نویسنده: عادل سالم
بانو! کمر به کشتن خورشید بستهاند
این بار چندم است دلت را شکستهاند
این تشت، تشت خون جگر گوشه تو نیست؟
این تار و پود کیست که از هم گسستهاند؟
بانو! خدا گواه که امروز در غمت
یک آسمان ستاره به ماتم نشستهاند
اینان دوبار داغ تو را تازه کردهاند
اینک در انتظار حسینات نشستهاند...