حكومت علوى، الگوى حكومت مهدوى
در پاسخ اين پرسش بايد گفت كهويژگيهاى حكومت مهدوى همانويژگيهاى حكومت علوى است; با اينتفاوت كه حكومت علوى تنها درگسترهاى محدود از كره خاك و در مدتزمانى ناچيز برقرار شد و آن حضرتهم به دليل درگيرى در جنگهاى داخلى،نتوانستبه همه آنچه كه در نظرداشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدى، عليهالسلام، با پيش گرفتن سيرهجدش اميرالمؤمنان، على،عليهالسلام، تا آستانه برپايى قيامتاز دالت برمىسازد و به همه اهدافخود دست مىيابد.
با پيروزيهاى بزرگ اعراب مسلماندر نقاط مختلف جهان، سيل اموال ودرآمد به بيت المال سرازير شد و درزمان خليفه دوم، بر خلاف سنت پيامبرسبقت در اسلام يا شركت در جنگهاىصدر اسلام ملاك برترى در دريافتبيت المال شد. خليفه هر چند بعدا از اينتبعيض مالى اظهار پشيمانى كرد وسختگيريهايى به عمل آورد اما هرگزنتوانست اوضاع و احوال را به وضعپيشين بازگرداند (1) .
عثمان در دوران زمامدارىاش برخلاف وعدهاى كه هنگام قبول خلافتكرده بود نه به سنت پيامبر عمل كرد ونه سيره شيخين را مد نظر قرار داد،بلكه دستياران و اقوام خويش را درتصاحب بيت المال باز نگه داشت و بهبهانه صله رحم، اموال هنگفتى را بهآنان اعطا كرد و همان تبعيضات دورانعمر را با شدت بيشترى گسترش داد ودر نتيجه زمينداران و مالداران بزرگپديد آمدند.
خود وى خانهاى از سنگ و آهك بناكرد كه درهايش از چوب عاج و عرعرساخته شده بود. وقتى كشته شد صد وپنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم نقداز خود باقى گذاشت و ارزش املاكشدر «وادى القرى» و ديگر جاها بيش ازصد هزار دينار برآورد شد. او اسب وشتران فراوان داشت (2) گوهرهايى كهدخترانش بر سينه مىآويختند چونآفتاب مىدرخشيد (3) .
تمام خمس گرفته شده از افريقا رايكجا به مروان بخشيد و فدك را بهقطاع (4) وى درآورد. همه غنايمافريقا - ازطرابلس تا طنجه - را به عبدالله بن ابىسرح اهدا كرد.
زيد بن ارقم - كليد دار بيت المال درزمان عثمان - كه از جايزه دويست هزاردرهمى به ابوسفيان و رداختيكصدهزار (درهم) به مروان با سفارشعثمان به خشم آمده بود. كليدها را جلوعثمان گذارد و گريست. عثمان گفت: چون صله رحم كردهام مىگريى؟
گفت: نه اما گمان دارم اين مالها رابه عوض انفاقهايى كه در راه خدا،هنگام حيات رسول الله كردى برمىدارى ، اگر صد درهم به مروانمىدادى باز هم زياد بود (تا چه رسد بههزار درهم).
عثمان گفت: پسر ارقم، كليدها رابگذار و برو! فرد ديگرى را مسؤول بيتالمال خواهم كرد (5)
از عطاهاى بى حساب عثمان ، زبيرداراى چهار هزار دينار نقد ، يك هزاراسب و يك هزار كنيز شده بود. طلحهاملاك فراوان و خانههاى مجلل داشت. عبدالرحمن بن عوف داراى هزار اسب ، هزار شتر و ده هزار گوسفند بود و دراسكندريه، بصره و كوفه خانههاى باشكوه بنا كرده بود. (6) اميرالمؤمنين كهرابط ميان مردم معترض وخليفه بود،بادلسوزى تمام به وى پيشنهاد كرد جهت برآوردن خواستههاى مردم سريعا به حقوق از دست رفته آنان رسيدگىنمايد و خطر قريب الوقوع را به وىيادآور شد. عثمان براى اين امر مهلتخواست ، حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به مدينه مربوط است، در آنمهلتى نيست و آنچه بيرون از مدينهاست مهلتش رسيدن دستور تو بهآنهاست. (7) اما عثمان نخواستيا نتوانستبهقول خود وفا كند و بدين ترتيبموجبات قتل خويش را فراهم آورد.
وجود اين تبعيضها، مسالهاىزودگذر و موقتى نبود كه با رفتنعثمان از ميان برود بلكه در ميانخواص جامعه آن روز به صورت يكفرهنگ و عادت درآمده بود.
اطرافيان و وابستگان خليفه بهصرف همين وابستگى و قرابت، از مالو مقام بسيار برخوردار مىشدند وباتوجيهات هوس پسندانه آن را حق خودمىشمردند و تحت عنوان صله رحمسوسوى وجدان خويش را نيزخاموش ساخته با خيال راحت اموالمردم را به غارت مىبردند.
امير المؤمنين، عليهالسلام، درتوصيف اين دوران مىفرمايد:
او (عثمان) همانند شتر پر خوار وشكم برآمده همى جز جمعآورى وخوردن بيت المال نداشت. او باهمكارى بستگان پدرىاش، همچونشتر گرسنه در بهار بر روى علف بيتالمال افتاده به خوردن مشغول شدنداما كارشان به نتيجه نرسيد». (8) بعد از قتل عثمان، مردم براى بيعتبا امام على، عليهالسلام، به در خانه اوهجوم آوردند اما او بخوبى مىدانستتغيير اين فرهنگ وخارج ساختن اينعادت زشت از سر بزرگان قوم كارىبس دشوار است و به يك عمل جراحىبزرگ نياز دارد كه پيكره سرطانى آنروز اجتماع تحمل آن را نخواهد داشت. ولى، به دليل مسؤوليت الهى علما وحضور و اعلام آمادگى مردم براىتحقق اين تحول اجتماعى، اصلاحاتبزرگ خود را آغاز كرد و خطاب بهمردم، اوضاع آن دوران را به دورانقبل از اسلام و عمل خويش را بهاقدامات رسول خدا تشبيه كرد و ازامتحانى سختخبر داد (9) و اصولخللناپذير حكومتخود را اعلام نمودو تا آخر نيز بدان پاى فشرد.
امام، عليهالسلام، دستور داد همهاسبها و شترها و اسلحههاى موجود درخانه عثمان - جز سلاح و مركبشخصى او - را به بيت المال بازگردانند.
عمروعاص چون از اين ماجرااطلاع يافت، در نامهاى به معاويه نوشتهرچه مىخواهى بكن كه پسر ابوطالبهمه اموال تو را خواهد گرفت، آنچنانكهچوبى را پوست كنند. (10)
اميرمؤمنان در دومين روز بيعت، براستى هشدار داد، اموال و قطايعى راكه عثمان، ناروا به ديگران بخشيده بهبيت المال باز خواهد گرداند. هرچند باآن ، زنانى را كابين بسته باشند و يا كنيزكان خريده باشند. (11)
در ديدگاه علوى برتريهاى معنوى،همچون تقوا و صحبتبا رسول خداهرگز ملاك برتريهاى مادى و مالىقرار نگرفت و همگان به طور مساوى ازبيت المال بهرهمند شدند. به همين دليلبسيارى از اشراف و رؤساى قبايل كهاكنون خود را از حقشان! محروممىديدند، امام عادل را رها كرده بهسراغ معاويه رفتند. حضرت در يكدرد دل خصوصى، با مالك اشتر، ازاينكه مردم او را رها كردهاند، شكوهكرد. مالك علت آن را شدت عدالت اودانست و گفت: اكثر مردم به دنبال دنياهستند، اگر بذل مال كنى اطرافت جمعمىشوند. فرمود:
نمىتوانم بيش از حق به كسىبدهم. اميد است كه خداوند گروهىكوچك را بر گروهى بزرگ غلبهدهد. (12)
جامعه آن روز هرچند از بيماريها وانحرافات متعددى رنج مىبرد امادنياطلبى و فساد مالى از همه آنهاخطرناكتر بود و امير مؤمنان همچونطبيبى ماهر ابتدا به معالجه اين آفتاهتمام ورزيد. او دوست داشت همهانحرافات را از ميان بردارد اما از بيمپراكندگى بيشتر مردم و توقفبرنامههاى اصلاحى، از وارد ساختنفشار بيشتر خوددارى كرد. او آرزوداشت روزى بتواند همه سنتهاى تعطيلشده رسول خدا، همچون تغيير مقامابراهيم، حرمت متعتين (عمره تمتع،نكاح متعه)، غصب فدك و... را به حالاول خود بازگرداند (13) اما هميناصلاحات نيز با مقاوت شديد روبروشد و كوهى از مشكلات و كارشكنيهارا در مقابل حكومت عدل امام قرار دادكه برداشتن آنها به صبرى جميل،برنامهاى دقيق وموعظههاى مردىشفيق محتاج بود كه بزرگمردى چونعلى بن ابيطالب، عليهالسلام، همه آنهارا داشت.
امام براى انجام اين اصلاحات ابتدااز خود و اطرافيانشان آغاز كرد.
كارگزاران اميرالمؤمنين وقتىمىديدند پيشوا و امامشان قبل از تعليمديگران به تعليم نفس خويش اقدامنموده است (14) و برا طرافيان خود نيزهمچون ديگران در اجراى قوانين وعدالت، نظارت دارد، براى خود عذر وبهانهاى نداشتند. آن حضرت معتقد بودكسى كه خود را به عدالت ملزم ننمود واولين تجربه عدالت را در كشور وجودخويش با بيرون راندن خواستههاى دلنيازمود و در كار خيرى كه مردم راءبدان دعوت مىكند پيشى نگرفت (15) قادرنخواهد بود ديگران را به كارهاى نيك وعدالت وادار سازد.
عدالتخواهى چنان با گوشت وخون امير مؤمنان آميخته بود كهرسول خدا فرمود: او در راه اجراى احكام الهىسختگير است. (16)
او كاملا آگاه بود كه اگر شخصحاكم يا اطرافيانش اندكى از جادهعدالت و انصاف بيرون روند، زيردستان با شدت بيشترى حريم عدالت رامىشكنند. به قول سعدى:
اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبى
برآورند غلامان او درخت از بيخ
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد
زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ
از اينرو چشمهاى روشنتر ازآفتابش هميشه بر اطرافيانش نظارهمىكرد و به آنان اندك مجالى براى دورشدن از جاده عدالت نمىداد.
آن حضرت در نامهاى به محمد بنابوبكر، آنگاه كه وى را به فرماندارىمصر فرستاد توصيه كرد كه حتى درنگاههايش به مردم عدالت داشته باشد.زيرا اگر حاكم ميان نگاه كردن بهبزرگان و اشراف جامعه با نگريستن بهضعفا و پا برهنگان تفاوت قائل شود،گروه اول به حمايتبى دليل او طمعمىكنند و دسته دوم از عدالت وى نااميدمىشوند. (17)
هشدار امير مؤمنان به عقيل با آهنگداخته و سرزنش على بن ابى رافع -متصدى بيت المال - به دليل عاريت دادنيك گردنبند به دختر خليفه و دستور بازگرداندن آن، در همين راستا قابلتفسير است.
آن حضرت براى آنكه نشان دهدبرداشت نابجا از بيت المال، نوعىدزدى محسوب مىشود به عقيل كهدرخواست مال بيشترى داشت فرمود:شبانه صندوق تاجران بازار را بشكنو بردار. عقيل اظهار اشتخواهاندزدى نيستم. فرمود:
دزدى از يك نفر آسانتر است ازسرقت از بيت المال است و خيانتبهيك گروه سختتر از خيانتبه يك فرداست. (18) روزى، در ميان لباسهاى مختلفىكه به بيت المال رسيده بود، يك پالتوىكلاهدار از جنس خز، نظر امام حسن، عليهالسلام، را به خود جلب كرد; اماحضرت از دادن آن خوددارى كرده بهعدالت تقسيم نمود و آن پالتو سهمجوانى همدانى شد و او چون شنيد امامحسن بدان نظر داشته، به وى تقديمكرد. (19)
با مرورى بر خطبهها و نامههاىامام امير المؤمنين برنامههاى نظارتىايشان را براى تحت نظر گرفتنكارگزاران مىتوان به دو بخش تقسيمكرد: بخش فكرى، فرهنگى و بخشاجرايى، حكومتى.
1. اقدامات فكرى و فرهنگى
در راه خدا آنچه بر شما واجباست انجام دهيد كه خداوند از ما و شماخواسته با كوششهاى خود از اوسپاسگزارى كنيم. (21)
شبيه چنين سفارشهايى در نامه بهمالك اشتر و محمد بن ابىبكر (22) نيزديده مىشود. و نيز به مالك سفارشفرمود:
مبادا به بهانه اطاعت از فرمانديگرى، فرمان خدا را ناديده گيرى.
اميرالمؤمنين حكومت و زمامدارىرا به عنوان امانت در دست كارگزارانمعرفى مىكرد كه خيانت در آن ودستدرازى به بيتالمال، همسنگخيانتبه خون مسلمانان (23) و نشانهعدم اعتقاد فرد خائن به قيامت است. (24)
در نامه معروف به عثمان بنحنيف (25) بعد از گله و شكايت از او وبيان زندگانى سراسر زهد خود، علتاينگونه سخت گيرى بر نفس را ترس ازروز هولناك قيامت مىشمارد و كسانىرا كه به غذاهاى تشريفاتى و نابودشدنى دنيا مشغول گشتهاند بهحيوانات پروارى تشبيه كرده است تامخاطب را از خواب غفلتبيدار كند ودر پايان به فرماندار خود مىنويسد:
پسر حنيف، از خدا بترس و بههمان قرصهاى نان اكتفا كن تا خلاصىتو از جهنم امكان پذير گردد. (26)
روش ديگر امام، عليهالسلام، براىنظارت بر زمامداران از طريق فكرى،فرهنگى، توجه دادن آنها به عواقبشوم خيانت در همين دنياست، اگركسى به قبر و قيامت هم كارى نداشتهباشد، بايد بداند كه «ستم، نامه عزلشاهان بود» مملكتى ممكن استبه كفربماند ولى به ظلم باقى نخواهد ماند، اگرزمامدار در پى كسب نام نيك دردنياست، بايستى متوجه باشدهمانگونه كه امروزيان اعمال گذشتگانرا نقد و بررسى كرده مورد قضاوتقرار مىدهند، آيندگان نيز اعمال ما راخواهند سنجيد.
«مردم به كارهاى تو - مالك -همانگونه نظر مىكنند كه تو درباره آنهامىگفتى» (27)
بسيارى از حيف و ميلها در بيتالمال بدان دليل صورت مىگيرد كهحاكم مىخواهد با دادن اموال همهمردم به گروهى خاص، آنان را دراطراف خود نگه دارد تا روز مبادا از اوو حكومتش دفاع كنند. البته بهرهمنداناز اين اموال چند صباحى زبان به مدحو ثناى او خواهند گشود و در ظاهرموجب سرافرازى حاكم در دنيامىگردند اما سنتخداوند بر اين قرارگرفته است كه سرانجام ازسپاسگزارى آنان محروم مىگردد وهنگام نياز و لغزش بدترين رفيقان وملامت كنندهترين دوستان باشند. (28)
خداى تعالى با هيچ يك از بندگانخود بى دليل نه سر خصومت و دشمنىدارد و نه با احدى پيمان قوم و خويشىو برادرى بسته است، بلكه همه چيز براساس حكمت و قانون استوار گرديدهو باطل در آن راه ندارد يكى از اينحكمتهاى الهى هلاكت قوم ستمكار باهر نام و عنوان است. اميرمؤمنان درنامهاى به فرماندهان نظامى علتسقوط و هلاكتحكومتهاى گذشته رادر دو مساله ديده است: يكى آنكهزورمندان آنها به گونهاى عملمىكردند كه مردم مجبور شدندحقوقشان رااز طريق رشوه و ديگرراههاى ناصواب خريدارى نمايند وديگرى سوق دادن مردم به سوى باطلاز سوى حاكمان است. (29)
شيوه ديگر اميرالمؤمنين براى دورساختن زمامداران از ارتكاب خيانت،تحريك احساسات و غيرت آنها بود. درنامهاى به ابن عباس مىنويسد.
من در كارهاى تو شريكم اگر زيانىبرسانى به امام و پيشواى خود زيانرساندهاى. (30) و در نامهاى احتمالا بههمين شخص براى آنكه او را از راهخطايى كه رفته بود پشيمان كند،مىفرمايد:
من تو را شريك در امانتم - يعنىحكومت - قرار دادهام و از ميان همهخاندانم به تو اعتماد كردم، حالا كهاوضاع بر من سختشده، تو هم مرارها كردهاى؟! چطور مال حرام ازگلويت پايين مىرود (31) ...
گاهى حضرت در سخنرانيهاىعمومى نيز به مردم هشدار مىداد كهخداوند شما را به وسيله اموالمىآزمايد.
روزى مولاى متقيان در حالسخنرانى بود، مردى برخاست و ازمعنى فتنه و امتحان پرسيد. امام پاسخداد:
وقتى آيه «الم احسب الناس انيتركوا، ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون» نازل شد از رسول خداپرسيدم مقصود از آزمايش و فتنهچيست؟ فرمود: يا على! امت، بعد از منامتحان خواهند شد... اين مردم پس ازمن با ثروتشان آزمايش مىشوند،ديندار بودن را منتى بر خدا قرارمىدهند... رشوه را به نام هديه و ربارا به رسم تجارت حلالمىشمارند (32) .
2. اقدامات اجرايى و حكومتى
اقدامات امام اميرالمؤمنين در اينخصوص عبارتند از:
1-2. انتخاب اصلح براى مديريت
يكى از مهمترين وظايف حاكماسلامى، انتخاب شايستهترين افرادبراى مديريتهاى مختلف كشور است.
اميرالمؤمنين، مدير جامعه را بهقطب آسيا تشبيه كرده (33) و تغيير آن راموجب تغيير اوضاع زمانه دانستهاست (34) در بسيارى موارد دين و اعتقادمردم نيز اعتقاد مدير آن جامعهمىباشد چنانكه رسول خدا،صلىاللهعليهوآله، در نامههاى خود باامپراتور روم و پادشاه ايران، گناهمسلمان نشدن مردم را به عهده آناندانست. رهبر جامعه اسلامى چنانكه بههر دليل فردى را به مديريتبخشى ازكشورش برگزيند، در حاليكه مىداندديگرى از او شايستهتر است، بهفرمايش پيامبر اكرم،صلىاللهعليهوآله، به خدا و رسول خداو همه مسلمانان خيانت كرده است. (35)
رسول خدا جوانى بيست و چندساله به نام «عتاب بن اسيد» را بهفرماندارى مكه انتخاب كرد و به اوفرمود: مىدانى چه مقامى به تو دادهام؟تو را فرماندار اهل الله، عز و جل،نمودهام و بعد فرمود:
لو اعلم لهم خيرا منكاستعملته، عليهماگر بهتر از تو سراغ داشتم او را بدينامر برمىگزيدم. (36)
يكى از ياران پيامبر از وى مقام ومنصبى خواست، حضرت دستى بهشانهاش زد و فرمود:
تو براى حكومت ضعيفى و آنكه ازعهده بر نيايد، در آخرت خوار وپشيمان خواهد شد. (37)
امام اميرالمؤمنين نيز در دورانزمامدارى خود بدين امر مهم توجهكافى داشت، خود به انتخاب اصلحاقدام مىكرد، مديران ضعيف را معزولمىنمود و به كارگزاران خود اين امر راءتوصيه مىفرمود.
پی نوشت:
1. ر.ك: شهيدى، سيدجعفر، تاريخ تحليلىاسلام.
2. ر.ك: المسعودى مروج الذهب، ج1، جز 2،ص 332.
3. ر.ك: على، حماسه جاويد، ص45.
4. «قطاع»، قطعه زمينى است كه حاكم بهفردى واگذار مىكند و سود بسيار اندكى ازاو مىگيرد اما از دادن ماليات معاف است.ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج1،ص 269.
5. ر.ك: ابن ابى الحديد، همان، ج1، ص198.
6. ر.ك: على حماسه جاويد، ص45.
7. نهجالبلاغه، خطبه 164.
8. همان، خطبه 2.
9. همان، خطبه 16.
10. ر.ك: ابن ابى الحديد، همان، ج1، ص90.
11. ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 15.
12. شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، همان،ج1، ص180.
13. ر.ك: الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافىروضه)، ج1، ص85.
14. ر.ك: نهجالبلاغه، كلمات قصار 73.
15. ر.ك: همان، خطبه 86.
16. امام اميرالمؤمنين در زمان پيامبر مدتىبه ولايت و جمع زكات و خراج يمن منصوبشد، بعضى از صحابه پيامبر كه با او بودندخواستند بر شتر صدقه سوار شوند، امامعلى، عليهالسلام، اجازه نداد و فرمود: سهمشما به اندازه سهم ديگران است و عاملى راكه در غياب حضرت با اين اشخاص مداراكرده بود ملامت كرد. آنها از سختگيرى على،عليهالسلام، به پيامبر شكايتبردند، پيامبرفرمود: از على شكايت نكنيد كه براى خداسختگير است، حق با على است و او بهتنهايى ارزش يك سپاه در راه خدا را دارد.
17. ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 27.
18. المجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، ج41،ص 114.
19. ر.ك: همان، ص401.
20. ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 26.
21. همان، نامه 51.
22. ر.ك: همان، نامه 27.
23. ر.ك: همان، خطبه 176.
24. ر.ك: همان، نامه 41.
25. عثمان بن حنيف بن واهب بن الحكم بنثعلبة بن الحارث الانصارى - در زمانحكومت عمر متصدى اخذ ماليات ازبخشهايى از عراق بود - اميرالمؤمنين او را بهولايتبصره گماشت، طلحه و زبير چون بربصره تسلط يافتند بعد از شكنجههاى زياد،او را از بصره بيرون كردند، وى بعد ازشهادت على بن ابيطالب، عليهالسلام، دركوفه ماند و در زمان معاويه از دنيا رفت (ابنابى الحديد، همان، ج16، ص205) عثمان ازصحابه رسول خدا بود و در جنگ احدشركت داشت.
26. ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 45.
27. همان، نامه 53.
28. همان، خطبه 126.
29. ر.ك: همان، نامه 79.
30. ابن ابى الحديد، همان، ج15، ص126.
31. نهجالبلاغه، نامه 41.
32. همان، خطبه 156.
33. ر.ك: همان، خطبه 3.
34. ر.ك: همان، نامه 31.
35. البيهقى، سنن، ج10، ص11.
36. اسد الغابه، ج3، ص358.
37. مديريت و فرماندهى در اسلام، ص153.