مثنوی و منطق الطیر سلیمانی

خاقانی چند بار سخن خود را «منطق‌الطیر» خوانده است و منظورش این بود که هر کسی نمی‌توان سخن او را بفهمد و باید سلیمانی باشید تا دریابد که او چه گوید. در این شکی نیست که سخن خاقانی پرمعناست و فهم آن دشوار است، با
شنبه، 17 مهر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مثنوی و منطق الطیر سلیمانی
 مثنوی و منطق الطیر سلیمانی

 

نویسنده: محمدرضا افضلی




 
منطق‌الطیر آن خاقانی صداست *** منطق‌الطیر سلیمانی کجاست
توجه دانی بانگ مرغان را همی *** چون ندیدستی سلیمان را دمی
پر آن مرغی که بانگش مطرب است *** از برون مشرق است و مغرب است
هر یک آهنکش ز کرسی تا ثریست *** وز ثری تا عرش در کر و فریست
مرغ کو بی این سلیمان می‌رود *** عاشق ظلمت چو خفاشی بود
با سلیمان خو کن ای خفاش رد *** تا که در ظلمت نمانی تا ابد
یک گزی ره که بدان سو می‌روی *** همچو گز قطب مساحت می‌شوی
و آن که لنگ و لوک آن سو می‌جهی *** از همه لنگی و لوکی می‌رهی

خاقانی چند بار سخن خود را «منطق‌الطیر» خوانده است و منظورش این بود که هر کسی نمی‌توان سخن او را بفهمد و باید سلیمانی باشید تا دریابد که او چه گوید. در این شکی نیست که سخن خاقانی پرمعناست و فهم آن دشوار است، با این حال، مولانا می‌گوید: آن معانی علمی و فلسفی خاقانی «صَدا» و انعکاسی از نطق مرغان حق است و منطق‌الطیر سلیمانی نیست. منطق‌الطیر سلیمانی، زبان مرغان حق و زبان اهل معناست. این زبان را باید از مردان کامل آموخت. مرد حق که بانگش شادی حقیقی و آرامش روح می‌آورد، بال و پری دارد که همه‌ی عالم را زیر سایه‌ی خود می‌گیرد. «کرسی» عرش الهی است و «ثری» زمین خاکی ماست. مرد حق در میان عرش و عالم خاک در رفت و آمد است و به اقتضای ضرورت‌های پرورشی و روحی، از کرسی به ثری می‌آید یا از عالم خاک به سوی عرش پر می‌کشد. کسی که چنین هدایتی را نپذیرد، نمی‌تواند چشم به نور حق بگشاید. «رد» به معنای مردود است. «بدان سو» به معنای به سوی حق است. انسان اگر حتی به اندازه‌ی یک وجب با صدق و اخلاص در آن راه پیش برود، معیار و میزان دیگران می‌شود؛ مانند چوب یا آهنی که با آن مساحت یا طول را گز می‌کنند. حتی اگر لنگان به آن سو بروی؛ قبول حق تو را از لنگی و لوکی می‌رهاند و به راه می‌اندازد.

تخم بطی گرچه مرغ خانه‌ات *** کرد زیر پر چو دایه تربیت
مارد تو بط آن دریا بدست *** دایه‌ات خاکی بد و خشکی پرست
میل دریا که دل تو اندر است *** آن طبیعت جانت را از مادر است
میل خشکی مر تو را زین دایه است *** دایه را بگذار کو بدرایه است
دایله را بگذار در خشک و بران *** اندر آ در بحر معنا چون بطان
گر تو را مادر بترساند ز آب *** تو مترس و سوی دریا ران شتاب
تو بطی بر خشک و برتر زنده‌ای *** نی چو مرغ خانه خانه گنده‌ای

اصل انسان مرغابی است، نه مرغ خانگی؛ هر چند مرغ خانگی و خاکی او را پرورش داده است. در این تمثیل کوتاه، مرغ خانگی انسان دنیا‌دوست و مرغابی، روح خداجو و کمال‌طلب است. «دریا» دریای معنا و بحر الهی است. «دایه» کسانی هستند که علم ظاهر دارند و می‌پندارند که همه‌ی مسائل را جواب می‌دهند، یا نفس انسانی است که نهاد خداجوی ما را به بی‌راهه می‌کشاند. «بدرایه»، یعنی بداندیش یا صاحبِ نظرهای نادرست.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.