نویسنده: کاووس حسنلی
آسمان کربلا آن روز آتش بار بود
آن زمین سوخته دریایی از اسرار بود
کوچههای آسمان پر بود از عطش
آب هم چشم انتظار لحظه ایثار بود
پیچ تابی داشت آب دجله از شلاق شرم
چرخ بی تقصیر هم در حال استغفار بود
با طلوع زخم یاران تشنگی از یاد رفت
دشمن از بیچارگی با مشک در پیکار بود
پایههای عرش میلرزید، آن ساعت که دید
بین ماه و مهر تابان، آخرین دیدار بود
ذوالجناح از عرصه برمیگشت اما جای گل
گوییا صد کوه غم این بار بر او بار بود
در میان آتش و خون باغی از گل میشکفت
دستی از اعجاز بی تردید در این کار بود
سینه شب را «فلق» بشکافت روز از نو دمید
روزگار عشق، ورنه، روزگاری تار بود