ساحتها و اسرار نبوت و ولايت از منظر امام خميني

چكيده: اين مقاله با يك پيشگفتار پيرامون شخصيت امام خميني(س) و ابعاد وجودي و نقش ايشان در احياي انديشة ديني آغاز مي‏گردد و هدفش پرداختن به يكي از ابعاد عرفاني انديشة امام است. نگارنده در اين مقاله مباحثي را پيرامون نبوت و ولايت كه از محوري‏ترين مباحث عرفاني است مطرح كرده و كوشيده است در هر مسأله نظر امام خميني(س) را بيان كند. در اين خصوص به آثاري همچون مصباح الهدايه الي الخلافة و الولاية ، تعليقه علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، چهل حديث، بادة عشق، صحيفة نور
جمعه، 15 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ساحتها و اسرار نبوت و ولايت از منظر امام خميني
ساحتها و اسرار نبوت و ولايت از منظر امام خميني
ساحتها و اسرار نبوت و ولايت از منظر امام خميني

نويسنده:حسن سعيدي

چكيده:

چكيده: اين مقاله با يك پيشگفتار پيرامون شخصيت امام خميني(س) و ابعاد وجودي و نقش ايشان در احياي انديشة ديني آغاز مي‏گردد و هدفش پرداختن به يكي از ابعاد عرفاني انديشة امام است.
نگارنده در اين مقاله مباحثي را پيرامون نبوت و ولايت كه از محوري‏ترين مباحث عرفاني است مطرح كرده و كوشيده است در هر مسأله نظر امام خميني(س) را بيان كند. در اين خصوص به آثاري همچون مصباح الهدايه الي الخلافة و الولاية ، تعليقه علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، چهل حديث، بادة عشق، صحيفة نور، فرهنگ ديوان امام خميني(س) مراجعه شده است گرچه انديشة امام محور مقاله است اما به تناسب به آثار ديگر محققان و عارفان نيز استناد شده است. محورهايي كه در اين مقاله مورد كندوكاو قرار گرفته‏اند، عبارتند از:
1ـ معناي نبوت و ولايت؛ 2ـ ضرورت نبوت؛ 3ـ رابطة نبوت و ولايت؛ 4ـ ساحتهاي نبوت و ولايت؛ 5ـ اسرار نبوت و ولايت.
در بخش نخست به اين نكته اشاره شده است كه لباس الفاظ بر قامت بلند حقايق عرفاني كوتاه و نازيباست و اينكه تمام اين حقايق بلند را نمي‏توان در پوشش عبارات جاي داد اعتراف به اين حيقت، ما را از پرداختن به واژگاني كه در توضيح مفاهيم تا حدي تأثير دارند، بي‏نياز نمي‏سازد.
از اين رو امام خميني(س) راجع به واژة نبوت و ولايت نقدي بر سخن عبدالرزاق كاشاني پيرامون معناي نبوت كرده است.
بخش دوم ابتدا به طرح ضرورت نبوت و ولايت از ديدگاههاي كلامي و فقهي پرداخته سپس ديدگاه امام خميني(س) در تبيين ضرورت نبوت و ولايت با توجه به ساحتهاي آن مطرح شده است.
در سومين بخش نخست به تصوري نادرست كه احياناً براي برخي به ميان آمده كه ولايت را از نبوت برتر پنداشته‏اند، توجه شده است و توضيح اينكه سخن عارفان در مورد ولايت هرگز به معناي برتر دانستن ولي نسبت به نبيِّ ولي نيست.
در اين مورد سخن امام خميني(س) در مورد رابطة نبوت و ولايت مطرح شده و نظر ايشان در اين خصوص بيان شده است كه همة ولايتها و امامتها تجلي نبوت و ولايت جمعي احدي احمدي‏اند. همچنين به رابطة ولايت خاتمِ نبوت با ولايت خاتمِ ولايت اشاره شده است.
بخش چهارم مقدمتاً به حقيقت تشكيك در نظام هستي اشاره‏ دارد و يادآوري اينكه تشكيك در حوزة عرفاني نيز در ساحتي برتر مطرح است (تشكيك ذات مظاهر در برابر تشكيك فلسفي كه ذات مراتب است).
در اين مورد به سخنان امام خميني(س) در خصوص ساحتها و مراتب ولايت استناد شده است.
آخرين بخش مقاله به اسرار نبوت وولايت پرداخته و دراين مورد به سخنان امام درخصوص اسرار نبوت استناد شده است. بويژه امام با نقل حديثي گرانسنگ كه حضرت رضا(ع) از حضرت امير(ع) نقل كرده گفتار خود را متبرك ساخته است.
در مورد ديگر امام به رازگشايي از سخن حضرت امير(ع) پرداخته است كه فرمود: «من با پيامبران در باطن بوده‏ام و با پيامبر(ص) در ظاهر هستم».
سرانجام به اين سخن امام اشاره شده كه مقام خلافت ظاهري پس از پيامبر منصبي الهي است و اين خلافت نيز از شئون نبوت و رسالت مي‏باشد و از آنجا كه برخلق پنهان است، اظهارش براي پيامبر(ص) از واجبات است.
كليد واژه: نبوت، ولايت، انديشة ديني، ولايت خاتم نبوت، ولايت خاتم ولايت

1ـ معناي نبوت و ولايت

اين حقيقت، مورد اتفاق اهل عرفان است كه حوزة تحقيق و معاني بلند عرفاني در چهارچوب و بند الفاظ نمي‏گنجد؛ به قول عارف شبستري:
معاني هرگز اندر لفظ نايد كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
[شبستري:23]
از اين رو بايد گفت: لباس الفاظ بر قامت بلند اين حقايق، نارسا و نازيباست. با وجود اين، توجه به معاني واژه‏ها و مناسبتهاي معنايي براي توضيح مقصود راه‏گشاست.

