شاعر: پروانه نجاتی
خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را
تا قدری التیام دهد گوش پاره را
آتش گرفته گوشه دامان کوچکش
آبی نبود چاره کند این شراره را
از خیمههای سوخته تا گود قتلگاه
هاجر شد و دوید به هر سو اشاره را
باران تازیانه و سیلاب سیلی، اشک
تاریک کرده بود نگاه ستاره را
از حال رفت، بوته خاری پناه شد
در خواب دید کودکی و گاهواره را
در خواب دید رفته مدینه و تشنه نیست
لب باز کرد و خوردن آبی دوباره را
زینب تمام همسفران را ردیف کرد
گم کرده بود دختر چندم... شماره را!