نویسنده: محمدرضا افضلی
همهی کائنات و موجودات متأثر از حقایق الهیاند
مسجد اهل قبا کان بد جماد *** آن چه کفو او نبد راهش نداد
در جمادات این چنین حیفی نرفت *** زد در آن ناکفو امیرداد نفت
پس حقایق را که اصل اصلهاست *** دان که آن جا فرقها و فصلهاست
نه حیاتش چون حیات او بود *** نه مماتش چون ممات او بود
گور او هرگز چو گور او مدان *** خود چه گویم حال فرق آن جهان
بر محک زن کار خود ای مرد کار *** تا نسازد مسجد اهل ضرار
پس در آن مسجد کنان تسخر زدی *** چون نظر کردی تو خود زیشان بدی
مولانا در مثنوی، بارها سنگها و موجودات بیجان را متأثر از حقایق الهی شمرده است. مسجد قبا به ظاهر جماد بود و روح و ادراک نداشت، اما مسجد منافقان را در برابر خود نپذیرفت. «کفو» به معنیا نظیر و قرین و برابر است. «حیف» هم به معنای ظلم است و معنای این بیت این است: در میان جمادات هم چنین کار ناحقی امکان نیافت. «امیرداد» پیامبر است که دستور داد مسجد منافقان را آتش زدند. «حقایق» به معنای وجود حقیقی کائنات در علم الهی و آن جا به معنای در پیشگاه حق و مرکز علم لدُنّی است. مولانا میگوید: وقتی که جمادات خلاف حق را نمیپذیرند، به این دلیل است که در علم الهی، فرقها و فصلهایی بین کائنات بوده و به جماد نیز تلقین و تعلیم شده است. در عالم غیب یا عالم معنا حیات و ممات هم معنای دیگری دارد یا به گونهی دیگری است. مولانا میگوید: اگر هر کسی نیک و بد وجود خویش را با کمک محک و مرشد بشناسد، به راه نفاق نمیافتد. «مسجد کنان» همان سازندگان مسجد ضرار یا به طور کلی کسانی هستند که در راه نفاق گام بر میدارند.
شمّهای از حقایق هستی
عاشق هر پیشهای و مطلبی *** حق بیالود اول کارش لبی
چون بدان آسیب در جست آمدند *** پیش پاشان مینهد هر روز بند
چون درافکندش به جست و جوی کار *** بعد از آن در بست که کابین بیار
هم بر آن بو میتنند و میروند *** هر دمی راجی و آیس میشوند
هر کسی را هست اومید بری *** که گشادندش در آن روزی دری
باز در بستندش و آن درپرست *** بر همان اومید آتش پا شده است
انسان شیفته هر فنّ و کاری باشد، مسلماً خداوند در ازل دهان و مذاق روح او را با آن شیرین و پرحلاوت کرده است، یعنی ساختمان خلقت انسان به گونهای است که نسبت به هر آن چه که با مذاق روحی او سازگار است علاقهمند میشود. از این رو هیچ انسانی یافت نمیشود که در او آتش شوق و عشق افروخته نباشد، منتها عشق و شوق در هر کسی به رنگ هویت روحی و شخصیتی او در میآید. بنابراین، این خداوند است که اسباب جذب و انجذاب را در سرشت آدمی به ودیعت نهاده است. همین که انسان علاقهمند به فن و کار تحت تأثیر آن علاقه و کشش آغازین برای وصول به هدف به جست و جو میپردازد، خداوند از به وسیلهی علل و اسباب حاکم بر این جهان، هر روز مانع و سدّی پیش روی او قرار میدهد و میگوید: مهریه و کابین را بیاور، زیرا راه عشق حقیق پرخون و خطر است. پس از طالب کمال، بدان که نیل به سرمنزل کمال و رشد معنوی، موکول به عشق و شوق روزافزون و مجاهدت و ریاضت است. مبدا که پنداری باشوق آنی و عشق مجازی و ناپایدار میتوانی به سر منزل مقصود درآیی. طالبان هر مقصودی به امید وصول بدان مقصود حرکت میکنند و به سعی و تلاش میپردازند و در هر لحظه امیدوار و نومید میشوند. به قول امام علی(علیه السلام) :«آه من قله الزّاد و طول الطریق و بُعد السفر و عظیم المورد»؛ آه از کمی توشه و درازی راه و دوررس بودن سفر و سختی جایگاه و مقصد. «آتش پا»، یعنی کسی که پایش سوخته و نمیتواند پا را بر زمین بگذارد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول