نویسنده: فاطمه سالاروند
ای مسافر غریب، ای پرنده شهید
ای همیشه سربلند، ای نجیب رو سپید
سوره فصیح نور، بر لب تو میشکفت
آفتاب عشق و درد در دل تو میتپید
پاره پاره و کبود، زیر سم اسبها
از تن معطرت باغ لاله میچکید
بودنی چنان وسیع، مثل تو زمین نداشت
رفتنی چنشن شگفت، چشم آسمان ندید
باغهای خشک را، یاد سبز تو بهار
قفلهای بسته را، نام روشنت، کلید
ماندنیترین غزل خواندنیترین سرود
کی توان تو را نوشت؟ کی توان تو را شنید؟