نبوت

برخي گفته‏اند: نبي به دو معنا به كار رفته است. يكي بروزن فعيل به معناي فاعل است و در اين صورت نبأ به معناي خبر است و به پيامبر از آن جهت كه بندگان را از ذات و اسما و صفات الهي آگاه مي‏سازد نبي گفته مي‏شود و آية شريفه كه مي‏فرمايد: «نبيٌ عِبادي» [حجر: 49] و نيز آية «قُلْ أونبئكم» [آل عمران: 15] به همين معنا مي‏باشند.
ديگري به معناي مفعولي است؛ يعني خداوند او را از اموري آگاه ساخته است. اين معنا مفاد آية سوم سورة تحريم مي‏باشد كه فرمود: «نَبأَنِيَ العَلِيمُ الْخَبيرُ». [تحريم: 3؛ جامي 1370: 213؛ نوربخش 1372 ج 2: 54؛ عاطف الزين 1404].
جرجاني در تعريف نبي مي‏گويد:
نبي كسي را گويند كه صاحب مرتبة نبوت باشد. نبي كسي است كه به وسيلة فرشته به او وحي نازل گردد يا توسط رؤياي صالح او را خبر دهند. پس رسول، فاضلتر است به وسيلة وحي خاصي كه بالاتر از وحي نبوت است؛ زيرا رسول آن است كه بويژه براي نزول كتاب، از جانب خداوند به واسطة جبرييل برايش وحي نازل شود. [نوربخش 1372 ج 3: 65-66؛ به نقل از: تعريفات جرجاني 307].
نبوت از نبأ اشتقاق يافته و به معناي پيغامبري و خبر از غيب يا آينده است به واسطة وحي و الهام خداي تعالي [شعراني 1398: حرف نون].
راغب اصفهاني نبأ را از خبر متمايز مي‏شمارد و آن را خبري مي‏داند كه داراي فايده‏اي بزرگ و به دور از كذب باشد [مادة نبأ].
برخي آن را از «نباوة» كه به معناي رفعت و بلندي است، مي‏دانند؛ زيرا پيامبر نزد خدا داراي منزلتي برتر از ديگر مردمان است [الطريحي 1403 ج 1 مادة نبأ].
لاهيجي مي‏گويد:
بدان كه نبوت به معناي انباست؛ يعني اِخبار؛ و نبي آن است كه از ذات و صفات و اسماي الهي و احكام خبر دهد از سر تحقيق و اِخبار حقيقي [لاهيجي 1368: 176].
امام خميني(س) از عبدالرزاق كاشاني نقل مي‏كند كه وي نبوت را به معناي انباء (آگاهاندن) مي‏داند؛ زيرا پيامبر از ذات خدا و اسما و احكام و اراده‏هايشان خبر مي‏دهد و در ادامه در نقد سخن او مي‏گويد:
عبدالرزاق در تبيين معناي نبوت، به نبوت ظلّيه پرداخته است؛ گرچه در اين مرتبه سخن وي درست است، اما نبوت در افقي برتر ـ كه نبوت حقيقي ناميده مي‏شود ـ به معناي اظهار و انباي ذاتي و ظهور خلافت و ولايت است؛ و خلافت و ولايت مقام بطون و نهان نبوت هستند [امام خميني 1360: 86].
و نبوت در مقام شامخ ظهور ذاتي، عبارت است از اظهار حقايق الهي و اسما و صفات ربوبي در نشئة عيني [امام خميني 1360: 116].
در كتاب ارزشمند شرح چهل حديث نيز به تعريف نبوت عامه پرداخته، مي‏فرمايد:
و در هر چند قرن يكي پيدا شود… كه طرق سعادت و شقاوت را به بشر بفهماند و مردم را به صلاح خود آگاه نمايد؛ و اين عبارت از نبوت عامه است [امام خميني 1371: 200].

ولايت

واژة ولايت از «ولي» سرچشمه گرفته است كه به معناي قرب است و به دو قسم تقسيم مي‏گردد: يكي ولايت عامه كه همة مؤمنان به تناسب مراتبي كه دارند، از اين ولايت برخوردارند. و ديگري ولايت خاصه كه شامل همگان نمي‏گردد، بلكه ويژة واصلان است. اين ولايت عبارت است از فاني شدن بنده در حق؛ به اين معنا كه افعال خود را در افعال حق، صفات خود را در صفات او، و ذات خويشتن را در ذات او فاني بداند [جامي 1370: 213].
عزيزالدين نسفي وليّ را اسمي از اسماي الهيه مي‏داند كه در جميع ادوار، تقاضاي مظاهر مي‏كند؛ از اين رو ولايت باقي است، گرچه نبوت خاتمه يافته باشد.
خواجه قشيري معتقد است: ولي مانند نبي به دو معناي فاعلي و مفعولي به كار رفته است: وليّ يا بر وزن فعيل است به معناي مفعول؛ به اين معنا كه خداوند متولي كار او است؛ «وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ» [اعراف: 196] و يك لحظه او را به خود وا نمي‏گذارد.
و ديگري به معناي فاعل؛ يعني بنده به طاعت و بندگي خداوند بپردازد و مداومت بر آن داشته باشد، بدون آنكه معصيتي در ميان آيد [القشيري 1374: 374].
راغب اصفهاني مي‏گويد:
ولايت و ولاء و توالي به معناي تحقق دو چيز است به گونه‏اي كه ميان آنها غير نباشد و اين سخن استعاره از قرب است. اما ولايت به معناي تولي و عهده‏داري كاري است [مادة ولي].
عزيزالدين نسفي در بحثي پيرامون مصداق ولايت در مورد اينكه «ولي كيست؟» به مصداق ولايت توجه نموده، مي‏گويد: شيخ اكبر ابن عربي در فتوحات خود گفته:
اسم ولي در دين محمد پيدا آمد. خداي تعالي دوازده كس را از امت محمد برگزيد و مقرب حضرت خود گردانيد و به ولايت خود مخصوص كرد و ايشان را نايبان حضرت محمد(ص) گردانيد كه «العلماء ورثة الأنبياء». در حق اين دوازده كس فرمود: «علماء اُمتي كأنبياء بني اسرائيل» [نسفي: 230].
به نزديك شيخ، وليّ در امت محمد(ص) همين دوازده كس بيش نيستند و ولي آخرين ـ كه دوازدهم باشد ـ خاتم اوليا و مهدي صاحب الزمان نام او است [نسفي: 4].

2ـ ضرورت نبوت و ولايت از منظر امام

هريك از انديشمندان در عرصه‏هاي مختلف علمي، از منظري ويژه به تبيين اين مسأله پرداخته‏اند. عالمان حوزة سياست و مديريت با توجه به آثار اجتماعي نبوت و نقش پيامبران در توسعه و تمدن بشري به آن نگريسته‏اند.
فقيهان بر اساس قاعدة قبح عقاب بلا بيان معتقدند كه اگر خداوند بخواهد بندگان خويش را كيفر كند، كيفر بدون بيان قبيح است و فرستادن سفيران و پيام‏آوران الهي كه مبين احكام و تكاليف الهي‏اند حجت و بيان به شمار مي‏رود؛ زيرا پس از ابلاغ حكم و وحي الهي براي كسي عذري باقي نمي‏ماند.
از نگاه متكلم، با توجه به اينكه آدمي در يافتن راه و هدف دچار خطا و اشتباه مي‏گردد و همچنين از منظر اجتماعي با توجه به تعارضها و تزاحمها، نبوت يك ضرورت و لطفي ضروري از جانب خداوند براي انسان به شمار مي‏آيد [سبحاني 1358: 37؛ سبحاني 1351: 27-82؛ طيب 1352 :128]. نگاهي كه فقيه و متكلم و يا سياستمدار به نبوت دارد، نگاهي اعتباري و يا عقلي است و در جاي خود، سخني بجاست.
اما نبوت و ولايت در نظام عرفان الهي جايگاهي ويژه دارد و امام خميني(س) درتبيين مسألة خلافت و ولايت معتقد است كه خلافت الهي مراتب و ساحتهايي دارد و از آنجا كه دست انديشه‏وران از حقيقت غيبيه كوتاه و هيچ كس را ياراي جرعه‏نوشي از آن مقام نيست و از آن رهگذر كه اسما و صفات با توجه به تعيناتي كه دارند، محرم سرّ حقيقت غيبيه نيستند، لذا نخستين مرتبة خلافت الهيه ـ كه خلافت از ذات احدي غيبي در مقام ظهور است ـ ضرورت مي‏يابد و اين خلافت دو روي دارد:
نخست، وجه غيبي كه به سوي هويت غيبيه است و از اين جهت باطن است و هرگز ظهور نمي‏يابد. و ديگري وجه و رويي كه به سمت عالم اسما و صفات است كه در جلوه‏گاههاي حضرت واحديت تجلي مي كند [امام خميني 1360: 41] و از آن به خلافت در ظهور و تعين نام مي‏برند [امام خميني 1360: 31] . اين خلافت از بزرگترين شئون الهي وگران‏سنگ‏ترين مقام ربوبي است [امام خميني 1360 :50] و همين خلافت است كه روح خلافت محمدي(ص) و رب و سرچشمة اوست و خلافت در ديگر عوالم از آن آغاز شده است. اين خلافت كبري واسطه‏اي ميان احديت غيبيه و حضرت واحديت و مقام كثرت است و عين ثابت محمدي، نخستين لازمي بود كه اسم اعظم«الله» در نشأ علمي اقتضا كرد واين عين نسبت به همة مراتب اعيان، نفوذ و خلافت دارد [امام خميني 1360 :60] و در هر عيني به تناسب استعداد و مقام و صفاي آينة وجودي‏اش ظهور مي‏يابد [امام خميني 1360: 66].
عين ثابت انساني با توجه به جامعيتش آينه‏اي است كه اسم اعظم را در خود منعكس مي‏سازد و اگر اين عين ثابت انسان نمي‏بود، هيچ يك از اعيان ثابته ظهور نمي‏يافت و قهراً اعيان خارجيه نيز ظهور نمي‏يافتند و ابواب رحمت الهي گشوده نمي‏شد؛ بنابراين آغاز و انجام به يكديگر مي‏پيوندند و او نسبت به همة اعيان، معين قيوميه دارد [امام خميني 1360: 69].
پيش از اين گفتيم امام خميني(س) تعريف عارفاني مانند عبدالرزاق كاشاني را از نبوت، ناظر به نبوت ظليه مي‏داند و مي‏فرمايد:
و نبوت حقيقي نيز همان انباي ذاتي و ظهور خلافت و ولايت است و آن دو مقام بطون‏ آنند [امام خميني 1360: 81 ]. در اين مقام، نبوت به معناي اظهار حقايق الهي و اسما و صفات ربوبي در نشأ عيني است [امام خميني 1360: 116].
خلاصة سخن امام آن است كه ظهور تجلي در مقام اعيان ثابته و اعيان خارجيه و گشايش ابواب رحمت خداوندي، در گرو خلافت و انباي ذاتي است و ازاين زاوية نگرش است كه خلافت و انباي ذاتي و عين ثابت محمدي ضرورت مي‏يابند.

3ـ رابطة نبوت و ولايت

از جمله مباحث محوري در حوزة عرفان كه پيوسته مورد توجه ويژة عارفان بوده، مسألة ولايت است. اهتمام عارفان به ولايت و احياناً برخي تعابير آنان پيرامون ولايت موجب شده است بعضي تصور كنند كه از نظر عارف، ولايت از نبوت برتر است.
قاساني در شرح منازل السائرين مي‏گويد:
بي‏گمان مقام ولايت، برترين مقام است و به همين جهت گفته مي‏شود كه مقام ولايت پيامبر، برتر از مقام نبوتش مي‏باشد؛ به اين معنا كه حيثيت ولايت ـ كه باطن و روح نبوت است ـ بالاتر از نبوت اوست كه ظاهر ولايتش مي‏باشد [1372: 606].
صدرالمتألهين وليّ را از اسماي الهي مي‏داند. وي در اين‏باره چنين مي‏گويد: لفظ ولي و «وارث» دو اسم از اسماي الهي‏اند؛ چنان كه در قرآن مجيد مي‏گويد: «اللهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا» [بقره: 257]. خداوند ولي كساني است كه ايمان آوردند و نيز مي‏گويد: «وَ أنْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ» [انبيا: 89] تو بهترين وارثين هستي [مصلح 1366 مشهد پنجم اشراف نهم: 510].
عزيزالدين نسفي وليّ را اسمي از اسماي الهيه مي‏داند كه در همة ادوار و اعصار مظهر مي‏طلبد و از اين رو است كه ولايت، باقي است گرچه نبوت خاتمه يافته باشد.
بنابراين ولايت اعم از نبوت و رسالت است و نبوت اعم از رسالت و اخص از ولايت است. ولايت جهت حقاني ابدي است كه هرگز قطع نمي‏شود؛ ولي نبوت نسبت به خلق مي‏باشد و پايان‏پذير است. بنابراين ولايت سه مظهر دارد:
يكي ولّي غير نبي؛ مانند اولياي امت اسلامي (امامان).
و ديگري نبي غيررسول؛ مانند انبياي بني اسرائيل كه پيرو حضرت موسي(ع) بودند.
و سوم رسول؛ مانند ابراهيم خليل و موسي كليم و محمد امين(ص) [نسفي: 641].
ترسيم چنين جايگاهي براي ولايت، اين ذهنيت را پديد مي‏آورد كه از نظر عارف، ولايت از نبوت برتر است. جامي در پاسخ به اين ذهنيت مي‏گويد:
هرگاه از عارفي شنيدي يا از عارفي نقل شد كه گفته: «ولايت از نبوت برتر است»، منظور وي آن است كه ولايت پيامبر از نبوت او برتر است و يا اگر عارفي بگويد كه «وليّ بالاتر از نبي و رسول است»، مقصودش مقايسة آنها در يك فرد است؛ به اين معنا كه رسول از جهت ولايتش نسبت به جهت رسالت و نبوتش تمامتر است و سخن عارف اين نيست كه وليّ تابع پيامبر، از پيامبر برتر باشد [1370: 214].
حكيم سبزواري در مورد رابطه و نسبت ولايت با نبوت و اينكه احياناً برخي، از سخنان عارفان اينگونه برداشت كرده‏اند كه وليّ به طور كلي از نبي برتر است، مي‏گويد:
اهميت ولايت نسبت به نبوت در يك شخص است؛ يعني اين بُعد ولايت نبي مهمتر از بُعد نبوت او است و اين سخن هرگز به معناي آن نيست كه وليّ از پيامبر مهمتر باشد تا در نتيجه، پيامبر تابع وليّ باشد [1372: 278].
با توجه به آنچه گفته شد، محققا ولايت با نبوت پيوند دارد و به نظر برخي ولايت، خود نوعي نبوت انبائي است و نه تشريعي و نبوت نيز مستلزم ولايت است و هنگامي كه ولايت به انتها رسيد، نبوت آغاز مي‏گردد.
امام خميني(س) در تعليقات علي شرح فصوص الحكم، حضرت محمد(ص) را وليّ مطلقي مي‏داند كه نبوت و ولايت و امامت را با هم داراست و معتقد است:
ولايت احمدي احدية جمعيه، مظهر اسم احدي جمعي است و ديگر اوليا مظاهر و مجالي ولايت اويند و هر دعوتي، به او، بلكه عين دعوت او به شمار مي‏رود؛ همان‏گونه كه هرگونه تجلي، ازلاً و ابداً جز با تجلي اسم اعظم معنا ندارد و تجلي ديگر ولايتها و امامتها و نبوتها نيز همگي از رشحات تجلي امامت، نبوت و ولايت جمعي احدي احمدي‏اند [1410: 40-41].
در مورد ديگر، همة نبوتها و ولايتها را ظل نبوت ذاتي احمدي مي‏داند و مي‏فرمايد:
بنابرگفتار استوار اهل عرفان، هر همتي ظل و سايه و مظهر قدرت احمدي است؛ نبوات و ولايات همگي ظل نبوت ذاتي و ولايت مطلقه اويند [امام خميني 1410: 48].

4ـ ساحتهاي نبوت و ولايت

هريك از نظامهاي فلسفي و عرفاني، مراتبي براي هستي قائلند؛ برخي عوالم نسبت به برخي ديگر پايين‏تر و برخي محيط بر ديگري هستند [امام خميني 1360: 91] و بعضي را «حقيقت» و بعضي ديگر را «رقيقه» شمرده‏اند. اين حقيقت در نظام تشكيك فلسفي صدرايي به روشني قابل تبيين است و اگر در عرفان نيز سخن از حقيقت ذات مظاهر است، قهراً برخي مظاهر نسبت به برخي در ساحتي برتر قرار دارند. نبوت و ولايت نيز از اين قاعده مستثنا نيست. در منابع روايي نيز تفاضل و تفاوت ساحتهاي نبوت مطرح شده است.
عارف جامي در توضيح مراتب نبوت مي‏گويد:
رسولان از ديگران برترند؛ زيرا آنها داراي مراتب سه‏گانة ولايت، نبوت و رسالتند. اما انبيا در مرحلة پس از آنها قرار دارند كه داراي دو مرتبه‏اند؛ البته ولايتشان از نبوت آنان برتر است؛ زيرا ولايت آنها جهت حقيّت آنهاست كه در حق فاني‏اند و نبوتشان جهت ملكيت (فرشتگي) آنان است و از آن رهگذر كه تناسب با عالم فرشتگان دارند، وحي را از آنها دريافت مي‏كنند و رسالتشان نيز جهت بشريت آنهاست كه تناسب با عالم انساني دارد [1370: 213].
لاهيجي در بحث تفاوت ساحتهاي نبوت معتقد است كه هر پيامبري مظهري از مظاهر نبوت روح اعظم است كه نبوتش ذاتي و دائمي است و ديگر نبوتها مظاهر او و زايل و عرضي‏اند:
پس اهل تحقيق اولاً و بالذات، آن عقل كل است كه مبعوث است به جهت انباي بي‏واسطه به جانب نفس كل و به واسطه به سوي نفوس جزويه، و هر نبي از انبياء از زمان آدم تا زمان خاتم، مظهري است از مظاهر نبوت روح اعظم كه عقل اول است. پس نبوت عقل اول دائمي ذاتي باشد و نبوت مظاهر، زايل عرضي. و حقيقت محمدي، عقل اول است كه روح اعظم است كه «اول ما خلق الله العقل» [مجلسي ج 1: 97، 101، 104؛ ج 54: 309؛ ابن ابي الحديد 1387 ج 18: 185] و «اول ما خلق الله نوري» [مجلسي ج 1: 97، 104؛ ج 15: 24؛ ج 25: 22؛ ج 54: 170] و «اول ما خلق الله روحي» [مجلسي ج 54: 306]… پس اول به حقيقت و آخر به صورت در اين كار نبوت كه اخبار و اعلام است، آن حضرت بوده و باقي انبيا هر يك مظهر بعضي از كمالات حقيقت آن حضرتند [لاهيجي 1368: 23].
و ز ايشان سيد ما گشته سالار هم او اول و هم او آخر در اين كار
تقسيماتي كه عارفان در مورد نبوت وولايت دارند، با توجه به همين تفاوت ساحتهاست؛ مانند تقسيم نبوت به ظاهره و باطنه، عامه و خاصه، مقيده و مطلقه، تشريع و تعريف. همچنين تقسيم ولايت به خاصه وعامه (اولي ويژه راه‏يافتگان، و دومي ميان همة مؤمنان مشترك است)، ولايت شمسيه و قمريه و به عبارتي، ولايت مطلقه و مقيده.
بابا ركناي شيرازي در مورد ساحتهاي ولايت مي‏گويد:
ولايت مطلقه آن صفتي است كه «من هي هي» حضرت الله راست؛ «و هو الوليّ الحميد»… و ولايت مقيده هم صفتي است الهيه از آن روي كه مستند به انبيا و اوليا و قوام اين مقيده به آن مطلقه است؛ يعني فيضي است كه از مطلق ولايت احديت به اشخاص انبيا و اوليا فايض مي‏گردد و آن مطلقة كليه در مقيدة جزئيه به وجهي جزئي ظهور مي‏كند و ظهور اين فيض در مقيد به حسب مرتبة صاحب آن است. پس ولايت مقيدة محمدي اتم و اكمل ولايت ساير انبيا و اوليا باشد؛ چرا كه او بهتر و مهمتر همه آمد و نبوت همة انبيا با ولايت ايشان در تحت نبوت و ولايت محمدي است؛ چون نور كواكب در تحت نور آفتاب…. پس ولايت محمدي به نسبت با ولايت انبيا به مثابة مطلقه بُود [نوربخش 1372 ج 2: 58؛ جامي 1370؛ 208].
پيش از اين يادآور شديم كه نظر امام خميني(س) در مباحث نبوت، ولايت و خلافت ناظر به مقام حقيقت و حق و تحقق و ثبوت نبوت و ولايت است و هشداري مي‏دهد كه فقط به ظاهر و به بُعد اِجزاء و اِسقاط تكليف در حوزة نبوت نبايد بسنده كرد.
ايشان در تعليقات علي شرح فصوص الحكم به مراتب ولايت و عالي‏ترين مرحلة آن ـ كه ولايت مطلقه است ـ اشاره كرده، مي‏فرمايد:
عبدسالك الي الله با قدم عبوديت، از بيت طبيعت خارج و به سوي خدا مهاجرت مي‏نمايد و جذبات حبيّه سرّية ازليه وي را ربوده و با اخگر برگرفته از ناحية شجرة اسماي الهي، همگي تعيّنات نفسي را سوزانده، گاه حق تعالي با تجلي فعلي نوري يا ناري و يا برزخي، به تناسب مقامش، بر او تجلي مي‏نمايد و چون در اين مرتبه استقامت و پايداري ورزيد خلعت ولايت در خواهد پوشيد و در نتيجه، حق در صورت خلقي ظاهر گشته و باطن ربوبيت ـ كه گوهر عبوديت است‏ـ در اين مرتبه پديدار مي‏گردد و اين نخستين منزل ولايت است و اگر ميان اوليا اختلافي در اين مقام مشاهده مي‏شود بر اثر اختلاف اسمائي است كه بر آنان تجلي كرده است.
بنابراين، ولّي مطلق كسي است كه از سراپردة حضرت ذات به حسب مقام جمعي و اسم جامع اعظم ـ كه رب اسما و اعيان است ـ جلوه نموده باشد [امام خميني1410: 39-40].
در مصباح الهدايه دربارة مراتب نبوت و اِنباء مي‏فرمايد:
اِنباء و تعليم با توجه به نشئه‏هاي مختلف وجودي و مقامات غيب و شهود، مراتب گوناگون دارد؛ زيرا هر گروهي، زباني ويژه دارد و به تعبير خداوند متعال: «وَ ما أرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» [ابراهيم: 4] هر پيامبري را با زبان قومش فرستاديم [امام خميني 1360: 78].
حضرت امام در تعليقات علي شرح فصوص الحكم خلافت محمديه را برترين ساحتي مي‏داند كه ربوبيت مطلقه نسبت به ديگر مراتب خلافت و ولايت دارد:
تمامي دايرة خلافت و ولايت از مظاهر خلافت كبري [و از مرائي مرآت و آينة تمام نماي وجودي احمدي‏اند و اين حقيقت احمدي، ربوبيت مطلقه و خلافت كلي ازلي و ابدي دارد] و اوست كه آغاز و انجام وظاهر و باطن است [امام خميني 1410: 39].
در كتاب گرانسنگ شرح چهل حديث آورده‏اند:
پس انسان كامل در تحت اسم جامع اعظم، كشف مطلق اعيان ثابته و لوازم آن ازلاً و ابداً بر او گردد و كشف حالات و استعداد موجودات و كيفيت سلوك و نقشة وصول آنها بر او گردد و خلعت خاتميت و نبوت ختمي ـ كه نتيجة كشف مطلق است ـ بر قامت زيباي مستقيمش راست آيد. وديگر پيغمبران، هر يك به مناسبت اسمي كه از آن مظهريت دارند و به مقدار حيطه و سعة دايرة آن، كشف اعيان تابعة آن اسم كنند و باب كمال و نقص و اشرفيت و غير آن وسعه و ضيق دايرة دعوت از آنجا شروع شود [امام خميني 1371: 591 - 592].

5ـ اسرار نبوت و ولايت

راز بگشا پرده بردار از رخ زيباي خويش كز غم ديدار رويت ديده چون جيحون شود
[ديوان امام: 113]
در اصطلاح عرفاني به نكتة نهان و آشكار ناشده «سرّ» مي‏گويند. اين واژه به معناي مصدري نيز به كار مي‏رود؛ يعني راز و نكته‏اي را مكتوم نگاه داشتن و فاش نكردن [امام خميني 1373: 161].
آيت الله حسن زاده آملي از استاد خود مرحوم آيت الله شعراني(قده)، در مورد اينكه اسم اعظم، لفظ نيست و تحقق به مقام ولايت، آثار عيني و خارجي دارد، نقل مي‏كند كه اسرار و مقام تحقق ولايت را با لفظ نمي‏توان دريافت و اين مسأله مانند آن است كه يك فرد عامي، فقط لفظ اجتهاد را شنيده و يا به كار مي‏گيرد، ولي از حقيقت و ملكة اجتهاد كه يك امر عيني است بي‏خبر باشد؛ امامت و ولايت نيز اينگونه است[حسن‏زادة آملي1373 ج 2: 61 كلمه 223].
ايشان در مورد اينكه حقيقت محمدي همان «ليلة القدر» است و اگر خداوند فرموده است: «إنّا أنْزَلْناهُ فِي لَيْلَة الْقَدْرِ» [قدر: 1] بايد توجه داشت كه ليلة القدر زماني، سايه و نمادي از حقيقت ليلة القدر است، مي‏گويد:
و اين حقيقت احمديه مستقر در احديت آن ليلة مباركة قدر است كه ليلة زماني، ظل آن است؛ چنان كه ماء عالم طبيعت، ظل ماء حيات دار آخرت است؛ «وَ إِنَّ الدّارَ الاخِرَةِ لَهِيَ الْحَيوانُ» [عنكبوت: 64] يعني تنها خانة آخرت، خانة زندگي است.
سپس ايشان از تفسير عرايس البيان نقل كرده است كه «ليلة القدر» همان حقيقت محمديه است؛ در حالي كه پس از شهود در مقام قلب قرار دارد: «ليلة القدر» هي البنية المحمّد حال احتجابه في مقام القلب بعد الشهود الذاتي؛ لأن إلانزال لايمكن إلّا في هذه البينة في هذه الحالة؛ و «القدر» هو خطره و شرفه؛ إذ لايظهر قدره و لايعرفه هو إلّا فيها.
و در تفسير بيان السعاده از ليلة القدر تعبير به صدر محمد(ص) شده است: «إنّا أنْزَلْناهُ فِي لَيْلَة الْقَدْرِ»؛ التي هي صدر محمد… [حسن‏زادة آملي 1373 ج 2 كلمه 254: 185 – 186].
بُرْسي، صاحب مشارق الانوار، در توضيح اين بخش خطبة شقشقيه كه حضرت فرمود: «محلّي منها، محل القطب من الرحي»، به باطن و سرّ ولايت اشاره مي‏كند و مي‏گويد:
اين سخن حضرت امير(ع) اشاره است به نهايت فخر و شرف و قله و اوج عزت و محور هستي و صاحب روزگار و وجه حق. و او قطبي است كه همه برگرد او مي‏چرخند و هر رونده‏اي با نيروي او است كه حركت مي‏كند؛ زيرا سريان وليّ در نظام جهان، همانند سريان حق در نظام هستي است؛ چون ولايت همان اسم اعظم است كه افعال ربوبي را پذيراست و مظهر و عهده‏دار اسرار الهيه و نقطة مركزي دايرة هستي است و اميرمؤمنان در سخن خود اين حقيقت را فرمود: «ينحدر عني السيل، و لايرقي الي الطير» و اين رمزي بزرگ است. اما اينكه فرمود: «ينحدر عنّي السيل» اشاره است به باطن نقطه‏اي كه از آن نقطه، موجودات سرچشمه گرفته‏اند. و بخش ديگر سخن حضرت كه فرمود: «ولايرقي إلي الطير» به برتري مقام او بر همة موجودات و به امامتش نسبت به همة مخلوقات اشاره دارد [حسن‏زادة آملي 1373 ج 2 كلمه 254: 203 – 204].
امام خميني(س) پس از تبيين صادر نخستين به نظر عرفا و توضيح معناي خلافت عقل كلي در جهان آفرينش، حديثي گرانبها را از صدوق اماميه از حضرت رضا(ع) نقل كرده است كه مشتمل بر اسرار نبوت و ولايت است و اينك به اختصار، برخي از فقرات آن را مي‏آوريم: حضرت رضا(ع) اين حديث را از حضرت امير(ع) نقل مي‏كند كه فرمود: پيامبر(ص) فرمود: خداي تعالي مخلوقي برتراز من نيافريده و من در نزد او گرامي‏ترين هستم. سپس حضرت علي(ع) مي‏پرسد: آيا شما برتر هستي يا جبرئيل(ع)؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: اي علي! خداوند تبارك و تعالي پيامبران مرسل خود را بر ملائك مقرب برتري داد و مرا بر همة انبيا برتري بخشيد و پس از من، اين برتري از آن تو و امامان پس از توست و فرشتگان خادمان ما هستند.
پيامبر(ص) در ادامة اين حديث، ولايت را رمز آمرزش مي‏شمارد و آفرينش آدم و حوا و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را در گرو ولايت مي‏داند و روح خود و امامان را مخلوق اول معرفي مي‏كند و راز اينكه خداوند به فرشتگان فرمود: «اُسْجُدو لِادَمَ» را در وجود خود پيامبر و امامان در صلب آدم مي‏داند و از اين رهگذر است كه بر فرشتگان برتري دارند. سپس مي‏فرمايد: «چون به معراج رفتم جبرئيل اذان و اقامه گفت و سپس روي به من كرد و گفت: اي محمد! پيشي‏گير. گفتم: اي جبرئيل آيا بر تو پيشي گيرم؟گفت: آري؛ بي‏گمان خداوند پيامبرانش را بر فرشتگانش برتري بخشيد و به تو جايگاهي ويژه بخشيد. سپس بر آنان پيشي گرفتم و در نماز بر آنها امامت كردم و اين را نيز براي خود ماية فخر نمي‏دانم. و چون به حجاب نوري رسيدم، جبرئيل به من گفت: اي محمد! پيش رو؛ ولي خود وي با من همراه نشد. به او گفتم: در چنين جايگاهي از من جدا مي‏شوي؟! جبرئيل گفت: اي محمد! اين نهايي‏ترين نقطه‏اي است كه خداوند به من داده و اگر از آن ذره‏اي فراتر روم، فروغ تجلي الهي پرم را مي‏سوزاند».
شاعر سخن‏سرا و عارف شيراز نيز در ترجمان معراج پيامبر(ص) مي‏گويد:
شبي بر نشست از فلك برگذشت
چنان گرم در تيه قربت براند
بدو گفت سالار بيت الحرام
چو در دوستي مخلصم يافتي
بگفتا فراتر مجالم نماند
اگر يك سر مو فراتر پرم
به تمكين و جاه از ملك برگذشت
كه در سدره جبرئيل از او باز ماند
كه اي حامل وحي برتر خرام
عنانم ز صحبت چرا تافتي
بماندم كه نيروي بالم نماند
فروغ تجلي بسوزد پرم
[سعدي 1372]
پيامبر(ص) سپس مي‏فرمايد: بر امواج نوري تا بدان جا پيش رفتم كه به من خطاب رسيد: اي محمد! تو بندة من هستي و من ربّ توام؛ پس مرا پرستش كن و بر من توكل نما. همانا تو نور من در ميان بندگانم مي‏باشي و سفير من بر آفرينش و حجت بر مخلوقاتي…. و بر اوصياي تو كرامت خود را حتم ساختم…. سپس گفتم: بارپروردگارا! اوصياي من چه كساني هستند؟
فرمود: «أوصياؤك المكتوبون علي ساق العرش. فنظرت و أنا بين يدي ربّي ـ جلّ جلاله ـ الي ساق العرش؛ فرأيت اثني عشر نوراً، في كلّ نور سطر أخضر عليه اسم وصيّ من أوصيائي؛ أولّهم علي بنِ ابي‏طالب، و آخرهم مهدي اُمّتي….».
«اوصياي تو آنان هستند كه نامشان بر دامنة عرش نوشته شده. سپس در حالي كه در برابر قدرت لايزال قرار داشتم، به دامنة عرش نگريستم و دوازده نور را مشاهده كردم و در هر نوري، سطري سبز يافتم كه بر آن اسم جانشينان من نوشته شده و نخستين آنان علي بن ابيطالب، و در آخر آنها مهدي امت قرار داشت» [امام خميني 1360: 164 – 166].
امام خميني(س) در موردي ديگر از مصباح الهدايه با عنوان «وميض» به تبيين سرّ ولايت پرداخته، مي‏فرمايد:
نظر به آنچه پيش از اين به تو آموختيم و توضيحاتي كه داديم، اكنون راز سخن حضرت مولاي موحدان و پيشواي عارفان، اميرالمؤمنين ـ‏‏صلوات الله عليه ـ را مي‏تواني دريابي كه فرمود: «من با پيامبران در باطن بوده‏ام و با پيامبر(ص) در ظاهر هستم»؛ زيرا حضرت علي(ع) داراي مقام ولايت مطلقة كلّيه است و ولايت نيز باطن خلافت است و آن حضرت با توجه به مقام ولايت كلّيه، از اعمال همگان آگاه است و نسبت به همه معيّت قيّومه دارد كه ظلّ معيّت قيّومية حقّة الهيه است [1360: 196].
امام(ع) در كتاب گرانسنگ شرح چهل حديث مقام ولايت مطلقة انسان كامل را مطرح مي‏كنند و انسان كامل را مظهر و مرآت تجلي حق؛ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماء كُلَّها» [بقره: 31] و امانتدار (ولايت) الهي مي‏شمارد؛ «إنّا عَرَضْنا الْامانَةَ عَلَي السَّمواتِ و الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها وَ حَمَلَها الْإنْسانُ» [احزاب: 72].
همچنين نور سماوات و ارض؛ «اللهُ نُورُ السَّمواتِ و الأرضِ» [نور:35] و وجه الله؛ «أينَ وجهُ الله الذي يتوجّه إليه الأولياء» و سبب اتصال زمين و آسمان؛ «أين السبب المتصل بين الارض و الاسماء» و راز نبأ عظيم؛ «عمَّ يَتَسائَلوُنَ / عَنِ النَّبأ العظيمِ» [نبأ: 1 و2] و مسجود فرشتگان را مقام ولايت مطلقه دانسته است [امام خميني 1371: 635 – 636].
عارف شبستري نيز اين راز را در شعر، به خوبي تصوير كرده است كه:
تو بودي عكس معبود ملائك از آن گشتي تو مسجود ملائك
[شبستري]
امام در تعليقات علي شرح فصوص الحكم، مقام خلافت ظاهري پس از پيامبر را منصبي الهي شمرده‏اند كه بر خلق پنهان است و اين خلافت، از شئون نبوت و رسالت است كه اظهارش بر پيامبر واجب است و از اين رو است كه پيامبر، تمامي خلفاي دوازده‏گانة پس از خود را معرفي كرده است.
و اين تنصيص از بزرگترين واجبات است كه ناديده گرفتن آن، سبب تضييع آن واجب و گسست نظام اجتماعي و اختلال در بنيان نبوت و از دست رفتن آثار شريعت مي‏گردد. و ترك اين تنصيص، زشت‏ترين زشتيهاست كه به هيچ فرد عامي نمي‏توان نسبت داد؛ تا چه رسد به پيامبر(ص) [امام خميني 1410: 197].
به اميد آنكه حضرت حق، جان ما را با فروغي از ولايت روشني بخشد و شايستگي حضور در ظهور دولت يار و ولايت خاتم را به ما عنايت فرمايد.
منابع
ـ ابن ابي الحديد. (1387 ق). شرح نهج البلاغه. دار احياء التراث العربي.
ـ ابن بابويه، ابوالحسن علي بن حسين بن موسي. (1395 ق.). كمال الدين. دارالكتب الاسلاميه.
ـ ابن شهر آشوب. (1405 ق.). المناقب. بيروت.
ـ اصفهاني، راغب. المفردات في غريب القرآن. المكتبة المرتضويه.
ـ الطريحي، فخرالدين. (1403 ق.). مجمع البحرين. تهران: داراحياء التراث العربي.
ـ القشيري، ابوالقاسم. (1374). الرسالة القشيريه. قم: انتشارات بيدار.
ـ امام خميني، روح الله. (1360). مصباح الهداية الي الخلافة و الولايه. تهران: پيام آزادي.
ـ ــــــــــــــ . (1371). شرح چهل حديث. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
ـ‌ ــــــــــــــ . (1373). فرهنگ ديوان امام خميني. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
ـ ــــــــــــــ . (1404). تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس. تهران: مؤسسة پاسدار اسلام.
ـ جامي، عبدالرحمن. (1370). نقد النصوص في شرح نقش الفصوص. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
ـ جزايري. (1382 ق.). الانوار النعمانيه. ناشر: بني هاشمي و حقيقت.
ـ حسن‏زاده آملي، حسن. (1373). هزار و يك كلمه. قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
ـ حسيني استرآبادي، سيد شرف الدين. (1409). تأويل الايات الظاهر. قم: انتشارات جامعة مدرسين.
ـ حكيم سبزواري. (1372). شرح الاسماء الحسني. انتشارات دانشگاه تهران.
ـ سبحاني، جعفر. (1351). رسالت جهاني پيامبران. كتابخانة صدر.
ـ ــــــــــــــ . (1358). راز بزرگ رسالت. تهران: انتشارات كتابخانة مسجد جامع.
ـ سعدي، مصلح بن عبدالله. (1372). بوستان. اميركبير.
ـ شبستري، محمود. گلشن راز.
ـ شعراني، ابوالحسن. (1398 ق.). نثر طوبي. تهران: كتابفروشي اسلاميه.
ـ طوسي، خواجه نصير. تجريد الاعتقاد. انتشارات كتابفروشي مصطفوي.
ـ طيب، عبدالحسين. (1352). كلم الطيب. بنياد فرهنگ اسلامي كوشانپور.
ـ عاطف الزين، سميع. (1404). تفسير مفردات الفاظ القرآن الكريم. بيروت: دارالكتاب اللبناني.
ـ قاساني، عبدالرزاق. (1372). شرح منازل السائرين. انتشارات بيدارفر.
ـ لاهيجي، محمد. (1368). مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز. تهران: كتابفروشي محمودي.
ـ مصلح، جواد. (1366). ترجمه و تفسير شواهد الربوبية. تهران: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران.
ـ نسفي، عزيزالدين. الانسان الكامل. كتابخانة طهوري.
ـ نوربخش، جواد. (1372). فرهنگ اصطلاحات تصوف. تهران




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط