جلوه هايى از شخصيت امام هادی(علیه السلام ) (1)
امامت آن حضرت
ما قبلا در تمامى نوشته هاى مربوط به زندگى ائمه اطهار چه به تفصيل و چه مجملا به مباحث امامت پرداخته ايم لذا در اين كتاب تنها به نكات خاصى از مساءله مهم امامت مى پردازيم :
نياز به امامت
سرمنشاء تمامى نيكى ها و عامل دوام جوامع انسانى و امّ الفضائل ، ايمان به خداوند است كه امام تجسم حقيقى اين اعتقاد و مبلّغ آن در تمام حركات و سكنات خود است . ايمان به خداست كه عالم را از مصائب جنگ ، نابودى و ديگر تنش هاى ناخواسته حفظ مى كند و اين ائمه بوده اند كه تلاش عمده شان مصروف تعميق آن در ميان مردم بوده است ، امامان بودند كه پرچم ايمان را در بلنداى آسمان به اهتزاز درآوردند و براى اعلاى كلمه توحيد تن به دشوارى هاى جنگ ، زندان ، خانه نشينى و... دادند و آثار درخشانى در اين زمينه از خود به يادگار گذاشتند.
اين (( نهج البلاغه )) است كه عميق ترين مفاهيم اعتقادى را براى ما شرح مى دهد و ما را دعوت مى كند تا در آفريده هاى خداوندى انديشمندانه بنگريم و زيبايى هاى فضائل را چنان به رخ ما مى كشد كه شيفته اخلاق اولياء اللّه مى شويم و آرزو مى كنيم كه خود، در اين سلك درآييم و حقيقت گرايش هاى حيوانى را چنان دقيق به تصوير مى كشد كه ما را از مفاسد و رذائل اخلاقى متنفر مى سازد.
صحيفه سجاديه يا انجيل آل محمّد (( - صلوات اللّه عليهم - )) نيز نقش مهمى در لطيف كردن روح ها دارد و مرغزار سرسبز ايمان است و سرچشمه زلال تشنگان معارف و اخلاق ، تمامى ادعيه ماءثوره از ائمه در اين نكته مشترك بوده و تزكيه نفس و پالايش روان را مد نظر قرار مى دهند و در صدد نجات آدميان از وادى جهل و غرور مى باشند. در كتب احتجاجى و كلامى دلايل استوارى از ائمه در دفع شبهات معاندين حق و منكرين خدا روايت شده است .
امام هادى در زيارت خود موسوم به ((جامعه )) به بخش هايى از كوشش و تلاش اجداد خود براى تحكيم ايمان اشاره مى كند در اينجا به فرازهايى از اين زيارتنامه اشاره مى كنيم :
(( السلام على الدعاة الى اللّه ، الادلاء على مرضاة اللّه ، و المستقرّين فى امر اللّه ، و التامين فى محبّة اللّه ، و المخلصين فى توحيد اللّه ، و المظهرين لا مر اللّه .... ))
((سلام بر دعوت كنندگان به سوى حق و راهنمايان به خشنودى خداوند، درود بر استواران در اجراى امر الهى و مستغرقان در محبت الهى ، سلام بر موحدان مخلص و آشكار كنندگان امر خدايى ...)).
امام سپس خطاب به اجداد خويش مى گويد: ((شما شاءن ، جلال و مجد خداوندى را بزرگ داشتيد و نام او را برقرار نموديد و ميثاق او را استوار كرديد و پيمان اطاعت او را محكم نموديد. براى خدا در نهان و آشكار به نصيحت پرداختيد و با حكمت و پند نيكو به راه خدا دعوت كرديد و جانهايتان را در راه خشنودى حضرت باريتعالى فدا نموده و دشوارى هاى ناشى از دعوت به سوى خدا را تحمل كرديد و صبر نموديد. نماز را بپاى داشتيد، زكات داديد و امر به معروف و نهى از منكر نموديد و در راه حق به بهترين وجه به جهاد برخاستيد تا آنكه دعوت حق را آشكار كرده واجباتش را بيان نموديد و حدود الهى را برپا كرديد. شرايع و احكامش را گسترديد و سنت هاى خداى را تعيين كرديد و خشنودى حق را به دست آورديد تسليم قضاى حق بوديد و رسولان پيشين را تصديق كرديد...)).
در فرازهاى بالا نقش پيكارگرانه ائمه را براى به اهتزاز درآوردن پرچم توحيد و دفاع از ارزش هاى دينى و اسلامى به خوبى مشاهده مى كنيم . آنان مخلصانه جان و مال خود را فداى حق و راه حق كردند و در اين راه چشمداشتى جز از ذات مقدس خداوندى نداشتند.
عصمت امامان (عليهم السلام )
اگر كسى سرگذشت ائمه را بخواند كمترين شكى نسبت به عصمت آنان برايش باقى نخواهد ماند و يقين خواهد كرد كه آنان نه عمدا و نه سهوا مرتكب هيچ صغيره اى هم نشده اند. زندگى امامان ، ثبات قدم ، وحدت قول و عمل و بر صراط مستقيم بودن آنها را به خوبى نشان مى دهد تمام ائمه با شدت و برندگى كامل وظيفه دفاع از معتقدات دينى را به عهده گرفته و كمترين انحرافى از خود نشان ندادند. طاغوت زمان ، متوكل عباسى با تمام وسايل ممكنه در صدد برآمد تا امام هادى - عليه السلام - را بفريبد و او را از راه راست منحرف كند و به محافل لهو و لعب و فسق و فجور بكشاند ليكن امام با تمام وجود امتناع كرده مقاومت ورزيد و با مواضع خود دليلى روشن بر عصمت خود و اجداد بزرگوار خويش ارائه كرد و حقانيت شيعه را درباره عصمت ايشان به وضوح بيان نمود.
علم امامان (عليهم السلام )
((علم ما عبارت است از: (( غابر، مزبور، نكت فى القلوب )) (الهامات قلبى )، (( نقر فى الاسماع )) (به گوش خوردن صدا) (( جفر احمر، جفر ابيض )) و همچنين مصحف فاطمه - عليهاالسلام - و ((جامعه )) كه تمامى مايحتاج مردم در آن است نزد ماست )).
و چون از حضرت معانى اين تعابير را پرسيدند ايشان فرمود: (((( غابر؛ )) دانش آينده است )) و (((( مزبور؛ )) دانش گذشته مى باشد)) و (((( نكت فى القلوب ؛ )) الهام است )) و (((( نقر فى الاسماع ؛ )) سخنان ملائكه است زيرا ما گفتار آنان را مى شنويم ليكن خود آنها را نمى بينيم )) و (((( جفر احمر؛ )) ظرفى است كه سلاح پيامبر اكرم در آن قرار دارد و از آن خارج نمى شود تا آنكه قائم آل محمّد قيام نمايد. امّا (((( جفر ابيض ؛ )) ظرفى است كه در آن تورات موسى ، انجيل عيسى ، زبور داوود و كتب آسمانى پيشين قرار دارد)) و ((مصحف فاطمه - عليهاالسلام - كتابى است كه در آن تمام حوادث و نام هاى كسانى كه تا روز قيامت به حكومت مى رسند منظور است )). و امّا ((جامعه ؛ كتابى است داراى هفتاد ذراع طول كه حضرت رسول اكرم (( - صلى اللّه عليه و آله و سلم - )) با دهان مباركشان آن را املا مى فرمودند و حضرت على - عليه السلام - با دست خويش مى نگاشتند. به خدا قسم هر چه مردم تا روز قيامت بدان نياز پيدا كنند در اين كتاب آمده است حتّى ديه يك خراش و يك تازيانه يا نصف تازيانه ...)).(1)
ابوالعلاء معرى در شعر خود به همين جفرى كه نزد اهل بيت موجود است اشاره مى كند و مى گويد:
((همگان از ديدن جفر و جام جهان نماى كوچكى كه همه آبادى ها و ويرانى ها را نشان مى داد و نزد ائمه موجود بود شگفت زده شدند)).(2)
دليل روشن اين مدعا روايات و پيشگوئى هاى متعددى است كه از ائمه در زمينه هاى گوناگون علوم نقل شده است . امام على مولاى متقيان و باب شهر علم پيامبر پايه حدود سى و دو علم را - به قول عقّاد - بنيان نهاد و از پيشرفت هاى تكنولوژيك و تحولات علمى كه در عرصه گيتى به ظهور مى رسد خبر داد. حضرت در يكى از مغيبات خود چنين مى فرمايد:
(( ((ياتى زمان على الناس يرى من فى المشرق من فى المغرب ، و من فى المغرب يرى من فى المشرق )). ))
((زمانى خواهد آمد كه ساكنين مشرق ، افراد مستقرّ در مغرب را خواهند ديد و ساكنان مغرب مشرقيان را)).
و باز فرمود: (( ((ياتى زمان على الناس يسمع من فى المشرق من فى المغرب و من فى المغرب يسمع من فى المشرق )). ))
((زمانى فرا خواهد رسيد كه : آنكه در مغرب است آواى مشرقيان را خواهد شنيد و بر عكس )).
و هر دوى اين پيشگويى با اختراع تلويزيون و راديو تحقق يافت .
همچنين حضرت سجاد - عليه السلام - فرمود: (( ((ياتى زمان على الناس يسير فيه الحديد؛ )) زمانى خواهد آمد كه در آن ، آهن به حركت در خواهد آمد)).
كه با اختراع انواع ماشين ها و قطارها محقق شد. البته حضرت موارد متعددى را پيش بينى كرده اند كه تماما صادق بوده است . (3) خود حضرت با صراحت تمام موقعيت علمى خويش را چنين بيان مى كند: ((معانى كتاب خدا را از من بپرسيد به خدا قسم آيه اى نازل نشده است جز آنكه مى دانم در شب بوده يا روز، در كوه بوده يا دشت )).(4)
امام صادق نيز يكى از همين پيشوايان حق و حقيقت است كه از زلال علم و دانش آنها بشريت همچنان سيراب مى شود ايشان در گفته هايشان از آلودگى دريا و فضا و زيان هاى ناشى از آن براى انسان پرده برداشته است و در كتاب موسوم به ((توحيد مفضل )) قواعد تشريح و عجايب مربوط به اعضاى انسان را بيان نموده است . همچنانكه بنيانگذار علوم فيزيك و شيمى بشمار مى رود و اصول اين دو دانش را توسط شاگرد برجسته و ممتاز خود پيشاهنگ تحولات علمى جابر بن حيان چهره افتخارانگيز شرق وضع كرده است .
امام هادى نيز پس از وفات پدر و هنگام تصدى مقام امامت بيش از هفت سال نداشت ، ليكن به وسيله علماى بزرگ زمان مورد پرسش قرار گرفت و دشوارترين مسايل فقهى ، فلسفى و كلامى را آنچنان دقيق و روشن پاسخ گفت كه پرسندگان را متحيّر ساخت و در نتيجه آنان به امامت حضرت اعتراف كردند. در اين نمونه و نمونه هاى ديگر دليل آشكارى است بر علم خدادادى آنان و اينكه خداوند فضل و دانشى به آنان عطا فرموده است كه به هيچ كس ديگر چنين عنايتى نكرده است .
نصّ بر امامت حضرت
1 - ((اسماعيل بن مهران )):
چندى بعد كه معتصم عباسى امام را به سامرّا فرا خواند دوباره اسماعيل شتابان نزد حضرت آمد تا امام بعدى را بشناسد و در سلك مواليان وى درآيد. پس گفت : ((يابن رسول اللّه ! شما در حال رفتن هستيد پس از شما امر امامت به عهده كيست ؟)).
امام گريست و از سفر خود احساس خطر كرده با علم به اينكه ديگر بازگشتى نخواهد بود، فرزند خود امام على هادى را به عنوان امام بعدى چنين معرفى نمود: ((اين سفرى است كه از آن بر من بايد بيمناك بود امام پس از من فرزندم على خواهد بود...))(5) .
پيش بينى امام تحقق يافت و ايشان در اوج شكوفايى زندگى و بالندگى به وسيله معتصم عباسى به شهادت رسيد.
2 - ((الخيرانى )):
3 - ((الصغر بن ابى دلف )):
4 - ((بعضى از شيعيان )):
امام جواد در سخنان خود بر لزوم اطاعت از فرزندش تاءكيد كرد و فرمود امام همان موقعيتى را در ميان شيعيان خواهد يافت كه خود امام جواد پس از وفات پدرشان داشتند.
5 - ((احمد بن ابى خالد)):
قابل ذكر است كه شيعيان معتقدند تعيين امام متاءثر از عواطف و هواهاى نفسانى نيست بلكه به دست خداوند متعال است . اوست كه امام را معين مى كند و پيامبر اكرم انتصاب الهى را به سمع همگان مى رساند و آنچه را بدو دستور داده شده ابلاغ مى كند. پيامبر گرامى به صراحت ، جانشينان خود را دوازده تن اعلام كرده است و روايات اين باب به حد تواتر رسيده است (9) كه امام هادى - عليه السلام - يكى از همين جانشينان مى باشد.
بخشش و كرم حضرت
مورخان موارد بى شمارى از بخشش هاى كلان حضرت امام هادى - عليه السلام - نسبت به فقرا و درماندگان را نقل كرده اند كه ما به نمونه هاى زير اكتفا مى كنيم :
1 - هياءتى از شيعيان بلند پايه مركّب از ابوعمرو عثمان بن سعيد، احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفر حمدانى به ديدار امام هادى - عليه السلام - رفتند، احمد بن اسحاق از وامى كه در گردن داشت به حضرت شكايت برد ايشان به وكيل خود عمرو رو كرده فرمودند: به احمد سى هزار دينار و به على بن جعفر نيز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو - وكيل حضرت - نيز سى هزار دينار بخشيدند. ابن شهر آشوب پس از نقل اين عطا و بزرگمنشى علوى مى گويد: ((اين عمل معجز گونه است و جز پادشاهان را نرسد كه چنين بخشش كنند و ما هرگز اين گونه عطايى نشنيده ايم )).(11)
حضرت براى اين بزرگان زندگانى مرفهى فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانه شان رفته بود. و طبيعى است كه بهترين بخشش ، آن است كه اثرى نيكو و ماندگار از خود بجا گذارد.
2 - يك نمونه ديگر از كرم حضرت را اسحاق جلاّب چنين نقل مى كند:
((در (( يوم الترويه )) (هشتم ذى الحجّه ) براى ابوالحسن هادى - عليه السلام - تعداد زيادى گوسفند خريدم و ايشان تمام گوسفندان را در ميان خويشان خود تقسيم كردند)).(12)
3 - مورد ديگر كه اعجاب مورّخان را برانگيخته است چنين مى باشد كه :
((حضرت به قصد روستايى متعلّق به خودشان از سامرّا خارج شدند چندى بعد يكى از باديه نشينان به در خانه حضرت آمد خانواده حضرت به آن مرد گفتند كه ايشان به زمينى خارج از شهر رفته اند و آن مرد هم متوجه محل حضرت شده و پس از ديدن ايشان با صدايى ضعيف گفت : يابن رسول اللّه من مردى از اعراب كوفه و از مواليان و محبّان جدّت على بن ابى طالب هستم ، سنگينى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گره گشايى نمى شناسم ...
حضرت متاءثر شدند و ديدند وى متمسّك به ولايت على - عليه السلام - است ليكن خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و كمكى از دستش ساخته نبود لذا به دست خودشان ورقه اى نوشتند مبنى بر آنكه : اعرابى از حضرت مبلغ معينى طلبكار است ، سپس كاغذ را به او داده گفتند: اين كاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت ديدى عده اى نزد من جمع شده اند برخيز و طلبى را كه در اين كاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگير كه چرا بدهى ام را نپرداخته ام و تمامى دستورات مرا انجام بده . اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى كه حصرت به سامرّا بازگشت عده اى به ديدن او آمدند كه در ميان آنان جاسوسان و ماءموران حكومت عباسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت كه اعرابى از راه رسيد و كاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذكور در آن شد، امام - عليه السلام - به عذرخواهى پرداخت ليكن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تاءكيد مى كرد.
حاضرين در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوكل شتابان ماجرا را به گوش خليفه رساندند او نيز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى كه اعرابى آمد حضرت پول ها را به او داده فرمودند: ((اين پول ها را بگير و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانواده ات كن ...)).
اعرابى مبلغ را بسيار ديده گفت : يابن رسول اللّه بدهى من كمتر از يك سوم اين مبلغ است ... ليكن خداوند بهتر مى داند كه رسالت خود را ميان چه كسانى قرار دهد. (13) و پول ها را برداشته با خشنودى تمام و با خيال راحت به سوى خانواده اش رفت و همچنان براى ناجى خود امام هادى كه او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مى كرد)).
4 - راويان ذكر كرده اند كه ابوهاشم جعفرى دچار سختى معيشت شده بود لذا به زيارت امام شتافت ، هنگامى كه حضرت موقعيت دشوار وى را دريافت براى تسكين و سبك كردن رنج هايش چنين فرمود:
((اى ابوهاشم ! اداى شكر كداميك از نعمت هاى الهى را مى خواهى بجا آورى ؟ خداوند به تو نعمت ايمان را عطا فرموده و بدينسان بدنت را بر آتش جهنم حرام ساخته است و تنى سالم به تو داده است تا بتوانى به طاعات الهى بپردازى و با دادن صفت قناعت تو را از ذلت سؤ ال و مرحمت خواهى نجات داده است ...)).
نعمت هايى را كه امام بر مى شمارد از مهمترين عطاياى الهى براى كسى كه از آنها استفاده كند بشمار مى رود. سپس حضرت دستور دادند تا به ابوهاشم يكصد دينار بپردازند.(14)
پارسايى و زهد امام (عليه السلام )
سبط بن جوزى درباره زهد امام مى گويد: ((امام على هادى كمترين ميل و گرايشى به دنيا نداشت و هميشه ملازم مسجد بود، هنگامى كه خانه اش را بازرسى كردند، جز قرآن ، كتب دعا و چند كتاب علمى در آن چيزى نيافتند.
حضرت مانند اجداد طاهرين خود زندگى بى آلايشى را پيش گرفته بود و اهميتى به مسائل مادى نمى داد بلكه وجهه نظرش اتصال دائمى به حق تعالى بود. جدش مولاى متقيان و اميرمؤ منان نيز از پارساترين مردم بود و در ايام خلافت خويش هيچ اندوخته مادى براى خود فراهم نكرد و كفش و كمربندش از ليف خرما بود و كفشش را خود تعمير مى كرد بر شكم خود سنگى مى بست تا فشار گرسنگى را كاهش دهد و همسرش دخت گرامى پيامبر زهرا - عليهاالسلام - نيز مانند پدر و شوهر والامقامش زندگى زاهدانه اى را دنبال مى كرد و در خانه اش از اثاث البيت خبرى نبود و دستانش از آسيا كردن گندم تاول زده بود. ائمه اين چنين زيستند و نعم مادى را كنار گذاشته كريمانه از مظاهر فريبنده حيات گذشتند و تنها به كارى پرداختند كه آنان را به خداوند نزديك كند)).
امام (عليه السلام )در مزرعه خود كار مى كند
امام عظيم الشاءن به دور از گرايش هاى مادى و هواهاى نفسانى و خود بزرگ بيتى براى معيشت خود و خانواده اش بر زمين متعلق به خودشان كار مى كرد. على بن حمزه مى گويد: ابوالحسن ثالث را ديدم كه بر زمينى كار مى كرد و قدم هايش از عرق خيس شده بود. گفتم : ((قربانت گردم كارگران كجا هستند؟...))
حضرت فرمود: ((اى على ! بهتر از من و پدرم كسانى بودند كه با بيل در زمين خود كار مى كردند...)).
- ((آنها چه كسانى بودند؟...))
- ((رسول اللّه (( - صلى اللّه عليه و آله -، )) اميرالمؤ منين و تمامى پدرانم با دست خود كار مى كردند و اين كار پيامبران ، رسولان و اوصياى صالح بوده است ...))(15) .
هميشه ((كار)) شعار انبيا بوده است و خداوند پيامبرى را مبعوث نساخت مگر اينكه ((كارگر)) بود و ما در كتاب خود ((كار و حقوق كارگر در اسلام )) (16) بر اهميت كار و ارزش معنوى آن به اين حديث شريف استناد جسته ايم و نشان داده ايم كه كار كردن از سيره انبياى صالح بوده است .
راهنمايى گمراهان
((اين خواب غفلت تا كى ؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به خود آيى ...)) نفس قدسى حضرت آنچنان گرم و مؤ ثر بود كه همين دو جمله او را دگرگون ساخته به راه صلاح باز آورد و به امامت حضرت معترف گشت .(17)
با صوفيان مجالست مكنيد
امام بر دورى و جدايى از صوفيان بشدت تاءكيد داشت . حسين بن ابى الخطاب نقل مى كند: نزد امام هادى در مسجد النبى بودم كه گروهى از اصحاب حضرت از جمله ابوهاشم جعفرى كه مردى سخندان و مورد احترام امام بود وارد شدند و در همان هنگام عده اى از صوفيان وارد مسجد شده گوشه اى نشستند و به گفتن اوراد خود و تكبير و تهليل پرداختند، حضرت رو به اصحاب كرده فرمودند:
((به اين فريبكاران و هم پيمانان شيطان و ويرانگران بنيادهاى اسلام توجه نكنيد آنان براى آسايش جسم ، پارسايى مى كنند و شب زنده دارى آنان براى به دست آوردن طعام هاى چرب و شيرين است ، عمرى را به سختى مى گذرانند تا آنكه فرصتى يافته به گناهكارى بپردازند، گرسنگى مى كشند تا آنكه به خوان هاى رنگين دست يابند، ذكر آنان فقط براى فريب مردم است و جلب قلوب احمقان ، سادگان را شيفته خود ساخته بار خود را بر دوش آنان مى نهند و آنان را در چاه هاى گمراهى مى اندازند، اوراد آن ، رقص و كف زدن است و ذكرشان نغمه و آوازه خوانى ، جز بى خردان و افراد گول خورده كسى از آنان پيروى نمى كند و متاع آنان جز در بازار احمقان فروشى ندارد، هر كسى به ديدار و زيارت زنده يا مرده آنان برود مانند آن است كه به زيارت شيطان و بت پرستان رفته باشد و هر كه به آنان يارى رساند در حقيقت به ابوسفيان ، معاويه و يزيد يارى كرده است ...)).
يكى از حاضران پرسيد: ((اگر چه به امامت شما معتقد و معترف باشد؟)) امام او را از ادامه اين گونه توهّمات بر حذر داشته با بيانى قاطع فرمود:
((اين تصوّرات را از خود دور كن ، هر كس به امامت و حق ما معترف باشد بر خلاف رضاى ما گام بر مى دارد، آيا نمى دانى آنان پست ترين طايفه صوفيه هستند و همه فرق صوفيه مخالف ما مى باشند و طريقت آنان با ما مغاير است ، آنان نصارى يا مجوس اين امت هستند و هميشه در تلاشند تا چراغ برافروخته خدايى را با دهان خود خاموش كنيد هر چند خداوند پرتو افشانى چراغ توحيد را على رغم خواست كافران ، تضمين كرده است ...)).(18)
امام در سخنان خود بر بطلان روش صوفيان و بى دينى آنان با توجه به صفات و رفتارشان چند نكته را بيان مى فرمايد:
1 - آنان در فريفتن و گمراه كردن مردم هم پيمان شيطان هستند.
2 - با بدعت هاى خود و آوردن شيوه هايى مغاير روح اسلام و شريعت درصدد ويرانگرى پايه هاى اين دين مبين برآمدند.
3 - زهد آنان ريايى است و براى راحت طلبى و جلب منافع مادى مى باشد.
4 - شب زنده دارى و اظهار تقدّس آنان براى رضاى خدا و انجام عبوديت حضرتش نيست بلكه دام نيرنگى است براى صيد مردم و به دست آوردن اموال آنان .
5 - اوراد آنان ، اوراد عبادى نيست بلكه رقص و پايكوبى است زيرا از قلبى كه معتقد به خداست برنخاسته است و دعاهاى آنان ترانه و آواز است زيرا از روح اخلاص و طاعت خداوند خالى است و كالبدى است بى جان .
6 - آنكه مهار خرد و اختيار خود را در دست دارد به دنبال اين دغلان نمى رود، ليكن ساده لوحان ، افراد نادان و بى خردان كه قدرت تشخيص ندارند در زمره پيروان آنها قرار مى گيرند.
امام و احترام به علما
((چگونه او را بر سادات و بزرگان بنى هاشم مقدم مى دارى ؟...))
حضرت در پاسخ فرمود: از كسانى نباشيد كه خداوند متعال درباره شان فرمود: (( ((الم تر الى الذين اءوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب اللّه ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون )). )) (19)
((آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فرا خوانده شدند تا كتاب خدا داور آنان باشد ليكن گروهى اعراض كرده روى گرداندند)).
آيا كتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حكم قبول داريد؟... همگى گفتند: ((آرى ، يابن رسول اللّه )). و امام روش خود را - به استناد آيات قرآن - چنين مدلّل ساخت : آيا خداوند نمى گويد: (( ((يا اءيها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح اللّه لكم - الى قوله - و الذين اوتوا العلم درجات )). )) (20)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در مجالسى به شما گفته مى شود جاى باز كنيد شما نيز جاى باز كنيد تا خداوند براى شما گشايش دهد... تا آنجا كه مى گويد: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مى دهد)).
خداوند متعال همانطور كه مؤ من را بر غير مؤ من مقدم مى دارد، مؤ من عالم را بر مؤ من غير عالم برترى داده است . و باز خداوند است كه مى فرمايد: ((خداوند مؤ منان اهل علم را درجاتى ، برترى مى دهد)) آيا خداوند گفته است : خداوند نجيب زادگان و شريفان نسب دار را رفعت مى دهد! ليكن حضرت باريتعالى با تاءكيد مى گويد:
(( ((هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ؛ )) (21) آيا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند با هم برابرند؟)).
پس چرا از احترام و تجليل من نسبت به اين عالم كه مورد بزرگداشت خدا نيز هست رنجيده شده ايد، شكستى كه اين مرد به آن ناصبى با دلايل و براهين خدا آموخته داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است .
دلايل و حجت هاى امام ، حاضرين را خاموش كرد ليكن يكى از بنى عباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خويش پافشارى كرد و گفت :
((يابن رسول اللّه ! شما اين مرد را بر ما مقدم داشتى و ما را پايين تر از او به حساب آوردى در صورتى كه او مانند ما نسبى چنين روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاكنون آن را كه نسبى شريف تر داشته باشد بر ديگران مقدم مى دارند...))
منطق اين عباسى ، منطقى است سست و بى بنياد كه اسلام بدان كمترين بهايى نمى دهد، اسلام متوجه ارزش هاى والايى است كه هرگز چنين افرادى تصور آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است . لذا حضرت طبق اصل قرآنى : (( ((وجادلهم بالتى هم احسن )) )) (22) و دستور: (( ((كلموا الناس على قدر عقولهم )) )) براى قانع كردن وى راه ديگرى در پيش گرفت و گفت :
(( ((سبحان اللّه ! )) آيا عباس كه از بنى هاشم بود با ابوبكر تيمى بيعت نكرد؟ آيا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنى هاشم ، كارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قريش را وارد شوراى شش نفره كرد ولى عباس را كه هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟!
پس اگر برتر شمردن غير هاشمى بر هاشميان نادرست است بايد بيعت كردن عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محكوم كنى و اگر آن كار اشكالى نداشت اين مورد هم مانند آن روا خواهد بود...)).
معترض ، تاب اين استدلالات را نياورد خاموش گشت و ديگر دم نزد.(23)
حضرت كه ديده بود دلايل قرآنى او را قانع نكرد از بيعت جدش عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى كه اين دو خليفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمى رسيدند استفاده كرد و اين نمونه كامل (( ((الزموهم بما التزموا به )) )) است .
پی نوشتها:
1-« الارشاد، » ص 307 و 308. و اصول كافى .
2-« حياة الحيوان ، » مادّه جفر.
3-« حياة الامام محمّد الجواد، » ص 69.
4-« الجامع الاحكام القرآن ، » ج 1، ص 35.
5-« الارشاد، » ص 369. اصول كافى ، ج 1، ص 323.
6-« بحارالانوار، ج 13، ص 127. « و الاكمال » صدوق .
7-« اعيان الشيعة : » ج 4، ق 2 ص 256.
8-اصول كافى .
9-صحيح مسلم ، « كتاب الاماره . » مسند احمد بن حنبل ، ج 5، ص 89، و صحيح بخارى ، ص 164.
10-« صفوة الصفوة ، » ج 2، ص 98.
11-« المناقب ، » ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 409.
12-« بحارالانوار، » ج 50، ص 132 - مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 411.
13-« الاتحاف بحب الاشراف ، » ص 67 - 68. شرح شافيه ابى فراس ، ج 2، ص 167، « جوهرة الكلام ، » ص 151.
14-امالى صدوق ص 412 و « بحارالانوار » ج 50، ص 129.
15-« من لا يحضره الفقيه . »
16-« العمل و حقوق العامل فى الاسلام . »
17-« من لا يحضره الفقيه . »
18-« روضات الجنات ، » ج 3، ص 134.
19-سوره آل عمران ، آيه 22.
20-سوره مجادله ، آيه 10.
21-سوره زمر، آيه 8.
22-سوره نحل ، آيه 125.
23-« الاحتجاج » طبرسى ، ج 1 و 2، ص 454.