آمريكا و رژيم امنيتی خليج فارس
نويسنده: ابوذر گوهري مقدم
منطقه خاورميانه وزير سيستم خليج فارس در طول تاريخ همواره مورد توجه قدرتهای بزرگ بوده است. موقعيت ژئوپولتيك و ژئواكونوميك منطقه سبب شده است قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه ای در مورد حضور و تسلط بر اين نقطه از كره خاكی رقابت و منازعه داشته باشند. زمانی پرتغالی ها و زمانی انگليسی ها سعی بر حفظ و كنترل اين آبراه استراتژيك داشتند. خروج انگليس از شرق كانال سوئز در سال ۱۹۶۸ كه شامل منطقه خليج فارس نيز می شد اين فرصت را به ايالات متحده داد تا در كوران جنگ سرد سعی كند مانع تسلط رقيب بر منطقه گردد. از اين زمان به بعد آمريكا همواره در تحولات منطقه حضور و نقش داشته است.
بدون ترديد به دلايل متعدد، خليج فارس مورد توجه استراتژيست های آمريكايی و در اوج جنگ سرد جلوگيری از نفوذ كمونيسم به كشورهای منطقه از اهداف اصلی ايالات متحده بوده است. در اين چارچوب در دهه ۱۹۷۰ دكترين دو پايه نيكسون، ايران و عربستان را مأمور حفظ ثبات نظامی و اقتصادی منطقه معرفی كرد. اين مسأله در پی انقلاب اسلامی در ايران از بين رفت. در دهه ۱۹۸۰ آمريكا متوجه عراق گرديد و اين كشور با حمايت غرب به ايران انقلابی كه به زعم آنها چالشگر جديد منطقه ای بود حمله كرد. در اين دوران، هدف، مهار ايران بود. در اين دوره همچنين شورای همكاری خليج فارس با هدف مستقيم مواجهه با خطر ايران تأسيس و تبديل به بازيگری برای تأمين منافع غرب و به طور خاص آمريكا گرديد. با پايان يافتن جنگ عراق با ايران و حمله نظامی عراق به كويت، فصل جديدی از مناسبات امنيتی در منطقه خليج فارس پديد آمد. اين حمله كه باعث افزايش حضور مستقيم و نظامی آمريكا در منطقه گرديد سبب شد آمريكا دكترين مهار دوجانبه را درباره ايران و عراق اعمال كند. مارتين اينديك سفير سابق آمريكا در اسرائيل و طراح دكترين مهار دو جانبه شرايط زير را برای اين مهم در نظر گرفت:
۱- اتحاد و پيوستگی متحدان آمريكا در منطقه؛
۲- همكاری اسرائيل، مصر، تركيه، عربستان و ساير كشورهای عضو شورای همكاری خليج فارس برای حفظ موازنه قوا در منطقه به سود آمريكا؛
۳- ادامه حضور آمريكا در منطقه؛
۴- محدود كردن مؤثر توان نظامی ايران و عراق؛
اما با تمام اين مطالب، دكترين مهار دوجانبه نتوانست باعث موفقيت طرح های آمريكا در منطقه شود و به دلايل ساختاری و نيز همراهی كامل نكردن متحدان آمريكا در مواقعی، ناكام ماند. اما اثر فوری اين دكترين افزايش حضور نظاميان آمريكا در منطقه در كشورهای عرب خليج فارس و نيز فروش بی حد و حصر سلاح های نظامی آمريكا به اين كشورها بود. آمريكا به بهانه تهديد امنيتی ايران و عراق برای همسايگان خود دلارهای نفتی اعراب را بازپس می گرفت و سود هنگفتی را عايد كارخانه های اسلحه سازی خود می كرد.
اين روند تا زمان حمله آمريكا به عراق ادامه داشت كه در پی اشغال نظامی عراق به دست نيروهای آمريكا شرايط امنيتی خاصی نيز بر منطقه حاكم گشت كه به بررسی آن خواهيم پرداخت.
پس از آوردن تاريخچه ای كوتاه از حضور نيروهای آمريكايی و تفكر خاص امنيتی آنها در خليج فارس شايسته است به اهداف و منافع حياتی اين كشور در اين زيرسيستم اشاره ای كوتاه داشته باشيم تا در پرتو آن بتوانيم پويايی ها و چالش های آينده امنيتی را در منطقه بررسی كنيم. اهداف و منافع حياتی آمريكا در خليج فارس عبارتند از:
۱- مانع عمده ای سر راه انتقال نفت در منطقه وجود نداشته باشد.
