جامعیت و کمال دین(2)

در قرآن کریم به مساله حکومت،اهمیت ویژه‏ای داده شده و با آیه‏«اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی‏الامرمنکم‏» (15) ، حاکمیت را یکسره از نااهلان‏سلب کرده و طوق اطاعت ظالمان وفاسقان و حاکمان به غیر "ما انزل‏الله" رااز گردن انسانها برداشته و بهترین نوع‏اطاعت را بر آنها واجب شمرده که درزمان حضور، اطاعت از معصوم و درعصر غیبت کبری، اطاعت از آنانی است‏که با انتخاب مستقیم یا غیرمستقیم مردم‏و برحسب موازین و معیارهای تعیین‏شده از سوی شرع مقدس زمام امورمسلمین را
يکشنبه، 24 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعیت و کمال دین(2)
جامعیت و کمال دین(2)
جامعیت و کمال دین(2)

نويسنده:دکتر احمد بهشتی
در قرآن کریم به مساله حکومت،اهمیت ویژه‏ای داده شده و با آیه‏«اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی‏الامرمنکم‏» (15) ، حاکمیت را یکسره از نااهلان‏سلب کرده و طوق اطاعت ظالمان وفاسقان و حاکمان به غیر "ما انزل‏الله" رااز گردن انسانها برداشته و بهترین نوع‏اطاعت را بر آنها واجب شمرده که درزمان حضور، اطاعت از معصوم و درعصر غیبت کبری، اطاعت از آنانی است‏که با انتخاب مستقیم یا غیرمستقیم مردم‏و برحسب موازین و معیارهای تعیین‏شده از سوی شرع مقدس زمام امورمسلمین را به دست می‏گیرند. ومضمونی دلنشین از حاکمیت فقهای‏جامع شرایط و امام‏گونه‏های عصر انتظارپدید می‏آورد. در روایات نیز بدان‏مطلب توجه اکید شده و راه حکومت‏طاغیان، ظالمان و بی‏خبران از اسلام وقوانین آن بسته شده و مخصوصا درروایتی از امام باقر(ع) آمده است که:«بنی‏الاسلام علی خمسة اشیاء: علی‏الصلوة والزکوة و الحج و الصوم والولایة‏».
اسلام بر پنج‏ستون استوار شده‏است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت.
زراره می‏پرسد: کدامیک برتر است؟و چرا؟!
حضرت می‏فرماید: «ولایت‏». زیرا«هوالدلیل علیهن‏». "ولایت"، افضل‏است، چرا که کلید بقیه است و زمامدار،انسان شایسته‏ای است که خود، دلیل وراهنما برای سایر احکام است.
راوی می‏پرسد: پس از ولایت، کدام‏افضل است؟ می‏فرماید: نماز; چرا که‏پیامبر خدا فرمود: نماز ستون دین‏شماست.
سپس فرمود: قله امور و کلید اشیا وخشنودی خدا، اطاعت از امام پس ازمعرفت اوست. خداوند فرمود: «من یطع‏الرسول فقد اطاع الله و من تولی فماارسلناک علیهم حفیظا» (16) اگر کسی شبهاعبادت کرده، و روزها روزه بدارد و همه‏مالش را صدقه داده، و همه ساله حج‏کند و ولایت ولی خدا را نشناسد تا آن راگردن نهد و همه اعمالش به دلالت اوباشد، در ثواب آن اعماق حقی نیست واز صف اهل ایمان بیرون است ... (17)
از این روایت (با سند صحیح ودلالت روشن) استفاده می‏شود که‏حکومت در متن دین اخروی و خدایی‏است و دین منهای حکومت، هرگزنمی‏تواند سوق‏دهنده مردم به سوی‏خدا و آخرت باشد.
نکته‏ای در خور تامل، این است که‏احکام تکلیفی پنج قسم است: واجب،حرام، مستحب، مکروه و مباح.
طبعا هیچ فعلی از افعال مکلفین‏خارج از این احکام نیست.
چهار قسم اول به تعبدی و توصلی‏تقسیم می‏شوند. آنجا که فعل یا ترک،نیاز به قصد قربت دارد، تعبدی و آنجاکه نیاز ندارد، توصلی است. اما درمباحات، تقسیم به تعبدی و توصلی‏بی‏معنی است.
آیا دین اخروی، مردم را در امورمربوط به اداره کشور اسلامی به‏اباحیگری فراخوانده یا در این مواردمهم نیز، احکام واجب و حرام دارد؟
ممکن است کسی بگوید نیازی‏نیست که دین اینگونه مسایل را درقلمرو واجبات، مستحبات، محرمات،مکروهات قرار دهد. بلکه در قلمرومباحاتند و انسان عاقل، خود در این‏موارد تصمیم می‏گیرد و نیازی به امر ونهی و تکلیف ندارد. بنابراین، حتی‏چنین کسی هم معترف است که مسایل‏برون دینی نداریم و او نیز - ناآگاهانه -تمام اعمال بشر را از نظر حکم وتکلیف، در قلمرو دین می‏شناسد،منتهی ادعا می‏کند که امور سیاسی وحکومتی، نظیر بسیاری از مسایل دیگرجزو مباحاتند. پس تنها باید بررسی کردکه آیا اینگونه مسایل، به راستی درقلمرو مباحاتند و تصمیم‏گیری درباره‏آنها کاملا به اختیار بشر نهاده شده یااینکه در قلمرو واجبات، محرمات واحیانا مکروهات و مستحباتند و بشر،وظائف سیاسی نیز دارد و در اینگونه‏امور، باید پیرو دین باشد؟
بنابراین اختلاف بر سر برخی ازمسایل است که آیا در قلمرو مباحات‏می‏باشند یا در قلمرو، واجبات ومحرمات. نه اینکه آیا این مسایل، داخل‏در قلمرو دینند یا خارج؟ و آیا از مسایل‏برون دینی‏اند یا درون دینی؟!
قطعا در برخی از مسایل، اختلافی‏نیست که از جمله مباحاتند. مثل اینکه‏ساعت رسمی کشور را یک ساعت جلوبیاوریم یا نیاوریم. مردم و سیاستمداران‏برحسب مصالح اجتماعی و اقتصادی‏می‏توانند در این موضوع تصمیم بگیرند.نه جلو بردن ساعت، مخالف دین و نه‏نبردن آن، منصوص در دین است.درست مثل اینکه شخص یا خانواده‏ای‏می‏توانند درباره تعطیلات تابستانی خودتصمیم بگیرند که چگونه آن رابگذرانند؟ در خانه یا در سفر؟ در داخل‏یا خارج از کشور؟ آنچه مهم است، این‏است که هر تصمیمی بگیرند، باید بافعل‏حرام یا ترک واجبی توام نباشد.
اختلاف درباره مسایل سیاسی وحکومتی است. آیا دین در اینگونه‏مسایل، به بیان سلسله‏ای از وظایف وتکالیف پرداخته و همانگونه که درمسایل عبادی و تجاری، واجب و حرام‏رسیده، در این امور هم واجبات ومحرمات داریم، یا خیر؟! آیا اسلام بشررا در انجام و ترک افعال سیاسی وحکومتی، آزاد شمرده و امور سیاسی رااز مباحات دانسته است؟ آیا اگر دین به‏اینگونه امور توجه کند، صبغه خدایی واخروی بودن خود را از دست می‏دهد ودنیوی می‏شود، یا اینکه به همان دلیل‏خدایی و اخروی بودن، باید به اینگونه‏امور توجه جدی کند و برای هموارکردن راه زندگی سعادتمندانه اخروی وتقرب به خدا، مردم دیندار را به تشکیل‏حکومتی تشویق کند که معیارها وضوابط خود را از دین بگیرد، مجری‏احکام خدا باشد و در عین حال، از تزکیه‏و تعلیم انسانها چیزی دریغ ندارد.
به نظر ما همین بینش دوم، صحیح‏است. صحت و سقم هر یک از این دوبینش از راه مراجعه به متون اصیل دینی‏به دست می‏آید. به خصوص که‏استدلال های مربوط به بینش اول، ازاستحکام لازم برخوردار نیستند وچنانکه خواهیم دید با مضامین اصیل‏دینی ناسازگار است.

نظری به بینش مخالف

تفکیک‏کنندگان دین از سیاست وحکومت، سعی کرده‏اند که مساله‏حکومت را از قلمرودین اخروی وخدایی خارج کنند. یا به تعبیر ما آن را درقلمرو مباحات قراردهند. از جمله‏بازرگان در مقاله "آخرت و خدا، هدف‏بعثت انبیاء" می‏گوید:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدف‏دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت‏انبیا از سیاست و اداره دنیا برای‏چیست؟ شعارهای دین برای دنیا یا دین‏و دنیا با هم یک سلسله زیانها و آفات وانحرافهایی به بارمی‏آورد که نهایت آن،خسرالدنیا و الاخرة شدن است (18)
می‏بینیم که وی کمابیش معترف‏است که دنیا مزرعه آخرت است ومحال است که دین عنایتی به دنیا نداشته‏باشد. منتهی حکومت را از قلمرو دین،خارج می‏کند و ادعا می‏کند که بدون‏توجه به حکومت، می‏شود دنیا را مزرعه آخرت کرد. حال آنکه چنانچه‏گفتیم هیچ چیز از قلمرو دین خارج‏نیست و گرچه برخی از امور در قلمرومباحات دینی باشند. اما امر مهمی مثل‏حکومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نیست‏بلکه احکام متعدد از ابعادمتعدد متوجه آن است.

استدلال اول: تبدیل توحید به شرک

«وقتی بهبود زندگی فرد و اجتماع ومدیریت مطلوب دنیا، پابه پای آخرت وخدا، هدف و منظور دین قرار گرفت،اخلاص در دین و عبودیت‏خدا درمحاق رفته، پس زده و فراموش می‏شود.بدین‏وسیله توحید تبدیل به شرک ...گردیده و دیانت و دینداری از اصالت وخاصیت می‏افتد» (19)
نویسنده سپس شواهدی از دوره‏رنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامی‏ذکر کرده، بدین وسیله می‏کوشد تا ثابت‏کند دینی بودن حکومت، صبغه‏توحیدی دین را از بین برده، و شرک راجایگزین آن می‏کند.

پاسخ

همان طور که در صحیحه زراره‏ملاحظه کردیم و همان گونه که از آیات‏استفاده می‏شود، حاکم اسلامی،راهنمای توحید و رهگشای احکام‏عبادی و غیرعبادی اسلام است. او کسی‏است که، دین را با توجه به ضوابط ومعیارهای خود برای کومت‏برگزیده،تا مجری دستورهای الهی و ناظر برخلوص، یگانه‏پرستی، اخلاق نیکو ورفتار خداپسندانه باشد.
اگر حکومتی به نام حکومت دینی،توحید را به شرک بدل کند و یا اخلاص‏در دین و عبودیت‏خدا را زائل کند آیاحکومتی دینی است که باید از آن‏اطاعت و حمایت کرد یا حکومت ضددینی است که باید از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد کرد؟
حاکم اسلامی در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغیبت کبری، فقهای عادل و واجدشرایطی هستند که با شور و انتخاب‏امت، به حکومت می‏رسند. آنان چگونه‏ممکن است‏شرک را به توحید بدل‏کنند؟! و چه تضمینی است که اگر قدرت‏حکومتی را از نظارت و حاکمیت دین‏خارج کنیم، توحید محفوظ بماند وتزکیه و تعلیم مردم استمرار یابد؟

استدلال دوم: ناامیدی مردم بر اثر ناتوانی حکام دینی

اگر حکومت، دینی باشد، مردم براثر ناتوانی دین و شریعت در جوابگویی‏به مسایل بی‏شمار و نوظهور علمی وانسانی و حل مشکلات دایم فردی واجتماعی دنیا، دچار یاس می‏شوند و ازدین و ایمان انصراف پیدا می‏کنند.
«وقتی مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و امید، مواجه با ناتوانی وعجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان ومدافعان، ناچار می‏شوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبت‏به اعتقادات خود سرد و بدبین می‏گردند.» (20)
نویسنده برای تایید مدعای خودچنین استشهاد می‏کند که مقدسین ومتعصبین فکر می‏کنند که با دعا ودرخواست از خدا کلیه آروزها ومشکلات رفع می‏شود و هنگامی که‏می‏بینند از این راه به مقاصد خودنمی‏رسند، گرفتار یاس و بدبینی‏می‏شوند و به مکاتب و معتقدات‏مخرب روی می‏آورند.

پاسخ

مگر دینی بودن حکومت و اینکه‏حاکم اسلامی باید مطابق معیارهای‏دینی برگزیده شود، به معنای این است‏که دین باید جوابگوی مسایل بی‏شمار ونوظهور علمی و انسانی باشد؟!
حکومت چه دینی باشد و چه غیردینی، وظیفه دارد که در راه حل‏مشکلات دایم فردی و اجتماعی دنیای‏مردم در پی برنامه‏ریزی مدیریت صحیح‏باشد.
تفاوت حاکم دینی و غیر دینی در این‏است که اولی خود را در برابر خدای مردم نیز مسئول می‏بیند و می‏داند که‏خداوند از کوچکترین اعمال بشری نمی‏گذرد و دومی فرد مستبدی است که‏نه با خدا سر و کار دارد و نه با مردم، و یافردی است که فقط ملاحظه مردم رامی‏کند و چه‏بسا با ترفندهای ریا و حیله،مردم را راضی نگاه می‏دارد ولی به همه‏مصالح حقیقی آنان نظر یا التزام ندارد،گرچه احیانا خدماتی هم می‏کند.
دینداران را باید با فرمول تزکیه وتعلیم و مطابق جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی تربیت کرد تا بدانند که دعا بدون تلاش و کوشش مطلوب دین‏نیست و امیرمؤمنان فرمود: «الداعی‏بلاعمل کالرامی بلا وتر» (21) (دعاکننده‏بدون عمل مانند تیرانداز بدون زه‏می‏باشد). در حدیث است که پیامبراکرم فرمود: دعای مردی که در خانه‏بنشیند وبگوید: خدایا مرا روزی ده و درراه طلب‏روزی تلاش نکند مستجاب‏نخواهد شد. (22)
حاکم و مدیر با تدبیردینی در راه حل مشکلات،از کلیه نیروهای کارآمد بهره‏می‏گیرد، تخصص و تجربه‏آنها را در راه صحیح به کارمی‏اندازد و با مشورت‏صاحبان نظر و ارباب رای وتدبیر و خیرخواهان کشور ومردم، بر حل مشکلات فایق‏می‏آید. مردم متدین آگاه هم‏می‏دانند که راه صحیح حل‏مشکلات، همین است، نه‏آنچه آقای بازرگان می‏گویند.

استدلال سوم: تجارب تلخ

از تصرف دین و دولت‏به دست‏رهبران شریعت، نتایج معکوس وتجربیات تلخی به دست آمده است.نویسنده از اظهارنظر درباره نظامی که‏پس از انقلاب اسلامی ایران به وجودآمده خودداری می‏کند و می‏گوید: «نظام‏خودمان... هنوز آخرین نمره امتحانی‏خود را نگرفته است‏» (23)
ولی با استفاده از تاریخ گذشته‏امتهای توحیدی می‏گوید:
«هزارسال ریاست‏بلامنازع دینی‏پاپها و حاکمیت کلیسای کاتولیک برپادشاهان و اشراف و مردم، یادگاری جزجهل و تاریکی ... و اختناق به‏جانگذاشت ... خلفای اموی و عباسی وعثمانی که خود را خلیفه رسول‏الله (وبعضیها خلیفة‏الله) می‏خواندند، زمام‏ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفته‏بودند... دین و سیاست در هم ادغام‏شده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولی عملا دین از دولت فرمان می‏گرفت‏و دیدیم چه ظلمها که بر دودمان رسالت‏و شیعیان نکردند! چه بدعتها و انحرافهاکه در دین خدا وارد نساختند. سلاطین‏صفوی در کنار ارادتی که به ولایت‏علی(ع) و به ساحت مقدس امامان اهل‏بیت ابراز می‏داشتند، سرآمد سفاکی وشرابخوری و هرزگی نیز بودند سلسله‏قاجار هم تظاهر به تقدس دینی و تبعیت‏از روحانیت‏شیعی می‏کردند و دراستبدادگری و استکبار یا زن‏باره‏ای وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باک‏از کسی نداشتند» (24)

پاسخ

هیچ متدین آگاهی کلیسا یا خلافت‏اموی و عباسی و عثمانی و قاجار رامظاهر حکومت دینی نمی‏داند. آیاهرکس نام دین بر خود نهاد و قدرت‏حکومتی را قبضه کرد، حکومتش دینی‏است؟ چنین حاکمی دین را در قبضه‏سیاست درآورده، اما عنصری ضد دین‏است. حاکم دینی باید برگزیده معیارهاو ضوابط دینی باشد و راه و رسمی جزدین، پیش نگیرد.

استدلال چهارم: حاکم شدن روش اکراه

«اسلامی که با پشتوانه قدرت وروش اکراه پیش برود، بیشتر کالای‏شیطان است نه دین خدا. از یاد آوریهای‏مکرر و مؤکدی که خداوند عزیز حکیم‏به رسول خود و به گروندگان دینش‏می‏نماید، یکی «انما انت مذکر لست علیهم‏بمصیطر» (25) و دیگر «لااکراه‏فی‏الدین‏» (26).... به انضمام دهها آیه دیگر به‏صورت: «ما جعلناک علیهم حفیظا» (27) و«ان انت الا نذیر» (28) و «ماعلی الرسول الاالبلاغ‏» (29) و «ما انا علیکم بوکیل‏» (30) که‏دلالت‏بر مامور و موکل نبودن و مسئول‏کفر و دین مردم نشدن آن حضرت‏می‏نماید. (31) نازل‏کننده قرآن نخواسته که‏آیینش جز از طریق اختیار و آزادی، باحفظ کرامت انسانی و با پشتوانه ارشاد وعلم، ارائه و اجرا گردد...» (32)

پاسخ

آیا اگر انسانهای صالح بر مردم‏حکومت کنند و نظام عدل و کرامت وحریت را برقرار سازند، نتیجه‏اش این‏است که دین با روش اکراه پیش برود وکالای شیطان به مردم عرضه شود؟
در ذهن استدلال کننده، چهره کریهی‏از حکومت مجسم شده که سلاحی جززورگویی، مکر، حیله، استبداد وخشونت ندارد و می‏خواهد با همین‏ابزارها دین خدا را حاکم کند. البته دین‏چنین حکومتی کالای شیطان است وهیچ دینداری حاضر نیست چنین‏حکومتی را به عنوان حکومت دینی‏پذیرا گردد. الگوی حکومت دینی،پیامبر، علی و امام مجتبی هستند که‏کرامت انسان را ارج می‏نهادند و در میان‏مردم، همچون خود آنان می‏زیستند.
نگارنده اطمینان دارد که از نظرمستشکل، حکومت پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و پیامبرانی که به شهادت‏قرآن کریم، قبل از اسلام بر اریکه‏حکومت نشسته‏اند، در راستای شئون‏دینی و مقام هدایت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذکیرخارج نکرده، آنها را در کژ راهه اکراه‏نینداخته، عنوان مصیطر و حفیظ به آنهانداده و دین خدا را به صورت کالای‏شیطان درنیاورده است.
آنها اگر چه اندک حکومت کردند،ولی خطوط روشن و دقیق حکومت‏دینی را ترسیم کردند و چنان تجربه‏شیرینی برای دینداران به یادگارگذاشتند که هرگز حکومتهای غیردینی‏را جز از باب اضطرار و عناوین ثانویه،پذیرا نشوند که فرموده‏اند:
لابد للناس من امیر بر او فاجر (33)
آری مردم را امیر باید و بدون شک،امیری ایده‏آل است که مظهر نیکی وخوش‏رفتاری باشد و اگر نبود، چاره‏ای‏جز امیر فاجر نیست. فرق این دوحکومت روشن است:
اما الامرة البرة فیعمل فیهاالتقی و اماالامرة الفاجرة فیتمتع فیهاالشقی (34)
حکومتی که بر پایه کردار نیک باشد،پرهیزکار در آن کار خود کند و حکومتی‏که بر اساس تبهکاری است، بدکردار درآن، بهره خویش برد.
حاکم اسلامی کسی است که شیفته‏جاه و مقام نیست و عطش قدرت وسیطره ندارد.
آن که او تن را بدین‏سان پی کندحرص میری و خلافت کی کندزان به‏ظاهر کوشد اندر جاه‏وحکم‏تا امیران را نماید راه حکم‏تا بیاراید به هر تن جامه‏ای‏تا نویسد او به هر کس نامه‏ای‏تا امیری را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرمیری او بینی اندر آن جهان‏فکرت پنهانیت گردد عیان‏هین گمان بد مبر ای ذو لباب‏با خودآ، والله اعلم بالصواب‏جهد پیغمبر به فتح مکه هم‏کی بود در حب دنیا متهم‏چونکه مخزنهای افلاک و عقول‏چون خسی آمد بر چشم رسول‏پس چه باشد مکه و شام و عراق‏که نماید او نبرد و اشتیاق (35) معاویه که به ناحق بر مسند حکومت‏دینی تکیه زده بود، به ضراربن ضمره‏می‏گوید: علی را برایم وصف کن. اومی‏گوید: (36)
به خدا او روزها روزه‏دار و شبها شب‏زنده‏دار بود. خشن‏ترین لباسها وساده‏ترین غذاها را دوست می‏داشت.در میان ما می‏نشست و تا ما سخن‏می‏گفتیم، او سکوت می‏کرد و هر گاه‏سؤال می‏کردیم، جوابمان می‏داد. اموال‏را به طور مساوی تقسیم می‏کرد و درمیان مردم به عدالت رفتار می‏نمود.ضعیف از ستم او بیمناک نبود و قوی درمیل و انحرافش طمع نمی‏ورزید.
آری پیشتازان و رهگشایان حکومت دینی چنین بودند و سزاوار نیست که‏حکومت‏خلفای جور و سلطنت‏شاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطه‏کلیساها را حکومت دینی بنامیم.
رهبری اجتماعی و سیاسی، جدا ازرهبری دینی نیست و حاکم دینی منصب‏را برای اصلاح جامعه و امر به معروف ونهی از منکر و ستم ستیزی و تحصیل‏رضای خدا از طریق خدمت‏به خلق‏می‏خواهد و هرگز اجازه نمی‏دهد که درحکومت او کرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سیاسی جامعه را دربربگیرد.حاکم دینی جز در راه تزکیه انسانها وارج‏نهادن به ارزشهای واقعی گام‏نمی‏زند و اگر حاکمانی غیر از این‏کرده‏اند، دینی نبوده‏اند، صورتک ریا وتزویر به چهره زده و دین خدا را ملعبه‏کرده‏اند.

استدلال پنجم: افراط و تفریط

«دین برای دنیا یا ترک دنیا به خاطردین، دو حالت افراط و تفریط در دین‏هستند، این دو شعار، در حقیقت دوروی سکه واحدی هستند که به دست‏بشری جاهل، در ضرابخانه شیطان،قالب خورده‏اند و قرآن، بشدت هر دو رارد می‏کند. یک روی سکه، نقش‏متفکران نزدیک‏نگر و انسان دوستان‏نارس را دارد که تصور کرده‏اند تعلیمات‏و تلقینات ادیان الهی به خاطر بهبودبخشیدن به زندگی افراد و حسن اداره‏اجتماعات بوده است. روی دیگر سکه،تصاویر زاهدهای رهبان صفت و تارک‏دنیاهای مرتاض مسلک را نشان‏می‏دهد. کسانی که دنیا و خوشیهای آن‏را دامهای شیطان برای گمراهی انسانهادانسته، معتقدند باید از تمام آنها پرهیزکرد و نفس اماره را به سختی و مشقت ومحرومیت انداخت; در حالی که رضا وقصد خدا چنین نبوده و قرآن مکرراظهار می‏دارد نعمتهایی را که در زمین وآسمان است، برای شما آفریده ومی‏خواهم از آنها بهره‏مند شده، شکر به‏جا آرید; ولی پیروی از گامهای شیطانی‏که دشمن شماست، نکنید.» (37)

پاسخ

آری باید از افراط و تفریط حذر کردو راه اعتدال پیمود. اما راه اعتدال چیست؟ آیا اگر دینداران مخلص برای‏اجرای فرامین الهی به میدان آمده،حکومت را برای خدمت‏به خلق وتحصیل رضای خدا قبضه کنند و نااهلان‏را از سلطه بر این نهاد مقدس بازدارند،خلاف اعتدال است؟ آیا این، همان‏تفریطی نیست که باید دینداران از آن‏پرهیز کنند؟ حکومت کردن بر مردم هم‏سکه دوروست. یک روی، آن است که‏حکومت را برای سلطه و ارضای‏تمایلات حیوانی و غیرانسانی بخواهیم.که چنین حکومتی مذموم است. اما روی‏دیگر، آن است که حکومت، وسیله‏ای‏باشد برای انجام وظایف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و خدمت‏به خلق و تحصیل رضای خدا. چنین‏حکومتی نه افراط است، نه تفریط وقطعا تشکیل چنین حکومتی، واجب‏کفایی و در مواردی واجب تعینی است.
حکومت، حساس‏ترین نهادهای‏اجتماعی است و باید انسانهای واجدشرایط، به آن اهمیت دهند و نگذارندکه طعمه‏ای در دهان نااهلان شود.امیرالمؤمنین(ع) به اشعث‏بن قیس که‏والی آذربایجان بود، نوشت:
«ان عملک لیس لک بطعمة ولکنه فی‏عنقک امانة‏» (38)
کاری که بر عهده توست، نان‏خورش تو نیست، بلکه بار امانتی است‏بر گردن تو.
اصرار بر این که روی آوردن‏دینداران به حکومت، افراط در کار دنیاو باعث دنیوی کردن دین است، خودافراطی است که این امانت‏الهی را طعمه‏گرگهای حریص خواهد کرد و صالحان‏تن به تحمل امانت نخواهد داد.
امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:
«آن که تو را بدان کار گمارد، نگهبانی‏امانت را بر عهده‏ات گذارده، تو را نرسدکه آنچه خواهی به رعیت فرمایی وبی‏دستوری به کاری دشوار درآیی. دردست تو مالی از مالهای خداست و توآن را خزانه داری تا به من بسپاری وامیدوارم که برای تو بدترین والیان‏نباشم.»

استدلال ششم: دین اخروی و ضرورتی‏برای بقای دین و دنیا

«اعتقاد به این که پیامبران خدا صرفاخبردهندگان و تدارک کنندگان قیامت وآخرت و معرفی‏کنندگان خالق یکتابوده‏اند و دنیا چیزی جز مزرعه وکشتزار یا میدان فعالیت و تربیت آدمی‏برای حیات جاودان و خدایی شدن‏انسان نمی‏باشد، ضرورتی است‏نیروبخش برای بقای دین و دنیا ونگاهداری انسانها، در چنین روزگارسراسر رنج و ملال... وقتی کار آدمی به‏آنجا برسد که زندگی و دنیا را سراسرسختی و تاریکی دید و راههایی برای‏امید و فرار نیابد و از خدا و دین که‏برایش درمان کنندگان درد واداره‏کنندگان دنیا بودند، کاری ساخته‏نشود و نقشی در افکار و اعمال اونداشته باشد، آیا غیر از خودرهایی وروآوردن به شهوات و فساد و پناه‏بردن به‏خواب و خمار و یاس و انتحار، چه‏برنامه و سرنوشتی می‏تواند داشته‏باشد.» (39)

پاسخ

آیا مردم در حکومت پیامبر و علی وحکومت داوود و سلیمان گرفتارسرخوردگی و یاس و نومیدی شدند یابه عکس، با به کار افتادن صحیح نیروها،عزمها قوی‏تر و راه مبارزه با مشکلات،هموارتر گردید؟
دینداران راستین چه در زمان‏برقراری حکومت عدل دینی و چه درحکومتهای جور، همواره وظیفه خود راانجام داده‏اند. گیریم در زمان حکومت‏عدل در راه تقویت‏بنیان آن حکومت ودر زمان حکومت جور، در راه درهم‏شکستن بنیان آن بوده‏اند. هرگزخداجویی و آخرت‏گرایی، آنها را از این‏مساله مهم که وسیله مؤثری در راه‏اصلاح دنیا و هموار کردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.
همه دینداران راستین معتقدند که:«اگر زندگی امروز ما خراب یا دشواراست، چرا زندگی فردا و همیشگیمان‏خراب باشد؟ !» (40) اما آیا خرابی زندگی این دنیا و دشواری آن، به خود مامربوط نیست و آیا تلاش در راه اصلاح‏و تسهیل زندگی دنیوی مردم برای‏رضای خدا، مقدمه‏ای برای بهتر شدن‏زندگی فردا و حیات جاودانی‏نیست؟
آیا این گونه فکر کردن، به معنای‏گریز از مسئولیت و تن به استضعاف‏دادن و مستضعفان را در زیر سیطره‏مستکبران رهاکردن نیست؟
قرآن کریم می‏گوید:
«ما لکم لاتقاتلون فی سبیل‏الله والمستضعفین من‏الرجال و النساء والولدان‏» (41)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردان‏و زنان و کودکان مستضعف نمی‏جنگید؟آیا جنگیدن بدون تشکیل حکومت‏ممکن است؟! آیا ترک جنگ و گریز ازقدرت و شوکت‏حکومتی به معنای رهاکردن مستضعفان در چنگال زورگویان وقلدران نیست؟
قرآن کریم می‏گوید:
«ان‏الذین تتوفاهم الملائکة ظالمی‏انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین‏فی‏الارض قالوا ا لم‏تکن ارض‏الله واسعة‏فتهاجروا فیها» (42)
آنان که فرشتگان جانشان رامی‏گیرند، در حالی که به خود ستم‏کرده‏اند، به آنها می‏گویند: در چه وضعی‏بودید؟ گویند: در روی زمین مستضعف‏بودیم. گویند: آیا زمین خدا وسیع نبودکه در آن مهاجرت کنید؟!
از این دو آیه برمی‏آید که تن به‏استضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخیمان مستکبر رها کردن،مذموم است و حتما باید تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولی مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشکیلات و داشتن ارتش وسپاه ممکن است؟!
اگر زندگی امروز ما به علت‏سرباززدن از وظایف اجتماعی و سیاسی ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهی ازمنکر و ترک جهاد و قتال با قدرتمندان‏مستکبر خراب باشد، نباید امید داشته‏باشیم که زندگی آخرت ما رضایت‏بخش‏و آباد باشد. مگر این که خرابی زندگی به‏خاطر پیکار و مبارزه باشد. چنانکه‏مجاهدین اسلام رنجها و مرارتها را به‏جان خریدند و دنیا را فدای آخرت‏کردند و بهترین زندگی را در آخرت‏برای خود فراهم کردند. می‏پذیریم که‏دین می‏خواهد انسان را به سوی خدا وزندگی سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولی آیا آبادکردن خانه آخرت و تقرب به‏خدابدون‏اصلاح‏معاش‏وبدون‏تنظیم‏صحیح‏و دقیق امور سیاسی، اقتصادی، نظامی‏وفرهنگی ممکن‏است؟! اگر دین کاری به‏حکومت ندارد، پس چرا قرآن می‏گوید:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من‏رباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوکم‏» (43) تا می‏توانید در برابر دشمنان‏نیرو و اسب تهیه کنید تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.
آیا نباید دنیا از لوث وجود دشمنان‏خدا پاک‏شود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوث‏وجود آنان‏پاک‏کرد، نبایدچندان‏قوی شدکه آنها را جرات دشمنی‏کردن نباشد؟!

استدلال هفتم: منع از تدبیر و فعالیت

«مساله مهمتر زیان سنگینی است که‏طرز تفکر دین برای دنیا، به بار می‏آورد.انتظار یا اعتقاد به این که بعثت پیامبران وتعلیمات آنان - کلا یا ضمنا - به خاطراصلاح انسانها و اداره صحیح امور فردی‏و اجتماعی آنها در دنیا می‏باشد. و ادیان‏توحیدی، علاوه بر اصول و احکام‏عبادی، جامع اندیشه‏ها و رهنمودهای‏لازم برای بهبود زندگی افراد و جوامع‏بشری هستند، باعث می‏شود که مؤمنین‏و علاقه‏مندان، احساس وظیفه و نگرانی‏نکنند و درباره مسایل و مشکلات خودو اجتماع و جامعه بشری... در صددتدبیر و فعالیت و تلاش خارج از احکام‏دین بر نیایند; بلکه کافی خواهد بود که‏در انجام حدود و وظایف شرعی‏مراقبت لازم به خرج دهند تا دنیا وآخرتشان به وجه احسن تامین گردد.بدون این که احتیاج به کسب دانشها وکنجکاوی و تفحص در مسایل و قوانین‏طبیعت و خلایق داشته باشند و به بسطروابط با دنیای خارج خودشان واکتشافات و اختراعات برای چاره‏جویی‏مشکلات فزاینده زندگی و دنیا بپردازند.علاوه بر آن، ناچار شوند اصرار بورزندکه شریعت و فقهشان چون از طرف‏خداست و کامل و جامع می‏باشد، به‏همان صورت که هست، جواب همه‏نیازها و اشکالات و ابتلاهای همه‏عصرها و انسانها را داده و نباید چیزی‏در آن وارد گردد و تغییری در آن داد.» (44)

پاسخ

اولا: باید توجه کنیم که فقه، علم به‏احکام و تکالیف است از روی ادله‏شرعی. فقیه باید با عنایت‏به منابع‏استنباط، تکلیف مردم را در رابطه بااعمالشان روشن کند، یعنی باید بگوید:چه کاری حرام، کدامیک واجب و یامحکوم احکام دیگر (استحباب وکراهت و اباحه) است؟ فقیه باید از منابع‏دینی، احکام کلیه امور را در قلمروزندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی‏مردم بیان کند. او از جهت فقاهتش،برنامه‏ریز نیست و به همین جهت، هرفقیهی نمی‏تواند حاکم بر مقدرات مردم‏باشد. بلکه علاوه بر فقاهت، شرایطدیگری هم دارد که فقها در آثار خویش‏درباره آنها بحث کرده‏اند. کامل بودن وجامع بودن فقه، مطلبی درست است.اما نه به لحاظ این که به نیازها واشکالات غیرفقهی عصرها و انسانها نیزپرداخته باشد بلکه به لحاظ بیان احکام،کامل و جامع است و فقیه با احاطه‏ای که‏بر منابع و ادله دارد، می‏تواند احکام‏همه موضوعات را بیان کند. اعم از این‏که موضوع، در گذشته مطرح بوده، یامستحدثه باشد.
بنابراین، اگر امروز مشکل ایدزگریبانگیر انسانها شود، راه‏حل طبی این مشکل را نباید از فقه بجوییم، بلکه بایدویروس آن را شناخت و راه علاج آن را کشف کرد. البته فقه در بیان احکام‏مربوط به این بیماری و معضل اجتماعی، جامع و کامل است. فقه وظیفه دارد که احکام مربوط به این پدیده را بیان کند. اما وظیفه ندارد که واکسن ضد ایدز را هم ساخته، طریقه واکسیناسیون را هم آموزش دهد.
آری فقه را نباید تغییر داد. ولی بایدبا کار ممتد، جدی و عمیق چنان پربارش‏کرد که پاسخگوی همه بایدها و نبایدهادر کلیه زمینه‏ها باشد. این کار نه به‏معنای تغییردادن آن است و نه واردکردن چیزی در آن.
ثانیا: محال است که انبیای الهی که‏هدفشان خدا و آخرت است، دنیا رانادیده انگارند. مسافری که به شهری‏می‏رود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسیله سفر و راه و سایر ابزارها دررابطه با هدف، برای او مطرح است وباید راه هموار و امن و وسیله سفر مرتب‏و بی‏خطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنیا راه آخرت و قرب به خداست.بی‏توجهی به دنیا، همان‏تفریطی است که استدلال‏کننده از آن بیمناک است.
ما باید از مسیر همین دنیا به خدا وآخرت برسیم. بدن ما مولود همین جهان‏و در عین حال، مرکب روح است. ما به‏این بدن نیاز داریم و به همین دلیل،چاره‏ای جز فعالیت صنعتی، کشاورزی،هنری، علمی و فرهنگی نداریم. این فعالیتها نظام می‏خواهد و نظام دادن‏بدون تشکیل حکومت ممکن نیست.دین یا باید از دنیا و مافیها بگذرد وپیروان خود را به آسمان و عرش‏الهی‏ببرد و آنها را از زندگی زمینی از همان‏روزی که شهادتین می‏گویند، برهاند و یااگر بخواهد - و حتما می‏خواهد - از مسیردنیا به آخرت و خدا برساند، باید به‏همه لوازم آن تن دهد و دنیای مردم‏متدین را در اختیار قیصر و کسری نگذارد. چنانکه پیامبراکرم(ص) چنین‏کرد و برای بعد از رحلت جانگداز خودنیز علی(ع) را برگزید و به امامت‏استمرار بخشید و همین، رمز کمال دین‏و تمام نعمت‏بود که در روز عیدغدیرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحکومت و امامت، به پایه و مرحله‏ای‏رسید که مرضی خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاویدان گردد.
گرفتن حکومت از دین، به بهانه این‏که دین، اخروی و خدایی است، به‏معنای ابتر کردن دین است. اتفاقا دین‏اخروی و خدایی بیش از دین دنیوی،حکومت طلب است. دین دنیوی ممکن‏است‏به این اندازه قانع شود که رفاه‏نسبی برای انسان کافی است و لزومی‏ندارد که خود را برای اصلاحات‏اجتماعی و فرهنگی به زحمت‏بیندازد.ولی دین اخروی و خدایی، اصلاح‏آخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاح‏همه جانبه دنیا ناممکن می‏داند.اینجاست که حکومت در متن دین‏اخروی قرار می‏گیرد و نه در متن دین‏دنیوی.

پی‏نوشت‏ها:

15) النساء/ 59.
16) البقره/ 48: هر که پیامبر را اطاعت کند، خدارا اطاعت کرده و هرکس روی‏گردان شود، تورا به عنوان نگهبان ایشان نفرستادیم.
17) سفینة البحار: ولی،الکافی 2/18، الوسائل‏1/7.
18) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، صفحه 35.
19) همان، صفحه 36
20) همان مدرک
21) نهج‏البلاغه، حکمت 337
22) سفینة‏البحار، دعا
23) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء صفحه 37
24) همان‏مدرک، صفحه 37 و 38
25) الغاشیه/21 و 22.
26) البقره/ 256.
27) الانعام/107.
28) فاطر/ 23.
29) المائده/ 99.
30) یونس/ 108.
31) آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا، صفحه 38.
32) همان.
33) نهج‏البلاغه خطبه 40.
34) همان.
35) کلیات مثنوی: ص 107، از انتشارات‏کتابفروشی اسلامیه.
36) سفینة‏البحار: ضرر.
37) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 38.
38) نهج‏البلاغه، نامه 5.
39) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 39 و40.
40) همان، صفحه 40.
41) النساء/75.
42) النساء/97.
43) الانفال/ 60.
44) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 40و 41.

منبع: فصلنامه کتاب نقد




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط