رسمى كرد تا در دانشگاههاى آن كشور ((فلسفه شرق )) را تدريس نمايد! روح بلند و بينش كم نظير علامه دست رد به آنهمه اصرار زد. او زندگى محقرانه در قم و جلسات درس با طلاب و تربيت شاگردانى فاضل را بر تمامى ظواهر فريبا ترجيح مى داد.(5)
يادگارهاى ماندگار
1. تفسيرالميزان
2. بداية الحكمة
3. نهاية الحكمة
4. اصول فلسفه و روش رئاليسم
5. حاشيه بر كفايه
6. شيعه در اسلام
7. مجموعه مذاكرات با پروفسور هانرى كربن
8. خلاصه تعاليم اسلام
9. روابط اجتماعى در اسلام
10. بررسيهاى اسلامى
11. آموزش دين
12 و 13 و 14- رساله انسان قلب از دنيا، در دنيا و بعد از دنيا
15 تا 41
42. ديوان شعر فارسى
43. سنن النبى
44. لب اللباب
46. حاشيه بر اسفار
شاگردان
شاگردان علامه ، دهها نفر از بزرگان و فرهيختگان كنونى در حوزه هاى علميه مى باشند كه به تنى چند از آنان اشاره مى شود. حضرات آيات و حجج اسلام :
1. شهيد مرتضى مطهرى ، 2. شهيد سيد محمد حسينى بهشتى 3. امام موسى صدر 4. ناصر مكارم شيرازى 5. شهيد محمد مفتح 6. شيخ عباس ايزدى 7. سيد عبدالكريم موسوى اردبيلى 8. عزالدين زنجانى 9. محمد تقى مصباح يزدى 10. ابراهيم امينى 11. يحيى انصارى 12. سيد جلال الدين آشتيانى 13. سيد محمد باقر ابطحى 14. سيد محمد على ابطحى 15. سيد محمد حسين كاله زارى 16. حسين نورى همدانى 17. حسن حسن زاده آملى 18. سيد مهدى روحانى 19. على احمدى ميانجى 20. عبدالله جوادى آملى و...
جلوه هاى جاودانه
(داستانهايى از زندگانى علامه )
الف ) ارادت به اهلبيت عليه السلام
((علامه در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت معصومه عليه السلام افطار مى كرد. ابتدا پياده به حرم مطهر مشرف مى شد، ضريح مقدس را مى بوسيد سپس به خانه مى رفت اين ويژگى اوست كه مرا بشدت شيفته ايشان نموده است )) (9)
((فعاليتهاى شبانه روزى علمى ، او را از توسل در عرض ادب به پيشگاه مقام رسالت و ولايت باز نمى داشت . ايشان موفقيت خويش را مرهون همين توسلات مى دانست . و آنچنان به سخنان معصومين احترام مى گذاشت كه حتى در برابر روايات مرسل و ضعيف السند هم به احتمال اين كه از بيت عصمت صادر شده است . رفتار احتياطآميزى داشت . و بر عكس كوچكترين سوء ادب و كژانديشى را نسبت به اين دودمان پاك و مكتب پرافتخار تشيع قابل چشم پوشى نمى دانست ...))(10)
((آن گاه كه نام يكى از معصومين عليه السلام برده مى شد اظهار تواضع و ادب در سيماى ايشان مشهود مى شد و نسبت به امام زمان عليه السلام تجليل خاصى داشته مقام و منزلت آنها و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت صديقه كبرى عليه السلام را فوق تصور مى دانستند. يك نحو خضوع و خشوع واقعى نسبت به آنها داشته و مقام و منزلت آنان را ملكوتى مى دانستند)).(11)
ب ) شرح صدر علامه
((علامه انسانى وارسته ، مهذب ، خوش اخلاق ، مهربان ، عفيف ، متواضع ، مخلص ، بى هوا و هوس ، صبور، بردبار، شيرين و خوش مجلس بود. من در حدود سى سال با استاد حشر و نشر داشتم ... به ياد ندارم كه در طول اين مدت حتى يك بار عصبانى شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند يا كوچكترين سخن تندى يا توهين آميزى را بر زبان جارى سازد. خيلى آرام و متين درس مى گفت و هيچ گاه داد و فرياد نمى كرد، خيلى زود با افراد انس مى گرفت و صميمى مى شد. با هر كس حتى كوچكترين فرد طلاب چنان انس مى گرفت كه گويا از دوستان صميمى اوست ... گاهى كه به عنوان استاد مورد خطاب قرار مى گرفت مى فرمود: ((اين تعبير را دوست ندارم ما اينجا گرد آمده ايم تا با تعاون و همفكرى ، حقايق و معارف اسلامى را دريابيم )) استاد بزرگوار بسيار مؤ دب بود به سخنان ديگران خوب گوش مى داد، سخن كسى را قطع نمى كرد و اگر سخن حقى را مى شنيد تصديق مى كرد، از مباحثات جدلى گريزان بود ولى به سؤ الها، بدون خودنمايى پاسخ مى داد)).(12)
يكى از شخصيتهاى ماركسيست با علامه به بحث و گفتگو نشسته بود و سرانجام موحد و مسلمان گرديد هنگامى كه يكى از دوستان او پيرامون مناظره و گفتگوى دوست خود با علامه پرسش كرد، وى شخصيت علامه را اينگونه بازگو مى كند:
((آقاى طباطبايى مرا موحد كرد. هشت ساعت ما با هم بحث كرديم . يك كمونيست را الهى و يك ماركسيست را موحد كرد او حرف توهين آميز هر كافرى را مى شنيد و نمى رنجيد و پرخاش نمى كرد.))(13)
ج ) آينه اخلاص
((ما با اين كه با ايشان انس بيشترى داشتيم يك بار هم به خاطر نداريم كه مطلبى را به عنوان تظاهر به علم يادآور شود يا سخن را سؤ ال نشده از پيش خود مطرح كند.))(14)
هنگامى كه يكى از علماى حوزه علميه قم از تفسير عظيم الميزان در حضور ايشان تعريف مى كند، علامه بانيم نگاهى به او مى فرمايد:
((تعريف نكن كه خوشم مى آيد و ممكن است خلوص و قصد قربتم از بين برود))(15)
و آنگاه كه يكى از اساتيد انديشمند حوزه رساله امامت خود را براى نظريابى خدمت علامه مى دهد، ايشان پس از مطالعه مى فرمايد:
((چرا دعاى شخصى كرديد؟ (بارالها توفيق فهم آيات الهى را به اينجانب مرحمت بفرما) چرا در كنار سفره الهى ديگران را شركت ندادى ... تا آنجايى كه خودم را شناختم ، دعاى شخصى در حق خودم نكردم .))(16)
د) تعبد و بندگى
((اخلاق ايشان اخلاقى قرآنى بود، گويا اخلاقش ((قرآن )) بود. هر آيه اى كه خداوند در قرآن نصب العين انسان كامل مى داند ما در حد انسانى كه بتواند مبين و مفسر قرآن باشد در اين مرد بزرگ مى يافتيم . مجلس ايشان ، مجلس ادب اسلام و خلق الهى بود و ترك اولى در ايشان كمتر اتفاق مى افتاد. نام كسى را به بدى نمى برد. بد كسى را نمى خواست وسعى مى كرد خير و سعادت همگان را مسئلت كند)).(17)
طهارت باطن استاد زبانزد خاص و عام بود. بسيارى از شبها را تا صبح به عبادت و بيتوته مى پرداخت . در ماه مبارك رمضان فاصله بين غروب آفتاب تا سحر را به تهجد ذكر مشغول بود.
ه) اخلاق علامه در منزل
((اخلاق و رفتار ايشان در منزل ((محمدى )) بود. هرگز عصبانى نمى شدند و هيچ وقت صداى بند ايشان را در حرف زدن نشنيديم . در عين ملايمت ، بسيار قاطع و استوار بودند و مقيد به نماز اول وقت ، بيدارى شبهاى ماه رمضان ، قرائت قرآن با صداى بلند و نظم در كارها بودند. دست رد به سينه كسى نمى زدند و اين به سبب عاطفه شديد و رقت قلب بسيار ايشان بود.
... بسيار كم حرف بودند، پرحرفى را موجب كمى حافظه مى دانستند. بسيار ساده صحبت مى كردند به طورى كه گاهى آدم گمان مى كرد اين يك فردى عادى و عامى است ... مى گفتند شخصيت را بايد خدا بدهد و با چيزهاى دنيوى هرگز انسان شخصيت كسب نمى كند... آرام و صبور با مسائل برخورد مى كردند. با اين كه وقت زيادى نداشتند ولى طورى برنامه ريزى مى كردند كه روزى يك ساعت بعد از ظهرها در كنار اعضاى خانواده باشند... رفتارشان با مادرم بسيار احترام آميز و دوستانه بود هميشه طورى رفتار مى كردند كه گويى مشتاق ديدار مادرم هستند. ما هرگز بگومگو و اختلافى بين آن دو نديديم ... آن دو واقعا مانند دو دوست باهم بودند. در خانه اصلا مايل نبودند كارهاى شخصى شان را كس ديگرى انجام دهد... ايشان براى بچه ها مخصوصا دخترها ارزش بسيار قائل بودند. دخترها را نعمت خدا و تحفه هاى ارزنده اى مى دانستند. هميشه بچه ها را به راستگويى و آرامش دعوت مى كردند. دوست داشتند آواى صوت قرآن در گوش بچه ها باشد. براى همين منظور قرآن را بلند مى خواندند و به مؤ دب بودن بچه اهميت مى دادند و رفتار پدر و مادر را به بچه ها مؤ ثر مى دانستند. درباره مادرم مى فرمود: اين زن بود كه مرا به اينجا رساند. او شريك من بوده است و هر چه كتاب نوشته ام نصفش مال اين خانم است .))(18)
و) شناخت مقتضيات زمان و مكان
ز) همراه با امام (ره )، همگام با انقلاب
يك بار به ايشان گفته شد كه شاه تصميم گرفته است دكتراى فلسفه به شما بدهند. ايشان خيلى ناراحت شدند و اعلام كردند به هيچ وجه تن به قبول چنين چيزى نخواهند داد... و در پايان از اصرار زياد - رئيس دانشكده الهيات آن زمان - گفتند: ((من از شاه هيچ ترسى ندارم و حاضر به قبول دكترى نيستم )) (21)
ح ) جلوه هاى هنرى و ادبى علامه
از جمله جلوه هاى ديگر استاد؛ تجلى ايشان در آينه شعر است . اشعار بسيار ارزشمند و چشمگيرى كه توسط علامه سروده شده و سرآمد گرديده است . ((مرا تنها برد)) و ((پيام نسيم )) و ((هنر عشق )) از جمله اشعار گرانسنگى است كه از علامه باقى مانده است .
ارجعى الى ربك
آرى در 18 محرم 1402 قمرى (24 آبان 1360 شمسى ) غبار غم و بيرق ماتم در سراسر ميهن اسلامى بر پا شد و دلهاى پاك انديشمندان و بزرگان عرصه علم و دانش غرق اندوه گرديد. حضرت امام خمينى قدس سره ضمن اظهار هم دردى ، با برپايى مجلس ختم براى مرحوم علامه اين ضايعه اسفناك را تسليت گفتند. و در پى آن ديگر مراجع و شخصيتهاى علمى ، مذهبى و اجتماعى چون آية الله العظمى گلپايگانى قدس سره ، آية الله خامنه اى و جامعه مدرسين حوزه علميه قم در اين ماتم جانكاه به سوگ نشسته و مراسم بسيارى بر پا كردند. شاگردان و ديگر ارادتمندان چشمه فياض الهى با سرودن اشعارى پربها، غم اندوه خود را بيان نمودند. و ديگر اقشار مردم ياد و خاطره آن اسوه جاودانه و مردالهى را گرامى داشتند.(22)
رحمت الهى و درجات خداوندى نصيب هميشه او باد.
پی نوشت:
1- يادنامه علامه طباطبايى ، به قلم جمعى از فضلاء و دانشمندان از شاگردان علامه ، ص 53.
2- شيخ بهايى (رضوان ا.. عليه ).
3- سوره كهف ، آية 44.
4- يادنامه علامه طباطبايى ، ص 142.
5- مهرتابان ، علامه تهرانى ، ص 28.
6- ر. ك : احياء تفكر اسلامى ، استاد شهيد آية الله مرتضى مطهرى .
7- يادنامه علامه طباطبايى ، ص 191 - 212.
8- همان ، از آيت ابراهيم الله امينى ، ص 131 و 132.
9- مجله پيام انقلاب ، 19/8/1363، از استاد شهيد آية الله مرتضى مطهرى .
10- يادنامه علامه طباطبايى ، از استاد محمد تقى مصابح يزدى ، ص 137.
11- مهرتابان ، ص 56.
12- يادنامه علامه طباطبايى ، از آيت ابراهيم امينى ، ص 122 - 124 و 128.
13- يادها و يادگارها، آية الله جوادى آملى ، ص 58 و 59.
14- همان ، ص 59.
15- روزنامه جمهورى اسلامى ، 23/7/1364.
16- يادها و يادگارها، ص 83 - 84.
17- همان ، از آية الله جوادى آملى ، ص 61.
18- همان ، از نجمة السادات طباطبايى ، ص 40 - 51
19- روزنامه جمهورى اسلامى ، 16/2/1369، از حجة الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى ؛ يادها و يادگارها، از آية الله جوادى آملى ، ص 73.
20- يادها و يادگارها، از آية الله امينى ، ص 89.
21- همان ، از نجمة السادات طباطبايى ، ص 52. 53.
22- يادنامه علامه طباطبايى ، ص 1 – 7