سعدي و مولانا(2)
نويسنده: سعيد حميديان
مولانا در سنجش با سعدي
جلسه قبل مطالبي در قياس مولانا و سعدي در رويارويي فرضي بيان شد. طبيعي است مولانايي که شغل ديواني نپذيرفته و مانند هر عارفي از کون و مکان فارغ بوده است، در مقابل سعدي که مي توان او را روشنفکري در زمان خودش دانست که کار ديواني هم مي کند؛ آبشان در يک جوي نمي رود. اساساً سعدي و حافظ در مقابل تندروي هاي تصوف موضع گيري مخالف دارند. البته تفاوت هايي بين سعدي و حافظ در موضوع وجود دارد. سعدي در تمام آثار خود، اعم از گلستان، بوستان، غزليات و ساير آثارش کمترين نامي از حلاج نمي برد. نه نام و نه صفت و عملکرد او. حافظ هم فقط يک بار از حلاج به صراحت نام برد.
سعدي اساساً با هر گونه افراط مخالف است. در عين اينکه از تصوف تأثير گرفته است. البته بنا به تصريح دکتر شفيعي کدکني بعد از قرن 6 و 7 هجري قمري از تصوف استفاده ابزاري شده است. حتي حافظ هم به اين کار مبادرت ورزيده بود. اما حافظ و سعدي علي رغم تأثيرپذيري از تصوف با هرگونه افراطي گري صوفيانه مخالفند.
از اين روست که سخن از حلاج چه به صراحت و چه ضمني در آثار سعدي جايي ندارد. نه تنها حلاج بلکه شخصيت هاي ديگر صوفيانه هم اينگونه اند. مولانا از نظر سعدي جزو تندروان تصوف است.
در نظر سعدي، شطحيات و طامات مذموم و ناپسند است. ولي شعر مولانا سرشار از غزليات شطح آميز و صوفيانه است.
سعدي مي گويد:
به صدق و ارادت ميان بسته دار
ز طامات و دعوي زبان
طامات را در کنار دعوي مي آورد. اين اختلافي عقيدتي و فرهنگي و بزرگ است. يک غزل سعدي حکايت قاطعي براي سنجش اين دو است. غزليات سعدي مستقيماً پاسخ به مولاناست.
مولانا غزلي دارد که اين گونه آغاز مي شود:
بنماي رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشاي لب که قند فراوانم آرزوست
سعدي جوابي به مولانا مي دهد که نظيرش را حافظ به شاه نعمت ا... ولي مي دهد.
غزل سعدي در پاسخ به مولانا بر خلاف اکثر غزل هاي ديگر او غزل خوبي نيست. شورانگيز و دل انگيز و دلپذير نيست. اما صحبت بر سر پايين و بالا بودن ارزش غزل اين دو نيست. چه اينکه ارزش غزل مولانا بسيار بيشتر از غزل سعدي است. بلکه سخن ما بر سر تفکر اين دو شاعر در مخالفت با هم است. غزل سعدي چنين است:
از جان برون نيامده جانانت آرزوست
زنار نابريده و ايمانت آرزوست
بر درگهي که نوبت ارني همي زنند
موري نئي و ملک سليمانت آرزوست
فرعون وار لاف اناالحق همي زني
وان گاه قرب موسي عمرانت آرزوست
هر روز از براي سگ نفس بوسعيد
يک کاسه شور با و دو تا نانت آرزوست
سعدي در اين جهان که تويي ذره وار باش
گر دل به حضرت سلطانت آرزوست
سعدي در اين غزل عمداً رديف را اينگونه انتخاب مي کند که هر کسي بداند اين غزل جوابيه اي بر غزل مولاناست.
دقت کنيد که سعدي در بيت سوم مولانا را هم رديف فرعون مي نامد. به گمان من اين غزل و اين بيت از هرگونه حرف و سخن گفتن درباره تفاوت هاي اين دو شاعر گوياتر است. البته اين غزل هيچ گاه در شأن سعدي نبوده است. ولي اين غزل بيانيه اي است در ابراز مخالفت با مولانا و مشي صوفيانه او.
سعدي در پايان غزل نتيجه اي را عنوان مي کند که حافظ هم هميشه در پايان غزل هايش به آن اشاره مي کند. به طور کلي سعدي مخالف سرسخت تندروان تصوف است و اسم و احوال آنها را هم نقل نمي کند. ولي حافظ فقط از لحاظ نفس شهامت به آنها اشاره مي کند. چنانچه از حلاج و شيخ صنعان اينگونه ياد مي کند. حافظ در اشعارش از حلاج به عنوان اسطوره فداکاري ياد مي کند. او کار حلاج و شطحيات حلاج را نمي ستايد، بلکه نفس شهامت او را ستايش مي کند.
حافظ حتي وقتي در مورد شيخ صنعان با نظر مثبت سخن مي گويد باز به منش صوفيانه او توجه ندارد؛ بلکه شهامت او را مي ستايد. حافظ افرادي را که نان به نرخ روز خور نيستند، مي ستايد.
او افرادي را که در بيان عقايدشان به محافظه کاري روي مي آورند، نکوهش مي کند. بايزيد هم در کنار مولانا يکي از تندروان صوفي مسلک است. سعدي دو بار از بايزيد نام مي برد. اما به شطحيات و طامات او اشاره نمي کند، بلکه فروتني او را مي ستايد.
در ادامه به سنجش تفاوت هاي غزل سعدي و مولانا مي پردازم.
ابتدا بحثي کلي درباره محتواي غزل اين دو شاعر پرآوازه مطرح مي کنيم. همانطور که قبلاً عرض شد تفاوت بزرگي بين شعر شاعراني صوفي چون عراقي، عطار و مولانا با افرادي چون سعدي و حافظ وجود دارد.
غزل افرادي چون مولانا، عطار و عراقي آئينه تمام نماي مکتبشان يعني تصوف است. به بيان ديگر تمامي مفاهيم و اصول تصوف در غزل آنان وجود دارد. تمام آداب تصوف را مي توانيد در غزل آنها ببينيد.
اما دسته دوم يعني غزل سعدي و حافظ بيشتر چيزي را که حاصل اخلاق صوفيانه است در شعرشان منعکس مي کنند. مثل اعتقاد به عشق به عنوان رکن رکين عالم هستي و پيوند دهنده همه اجزاء و آحاد جهان هستي. همين طور است رموز و زير و بم هاي عشق. اخلاص صوفيانه به صورت فروتني و خاکساري در غزل حافظ و سعدي ديده مي شود. يکي از تأثيرات اخلاق صوفيانه که در قرون 5 و 6 بر جامعه ايران حاکم بود، تلطيف کردن اخلاق عمومي بود. اخلاق صوفيانه غرور را مذموم شمرده، فروتني و خاکساري نسبت به حق و همه موجودات را جايگزين آن کرد. کل تاريخ شعر و غزل فارسي از قرن 6 به بعد گواه تأثير عظيم عرفان در اخلاق جامعه بود. حاصل اخلاق صوفيانه در شعر سعدي و حافظ تبلور يافت. من در کتاب «سعدي در غزل» به بحث و بررسي غزل هاي سعدي پرداخته ام. بديهي است که در يک سخنراني يک ساعته نمي توانم حتي چند صفحه از يک کتاب را مطرح کنم. اما اگر از اين کتاب ذکري مي کنم اين است که در اين کتاب از ديدگاه خودم غزل هاي سعدي را دسته بندي و تجزيه و تحليل کردم. يکي از نتيجه گيري هايم که با يافته هاي اکثر محققان تفاوت دارد اين است که غزليات سعدي اکثراً عارفانه است. به بيان ديگر بيش از نيمي از غزل هاي سعدي، عارفانه است.
من به شدت ديدگاه آن افرادي را که غزل سعدي را مغازله اي و داراي خصوصيات عشق انساني و مجازي مي نامند، رد مي کنم. طبق بررسي من 98 درصد غزل هاي مولانا عارفانه است. غزل هاي عارفانه را مي توان از نشانه هاي خاص شعر صوفيانه و عارفانه دانست.
البته براي بررسي تطبيقي مي توانيد به تفاوت غزل هاي عارفانه شاعراني چون عطار و مولانا با غزل هاي سعدي توجه کنيد. تعدادي از غزل هاي سعدي وجود دارد که البته کم اند ولي در زمره غزليات متصوفه قرار مي گيرد. به بيان ديگر اين نشانه از غزل هاي او دريافت مي شود که او قصد دارد نقش عراقي، عطار و مولانا را ايفا کند که اتفاقاً اين دسته از غزل هاي سعدي خوب از آب درنيامده اند.
اکثر غزليات سعدي دلنواز است ولي اين دسته از غزليات او که به آنها اشاره شد زياد چنگي به دل نمي زند. زيرا سعدي مرد تصوف در شعر نيست. مرد بيان اصول و آداب و مبادي تصوف در شعر نيست. آنجايي هم که قصد داشته تنه خود را به تنه امثال عراقي و عطار و مولانا بزند، از سِلک خود خارج شده است.
خيلي بي انصافي است که عده اي مي گويند غزل سعدي فقط عشق انساني و مغازله اي است.
مرحوم فروغي سعدي شناسي بزرگ بود. اما عجيب است که چنين فرد اديب و دانشمندي که اينقدر با سعدي مأنوس است، ادعا مي کند که غزل سعدي مغازله اي است. هم از اين روست که به پدران و مادران توصيه مي کند که اين غزل ها را به کودکان خود ياد ندهند. خيلي جالب است. او معتقد بود که بچه ها با خواندن غزليات سعدي فاسد مي شوند!
او از بين نزديک به 700 غزل سعدي که اينگونه بودند عده اي را انتخاب کرد که به عقيده خودش بي عيب بودند. او 49 غزل را از 700 غزل جدا کرد و اين تعداد را حاوي موضوعات اخلاقي و پندنامه عنوان کرد که بي عيب جهت فراگيري کودکان اند! اما من در کتاب سعدي در غزل عکس اين نتيجه را گرفته ام.
سخن ما بر سر تفاوت محتواي غزل هاست. به تفاوت هاي ديگر ساختار غزل سعدي و مولانا مي پردازم. اول از نظر قالب به بررسي مي پردازيم. در غزل هاي سعدي نوعي تناسب نسبي در تعداد ابيات ديده مي شود. اما اين تناسب به هيچ وجه در غزل هاي مولانا ديده نمي شود. مولانا غزل سه بيتي بسيار دارد. غزل هاي 84 بيتي هم در ديوان او ديده مي شود. اين خيلي عجيب است.زيرا تعداد ابيات اين غزل ها حتي از بعضي قصايد هم طولاني تر است.
غزل هاي 50 بيتي و 60 بيتي هم زياد دارد. اين يکي از تفاوت هاي غزل هاي سعدي و مولانا بود.
اما تفاوت ديگر؛ بعضي از غزل هاي مولانا از نظر ساختار به مقاله نزديک است. يعني تفاوت بارزي با مقاله ندارد. گويي که مقاله اي درباره مسائل مختلف تصوف و عرفان را با قالب شعر بيان کرده است.
به گمان من اين خصيصه غزل هاي مولانا مي تواند از اشعار سنايي مايه گرفته باشد. سنايي در اشعارش درازگو بود. مولانا هم گاهي در غزل بحثي را شروع مي کند و پس از بيان استدلال هايش تمثيل مي آورد. ولي در غزل سعدي در مواردي انگشت شمار تمثيل و حکايت ديده مي شود.
حافظ هم گاهي حکايت هاي کوتاهي بيان مي کند. زيرا غزل جاي حکايت نيست. اما جالب اينجاست که مولانا گاهي اوقات در يک غزل بيش از سه يا چهار حکايت مطرح مي کند! اين امر کاملاً با ساختار غزل سعدي تفاوت مي کند. غزل سعدي اکثراً حول محور عشق، اخلاق، فروتني و خاکساري است.
تنوع مضامين در درون يک غزل واحد در غزل هاي حافظ هم ديده مي شود. به نظر من يکي از افرادي که در متنوع شدن ابيات غزل نقش داشته است، خود مولاناست.
به بيان ديگر تفاوت هاي مضمون در شعر مولانا که از موضوعي و حکايتي به موضوع و حکايت ديگر مي رود، زمينه را در قرن هفتم هجري آماده کرد تا ديگراني مثل حافظ در قرن هشتم راه او را ادامه دهند. زيرا بسياري دوست داشتند در داخل يک غزل، مضامين متنوعي به کار برند.
بحث ديگري که درباره شعر سعدي و مولانا مطرح مي شود تصاوير در شعر اين دوست. به بيان ديگر تصوير شاعرانه يا صور خيال نزد اين دو شاعر.
حکايت مولانا حکايتي کاملاً جدا از همه شاعران است. يعني بايستي مولانا را تنها با خودش ارزيابي کرد. قبلاً اشاره شد که مولانا در زمره شاعران خلاق است. در حالي که سعدي و حافظ تکميل کننده اند. نمونه هاي زيادي است که مي توان آنها را تجزيه و تحليل کرد.
وقتي مولانا مي گويد: زهي سلام که دارد ز نور دُم دراز؛تمثيل بسيار جالب و عجيبي به کار مي برد. مولانا هنگام سلام دادن را با حالتي سمعي و بصري و بسيار اديبانه نمايانده است. يعني سلام بلند بالايي با دُم درازي از نور کرد. کدام شاعر در تاريخ ادبيات فارسي جرأت کرده چنين تصويري ارائه دهد؟ امروز هم عجيب است. مولانا در قرن هشتم و هشتصد سال قبل از سهراب سپهري که گفت: نور خواهم خورد؛ گفت: من نور خورم که قوت جان است.
مولانا هشتصد سال قبل مانند شاعري نوپرداز گفت من نور مي خورم. خلق از عدم همينجاست. ولي سعدي و حافظ اينگونه نيستند. در کل ديوان حافظ نمي توانيد ده مضمون جديد پيدا کنيد که تا قبل از حافظ ديگران آن را مطرح نکرده بودند. ولي مولانا اينگونه نيست. او خلاق است. چيزي هايي را که ديگران نگفته بودند از عدم و با شهامت مطرح مي کند. غزلي ديگر از مولانا مي خوانم که بعضي معتقدند سروده مولانا نيست:
خانه دل باش، کبوتر گرفت
مشغله و بَقَرِ بقو درگرفت
انصاف بدهيد. چه زيبا قليان دروني شاعر بيان شده است. آبا بهتر از اين در تاريخ شعر فارسي ديده ايد؟ سعدي و حافظ جزو آن دسته شاعراني اند که دوست دارند الفاظ بسيار خوب، قشنگ و به هنجار در شعرشان به کار برند. البته در غزل سعدي گاهي کلمات نخراشيده و غير مؤدبانه ديده مي شود؛ ولي لفظ غزل حافظ از سعدي هم پيراسته تر است. نمي توان سراغ کمترين لفظ نخراشيده اي را در غزل حافظ گرفت. او وسواس غريبي درباره شعرش و الفاظ بکار رفته در شعرش داشت. او نقطه مقابل مولانا است. مولانا هيچ آدابي و ترتيبي نمي جويد. قافيه هاي غلط و هرچه را فکر کنيد در غزلش وجود دارد. گاهي در يک غزل فقط رديف مي بينيد. قافيه نيست. مولانا فقط خلق مي کند. از اين رو بسياري از تصاويري که او مي سازد نو و دلنشين است.
آب حيات خضر را در رگ ما روانه کن
آئينه صبوح را ترجمه شبانه کن
امروزيان اين شعر را نوگرانه مي نامند.
چو غلام آفتابم همه ز آفتاب
نه شبم نه شب پرستم که حديث خواب
چه رسول آفتابم به طريق ترجماني
بروم از او بپرسم به شما جواب گويم
ذهن اين مرد تا کجا حرکت مي کرد؟ غلام آفتاب را در نظر بگيريد. در سراسر شعر فارسي در ميان ميليون ها ترکيب شعري، کجا ترکيب غلام آفتاب را مي يابيد؟ او زمين و آسمان را نمي شناسد. همه را به هم پيوند مي دهد. او در آفاق به قدري جَوَلان مي دهد که زمين و آسمان را به هم مي دوزد. دو عنصر افلاکي و خاکي را. دوباره مي گويد:
من خمره افيونم زنهار سرم مگشا
آزادي، پرسش ذهن يا تداعي آزاد اين است. يا دوباره مي گويد:
ميان ابروات اي عشق اين زمان گرهي است
و يا:
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود مي ليسد
خلق از عدم و خلق تصاويري اين چنيني فقط از عهده مولانا بر مي آيد. هيچ يک از شاعران بعدي جرأت نکردند به اين حيطه نزديک شوند. مولانا منحصر به فرد ماند.
مولانا از نظر زبان هيچ قاعده اي را نمي پسندد. زشت بودن، بدآهنگ بودن و نافصيح بودن لفظ براي او اهميتي ندارد. اگر واژگان سعدي و حافظ را بررسي کنيم (از نظر بسامدي) و واژگان مولانا را هم در کنار آنها بگذاريم، درمي يابيم مولانا وسيع ترين دايره واژگاني را در غزل پارسي به کار برده است. او واژگان خود را از همه نقاط دريافت کرده است: فارس، خراسان، آذربايجان، هرات، بلخ و غيره. ولي سعدي و حافظ بيشتر از واژه هاي شاعرانه و درخور غزل استفاده کرده اند.
مولانا در واج ها هم هيچ قيدي نمي پذيرد. کم مي کند، زياد مي کند. گاهي کلمه تشديد دارد، حذف مي کند و بالعکس، کش مي دهد، متراکم مي کند و...
متأسفانه به دليل کمبود وقت نمي توانم در مورد وزن، قافيه و موارد ديگر به بررسي تفاوت هاي اين دو شاعر پرآوازه بپردازم. همين مايه هم دردسر و تصديع دادم.