۲- هيچ كشوری در منطقه به سلاح های كشتار جمعی دست نيابد.
۳- هيچ هژمون منطقه ای كه رقيب آمريكا باشد در خليج فارس به وجود نيايد.
۴- حفظ رابطه خوب با كشورهای عرب منطقه؛
۵- بهبود اوضاع كشورهای منطقه از لحاظ حقوق اساسی بشر، دموكراسی و ... .
در اين چارچوب ۴ چالش عمده، منافع آمريكا را در منطقه خليج فارس تهديد می كند:
۱- توليد سلاح های كشتار جمعی ۲- ژئوپولتيك خليج فارس خصوصاً با توجه به مسائل ايران و عراق. ۳- دسترسی به نفت خاورميانه ۴- تروريسم.
همان طور كه گفته شد خليج فارس و منطقه خاورميانه همواره به دليل پيچيدگی های مختلف و دخيل بودن بازيگران منطقه ای و فرامنطقه ای در آن، شرايط امنيتی- سياسی خاصی داشته است كه اين پيچيدگی ها پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله آمريكا به دو كشور افغانستان و عراق صد چندان شده است. آمريكا با اشغال نظامی اين دو كشور و خصوصاً عراق نيازمند بازتعريف نظم امنيتی جديدی در خليج فارس است. در اين چارچوب اين كشور با معضلات و مشكلات عديده ای روبه روست. اولين مشكل، تأمين و ايجاد نظام امنيتی با ثبات در منطقه برای آمريكا و متحدان عرب اين كشور در حاشيه جنوبی خليج فارس است. با وجود شكل گيری شورای همكاری خليج فارس اين كشورهای غربی به علت فقدان عوامل همگرا دارای مشكلات عمده فيمابين هستند. به عبارت ديگر مشكلات ساختاری، فقدان توسعه يافتگی سياسی، فقدان اقتصادهای مكمل و عواملی از اين دست سبب شده است اين سازمان و اتحادهای مشابه نتوانند كار ويژه های خود را به درستی انجام دهند. از سوی ديگر ناپايداری سياسی و وجود مخالفت در داخل اين كشورها با سياست های آمريكا در منطقه و نيز اتكای بيش از حد شورای همكاری به آمريكا و نبود سازوكار مناسب برای پيوستن عراق جديد به شورای همكاری و از سوی ديگر ترس اعراب حاشيه جنوبی خليج فارس از عراق شيعی سبب شده است آمريكا با مشكلات فراوانی ميان كشورهای دوست خود روبه رو شود؛ به نحوی كه حتی عربستان و كويت از حمله نظامی آمريكا به عراق حمايت مستقيم نكردند.
مشكل ديگر ايالات متحده در ميان كشورهای عرب منطقه كه به نحوی باعث سردرگمی دولتمردان آمريكايی گشته است، ساختار داخلی و غيردموكراتيك اين كشورهاست. پس از حوادث ۱۱ سپتامبر تغيير پارادايمی در سياست خارجی آمريكا از مبارزه با كمونيسم در دوران جنگ سرد به مبارزه عليه تروريسم صورت گرفت. در اين چارچوب تيم نومحافظه كار سياست خارجی آمريكا، ريشه تروريسم و بنيادگرايی را در منطقه خاورميانه و ميان كشورهای عربی جست وجو كرد و لذا برای خشكاندن ريشه های به اصطلاح تروريسم طرح خاورميانه بزرگ را مطرح ساخت. از اين رو دولت آمريكا از سويی خواهان اصلاحات گسترده در كشورهای عرب خليج فارس است كه به طور طبيعی اين اصلاحات سبب ناآرامی و بی ثباتی در اين كشورها خواهد شد و اين مسئله دقيقاً پارادوكسی است كه آمريكا با آن رو به روست. از سويی اين كشور نيازمند حفظ ثبات در خليج فارس است و از سويی ديگر داعيه دموكراسی و گسترش حقوق بشر و آزادی های مدنی را سر می دهد. با توجه به شرايط خاص و فضای بسته اين كشورها اين اصلاحات سبب ناآرامی و تشنج در فضای امنيتی منطقه خواهد شد، چنانكه در ماه های اخير شاهد ناآرامی های فراوانی در عربستان بوده ايم كه مستقيماً منافع آمريكا را هدف قرار داده است.
معضل و مشكل ديگر آمريكا در منطقه، به متحدان اروپايی اين كشور مربوط است. آمريكا كه بدون مجوز شورای امنيت و با وجود مخالفت اروپا و تنها با همكاری انگلستان دست به ماجراجويی و اشغال افغانستان و عراق زده است، در سال های اخير خصوصاً پس از حوادث ۱۱ سپتامبر براساس تفكرات نومحافظه كاران كاخ سفيد، همواره اروپا را ناديده گرفته است. اين در حالی است كه اروپا همواره سعی كرده است به نحوی متحد خود را در مورد نافرمانی خود قانع كند. آمريكا كه براساس تفكرات نومحافظه كاران دست راستی در پی تثبيت هژمونی و استيلای خود بر جهان است سعی می كند با در اختيار گرفتن منابع عظيم نفتی منطقه خاورميانه، براروپا و ژاپن و نيز چين كه مهمترين رقيب استراتژيك آمريكا هستند، فشار وارد كند. اين در حالی است كه پس از درگير شدن آمريكا در عراق و افزايش تلفات و هزينه های جنگ، اين كشور تلاش می كند برخی از هزينه ها را بر دوش متحدان خود بيافكند. البته بايد توجه داشت كه اين مسئله كاملاً حساب شده پيگيری می شود. چون ايالات متحده نمی خواهد اروپا بدون صرف هزينه، منافع خود را در منطقه تأمين كند. آمريكا در مقاطع گوناگونی سعی داشت اروپا را در قالب ناتو وارد منطقه خاورميانه و خليج فارس كند كه اين مسئله چندان مورد استقبال اروپا واقع نشده است. چون اروپايی ها معتقدند سازمان امنيتی ترانس آتلانتيك در صورت ورود به خاورميانه، فلسفه وجودی خود را از دست می دهد و هزينه های زيادی را به بار خواهد آورد. با همه اين شرايط اروپائيان نيازمند همكاری با آمريكا در منطقه خليج فارس هستند و لذا حاضرند هزينه های آن را نيز بپردازند. دلايل عمده اروپا برای همكاری با آمريكا در منطقه عبارتند از:
۱- نياز اروپا به نفت خليج فارس
۲- وجود تهديدهای عمده امنيتی برای منابع انرژی در خليج فارس كه می تواند منافع كوتاه مدت و دراز مدت آنها را به چالش بكشد.
۳- حضور آمريكا در منطقه كه داعيه هژمونی جهانی دارد و بخش عمده وظيفه تأمين امنيت در منطقه را متعلق به خود می داند.
۴- وجود مخالفت های عمده دولتمردان آمريكا در مورد نقش اروپا در تأمين امنيت خليج فارس و خاورميانه كه سبب می شود اروپا نقش گسترده تری در اين چارچوب ايفا كند.
اين مسائل سبب می شود اروپا توجه خاصی به اين منطقه داشته باشد و به رغم فشارهای آمريكا از منطقه پا پس نكشد. از سوی ديگر آمريكا نيز برای تأمين هزينه های تأمين امنيت خليج فارس نيازمند متحدان خود است. لذا اين مسئله نيز سبب می شود ايالات متحده با احتياط بيشتری به متحدان اروپايی خود نزديك شود.
مسئله ديگری كه به زعم دولتمردان آمريكايی چالشی عمده در خليج فارس محسوب می شود بحث توسعه سلاح های كشتار جمعی، تروريسم و دولتی به اصطلاح سركش به نام ايران در سراسر حاشيه شمالی خليج فارس است. آمريكا پس از پيروزی انقلاب اسلامی همواره سعی داشته است رژيم امنيتی اين آبراه حياتی را بدون ايران تعريف كند. در اين چارچوب از اعمال هيچ گونه فشاری بر اين كشور كوتاهی نكرده و به بهانه های مختلف سعی داشته است مشكلاتی را برای ايران به وجود آورد و مانع از شكل گيری هژمونی منطقه ای در خليج فارس گردد.
آمريكا سعی می كند با تعقيب نظمی چندجانبه در سطح منطقه، حمايت اروپا، ژاپن و روسيه را برای محدود كردن ايران و نزديكی به اعراب و دولت جديد عراق كسب كند تا از برآيند اين موضوع بتواند نظمی جديد را در منطقه تعريف كند. البته نبايد از نظر دور داشت كه برقراری ثبات هژمونيك در درازمدت هدف اصلی آمريكا در منطقه است، در درازمدت خليج فارس بايد به ابزار و اهرم فشاری عليه اروپا، ژاپن و چين تبديل شود
لذا در سال های اخير شاهد فشار گسترده آمريكا در مورد مسائل هسته ای ايران هستيم. آمريكا می داند دستيابی ايران به تكنولوژی هسته ای سبب می شود ديگر نتواند نقش اين كشور را انكار كند و وادار خواهد شد وجود ايرانی با انديشه های انقلابی را تحمل كند.به اين سبب از تمام تلاش خود و متحدانش برای انزوای ايران استفاده كرده است.
از سوی ديگر همواره مسئله حفظ و تثبيت اسرائيل از منافع و اهداف حياتی و استراتژيك آمريكا در خاورميانه محسوب می گردد. لذا حضور آمريكا در عراق و نابودی صدام و تسلط بر منطقه باعث می شود تنها نگرانی عمده ايالات متحده، ايران باشد.
الف- برقراری نظم يكجانبه امنيتی آمريكا در خليج فارس: مسلماً آنچه مطلوب نظر دولتمردان آمريكايی است، اين است كه بتواند به طور يكجانبه نظم مورد نظر خود را خصوصاً پس از سقوط صدام در خليج فارس حاكم كنند. ولی آنچه تا كنون اتفاق افتاده حاكی از آن است كه آمريكا با توجه به امكانات خود و چالش های فراروی خود در عراق و افغانستان قادر نخواهد بود به تنهايی همه هزينه های اين مهم را تقبل كند. تلاش های آمريكا برای جلب نظر اروپا، ژاپن و حتی روسيه برای مشاركت در حفظ امنيت منطقه در اين چارچوب قابل تحليل است. از سوی ديگر بازيگران منطقه ای در خليج فارس را نمی توان ناديده گرفت.
چنانكه گفته شد كشورهای حاشيه جنوبی خليج فارس دارای مشكلات متعددی هستند كه هر يك بر معضلات آمريكا می افزايد. ايران نيز به عنوان بازيگری قدرتمند در منطقه، همواره منافع آمريكا را به چالش كشيده است و از سوی ديگر اوضاع ناآرام عراق باعث می شود نتوان مجموعه تحولات منطقه را به سود اقدامات يكجانبه با هدف حفظ و تأمين امنيت ناديده گرفت.
ب- برقراری نظام موازنه قوا برای حفظ امنيت در خليج فارس: نظام موازنه قوا زير نظر قدرت برتر آمريكا نيز از حالات متصور امنيتی برای خليج فارس است. مشكلات اين ايده نيز در طرح كلان آمريكا اين است كه آمريكا كشورهای منطقه را در چارچوب قاعده بازی در نظام موازنه قدرت در نظر نمی گيرد. به علت مشكلات عمده كشورهای عربی آنها توانايی عملكرد واحد را در موارد متعدد ندارند از سوی ديگر موازنه قوا بايد بين چند بازيگر عمده برقرار شود كه ايران و عراق و اعراب حاشيه جنوبی خليج فارس می توانند بازيگر آن باشند. روی كارآمدن عراقی شيعی می تواند موازنه قوا را به سود ايران كه رقيب اصلی آمريكا در منطقه است برهم بزند. از سوی ديگر حتی اگر عراق را متمايل به كشورهای عرب حاشيه جنوبی خليج فارس تصور كنيم آمريكا به هيچ وجه حاضر نيست ايران را وارد چارچوب چنين بازی كند و قدرت آن را به رسميت بشناسد. چون برقراری نظم امنيتی منهای ايران در دكترين امنيتی آمريكا در خليج فارس تعريف شده است. از جانب ديگر نظام موازنه قوا نيازمند يك موازنه گر (Balancer) است كه آمريكا خود به دلايل متعدد حاضر به ايفای اين نقش بين بازيگران منطقه ای خليج فارس نيست.
مهمترين دلايل وجود مشكلات و اختلافات با آنها از جمله با ايران است.
به هر حال به نظر می رسد اين نظام نيز مطلوب آمريكا نيست.
ج- برقراری نظم چندجانبه در خليج فارس: آنچه در مقطع كنونی به نظر می رسد آن است كه آمريكا سعی می كند به طور همزمان، دو هدف اساسی زير را تعقيب كند و در هر منازعه ای در سطح خليج فارس پيروز بيرون آيد.
۱- دفاع و محافظت از خليج فارس عليه تهديدهای متعارف.
۲- اين مسئله بايد جزئی از هدف مشترك با كشورهای متحد اروپايی باشد.
به عبارت ديگر آمريكا سعی می كند با تعقيب نظمی چندجانبه در سطح منطقه، حمايت اروپا، ژاپن و روسيه را برای محدود كردن ايران و نزديكی به اعراب و دولت جديد عراق كسب كند تا از برآيند اين موضوع بتواند نظمی جديد را در منطقه تعريف كند. البته نبايد از نظر دور داشت كه برقراری ثبات هژمونيك در درازمدت هدف اصلی آمريكا در منطقه است، در درازمدت خليج فارس بايد به ابزار و اهرم فشاری عليه اروپا، ژاپن و چين تبديل شود. اين امور در چارچوب تبديل شدن آمريكا به هژمون جهانی قابل تحليل است ولی همانطور كه گفته شد مشكلات عمده ای برسر راه آمريكا وجود دارد كه مهمترين آنها ناديده گرفتن ايران در ترتيبات امنيتی خليج فارس است.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
بدون ترديد به دلايل متعدد، خليج فارس مورد توجه استراتژيست های آمريكايی و در اوج جنگ سرد جلوگيری از نفوذ كمونيسم به كشورهای منطقه از اهداف اصلی ايالات متحده بوده است. در اين چارچوب در دهه ۱۹۷۰ دكترين دو پايه نيكسون، ايران و عربستان را مأمور حفظ ثبات نظامی و اقتصادی منطقه معرفی كرد. اين مسأله در پی انقلاب اسلامی در ايران از بين رفت. در دهه ۱۹۸۰ آمريكا متوجه عراق گرديد و اين كشور با حمايت غرب به ايران انقلابی كه به زعم آنها چالشگر جديد منطقه ای بود حمله كرد. در اين دوران، هدف، مهار ايران بود. در اين دوره همچنين شورای همكاری خليج فارس با هدف مستقيم مواجهه با خطر ايران تأسيس و تبديل به بازيگری برای تأمين منافع غرب و به طور خاص آمريكا گرديد. با پايان يافتن جنگ عراق با ايران و حمله نظامی عراق به كويت، فصل جديدی از مناسبات امنيتی در منطقه خليج فارس پديد آمد. اين حمله كه باعث افزايش حضور مستقيم و نظامی آمريكا در منطقه گرديد سبب شد آمريكا دكترين مهار دوجانبه را درباره ايران و عراق اعمال كند. مارتين اينديك سفير سابق آمريكا در اسرائيل و طراح دكترين مهار دو جانبه شرايط زير را برای اين مهم در نظر گرفت:
۱- اتحاد و پيوستگی متحدان آمريكا در منطقه؛
۲- همكاری اسرائيل، مصر، تركيه، عربستان و ساير كشورهای عضو شورای همكاری خليج فارس برای حفظ موازنه قوا در منطقه به سود آمريكا؛
۳- ادامه حضور آمريكا در منطقه؛
۴- محدود كردن مؤثر توان نظامی ايران و عراق؛
اما با تمام اين مطالب، دكترين مهار دوجانبه نتوانست باعث موفقيت طرح های آمريكا در منطقه شود و به دلايل ساختاری و نيز همراهی كامل نكردن متحدان آمريكا در مواقعی، ناكام ماند. اما اثر فوری اين دكترين افزايش حضور نظاميان آمريكا در منطقه در كشورهای عرب خليج فارس و نيز فروش بی حد و حصر سلاح های نظامی آمريكا به اين كشورها بود. آمريكا به بهانه تهديد امنيتی ايران و عراق برای همسايگان خود دلارهای نفتی اعراب را بازپس می گرفت و سود هنگفتی را عايد كارخانه های اسلحه سازی خود می كرد.
اين روند تا زمان حمله آمريكا به عراق ادامه داشت كه در پی اشغال نظامی عراق به دست نيروهای آمريكا شرايط امنيتی خاصی نيز بر منطقه حاكم گشت كه به بررسی آن خواهيم پرداخت.
پس از آوردن تاريخچه ای كوتاه از حضور نيروهای آمريكايی و تفكر خاص امنيتی آنها در خليج فارس شايسته است به اهداف و منافع حياتی اين كشور در اين زيرسيستم اشاره ای كوتاه داشته باشيم تا در پرتو آن بتوانيم پويايی ها و چالش های آينده امنيتی را در منطقه بررسی كنيم. اهداف و منافع حياتی آمريكا در خليج فارس عبارتند از:
۱- مانع عمده ای سر راه انتقال نفت در منطقه وجود نداشته باشد.
۲- هيچ كشوری در منطقه به سلاح های كشتار جمعی دست نيابد.
۳- هيچ هژمون منطقه ای كه رقيب آمريكا باشد در خليج فارس به وجود نيايد.
۴- حفظ رابطه خوب با كشورهای عرب منطقه؛
۵- بهبود اوضاع كشورهای منطقه از لحاظ حقوق اساسی بشر، دموكراسی و ... .
در اين چارچوب ۴ چالش عمده، منافع آمريكا را در منطقه خليج فارس تهديد می كند:
۱- توليد سلاح های كشتار جمعی ۲- ژئوپولتيك خليج فارس خصوصاً با توجه به مسائل ايران و عراق. ۳- دسترسی به نفت خاورميانه ۴- تروريسم.
همان طور كه گفته شد خليج فارس و منطقه خاورميانه همواره به دليل پيچيدگی های مختلف و دخيل بودن بازيگران منطقه ای و فرامنطقه ای در آن، شرايط امنيتی- سياسی خاصی داشته است كه اين پيچيدگی ها پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله آمريكا به دو كشور افغانستان و عراق صد چندان شده است. آمريكا با اشغال نظامی اين دو كشور و خصوصاً عراق نيازمند بازتعريف نظم امنيتی جديدی در خليج فارس است. در اين چارچوب اين كشور با معضلات و مشكلات عديده ای روبه روست. اولين مشكل، تأمين و ايجاد نظام امنيتی با ثبات در منطقه برای آمريكا و متحدان عرب اين كشور در حاشيه جنوبی خليج فارس است. با وجود شكل گيری شورای همكاری خليج فارس اين كشورهای غربی به علت فقدان عوامل همگرا دارای مشكلات عمده فيمابين هستند. به عبارت ديگر مشكلات ساختاری، فقدان توسعه يافتگی سياسی، فقدان اقتصادهای مكمل و عواملی از اين دست سبب شده است اين سازمان و اتحادهای مشابه نتوانند كار ويژه های خود را به درستی انجام دهند. از سوی ديگر ناپايداری سياسی و وجود مخالفت در داخل اين كشورها با سياست های آمريكا در منطقه و نيز اتكای بيش از حد شورای همكاری به آمريكا و نبود سازوكار مناسب برای پيوستن عراق جديد به شورای همكاری و از سوی ديگر ترس اعراب حاشيه جنوبی خليج فارس از عراق شيعی سبب شده است آمريكا با مشكلات فراوانی ميان كشورهای دوست خود روبه رو شود؛ به نحوی كه حتی عربستان و كويت از حمله نظامی آمريكا به عراق حمايت مستقيم نكردند.
مشكل ديگر ايالات متحده در ميان كشورهای عرب منطقه كه به نحوی باعث سردرگمی دولتمردان آمريكايی گشته است، ساختار داخلی و غيردموكراتيك اين كشورهاست. پس از حوادث ۱۱ سپتامبر تغيير پارادايمی در سياست خارجی آمريكا از مبارزه با كمونيسم در دوران جنگ سرد به مبارزه عليه تروريسم صورت گرفت. در اين چارچوب تيم نومحافظه كار سياست خارجی آمريكا، ريشه تروريسم و بنيادگرايی را در منطقه خاورميانه و ميان كشورهای عربی جست وجو كرد و لذا برای خشكاندن ريشه های به اصطلاح تروريسم طرح خاورميانه بزرگ را مطرح ساخت. از اين رو دولت آمريكا از سويی خواهان اصلاحات گسترده در كشورهای عرب خليج فارس است كه به طور طبيعی اين اصلاحات سبب ناآرامی و بی ثباتی در اين كشورها خواهد شد و اين مسئله دقيقاً پارادوكسی است كه آمريكا با آن رو به روست. از سويی اين كشور نيازمند حفظ ثبات در خليج فارس است و از سويی ديگر داعيه دموكراسی و گسترش حقوق بشر و آزادی های مدنی را سر می دهد. با توجه به شرايط خاص و فضای بسته اين كشورها اين اصلاحات سبب ناآرامی و تشنج در فضای امنيتی منطقه خواهد شد، چنانكه در ماه های اخير شاهد ناآرامی های فراوانی در عربستان بوده ايم كه مستقيماً منافع آمريكا را هدف قرار داده است.
معضل و مشكل ديگر آمريكا در منطقه، به متحدان اروپايی اين كشور مربوط است. آمريكا كه بدون مجوز شورای امنيت و با وجود مخالفت اروپا و تنها با همكاری انگلستان دست به ماجراجويی و اشغال افغانستان و عراق زده است، در سال های اخير خصوصاً پس از حوادث ۱۱ سپتامبر براساس تفكرات نومحافظه كاران كاخ سفيد، همواره اروپا را ناديده گرفته است. اين در حالی است كه اروپا همواره سعی كرده است به نحوی متحد خود را در مورد نافرمانی خود قانع كند. آمريكا كه براساس تفكرات نومحافظه كاران دست راستی در پی تثبيت هژمونی و استيلای خود بر جهان است سعی می كند با در اختيار گرفتن منابع عظيم نفتی منطقه خاورميانه، براروپا و ژاپن و نيز چين كه مهمترين رقيب استراتژيك آمريكا هستند، فشار وارد كند. اين در حالی است كه پس از درگير شدن آمريكا در عراق و افزايش تلفات و هزينه های جنگ، اين كشور تلاش می كند برخی از هزينه ها را بر دوش متحدان خود بيافكند. البته بايد توجه داشت كه اين مسئله كاملاً حساب شده پيگيری می شود. چون ايالات متحده نمی خواهد اروپا بدون صرف هزينه، منافع خود را در منطقه تأمين كند. آمريكا در مقاطع گوناگونی سعی داشت اروپا را در قالب ناتو وارد منطقه خاورميانه و خليج فارس كند كه اين مسئله چندان مورد استقبال اروپا واقع نشده است. چون اروپايی ها معتقدند سازمان امنيتی ترانس آتلانتيك در صورت ورود به خاورميانه، فلسفه وجودی خود را از دست می دهد و هزينه های زيادی را به بار خواهد آورد. با همه اين شرايط اروپائيان نيازمند همكاری با آمريكا در منطقه خليج فارس هستند و لذا حاضرند هزينه های آن را نيز بپردازند. دلايل عمده اروپا برای همكاری با آمريكا در منطقه عبارتند از:
۱- نياز اروپا به نفت خليج فارس
۲- وجود تهديدهای عمده امنيتی برای منابع انرژی در خليج فارس كه می تواند منافع كوتاه مدت و دراز مدت آنها را به چالش بكشد.
۳- حضور آمريكا در منطقه كه داعيه هژمونی جهانی دارد و بخش عمده وظيفه تأمين امنيت در منطقه را متعلق به خود می داند.
۴- وجود مخالفت های عمده دولتمردان آمريكا در مورد نقش اروپا در تأمين امنيت خليج فارس و خاورميانه كه سبب می شود اروپا نقش گسترده تری در اين چارچوب ايفا كند.
اين مسائل سبب می شود اروپا توجه خاصی به اين منطقه داشته باشد و به رغم فشارهای آمريكا از منطقه پا پس نكشد. از سوی ديگر آمريكا نيز برای تأمين هزينه های تأمين امنيت خليج فارس نيازمند متحدان خود است. لذا اين مسئله نيز سبب می شود ايالات متحده با احتياط بيشتری به متحدان اروپايی خود نزديك شود.
مسئله ديگری كه به زعم دولتمردان آمريكايی چالشی عمده در خليج فارس محسوب می شود بحث توسعه سلاح های كشتار جمعی، تروريسم و دولتی به اصطلاح سركش به نام ايران در سراسر حاشيه شمالی خليج فارس است. آمريكا پس از پيروزی انقلاب اسلامی همواره سعی داشته است رژيم امنيتی اين آبراه حياتی را بدون ايران تعريف كند. در اين چارچوب از اعمال هيچ گونه فشاری بر اين كشور كوتاهی نكرده و به بهانه های مختلف سعی داشته است مشكلاتی را برای ايران به وجود آورد و مانع از شكل گيری هژمونی منطقه ای در خليج فارس گردد.
آمريكا سعی می كند با تعقيب نظمی چندجانبه در سطح منطقه، حمايت اروپا، ژاپن و روسيه را برای محدود كردن ايران و نزديكی به اعراب و دولت جديد عراق كسب كند تا از برآيند اين موضوع بتواند نظمی جديد را در منطقه تعريف كند. البته نبايد از نظر دور داشت كه برقراری ثبات هژمونيك در درازمدت هدف اصلی آمريكا در منطقه است، در درازمدت خليج فارس بايد به ابزار و اهرم فشاری عليه اروپا، ژاپن و چين تبديل شود
لذا در سال های اخير شاهد فشار گسترده آمريكا در مورد مسائل هسته ای ايران هستيم. آمريكا می داند دستيابی ايران به تكنولوژی هسته ای سبب می شود ديگر نتواند نقش اين كشور را انكار كند و وادار خواهد شد وجود ايرانی با انديشه های انقلابی را تحمل كند.به اين سبب از تمام تلاش خود و متحدانش برای انزوای ايران استفاده كرده است.
از سوی ديگر همواره مسئله حفظ و تثبيت اسرائيل از منافع و اهداف حياتی و استراتژيك آمريكا در خاورميانه محسوب می گردد. لذا حضور آمريكا در عراق و نابودی صدام و تسلط بر منطقه باعث می شود تنها نگرانی عمده ايالات متحده، ايران باشد.
چشم انداز آينده
الف- برقراری نظم يكجانبه امنيتی آمريكا در خليج فارس: مسلماً آنچه مطلوب نظر دولتمردان آمريكايی است، اين است كه بتواند به طور يكجانبه نظم مورد نظر خود را خصوصاً پس از سقوط صدام در خليج فارس حاكم كنند. ولی آنچه تا كنون اتفاق افتاده حاكی از آن است كه آمريكا با توجه به امكانات خود و چالش های فراروی خود در عراق و افغانستان قادر نخواهد بود به تنهايی همه هزينه های اين مهم را تقبل كند. تلاش های آمريكا برای جلب نظر اروپا، ژاپن و حتی روسيه برای مشاركت در حفظ امنيت منطقه در اين چارچوب قابل تحليل است. از سوی ديگر بازيگران منطقه ای در خليج فارس را نمی توان ناديده گرفت.
چنانكه گفته شد كشورهای حاشيه جنوبی خليج فارس دارای مشكلات متعددی هستند كه هر يك بر معضلات آمريكا می افزايد. ايران نيز به عنوان بازيگری قدرتمند در منطقه، همواره منافع آمريكا را به چالش كشيده است و از سوی ديگر اوضاع ناآرام عراق باعث می شود نتوان مجموعه تحولات منطقه را به سود اقدامات يكجانبه با هدف حفظ و تأمين امنيت ناديده گرفت.
ب- برقراری نظام موازنه قوا برای حفظ امنيت در خليج فارس: نظام موازنه قوا زير نظر قدرت برتر آمريكا نيز از حالات متصور امنيتی برای خليج فارس است. مشكلات اين ايده نيز در طرح كلان آمريكا اين است كه آمريكا كشورهای منطقه را در چارچوب قاعده بازی در نظام موازنه قدرت در نظر نمی گيرد. به علت مشكلات عمده كشورهای عربی آنها توانايی عملكرد واحد را در موارد متعدد ندارند از سوی ديگر موازنه قوا بايد بين چند بازيگر عمده برقرار شود كه ايران و عراق و اعراب حاشيه جنوبی خليج فارس می توانند بازيگر آن باشند. روی كارآمدن عراقی شيعی می تواند موازنه قوا را به سود ايران كه رقيب اصلی آمريكا در منطقه است برهم بزند. از سوی ديگر حتی اگر عراق را متمايل به كشورهای عرب حاشيه جنوبی خليج فارس تصور كنيم آمريكا به هيچ وجه حاضر نيست ايران را وارد چارچوب چنين بازی كند و قدرت آن را به رسميت بشناسد. چون برقراری نظم امنيتی منهای ايران در دكترين امنيتی آمريكا در خليج فارس تعريف شده است. از جانب ديگر نظام موازنه قوا نيازمند يك موازنه گر (Balancer) است كه آمريكا خود به دلايل متعدد حاضر به ايفای اين نقش بين بازيگران منطقه ای خليج فارس نيست.
مهمترين دلايل وجود مشكلات و اختلافات با آنها از جمله با ايران است.
به هر حال به نظر می رسد اين نظام نيز مطلوب آمريكا نيست.
ج- برقراری نظم چندجانبه در خليج فارس: آنچه در مقطع كنونی به نظر می رسد آن است كه آمريكا سعی می كند به طور همزمان، دو هدف اساسی زير را تعقيب كند و در هر منازعه ای در سطح خليج فارس پيروز بيرون آيد.
۱- دفاع و محافظت از خليج فارس عليه تهديدهای متعارف.
۲- اين مسئله بايد جزئی از هدف مشترك با كشورهای متحد اروپايی باشد.
به عبارت ديگر آمريكا سعی می كند با تعقيب نظمی چندجانبه در سطح منطقه، حمايت اروپا، ژاپن و روسيه را برای محدود كردن ايران و نزديكی به اعراب و دولت جديد عراق كسب كند تا از برآيند اين موضوع بتواند نظمی جديد را در منطقه تعريف كند. البته نبايد از نظر دور داشت كه برقراری ثبات هژمونيك در درازمدت هدف اصلی آمريكا در منطقه است، در درازمدت خليج فارس بايد به ابزار و اهرم فشاری عليه اروپا، ژاپن و چين تبديل شود. اين امور در چارچوب تبديل شدن آمريكا به هژمون جهانی قابل تحليل است ولی همانطور كه گفته شد مشكلات عمده ای برسر راه آمريكا وجود دارد كه مهمترين آنها ناديده گرفتن ايران در ترتيبات امنيتی خليج فارس است.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله