مسأله فضیلت ائمه (علیهمالسلام) بر انبیای پیشین از دو جنبهی اعتقادی و عرفانی حایز اهمیت است. یکی از بزرگان با طرح این مسئله اظهار داشته است:
عدهای یقین دارند که ائمه (علیهمالسلام) بر همه انبیا، غیر از پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فضیلت و برتری دارند؛ بعضی دیگر معتقدند که ائمه (علیهمالسلام) غیر از انبیای اولوا العزم، از سایر انبیا افضلند؛ و برخی در این مسئله تردید کرده و فضیلت ائمه بر انبیای پیشین را نپذیرفتهاند. اما باید توجه داشت که در این باره اثباتاً و نفیاً زمینهای برای استدلال عقلی وجود ندارد، تا این مسئله با رویکرد عقلانی تحلیل شود. اما روایاتی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره امیرمؤمنان و سایر ائمه (علیهمالسلام) رسیده و همچنین روایاتی که از خود اهل بیت (علیهمالسلام) در این باره آمده و نیز برخی شواهد قرآنی، دیدگاه اول را کاملاً تقویت مینماید و به خوبی ثابت میکند که ائمه (علیهمالسلام) غیر از ختمی مرتبت، بر سایر انبیا فضیلت دارند. (1)
حال این پرسش مطرح میشود که سرّ فضیلت ائمه (علیهمالسلام) بر انبیای پیشین و ملاک این فضیلت و برتری چیست؟
اگرچه این پرسش را از جنبههای گوناگونی میتوان پاسخ گفت، اما آنچه در این جا مطرح است پاسخگویی با رویکرد عرفانی و طرح و تحلیل دیدگاه عرفانی امام خمینی در این زمینه است. از آن جا که در آثار عرفانی امام خمینی به این مسأله توجه ویژهای شده است، دیدگاه ایشان در دو محور بیان میشود:
الف. در فرازی از روایت مبسوطی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است:
«إنّ الله تبارک و تعالی فضّلنی علی جمیع النبیین و المرسلین، و الفضل بعدی لک یا علی و للأئمة من بعدک»؛ (2) بیتردید خداوند متعال من را بر همه انبیا و فرستادگانش فضیلت و برتری داده است؛ یا علی، پس از من این فضیلت از آن تو و ائمهی پس از تو است.
امام در تحلیل عرفانی این حدیث، مسئله فضیلت ائمه (علیهمالسلام) بر انبیای پیشین را چنین مطرح کرده است:
علی (علیهالسلام) و سایر ائمه نسبت به رسول خدا - جدای از این که به لحاظ ولایت کلی یک نور میباشند - به منزلهی روح نسبت به نفس ناطقه میباشند و سایر انبیا به منزلهی قوای نازلهی نفس هستند و همه کمالات و فضایل و شرفی که در انسان وجود دارد یا به وجود میآید، قبل از همه نصیب روح میشود؛ پس از آن سایر قوای به اندازهی ظرفیت خود از آن بهرهمند میگردند. بنابراین اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «پس از من فضیلت از آنِ علی و سایر ائمه است» به این معنی است که فضیلت و کمالات وجودی در مرحلهی اول از آنِ وجود ختمی مرتبت است، و پس از او نصیب ائمه (علیهمالسلام) میشود و از طریق آنها به سایر انسانها میرسد. پس هرگونه فضیلتی که از قلهی بلند وجود محمدی فرود میآید، با عبور از دامنهی وجود علوی به سایر انسانها میرسد و هرگونه فضیلتی تا از مرتبهی وجود علوی نگذرد، به دیگران نخواهد رسید. (3)
در تحلیل این دیدگاه باید گفت مرتبهی ولایت امیرمؤمنان و سایر ائمه (علیهمالسلام) برتر و بالاتر از مرتبهی انبیای پیشین است؛ هرچند که جنبهی نبوت و رسالت انبیا از اولیا برتر میباشد. (4)
در عرفان ناب اسلامی این مسئله نیز مطرح است که خاتم رسالت، همان خاتم ولایت است و از این نظر، معدن علوم همه انبیا و اولیا است.
خاتم اولیا که مهدی آخر زمان است، تابع شرع محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و هم انبیا و اولیا تابع معارف، علوم و حقایق او میباشند؛ زیرا باطن او همان باطن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ به همین دلیل گفته میشود که «مهدی حسنهای از حسنات سید مرسلین است».
تابع بودن مهدی (علیهالسلام) در علم تشریع و احکام، منافاتی با این ندارد که او به تبع ختمی مرتبت، معدن علوم همه انبیا و اولیا باشد؛ زیرا او در علم تشریع، پایینتر و در علم به حقایق و معرفت الهی (جنبهی ولایت) بالاتر است؛ چنان که خضر خطاب به موسی گفت: «خداوند به من علمی داده که به شما نیاموخته، و به شما علمی آموخته که من از آن بهرهای ندارم». بنابراین همانگونه که خلقت خاتم انبیا پس از همه انبیا است اما از نظر حقیقت پیش از همه موجود بوده است و به همین دلیل فرمود: «من هنگامی نبی بودم که آدم هنوز خلق نشده بود»؛ خاتم اولیا نیز زمانی دارای ولایت بود که آدم در فاصلهی بین عالم علم و عالم عین به سر میبرد و خلق نشده بود. (5)
ملاکهایی که در آموزههای عرفانی برای فضیلت حضرت مهدی (علیهالسلام) یا امیرمؤمنان مطرح شده، در روایات نیز مورد اشاره قرار گرفته است؛ از جمله امام صادق (علیهالسلام) فرمود:
«إنّ الله خلق اُولی العزم من الرسل و فضلهم بالعلم، و أورثنا علمهم و فضلنا علیهم، و علّم رسول الله ما لم یعلموا و علّمنا عِلمَ رسول الله و علمهم»؛ (6) خداوند انبیای اولوا العزم را آفرید و آنها را به وسیله علم، فضیلت داد و ما را وارث علم آنها نمود و بر آنها برتری داد؛ زیرا خداوند به خاتم انبیا علمی آموخت که انبیای پیشین از آن بینصیب بودند، و به ما علم آنها و علم رسول خاتم را آموخت.
در حدیث دیگری آمده است:
«ما من نبیٍّ نُبّئ و لا رسولٍ اُرسل إلا بولایتنا و تفضلنا علی مَن سوانا»؛ (7) هیچ نبیّی خبر نیاورد و هیچ فرستادهای نیامد، مگر این که از ولایت و فضیلت ما خبر داد.
از مجموع آنچه بیان شد این نکته به دست میآید که یکی از معیارهای فضیلت ائمه (علیهمالسلام) بر انبیای پیشین برتری جنبهی ولایت آنها و کامل بودن علم آنان نسبت به علوم انبیای پیشین است. هر یک از این دو فضیلت اصالتاً از آن ختمی مرتبت و بالتبع از آن اهل بیت آن حضرت است. بنابراین فضیلت ائمه (علیهمالسلام) نسبت به انبیای پیشین، در واقع جلوهای از فضیلت و برتری خاتم انبیا است.
ب. در روایتی از امام صادق (علیهالسلام) آمده است:
«کل ما کان لمحمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فلنا مثله، إلا النبوة»؛ (8) به غیر از مقام نبوت، سایر کمالاتی که برای حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است، برای ما (اهل بیت) نیز وجود دارد.
امام خمینی با طرح یکی از جلوههای این همسانی بدین مضمون میگوید:
سفر چهارم که بقای بعد از فنا و استهلاک کامل است، بدون تردید حفظ همه حضرات و تمکّن و استقرار در مقام جمع و تفصیل و وحدت و کثرت، از بلندترین مراتب انسانی و کاملترین مراحل سیر و سلوک است و برای هیچ کسی از اهل سلوک و اصحاب معرفت، به طور حقیقت و کامل حاصل نمیشود، مگر برای پیامبر و اولیایی که علم و معرفت را از مشکات وجود او گرفته و سلوک طریقیت را از مصباح ذات و صفات او آموختهاند. (9)
ایشان در جای دیگر با طرح مسئله «اسفار اربعه» بر این عقیدهاند که انبیای پیشین تنها برخی از این سفرها و منازل معنوی را تکمیل کرده و با تجلی بعضی از اسماء به مقام نبوت رسیدهاند؛ اما اهل بیت (علیهمالسلام) به تبع حضرت ختمی مرتبت مرحلهی چهارم اسفار اربعه را نیز طی نمودهاند. ایشان بدین مضمون میفرماید:
این سفرها برای اولیای کامل نیز حاصل میگردد؛ حتی سفر چهارم که برای امیرمؤمنان و اولاد معصوم او حاصل گردید. لکن حضرت ختمی مرتبت چون صاحب مقام جمعی بود، زمینهی تشریع برای هیچ کسی بعد از او باقی نمانده است؛ لذا این مقام برای پیامبر خاتم بالأصاله و برای اوصیا و خلفای معصوم او بالتبع وجود دارد؛ زیرا روحانیت آنها یکی است. (10)
در این فراز به نکتهی مهمی درباره سرّ فضیلت ائمه (علیهمالسلام) بر انبیای پیشین اشاره شده است؛ از نظر حضرت امام، چون روحانیت و حقیقت وجود اهل بیت با حضرت ختمی مرتبت یکی است، مقامات معنوی پیامبر نیز در وجود ائمه (علیهمالسلام) به نحو تبعیت، تجلی نموده است. این سخن بازتاب همان حقیقتی است که در آموزههای دینی مورد توجه قرار گرفته است. افزون بر روایتی که بیان شد، در حدیثی از امام صادق (علیهالسلام) آمده است:
«علمنا واحد؛ فضلنا واحد؛ و نحن شیء واحد». (11)
برای روشن شدن مبنای عرفانی کلام امام خمینی، ناگزیر از توضیح «اسفار اربعه» میباشیم؛ درباره «اسفار اربعه» بیانهای مختلفی مطرح شده است (12) که خلاصه و عصارهی آن به شرح زیر است:
1. سفر از خلق به سوی حق (سفر من الخلق الی الحقّ): در این مرحله که آغاز سفر و گام نخست برای سیر و حرکت معنوی است، سالک الهی میکوشد تا حجابهای مختلف عالم کثرت را به صورت کامل پشت سر بگذارد؛ زیرا انسان تا گرفتار حجاب کثرت است از مشاهدهی نور وحدت محروم خواهد بود و هرچه را میبیند با وصف کثرت مشاهده میکند.
سالک پس از گذر از «مقام نفس» که همان گرفتاری در کثرت محض و حجابهای ضخیم است، به «مقام قلب» میرسد؛ یعنی مقام توجه به عالم غیب، همراه با توجه به عالم شهادت.
اگرچه سالک در این مقام، حجاب ظلمانی ندارد، اما گرفتار حجابهای نوری است و هنوز به طور کامل از کثرت رهایی پیدا نکرده است؛ لذا باید تلاش کند تا به «مقام روح» برسد. سالک در این مقام از چنگ قوای بدن و آثار طبع و نفس کاملاً نجات مییابد و به روحانیت عالم قدس میپیوندد.
پس از این، باید بکوشد تا به «مقام سرّ» ترقی کند و با حق و جمال الهی آشنا شود و اسرار الهی را در همه موجودات مشاهده کند. بنابراین مقام سرّ، اِعراض از خلق و فنای در توحید است.
پس از این مقام، «مقام خفیّ» است. سالک در این مقام تنها خدا را مشاهده میکند؛ در حالی که در مقام سرّ خدا را در موجودات هستی مشاهده میکرد.
در مقام خفیّ گرچه فنای در حق حاصل میشود، ولی سالک توجه به فنای خود دارد؛ به همین جهت هنوز به وصال حق نرسیده است.
سالک پس از رسدن به مقام خفیّ باید تلاش کند تا به «مقام اخفی» نایل آید و آن مقامی است که فنای در حق نصیب او میشود؛ به طوری که توجه به فنای خود هم ندارد. وصال حق در این مقام نصیب سالک میشود.
بنابراین مقام خفیّ، مقام «فناء فی الله» است و مقام اخفی، مقام «فنای از فنا» است. مولانا درباره این دو مقام گفته است:
در خدا گم شو کمال این است و بس *** گم شدن گم کن وصال این است و بس
مصراع اول این بیت ناظر به مقام خفیّ و مصراع دوم ناظر به مقام اخفی است. بدین ترتیب مرحلهی اول سفر (سفر از خلق به سوی حق) به پایان میرسد و سالک به دریای بیکران هستی مطلق میرسد.
2. سفر از حق به سوی حق با حق (سفر من الحقّ الی الحقّ بالحقّ): پس از آن که هستی سالک در اثر فنای در وجود حق و محو در توحید شدن، حقانی شد، در واحدیت وجود محو میشود و از کثرت به طور کامل رهایی مییابد و پس از آن که عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد از محو نایل میشود و صاحب مقام ولایت میگردد. در این جا سفر دوم آغاز میگردد. سالک در این مرحله از سفر، شروع به سیر در اسماء و صفات حق میکند؛ یعنی پس از فنای در توحید، سیر در اسماء و صفات الهی مینماید و علم به اسماء و خواص اسماء پیدا میکند و از مظاهر اسماء که اعیان ثابته است، آگاه و از مقتضیات آنها با خبر میشود و اقتضای هر اسم را نسبت به مظهر خود مشاهده میکند. در این مرحله است که از اسرار قضا و قدر اطلاع مییابد و دارای ولایت تامّهی الهیّه میشود و ذات، صفات و افعال خود را فانی در حق و صفات و افعال او مینماید؛ لذا با حق میبیند، میشنود و میگوید. بدین ترتیب مرحلهی دوم سفر او نیز تکمیل میشود و به مرحلهی بعد نایل میگردد.
3. سفر از حق به سوی خلق با حق (سفر من الحقّ الی الخلق بالحق): سالک در این مرحله، در مراتب افعال سیر میکند؛ زیرا هنگامی که از مقام شهود ذات تنزل کرد و به کثرت نگاه نمود، اولین سیر او در کثرت اسمائی و صفاتی آغاز میشود، به گونهای که پس از سیر در اسماء، به سیر در افعال و مظاهر خارجی اسماء میپردازد.
این مرحله از سفر، در مقابل مرحله اول و برعکس آن است؛ زیرا سالک از حق به سوی خلق و از وحدت به جانب کثرت حرکت میکند؛ اما در تمام مراحل سیر نزولی، با حفظ مقام وحدت و جمع بین مراتب هستی، همه را با دید حقبین مشاهده میکند.
پس از آن که سالک مقام سیر در افعال را سپری کرد، حالت «محو» از او زایل میشود و به «صحو» کامل میرسد، و در واقع هشیاری خود را نسبتاً باز مییابد و با بقای در حق، سیر در عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت میکند.
سالک در این مرحله به گونهای در کثرت سیر میکند که خواص، آثار و احکام تمام پدیدههای عالم هستی را شناخته و به اسرار قدر و لوازم اعیان و خواص اسماء آگاه است. و در این مرحله است که بهرهای از مقام نبوت نصیب او میشود و «نبی» نامیده میشود و از معارف و حقایق ذات، صفات و افعال حق تعالی خبر میدهد؛ اما در نبوت، تابع نبیّ مطلق است و احکام را از او میگیرد.
بدین ترتیب مرحله سفر سوم نیز به پایان میرسد و وارد آخرین مرحلهی سیر میشود.
4. سفر از خلق به سوی خلق با حق (سفر من الخلق الی الخلق بالحقّ): سالک در این مرحله از سفر، موجودات هستی و آثار و لوازم آنها را مشاهده میکند؛ از تمام آنچه موجب سعادت یا شقاوت بشر میگردد آگاه میشود و نحوهی برگشت انسان را به سوی خداوند با تمام جزئیات میداند؛ لذا همگان را به سوی توحید و حق دعوت میکند. چنین انسانی صلاحیت تشکیل مدینهی فاضله را برای ادارهی جامعه و تأمین سعادت ابدی آنان پیدا میکند. (13)
امام خمینی با ارائه تفسیر خاصی از اسفار اربعه (14) به این نکته اشاره میکنند که هر یک از انبیا باید سفرهای یاد شده را طی کنند؛ با این وجود مراتب آنها در پیمودن این مراحل و مقامات کاملاً متفاوت است. هر یک از انبیا مظهر اسم یا اسماء خاصی هستند و دورهی نبوّتشان نیز با گذشت زمان سپری میشود؛ مثلاً بعضی از انبیا مظهر اسم «الرحمن» بودند و در سفر اول، اسم «الرحمن» را در عالم هستی شهود میکردند؛ سفر دوم این انبیا در حالی به پایان میرسید که همه چیز را در اسم «الرحمن» فانی و مستهلک میدیدند و با وجود رحمانی به سوی عالم بر میگشتند و دورهی نبوتشان نیز محدود بود... تا این که نوبت به مظهر اسلام «الله»، یعنی وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت رسید. ایشان در پایان سفر اول خود، حق را با شؤون نامحدودش مشاهده کرد و هیچ شأن و اسمی او را به خود مشغول نداشت و در پایان سفر دوم همه حقایق را در اسم جامع الهی (الله) و در حضرت احدیّت محض مستهلک و فانی دید و با وجودی جامع (البته پس از پایان سفر چهارم) به سوی خلق برگشت، لذا نبوت او ازلی و ابدی و خلافت او ظاهری و باطنی است. (15)
حضرت امام پس از طرح این مسئله میفرماید، ائمه (علیهمالسلام) به تبع رسول ختمی، به این مقام جمعی نایل آمدهاند، هرچند که دارای مقام نبوت نیستند. (16)
بنابراین از دیدگاه امام خمینی، یکی از اسرار فضیلت و برتری ائمه (علیهمالسلام) بر انبیای پیشین مظهریت آنها نسبت به اسم جامع الهی و کامل شدن اسفار اربعه آنان است؛ یعنی انبیای پیشین تنها مظهر برخی از اسماء الهی بودند و با تجلی بعضی از اسماء الهی سفرهای معنویشان به پایان میرسید و به سوی هدایت خلق مبعوث میشدند؛ اما حضرت ختمی مرتبت و اهل بیت او مظهر اسم جامع الهی هستند و پس از طی کردن سفرهای یاد شده مأمور هدایت خلق شدند؛ با این تفاوت که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سمت نبوت داشت و اهل بیت (علیهمالسلام) سمت امامت.
پینوشتها:
1. مصنفات الشیخ المفید، ج 4، ص 70.
2. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 237.
3. ر.ک: مصابح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ص 75-77.
4. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 387 و 405.
5. شرح فصوص الحکم (قاسانی)، ص 42-44.
6. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 406.
7. بحارالانوار، ج 26، ص 281، ح 29.
8. همان، ص 317، ح 83.
9. ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 150-151.
10. ر.ک: مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ص 89-90.
11. بحارالانوار، ج 26، ص 317، ح 82.
12. ر.ک: نصوص الحکم بر فصوص الحکم، ص 305-312.
13. ر.ک: مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ص 88؛ الحکمة المتعالیه، ج 1، ص 13؛ نصوص الحکم بر فصوص الحکم، ص 305؛ ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 55؛ شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص 663.
14. ر.ک: مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ص 88.
15. ر.ک: همان، ص 89.
16. ر.ک: همان، ص 89-90.
صادقی ارزگانی، محمد امین، (1387) سیمای اهل بیت (ع) در عرفان امام خمینی (ره)، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، چاپ اول.