تاج دامادى
روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرموند: حضرت سليمان جهيزيه اى براى دخترش كه جهاز بزرگى با چيزهاى ديگر، به همراه تاجى از طلا براى دامادش كه به 700 دانه جواهر زينت شده بود آماده ساخت . على عليه السلام بعد از شنيدن اين مطالب به منزل آمده و سخنان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را براى حضرت زهرا سلام الله علیها بيان كرد. فاطمه عليها السلام چنين تصور كرد كه شايد در قلب شوهرش چنين گذشته باشد كه : سليمان عليه السلام ، پيامبر با عظمتى بوده ، اما پيغمبر ما كه قدر او بالاتر و شأن او بزرگتر است ، دخترش چنين جهيزيه اى ! فاطمه عليها السلام اين موضوع را پنهان نمود و براى احدى آشكار نكرد تا اينكه از دنيا رحلت فرمود.
على عليه السلام در يكى از شبها فاطمه عليها السلام را در خواب ديد كه در بهشت بالاى تختى نشسته و اطراف تخت فاطمه عليها السلام حورالعين به خدمت او ايستاده اند و دخترى در نهايت حسن و جمال و گشاده روئى در حالتى كه به زيورها زينت كرده در مقابل فاطمه عليها السلام ايستاده و منتظر فرمان اوست .
على عليه السلام فرمود: اى فاطمه عليها السلام اين دختر كيست ؟ حضرت جواب داد: اين دختر سليمان پيغمبر است كه او را به خدمت من واداشته اند. بدانكه يا على ! آن روز كه پدرم راجع به جهيزيه دختر سليمان فرموده بود و در قلب من چيزى گذاشت كه من آن را با خود حديث نفس كردم (و براى احدى آشكار نساختم ) براى تو عوضى آن تاجى كه سليمان براى دامادش ريخته بود چنين قرار داده شده كه پرچم حمد در روز قيامت به دست تو باشد.1
فاطمه جان ! تو را نزد على عليه السلام به وديعه نهادم
شب عروسى على و فاطمه عليها السلام وقتى كه عروسى وارد منزل داماد شد، رسول خدا عليه السلام به بلال فرمود تا اذان نماز عشاء را بگويد. پس از اذان و اقامه نماز عشاء حضرت ظرفى آب خواست ، در حالى كه آياتى از قرآن تلاوت مى فرمود به عروس و داماد دستور داد تا از آن آب بنوشند، سپس خود با آن آب بنوشند، سپس خود با آن وضو گرفت و بر سر هر دو پاشيد.
وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى خواست از خانه على عليه السلام خارج شود جدايى از پدر را مى چشيد. پيامبر عليه السلام دخترش را آرام كرد و فرمود: دخترم ! اكنون تو همسر كسى هستى كه نيرومندترين مردم در ايمان است و از نظر اخلاق و روح بلند بر همگان برترى دارد، من تو را نزد او به وديعه نهدم2.
اول : پدرزنى چون من به تو عطا كرده است .
دوم : به تو همسرى چون دخترم صديقه هديه فرموده است .
سوم : فرزندانى چون حسن و حسين عليه السلام به تو عطا كرده است پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به دنبال آن فرمود: البته شما از من و من هم از شما هستم3.
سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) زنان را امر فرمود تا همگى خارج شوند. وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) خوستند از اطاق خارج شوند شخصى را در آنجا ديدند، فرمودند: كه هستى ؟ گفت اسماء بنت عميس هستم . فرمود: آيا نگفتم كه همه از اينجا خارج شويد. عرض كرد. آرى يا رسول الله ، پدر و مادرم فداى شما من قصد مخالفت امر شما را نداشتم ، ولى با خديجه پيمانى بسته ام . آنگاه جريان را براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بيان كرد. پيامبر با شنيدن نام خديجه متاءثر شده ، گريستند و بعد فرمودند: اى اسماء اميدوارم كه خدا حوائج تو را در دنيا و آخرت بر آورد4.
اى ابوالحسن ، هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو در آورد، در شب عروسى دو پيراهن داشتم ، يكى نو و ديگرى كهنه و وصله دار. سر نماز بودم كه كسى در زد وسائلى از پشت در مى گفت : اى خاندان نبوت و معدن خير و جوانمردى ، من بينوائى برهنه ام ، اگر پيراهن كهنه اى داريد من نيازمند آن مى باشم . من پيراهن نو خود را برداشته ، به او دادم و لباس كهنه را پوشيدم . صبح روز بعد از عروسى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نو نداشتى ، چرا آن را نپوشيدى ؟ گفتم : اى پدر آن را به سائلى صدقه دادم . فرمود: بسيار كار خوبى كردى ، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشيدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى در هر دو حالت توفيق شامل تو مى شد. عرض كردم : اى رسول خدا من به شما اقتدار كردم ، هنگامى كه با مادرم خديجه ازدواج كردى ، هر آنچه را كه به تو داده بود در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به شما رسيد و پيراهن خود را به او دادى و حصير بر خود پوشيدى . در همان موقع جبرائيل نازل شد و اين آيه را آورد.
و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا
خيلى دستهايت را نگشاى كه بعد شرزنش شده و حسرت زده بنشينى5.
رسول خدا گريست و مرا به سينه اش چسباند، جبرائيل نازل شده و گفت : خداوند سلام رسانده و مى فرمايد: به فاطمه عليها السلام سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر چه در آسمان و زمين است بخواهى به تو داده خواهد شد. عرض كردم : پدر جان لذت خدمتگزارى او، مرا از سؤ ال كردن از او بازداشته است . من نيازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برين ندارم . پيامبر فرمود: دخترم ، دستهايت را بالا بياور، من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايت را بالا بياور، من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايش را بالا برده و گفت : خداوندا امتم را ببخشاى ، و من آمين گفتم ، جبرائيل پيامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرمايد: من آن عده از گناهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشد مى بخشم ، فرمود: من در اين باره سندى مى خواهم . خداوند به جبرائيل دستور داد ديبايى سبز و ديبايى سپيد كه بر روى آن نوشته شده است :
كتب ربكم على نفسه الرحمة پروردگارتان رحمت را بر خود لازم كرده است .
بياورد. جبرائيل و ميكائيل و حضرت رسول بر آن گواهى داده و امضاء كردند، حضرت فرمود: دخترم اين نوشته در اين بسته است ، روز وفاتت كه رسيد وصيت كن در قبرت بگذارند تا روز قيامت كه مردم سر از قبر بر بردارند و گناهكاران حتمى شدند اين امانت را به من تسليم كن تا آنچه را كه خداوند بر من و تو ارزانى داشته از خداوند بخواهم . تو و پدرت براى جهانيان رحمت هستيد6.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
على عليه السلام در يكى از شبها فاطمه عليها السلام را در خواب ديد كه در بهشت بالاى تختى نشسته و اطراف تخت فاطمه عليها السلام حورالعين به خدمت او ايستاده اند و دخترى در نهايت حسن و جمال و گشاده روئى در حالتى كه به زيورها زينت كرده در مقابل فاطمه عليها السلام ايستاده و منتظر فرمان اوست .
على عليه السلام فرمود: اى فاطمه عليها السلام اين دختر كيست ؟ حضرت جواب داد: اين دختر سليمان پيغمبر است كه او را به خدمت من واداشته اند. بدانكه يا على ! آن روز كه پدرم راجع به جهيزيه دختر سليمان فرموده بود و در قلب من چيزى گذاشت كه من آن را با خود حديث نفس كردم (و براى احدى آشكار نساختم ) براى تو عوضى آن تاجى كه سليمان براى دامادش ريخته بود چنين قرار داده شده كه پرچم حمد در روز قيامت به دست تو باشد.1
فاطمه جان ! تو را نزد على عليه السلام به وديعه نهادم
شب عروسى على و فاطمه عليها السلام وقتى كه عروسى وارد منزل داماد شد، رسول خدا عليه السلام به بلال فرمود تا اذان نماز عشاء را بگويد. پس از اذان و اقامه نماز عشاء حضرت ظرفى آب خواست ، در حالى كه آياتى از قرآن تلاوت مى فرمود به عروس و داماد دستور داد تا از آن آب بنوشند، سپس خود با آن آب بنوشند، سپس خود با آن وضو گرفت و بر سر هر دو پاشيد.
وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى خواست از خانه على عليه السلام خارج شود جدايى از پدر را مى چشيد. پيامبر عليه السلام دخترش را آرام كرد و فرمود: دخترم ! اكنون تو همسر كسى هستى كه نيرومندترين مردم در ايمان است و از نظر اخلاق و روح بلند بر همگان برترى دارد، من تو را نزد او به وديعه نهدم2.
فاطمه عليها السلام همسرى صديقه
اول : پدرزنى چون من به تو عطا كرده است .
دوم : به تو همسرى چون دخترم صديقه هديه فرموده است .
سوم : فرزندانى چون حسن و حسين عليه السلام به تو عطا كرده است پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به دنبال آن فرمود: البته شما از من و من هم از شما هستم3.
شوهر فاطمه عليها السلام برترين خلق است
پيمان اسماء و خديجه
سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) زنان را امر فرمود تا همگى خارج شوند. وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) خوستند از اطاق خارج شوند شخصى را در آنجا ديدند، فرمودند: كه هستى ؟ گفت اسماء بنت عميس هستم . فرمود: آيا نگفتم كه همه از اينجا خارج شويد. عرض كرد. آرى يا رسول الله ، پدر و مادرم فداى شما من قصد مخالفت امر شما را نداشتم ، ولى با خديجه پيمانى بسته ام . آنگاه جريان را براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بيان كرد. پيامبر با شنيدن نام خديجه متاءثر شده ، گريستند و بعد فرمودند: اى اسماء اميدوارم كه خدا حوائج تو را در دنيا و آخرت بر آورد4.
بخشش پيراهن نو
اى ابوالحسن ، هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو در آورد، در شب عروسى دو پيراهن داشتم ، يكى نو و ديگرى كهنه و وصله دار. سر نماز بودم كه كسى در زد وسائلى از پشت در مى گفت : اى خاندان نبوت و معدن خير و جوانمردى ، من بينوائى برهنه ام ، اگر پيراهن كهنه اى داريد من نيازمند آن مى باشم . من پيراهن نو خود را برداشته ، به او دادم و لباس كهنه را پوشيدم . صبح روز بعد از عروسى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نو نداشتى ، چرا آن را نپوشيدى ؟ گفتم : اى پدر آن را به سائلى صدقه دادم . فرمود: بسيار كار خوبى كردى ، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشيدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى در هر دو حالت توفيق شامل تو مى شد. عرض كردم : اى رسول خدا من به شما اقتدار كردم ، هنگامى كه با مادرم خديجه ازدواج كردى ، هر آنچه را كه به تو داده بود در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به شما رسيد و پيراهن خود را به او دادى و حصير بر خود پوشيدى . در همان موقع جبرائيل نازل شد و اين آيه را آورد.
و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا
خيلى دستهايت را نگشاى كه بعد شرزنش شده و حسرت زده بنشينى5.
رسول خدا گريست و مرا به سينه اش چسباند، جبرائيل نازل شده و گفت : خداوند سلام رسانده و مى فرمايد: به فاطمه عليها السلام سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر چه در آسمان و زمين است بخواهى به تو داده خواهد شد. عرض كردم : پدر جان لذت خدمتگزارى او، مرا از سؤ ال كردن از او بازداشته است . من نيازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برين ندارم . پيامبر فرمود: دخترم ، دستهايت را بالا بياور، من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايت را بالا بياور، من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايش را بالا برده و گفت : خداوندا امتم را ببخشاى ، و من آمين گفتم ، جبرائيل پيامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرمايد: من آن عده از گناهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشد مى بخشم ، فرمود: من در اين باره سندى مى خواهم . خداوند به جبرائيل دستور داد ديبايى سبز و ديبايى سپيد كه بر روى آن نوشته شده است :
كتب ربكم على نفسه الرحمة پروردگارتان رحمت را بر خود لازم كرده است .
بياورد. جبرائيل و ميكائيل و حضرت رسول بر آن گواهى داده و امضاء كردند، حضرت فرمود: دخترم اين نوشته در اين بسته است ، روز وفاتت كه رسيد وصيت كن در قبرت بگذارند تا روز قيامت كه مردم سر از قبر بر بردارند و گناهكاران حتمى شدند اين امانت را به من تسليم كن تا آنچه را كه خداوند بر من و تو ارزانى داشته از خداوند بخواهم . تو و پدرت براى جهانيان رحمت هستيد6.
پی نوشت ها
1- جنة العاصمة ، ص 85
2- فاطمه ، فاطمه است ، ص 121
3- ريحانه خانه وحى ، ص 172
4- فاطمه زهراء از ولادت تا شهادت ، ص 171
5-اسراء / 29
6-فاطمه زهرا شادمانى دل پيامبر، ص 444، / به نقل از: الكوكب الدرى ، 252.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله