امام عسکري (عليه السلام) و دستگاه خلافت

پيشواي يازدهم در مدت امامت خود با سه نفر از خلفاي عباسي معاصر بود: معتز (نزديک يک سال)، مهتدي (حدود يک سال) و معتمد (چهار سال و اندي ). دوران زمامداري سه خليفه ي ياد شده، دوران اوج قدرت و سلطه ي ترکان بر مقدرات کشور اسلامي بود. خلفا در اين دوره نه تنها ميدان دار نبودند، بلکه اسير دست ترکان بودند، بگونه اي که اگر آنان مي خواستند، خليفه اي را بر مسند خلافت ابقا مي کردند و اگر نمي خواستند او را بر کنار يا به قتلش مي رساندند.
سه‌شنبه، 5 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام عسکري (عليه السلام) و دستگاه خلافت
امام عسکري (عليه السلام) و دستگاه خلافت
امام عسکري (عليه السلام) و دستگاه خلافت

زمامداران معاصر امام (ع)

پيشواي يازدهم در مدت امامت خود با سه نفر از خلفاي عباسي معاصر بود: معتز (نزديک يک سال)، مهتدي (حدود يک سال) و معتمد (چهار سال و اندي ).
دوران زمامداري سه خليفه ي ياد شده، دوران اوج قدرت و سلطه ي ترکان بر مقدرات کشور اسلامي بود. خلفا در اين دوره نه تنها ميدان دار نبودند، بلکه اسير دست ترکان بودند، بگونه اي که اگر آنان مي خواستند، خليفه اي را بر مسند خلافت ابقا مي کردند و اگر نمي خواستند او را بر کنار يا به قتلش مي رساندند.
قدرت نمايي ترکان در دوران خلفاي پيشين و خليفه کشي آنان، بيم و وحشتي از آنان در دل «معتز» افکنده بود. در اين ميان از «بغاي کوچک» بيشتر از همه بيمناک بود.(1)
از سوي ديگر، کشته شدن دو تن از سران ترک به نامهاي «وصيف» و «بغا» به دستور معتز، خشم ترکان را عليه دستگاه خلافت بيش از پيش برانگيخت و آنان را مصمم به قتل خليفه کرد. سرانجام در سال 255، پس از آنکه خزانه ي معتز را خالي يافته و وجود او را براي خود بي حاصل پنداشتند، بر او شوريدند و در بدترين شکل به قتلش رساندند.(2)
مهتدي، پسر واثق پس از مرگ معتز به خلافت رسيد. او نيز همچون ديگر خليفگان، بازيچه ي دست ترکان بود. سپاهيان ترک به جاي فرمانبري از خليفه از «موسي بن بغا» فرمان مي بردند و مهتدي جز دست برداشتن به دعا و اعلام بيزاري از کارهاي او چاره اي نداشت.(3)
مهتدي در راستاي سياست ملکداري و براي جلب افکار عمومي، روشي همچون روش عمر بن عبدالعزيز اموي در پيش گرفت: تظاهر به زهد و پارسايي مي کرد، هر جمعه به مسجد مي رفت و براي مردم خطبه مي خواند و نماز مي گزارد، اهتمام به اجراي فريضه ي امر به معروف و نهي از منکر در ميان مردم داشت، شرابخوري و غنا را منع کرد و از فحشا جلوگيري نمود.(4)
در پيش گرفتن اين سياست نه تنها سودي به حالش نبخشيد، بلکه موجب شد تا درباريان و دولتمردان نيز که همه چيز را براي خود مي خواستند بر او خشم بگيرند و به حکومتش خاتمه دهند.
سران ترک پس از سرنگوني مهتدي با «احمد بن متوکل» ملقب به «معتمد» بيعت کردند. وضع وي در اداره ي مملکت بدتر از خليفگان پيش بود. چه آنکه در دوران وي علاوه بر ترکها، برادرش «موفق» نيز بر او چيره گشت و تمامي امور در دست وي بود. صاحب «الفخري» مي نويسد:
معتمد، به ناتواني کشانده شده و برادرش موفق به تمامي امورش چيره گشته بود.(5)
تعدد اهرمهاي قدرت در اين دوره و خودکامگي و بي کفايتي دولتمردان، موقعيت خلافت عباسيان را بيش از پيش متزلزل کرد و آن را در سراشيبي سقوط قرار داد.

رفتار خلفا نسبت به امام (ع)

خلفاي عباسي معاصر امام عسکري (ع)، آن حضرت را دشمن سرسخت و آشتي ناپذير حکومت خود به شمار مي آوردند، بويژه با توجه به اطلاعاتي که درباره ي فرزند آن حضرت داشتند و مي دانستند که مهدي موعود از نسل او خواهد بود. از اين رو، از همان آغاز، آن بزرگوار را تحت نظر و مراقبت شديد گرفته، مورد اذيت و آزار قرار دادند.
معتز با آنکه دستش به خون دهمين خورشيد امامت آلوده شده آن حضرت را مسموم کرده بود، از ظلم و ستم نسبت به فرزند بزرگوارش فروگذار نکرد. «احمد بن محمد بن عياش» مي گويد:
معتز، امام عسکري (ع) و ابو هاشم و گروهي از انقلابيون را در سال 258 به زندان افکند.(6)
و براساس نقل «ابن شهر آشوب» امام (ع) را به «سعيد حاجب» سپرد تا او را به کوفه ببرد و در بين راه بدور از چشم مردم به شهادت برساند.
اين خبر وقتي به ياران امام (ع) رسيد بسيار متأثر شدند. امام (ع) در نامه اي به آنان، رفع نگراني کرد و به آنها مژده داد که آن خبر ناگواري که شنيده ايد، دامنگير خود معتز خواهد شد. سه روز بعد، وي از خلافت برکنار و کشته شد.(7)
مهتدي نيز - برغم زهد نمايي و برپا کردن « قبه المظالم »به منظور مبارزه با بيدادگري و گسترش عدالت - از پيشگامان بيدادگري و اجحاف نسبت به خاندان رسول خدا (ص) بود. بزرگترين ستم وي غصب مقام خلافت و ايجاد تنگنا و محدوديت براي خليفه ي واقعي رسول الله (ص) بود.
در شرايطي که اصل نظام و تشکيلات رهبري آن، منحرف از اسلام، بلکه در ضديت با آن است، برپا کردن «قبه المظالم» و رسيدگي به کار ستمديده اي که بيشتر از سوي خود دولتمردان مورد ستم واقع مي شدند، چه نقشي در اصلاح امور و بازگرداندن جامعه به دوران رسول خدا (ص) مي تواند داشته باشد؟
بعلاوه، اين کارهاي رو بنايي و اصلاحي با اين انگيزه انجام مي شد که خليفه دوست داشت در ميان خلفاي عباسي همچون عمر بن عبدالعزيز در بين خلفاي اموي باشد، نه با اين انگيزه که وي خواهان اجراي دقيق احکام و دستورات اسلامي و عدالت اجتماعي باشد. شاهد اين مطالب سخن اوست که مي گفت:
من شرم دارم از اينکه در ميان بني اميه فردي همچون عمر بن عبدالعزيز باشد ولي در ميان بني عباس نباشد.(8)
مهتدي به اين مقدار ستم نسبت به جانشينان بحق رسول خدا (ص) بسنده نکرد بلکه براي تثبيت و تحکيم حکومت غاصبانه ي خود، امام عسکري را به زندان افکند. محمد بن اسماعيل علوي مي گويد:
امام حسن (ع) به علي بن اوتامش (يکي از سران ترک که نسبت به خاندان پيامبر (ص) دشمني و کينه ي زيادي داشت و بر فرزندان ابوطالب بسيار سخت مي گرفت) سپرده شد تا او را به زندان بيفکند.
يک روز بيشتر از اقامت امام (ع) نزد وي نگذشت که در مقابل عظمت آن حضرت سر فرود آورد و آن چنان مبهوت عظمتش شده بود که همواره در برابرش به زير بود و چون از او جدا شد، از بهترين و بصير ترين افراد نسبت به آن حضرت گرديد.(9)
بر اساس نقلي ديگر، زماني که امام (ع) در زندان «صالح بن وصيف» بود، عباسيان از رئيس زندان خواستند که بر آن حضرت سخت بگيرد. ولي وي به ناتواني و درماندگي خود در برخورد با آن حضرت اعتراف کرد و با ناراحتي گفت:
من با او چگونه برخورد کنم؟ دو نفر از شرورترين افرادم به نامهاي «علي بن بارمش» و «اقتامش» را بر او گماردم، ولي آنان در عبادت و نماز به مقام والا رسيدند، چندان که بر آستانش سر مي سايند.(10)
در اين دو روايت، گر چه از خليفه اي که فرمان زنداني شدن امام (ع) را داده نام برده نشده است، ولي احتمال قوي مي رود که مهتدي باشد، زيرا «صالح بن وصيف» گرداننده ي دستگاه خلافت وي بود.(11) علاوه بر آنکه وي پيش از روي کار آمدن معتمد به دست نيروهاي «موسي بن بغا» کشته شد.(12)
«ابو هاشم جعفري» مي گويد:
همراه امام حسن عسکري (ع) در زندان مهتدي بودم، امام (ع) رو به من کرد و فرمود: خداوند امشب عمر او را قطع مي کند. چون صبح شد، ترکان بر او هجوم برده، وي را کشتند.(13)
معتمد، آخرين خليفه ي معاصر امام (ع) در برابر آن حضرت، سياستي جديد در پيش گرفت، زيرا - همان گونه که ياد آور شديم - وي در يک وضعيت بحراني و ناپايدار قرار داشت و هر آن احتمال سرنگوني خود را مي داد؛ از اين رو، بهترين راه را در اين ديد که در ظاهر، خود را به امام (ع) نزديک کند و در برابر آن حضرت اظهار کوچکي و تضرع نمايد و از ايشان براي بقاي سلطنت خود کمک بگيرد.
معتمد از اين جهت موقعيت مأمون را داشت؛ يعني در شرايطي بود که براي ماندن در مقام خلافت، به هيچ گروهي نمي توانست تکيه کند، نه عباسيان و نه ترکان که قدرتمندترين جناح گرداننده دستگاه خلافت بودند. سرنوشت خلفاي پيشين همچون: منتصر، مستعين، معتز و مهتدي که مجموع دوران سلطنتشان کمتر از ده سال بود، درس عبرتي براي او بود و وي با اندک تأملي در زندگي آنان، مي توانست مدت زمان بقاي خود بر تحت خلافت را حدس بزند و همين امر او را بر آن داشت تا به فکر چاره جويي بيفتد و بر غم دشمني و کينه اي که نسبت به پيشواي يازدهم شيعيان داشت، تنها چاره را پناه بردن به دامن آن حضرت و ياري جستن از او در رفع اين تزلزل و نگراني ديد؛ همان کاري که نياي سياستمدار و زيرکش مأمون در رابطه با امام رضا (ع) کرد.
وي در پي اين تصميم، در سالهاي نخست خلافت خود به حضور امام (ع) رسيد و با تضرع و لابه از آن حضرت خواست از خدا بخواهد که خلافت او را به مدت بيست سال طولاني گرداند.
امام (ع) به درخواست او پاسخ مثبت داد و برايش دعا کرد: خداوند عمرت را طولاني گرداند. معتمد پس از ادعاي امام (ع) بيست سال حکومت کرد.(14)
روايت ياد شده هر چند «مرسل» و از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد است. ليکن بر فرض صحت سند بايد آن را حمل بر «تقيه» کرد؛ چرا که تقاضاي طول عمر براي فرد ستمگري همچون «معتمد» از فرد مؤمن صورت نمي گيرد تا چه رسد به امام معصوم (ع). در صورت درخواست چنين دعايي از سوي امام عسکري (ع) بايد گفت آن حضرت در شرايطي بود که نمي توانست با دستگاه خلافت به طور علني مخالفت کند؛ بلکه ناچار بود سياست برخورد منفي پدران بزرگوارش را پي بگيرد. اگر آن حضرت به درخواست خليفه پاسخ منفي مي داد، چه بسا وي همين مسأله را دليل بر موضعگيري امام (ع) عليه دستگاه خلافت تلقي مي کرد و بر ضد او دست به اقدامهاي شديدتري مي زد. از اين جهت امام (ع) به کمرنگ ترين مفهوم دعا يعني فعل ماضي که متضمن خواسته اي از خدا نيست بسنده کرد و فرمود: «خدا عمرت را دراز گرداند» و نفرمود: «خداوندا! عمر او را دراز گردان». در حقيقت امام (ع) در اين جمله چيزي از خدا نخواسته است، بلکه موضوع درخواستي را به مشيت او واگذار کرده است.
نکته ي ظريف ديگري که در سخن امام (ع) به چشم مي خورد اين است که برغم آنکه معتمد از وي خواسته بود براي طولاني شدن خلافتش دعا کند، حضرت براي طولاني شدن عمر او دعا کرد نه خلافت وي.
از آنچه گفته شد، شرايط دشوار زندگي امام عسکري (ع) و چگونگي رفتار خلفا با آن حضرت روشن شد. امام (ع) در شرايط عادي علاوه بر مراقبتهايي که از آن حضرت مي شد، مي بايست هفته اي دو بار - روزهاي دوشنبه و پنج شنبه - در دربار حضور پيدا کند. مناسبترين زمان ديدار مردم با آن حضرت همين دو روز بود. مردم بر سر راه آن گرامي مي نشستند وبه هنگام عبور امام (ع) از مقابل آنان، خواسته ها و مشکلاتشان را مطرح مي کردند و از آن حضرت پاسخ مي گرفتند.
خلفاي معاصر امام حسن (ع) به اين مقدار از فشار و محدوديت بسنده نمي کردند، بلکه هر از چند گاهي، آن حضرت را به زندان مي افکندند.(15) در زندان نيز بر امام (ع) سخت مي گرفتند و حضرتش را تحويل افرادي همچون «علي بن اوتامش»، «نحرير»،(16) «يحيي بن قتيبه» و... مي دادند که با خاندان پيامبر (ص) کينه و دشمني خاصي داشتند و از اذيت و آزار آن حضرت دريغ نمي ورزيدند.
آنان نيز زندانباناني را بر امام (ع) مي گماردند که خشن ترين و شرورترين افراد بودند.(17)
زندانبانان موظف بودند در طول 24 ساعت بر در زندان نگهباني دهند و يک لحظه از آن دور نشوند. با اين حال، هر پنج روز يک بار عوض مي شدند و نيروهاي جديدي جايگزين آنان مي شدند.(18)

فعاليتها و موضعگيريهاي امام (ع)

از آنجا که پيشواي يازدهم عليه السلام تمامي دوران امامتش را تحت نظر و مراقبت شديد دستگاه حکومت عباسي سپري کرده است، تاريخ زندگي آن حضرت و فعاليتها و موضعگيريهايش در برابر جريانات مختلف روز، در هاله اي از ابهام قرار دارد. در چنين جوي طبيعي است که بسياري از تلاشها از ديد افراد عادي پنهان بماند يا به عمد و از روي کينه در صفحات تاريخ درج نگردد. با اين حال، از بررسي مجموع سخنان و نامه هاي امام (ع) و نيز برخوردها و موضعگيريهاي آن حضرت در برابر افراد و رويدادهاي گوناگون، مي توان فعاليتهاي آن حضرت را در محورهاي زير عنوان کرد.

تبيين و تثبيت موضع امامت

تلاشهاي امام عسکري (ع) براي تحقق هدف ياد شده صورتهاي گوناگوني داشت. گاهي در قالب نوشتن نامه به افراد متجلي مي شد. به عنوان نمونه در نامه ي آن حضرت به «اسحاق بن اسماعيل» که از شيعيان بوده، ولي - آن گونه که از نامه ي امام (ع) برمي آيد - در خصوص مسأله امامت، مسأله دار بوده است، ضمن توجه دادن او به اين حقيقت قرآني که هر کس در اين جهان کور باشد، در جهان آخرت نيز در کوري و گمراهي به سر مي برد(19) و تفسير اينکه مراد از کوري، کوري چشم نيست بلکه مقصود کوري دل است و بيان علت کوري از زبان قرآن:
«کذلک أتتک آياتنا فنسيتها و کذلک اليوم تنسي»(20)
همچنان که تو آيات ما را (که براي هدايت تو مي آمد) فراموش مي کردي، امروز خود فراموش گشته اي.
مي فرمايد:
«اي اسحاق! کدام نشانه از حجت خدا بر بندگانش و امين او در شهرهايش بزرگتر است.
سپس با لحن دلسوزانه و هشدار دهنده اي مي فرمايد:
به کدام وادي گمراهي برده مي شويد و به کجا مي رويد، همچون چارپايان سرافکنده با روهاي خود؟ از حق روگردانده و به باطل مي گرويد و نعمت الهي را کفران ورزيده يا تکذيب مي کنيد.
سپس با استشهاد به آيه کريمه ي:
«اليوم أکملت لکم دينکم و أتممت عليکم نعمتي و رضيت لم الاسلام دينا»(21)
بر نعمت ولايت، پس از نبوت تأکيد ورزيده، به بيان حقوق اولياي الهي نسبت به مردم و لزوم اداي آن مي پردازد و اضافه مي کند:
در پرتو شناخت اين حقوق و اداي آن است که زنانتان، اموالتان، خوردنيها و آشاميدنيهايتان، بر شما حلال مي شود و خداوند به برکت وجود اين نعمت، ثروتتان را افزون کرده، در اموالتان برکت قرار مي دهد. و نيز اداي اين حق را از اين جهت بر شما لازم شمرده که بداند چه کسي از شما در نهان از او پيروي مي کند. خداوند مي فرمايد:
«قل لا أسالکم عليه أجرا الا الموده في القربي»(22)
بگو (به امت) من از شما بر رسالت خود جز مودت و محبت در حق خويشاوندانم نمي خواهم... .»
امام (ع) در پايان نامه - به خاطر اشتمال آن بر مطالب بسيار مفيد و سودمند براي همه ي شيعيان - از «اسحاق بن اسماعيل» مي خواهد که نامه را بر «ابراهيم بن عبده» وکيل خود در آن ديار بخواند و از او مي خواهد ضمن عمل به محتواي نامه، آن را براي همه شيعيان آن ناحيه بخواند تا در پرتو آن در زمينه ي امامت از يکديگر سؤال نکنند و به ريسمان بندگي خدا چنگ زنند و از شيطان اجتناب ورزند.(23)
امام (ع) در نامه ي ديگري که به يکي از «بني اسباط» در پاسخ به پرسش وي درباره ي اختلاف شيعيان در امر امامت و درخواست نشانه اي بر امامت خود، نوشته، مي فرمايد:
خداوند خردمندان را مخاطب خويش قرار داده است. هيچ صاحب ادعايي به اندازه ي رسول خدا (ص) براي ادعاي خود، نشانه و برهان نياورد. با اين حال، او را به سحر و کهانت و دروغگويي متهم کردند و خداوند آنکه را مي خواست هدايت کرد؛ در عين حال، دليل و برهان بر چيزي موجب آرامش خاطر بسياري از مردم مي گردد ( و ما در ارائه بر امامت يا خودداري از آن مطيع خداييم) هر گاه به ما اجازه دهد، سخن مي گوييم و چنانچه ما را از سخن گفتن باز دارد، سکوت مي کنيم.
سپس مردم را به سه دسته تقسيم مي کند: گروهي که به حق چنگ زده و نسبت به آن هيچ گونه ترديدي ندارند و گروهي که حق را از اهلش نگرفته اند، اينان همچون دريانوردي هستند که با موج دريا موج برمي دارند و با سکون آن آرامش پيدا مي کنند و گروهي نيز شيطان بر آنان مسلط شده است، کار اينان نيز رد حق و از بين بردن حق به وسيله ي باطل است. تو آن کس را که به راست يا چپ متمايل است، رها کن.
سپس به اختلاف شيعيان در مسأله ي امامت اشاره مي کند و براي دستيابي به حق، نشانه هاي همچون وصيت امام پيشين، بزرگي و بزرگواري و تصدي امر امامت را بيان مي کند.(24)
زماني نيز در شکل ارائه کرامت به تحکيم و تثبيت موضع امامت مي پرداخت. «محمد بن عباس» مي گويد:
در مجلسي از کرامتهاي امام عسکري (ع) بحث شد. فرد ناصبي اي گفت: اگر او به نامه ي من که بدون مداد (به خط نامرئي) برايش مي نويسم پاسخ داد، مي دانم که بر حق است. ما پرسشهايي مطرح کرديم و به حضور آن حضرت فرستاديم. مرد ناصبي نيز بدون مداد چيزهايي نوشت و آن را در لابه لاي نامه ها گذاشت. امام (ع) پاسخ نامه ها را داد و در کاغذي جداگانه، اسم آن فرد و پدر و مادرش را نيز نوشته، براي ما فرستاد. وقتي آن مرد، اين کرامت را از امام (ع) ديد، بي هوش شد و چون به هوش آمد به امامت آن حضرت اعتراف کرد.(25)
«علي بن محمد بن حسن» مي گويد:
همراه گروهي از شيعيان از اهواز به قصد ديدار امام عسکري (ع) خارج شديم. خليفه براي بدرقه ي امير بصره (موفق که براي سرکوبي شورش صاحب زنج) بيرون آمده بود. ما نيز بيرون آمديم تا امام عسکري را به هنگام بازگشت ديدار کنيم. چون ديده بوديم که او نيز همراه خليفه بيرون رفته است.
در بازگشت، چون امام (ع) به ما نزديک شد، ايستاد و عمامه از سر برداشت و آن را بر دست گرفت و دست ديگرش را بر سر کشيد و به چهره فردي از ما (نگريست و) تبسم کرد. آن مرد جلو آمد و گفت: «گواهي مي دهم که تو حجت خدا و برگزيده اويي».
ما از سخن او در شگفت شديم و گفتيم: فلاني تو را چه شده است؟! وي گفت: من در امامت آن حضرت ترديد داشتم؛ در دل گفتم؛ هنگام بازگشت اگر عمامه ي خود را از سر برداشت، او بطور قطع امام است و من به امامتش معتقد مي شوم.(26)
«علي بن جعفر» از حلبي چنين نقل مي کند:
ما در «سامرا» گرد آمديم تا امام عسکري را زيارت کنيم. در اين هنگام توقيع آن حضرت به ما رسيد که هيچ يک از شما به من سلام نکنيد و نيز با دست به من اشاره نکنيد که بر جانتان ايمن نخواهيد بود.
(راوي مي گويد:) در کنار من جواني ايستاده بود. پرسيدم از کجايي؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مي کني؟ گفت: مردم در مورد امامت امام عسکري (ع) دچار اختلاف شده اند؛ من اينجا آمده ام تا آن حضرت را از نزديک ببينم و از او نشانه و برهاني بر امامت مشاهده کنم تا قلبم آرامش پيدا کند و من از نوادگان ابوذر غفاري هستم.
در همين حال که ما مشغول گفتگو بوديم، ابو محمد (ع) همراه خدمتکارش بيرون آمد و چون به مقابل ما رسيد، به آن جواني که در کنار من بود نگريست و فرمود: تو غفاري هستي؟ گفت: بلي. فرمود: مادرت «حمدويه» چه مي کند؟ گفت: خوب است. امام (ع) به راه خود ادامه داد. به جوان گفتم: آيا تاکنون او را ديده بودي و پيش از اين او را به اين قيافه مي شناختي؟ گفت: نه گفتم: پس اين برهان برايت سودمند است؟ گفت: کمتر از اين نيز.(27)
مسأله ي تبيين نشانه هاي امامت براي افراد، نزد امام (ع) از چنان اهميتي برخوردار بود که «ابو هاشم» - يکي از ياران امام (ع) - مي گويد:
هيچ گاه بر امام هادي و امام عسکري عليهما السلام وارد نشدم، مگر آنکه نشانه و دليلي بر امامت از آنان ديدم.(28)

اتخاذ موضع منفي در برابر دستگاه خلافت عباسي

پيشواي يازدهم (ع) هر چند در مقايسه با دوران امامان پيشين حتي پدر بزرگوارش با شرايط دشوارتر و محدوديتهاي بيشتري رو به رو بود، ولي همان سياست منفي پدر ارجمندش را در برابر دستگاه خلافت عباسي دنبال کرد و در هر فرصت و به شکلهاي مختلف، موضع منفي خود را در برابر حکومت عباسيان ابراز داشته، ياران خود را از همکاري با آنان بر حذر مي داشت، اينک دو نمونه ي روشنگر اين موضع:
1- بنابر نقل «صيمري» از «محمودي» امام عسکري (ع) در هنگام خروج از زندان معتمد اين آيه ي شريفه را مي خواند:
«يريدون ليطفؤوا نور الله بأفواهم و الله متم نوره و لو کره الکافرون»(29)
مي خواهند نور الهي را با دهانهاي خود خاموش کنند، در حالي که خداوند نور خود را به اتمام مي رساند، هر چند کافران خوش نداشته باشند.(30)
2- «عمر بن مسلم» مي گويد:
فردي از اهالي مصر به نام «سيف بن ليث» به سامرا آمد تا درباره ي زميني که «شفيع خادم» از او غصب کرده بود، نزد مهتدي شکايت کند.
ما به او گفتم: نامه اي به امام عسکري بنويسد و از آن حضرت براي رفع مشکلش کمک بگيرد. او نيز چنين کرد.
حضرت عسکري (ع) در پاسخ نامه ي او نوشت: «ناراحت مباش؛ زمينت به تو بازگردانده خواهد شد. بنا بر اين نزد سلطان نرو و برو پيش فردي که زمينت را تصرف کرده و او را از سلطان بزرگ، پروردگار جهانيان بترسان.»
فرد گرفتار همين کار را کرد و زمين خود را پس گرفت.(31)
موضع منفي امام (ع) در برابر دستگاه خلافت و ضديت او با حکمرانان عباسي نه تنها نزد دوستان و ياران آن حضرت آشکار بود، بلکه خود دولتمردان نيز به اين حقيقت پي برده بودند. گواه اين مطلب ديدار امام (ع) با «عبيداله بن يحيي بن خاقان» وزير معتمد است. «احمد بن عبيدالله» مي گويد:
من در روز ملاقات عمومي پدرم با مردم، نزد او بودم که ناگاه دربانان وارد شدند و گفتند: «ابو محمد بن علي الرضا» دم در است.
وزير از اين ديدار بدور از انتظار، هيجان زده شد و با صداي بلند گفت: راه بدهيد، بيايد.
من تعجب کردم که چگونه دربانان جرأت کردند از اين مرد نزد پدرم با کنيه ياد کنند. زيرا خليفه يا وليعهد يا آن کسي که سلطان دستور مي داد، از کس ديگري با کنيه ياد نمي شد.
در اين هنگام مردي خوش اندام، زيباروي و جوان که هيبت و شکوه خاصي داشت، وارد شد. وقتي پدرم او را ديد از جاي برخاست و به استقبالش شتافت و من تاکنون چنين رفتاري را از وي - نه در مورد بني هاشم و نه در مورد افسران - نديده بودم.
وقتي به امام (ع) نزديک شد، آن حضرت را در آغوش گرفت و صورت و سينه اش را بوسيد و دستش را گرفت و در جايگاه نماز خود نشانيد و خود رو به روي او نشست و با وي به گفتگو پرداخت و مرتب مي گفت: فدايت شوم. طولي نکشيد که دربان وارد شد و گفت: موفق آمد... .(32)
عبيدالله مايل نبود، موفق از جريان اين ديدرا با خبر شود، زيرا آگاهي موفق از چنين ارتباطي بين او و امام، هم برا ي او عاقبت خوبي نداشت، هم براي امام (ع) که بدون هماهنگي دستگاه خلافت دست به چنين اقدامي زده بود. از اين رو، پي از ورود موفق خطاب به امام (ع) گفت: «هر روز بخواهيد مي توانيد، برويد» و با تعبير مؤدبانه به آن حضرت فهماند که با آمدن موفق صلاح نيست او در اينجا بماند. وقتي حضرت بلند شد، دو مرتبه او را در آغوش گرفت و به درباريان دستور داد، حضرت را از جايي عبور دهند که با موفق رو به رو نشود.(33)

چند نکته:

1- ظاهر ماجرا گوياي ان است که اين اقدام امام (ع) بدون اطلاع و هماهنگي دست اندرکاران حکومت انجام گرفته و حتي خود وزير نيز تا لحظه ي ديدار، از آن بي خبر بوده است و شايد، امام (ع) به اين جهت عنايت داشته است. از اين رو، روزي را براي اين ديدار انتخاب کرده که وزير ديدار عمومي داشته و همگان مي توانستند در آن روز با او ديدار کنند تا منوط به اطلاع و اجازه ي قبلي نباشد.
2- «عبيدالله» بر خلاف پسرش «احمد» که مردي ناصبي و نسبت به اهل بيت رسالت عليهم السلام کينه و عداوت شديدي داشت، در دل، دوستدار خاندان پيامبر (ص) بود و در ظاهر از امام (ع) تجليل و احترام مي کرد. سخنان وي در پاسخ فرزندش احمد و اظهار نظر او در باره ي امام (ع) تأييد کننده ي اين ادعاست.(34)
3- رفتن امام (ع) به ديدار «عبيدالله» با اين خصوميت و در آغاز دوران وزارتش، بطور قطع، بر اساس اهداف و مصالحي بوده که امام (ع) در نظر داشته است. از جمله احتمال دارد امام (ع) با شناختي که از «عبيدالله» داشت با رفتن به ديدار او، محبت اهل بيت (ع) را در وجودش تقويت کرد و از موقعيت او بيش از پيش در جهت کاستن فشار دستگاه خلافت عليه شيعيان و رسيدگي به مشکلاتشان بهره جست.
نخستين اثر اين ديدار سازنده را در گفتگوي «عبيدالله» با پسرش «احمد» درباره ي امام (ع) مي بينيم که گفت:
چنانچه امر زمامداري از ميان ما عباسيان بيرون رود، در ميان بني هاشم هيچ کسي بجز وي
_ به جهت فضل و عفاف و خويشتن داري و زهد و عبادت و اخلاق نيکويش - استحقاق چنين مقامي را ندارد.(35)
چگونگي رفتار «عبيدالله» با امام (ع) و اعتراف او نسبت به آن حضرت، چنان تحولي در روحيه ي فرزند ناصبي اش به وجود آورد که او نيز همچون پدرش به فضل امام (ع) اعتراف کرد و گفت:
در سامرا در بين علويان مردي را مانند «حسن بن علي» در رفتار و وقار، عفت و نجابت و بزرگواري و محترم بودن در ميان خاندان خويش و عموم بني هاشم نديدم. همگان آن حضرت را بر بزرگان و محترمين خود مقدم مي داشتند. او در نزد افسران، وزرا و عموم مردم نيز همين موقعيت را داشت.(36)

پي نوشت ها:

1- تاريخ الاسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 9.
2- ر.ک. الکامل في التاريخ، ج 7، ص 195.
3- ر.ک. تاريخ الاسلام، ج 3، ص 11.
4- مروج الذهب، ج 4، ص 96.
5- الفخري، ص 250، نشر دار بيروت الطباعه النشر.
6- ر.ک. اعلام الوري، ص 354؛ بحارالانوار، ج 50، ص 311. گفتني است که در تاريخ ثبت شده در دو منبع مزبور، اشتباهي رخ داده است، زيرا معتز در سال 255 به قتل رسيد همچنين احتمال مي رود که معتز به جاي معتمد ذکر شده باشد. چيزي که اين احتمال را تضعيف مي کند اين است که در ذيل روايت، متولي زندان آن حضرت «صالح بن وصيف» ذکر شده است که او نيز در سال 256 کشته شد.
7- مناقب، ج 4، ص 431 - 432.
8- الفخري، ص 246، نشر دار بيروت الطباعه و النشر.
9- الارشاد، ص 342.
10- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 429 و ارشاد، ص 344.
11- مروج الذهب، ج 4، ص 97.
12- همان، ص 98.
13- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 430.
14- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 430 و بحارالانوار، ج 50، ص 309.
15- از برخي روايات برمي آيد که معتمد نيز امام (ع) را به زندان افکنده است. در روايتي پس از اشاره به پيشگويي امام (ع) مبني بر اينکه در سال 260 حادثه ي ناگواري براي من رخ مي دهد، از قول مادر امام (ع) آمده است که در ماه صفر سال 260 امام (ع) همراه برادرش «جعفر» در زندان «علي بن جرين» بود و معتمد بطور مرتب از رئيس زندان وضع آن حضرت را جويا مي شد و او گزارش مي کرد که امام روزها را روزه مي گيرد و شبها را به نماز سپري مي کند (بحارالانوار، ج 50، ص 313 - 314). با توجه به اينکه شهادت امام (ع) در ماه ربيع الاول همين سال بوده است، معلوم مي شود که آن حضرت تا روزهاي آخر زندگي اش در زندان خلفا به سر مي برده است.
16- مورخان درباره «علي بن اوتامش» نوشته اند: «و کان شديد العواه لآل محمد (ص) غليظا علي آل ابي طالب.» (الارشاد، ص 342). و درباره ي «نحرير» نوشته اند: «و کان يضيق عليه و يوديه» (الانوار البهيه، ص 261).
17- صالح بن وصيف درباره زندانبانان امام (ع) گفت: «بدترين و شرورترين کساني را که به آنان دست داشتم، بر او گماردم.» (مناقب، ج 4، ص 429).
18- ر.ک. بحارالانوارف ج 50، ص 304.
19- اسرا، آيه ي 72.
20- طه، آيه ي 126.
21- مائده، آيه ي 3، امروز دينتان را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برايتان برگزيدم.
22- شورا، آيه ي 23.
23- براي آگاهي از تفصيل نامه ي امام (ع) به بحارالانوار، ج 50، ص 319 - 323 رجوع کنيد.
24- بحارالانوار، ج 50 ، ص 296.
25- همان، ص 288 - 289.
26- کشف الغمه، ج 3، ص 215 و بحارالانوار، ج 50 ، ص 294.
27- بحارالانوار، ج 50 ، ص 269 - 270.
28- همان، ص 254.
29- صف، آيه ي 8.
30- بحارالانوار، ج 50 ، ص 314.
31- ر.ک. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 432؛ بحارالانوار، ج 50، ص 285.
32- موفق، لقب طلحه بن متوکل، برادر معتمد است که سمت فرماندهي کل ارتش خليفه را بر عهده داشت.
33- ر.ک. ارشاد مفيد، ص 338؛ اعلام الوري، ص 357.
34- براي آگاهي از سخنان وي به دو منبع ياد شده مراجعه کنيد.
35- ارشاد، ص 339.
36- همان، ص 338.

منبع: تاريخ اسلام در دوره امامت امام هادي (ع) ، امام عسگري (ع) و امام زمان (عج ) عليه السلام

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط