نویسنده: حسنعلی پاکزاد
آب هر چند که مهریه دلتنگیهاست
آب یک عمر خجالت زدهی روی شماست
آب آتش شد و بر مجمرهی جان افتاد
نیمه شب، خستگی شهر به دوشاش پیداست
شعله در شعله به خاکستر باران میریخت
آه مادر چه بگویم که شروعاش اینجاست
ای کریمی که به احسان تو مشهور شده است
اهل بیتی که غزل مرثیهاش سهم شماست
دشت تا دشت عطش بود و کویری در راه
رود تا رود مسیری که به تنهایی ماست
بانوی آب یقیین دارم از آغاز ازل
آب، لب تشنه به دنبال شه کرب و بلاست