تفسير آيه تبليغ (2)

خداى تعالى نبى خود محمد(ص)را مامور كرد كه على(ع)رابعنوان علميت در بين مردم نصب كرده و مردم را به ولايت وى آگاهى دهد، و از همين جهت‏رسول الله(ص)ترسيد مردم متهمش ساخته و زبان به طعنش گشوده بگويند: دربين همه مسلمانان على را نامزد اين منصب كرده است، و لذا خداى تعالى اين آيه را فروفرستاد: "يا ايها الرسول..."ناگزير رسول الله(ص)در روز غدير خم به امرولايت على(ع)قيام نمود. (30) و در همان كتاب از حنان بن سدير از پدرش از امام ابى جعفر(ع)روايت‏مى‏كند
يکشنبه، 24 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفسير آيه تبليغ (2)
تفسير آيه تبليغ(2)
تفسير آيه تبليغ (2)

نويسنده:علامه سیّدمحمد حسين طباطبائى(رحمت الله علیه)

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل آيه شريفه: "يا ايها الرسول بلغ..."، شان نزول آن و ابلاغ ولايت على (ع)در غدير خم)
در تفسير عياشى از ابى صالح از ابن عباس و جابر بن عبد الله روايت شده كه گفته‏اند:
خداى تعالى نبى خود محمد(ص)را مامور كرد كه على(ع)رابعنوان علميت در بين مردم نصب كرده و مردم را به ولايت وى آگاهى دهد، و از همين جهت‏رسول الله(ص)ترسيد مردم متهمش ساخته و زبان به طعنش گشوده بگويند: دربين همه مسلمانان على را نامزد اين منصب كرده است، و لذا خداى تعالى اين آيه را فروفرستاد: "يا ايها الرسول..."ناگزير رسول الله(ص)در روز غدير خم به امرولايت على(ع)قيام نمود. (30) و در همان كتاب از حنان بن سدير از پدرش از امام ابى جعفر(ع)روايت‏مى‏كند كه آن حضرت فرمود: وقتى كه جبرئيل در حيات رسول الله(ص)درحجة الوداع براى اعلان ولايت على(ع)نازل شد و اين آيه را فرود آورد: "يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك..."رسول الله(ص)سه روز در انجام آن‏مكث كرد تا رسيد به جحفه، و در اين سه روز از ترس مردم دست على را نگرفت و او را بالاى‏دست خود بلند نكرد، تا اينكه در روز غدير در محلى كه آنرا"مهيعة"مى‏گفتند بار گرفته وپياده شد، آنگاه دستور داد بانگ نماز سر داده و مردم را براى نماز دعوت كنند، مردم هم‏بر حسب معمول اجتماع كردند، رسول الله(ص)در برابرشان قرار گرفت و فرمود: چه كسى از خود شما به شما اولويت دارد؟همه به بانگ بلند عرض كردند خدا و رسول، آنگاه‏بار ديگر همين كلام را تكرار كرد و همه همان جواب را دادند، بار سوم نيز همان را پرسيد وهمان جواب را شنيد، و سپس دست على را گرفته فرمود:
هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، پروردگارا دوست بدار دوستداران على را ودشمن بدار كسى را كه با على دشمنى كند و يارى كن هر كه را كه به على يارى دهد، و تنهابگذار كسى را كه در موقع حاجت على را تنها بگذارد، چون كه على از من و من از على هستم،و على نسبت به من بمنزله هارون است نسبت به موسى، با اين تفاوت كه بعد از موسى پيغمبرانى بودند و پس از من پيغمبرى نخواهد بود (31) .
باز در همان كتاب از ابى الجارود از ابى جعفر(ع)روايت شده است كه‏فرمود: وقتى خداى تعالى آيه"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين"را بر نبى خود نازل‏فرمود، رسول الله(ص)دست على(ع)را در دست گرفته آنگاه فرمود:
اى مردم هيچ كدام از انبيائى كه قبل از من مبعوث شدند جز اين نبود كه پس از مدتى‏زندگى دعوت خداى را اجابت كرده و رخت به سراى ديگر مى‏كشيدند، و من نيز در اين‏نزديكى‏ها پذيراى آن دعوت خواهم شد، و به سراى ديگر انتقال خواهم يافت.اى مردم من به‏نوبه خود مسؤولم و شما هم به نوبه خود مسؤوليد، آنروزى كه از شما بپرسند حال مرا چه‏خواهيد گفت؟همگى عرض كردند: ما شهادت مى‏دهيم كه تو وظيفه تبليغى خود را انجام‏دادى، و آنچه كه بايد به ما برسانى رسانيدى، و خير خواه ما بودى، و آنچه بر عهده داشتى انجام‏دادى، خداوند به بهترين جزائى كه به مرسلين داده است جزايت دهد آنگاه آن حضرت به‏خداى خود عرض كرد : پروردگارا تو بر شهادت اينها شاهد باش، آنگاه روى به مردم كرده‏فرمود: اى گروه مسلمين كه در اينجا حضور داريد ميبايد غايبين را به ماجرا خبر دهيد كه من‏اينك به عموم مسلمين روى زمين و گروندگان به دين اسلام وصيت مى‏كنم به ولايت على(ع)، با خبر باشيد كه ولايت على ولايت من است و اين عهدى است كه خداوند به‏من سپرده بود، و به من دستور داده بود كه آنرا به شما ابلاغ كنم، آنگاه سه مرتبه فرمود: آيا همه‏شنيديد؟در آن ميان يكى عرض كرد: آرى به خوبى شنيديم يا رسول الله. (32) و صاحب بصائر باسناد خود از فضيل بن يسار از ابى جعفر(ع)روايت‏مى‏كند كه آن حضرت در تفسير آيه مورد بحث فرمودند: آنچه از ناحيه پروردگار نازل شده بودهمان ولايت على(ع)بود. (33) مؤلف: مرحوم كلينى در كافى به اسناد خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر(ع)نقل مى‏كند كه در حديث مفصلى فرموده‏اند: آيه شريفه در باره ولايت على(ع)نازل شده است. (34)
و صدوق(عليه الرحمه)در معانى الاخبار به اسناد خود از محمد بن فيض بن مختار ازپدرش از امام ابى جعفر(ع)نقل كرده كه آن جناب در ضمن حديث مفصلى همين‏معنا را فرموده است. (35) و نيز اين معنا را عياشى از ابى الجارود در حديث طويلى و هم از عمرو بن يزيد درحديث مختصرى از امام ابى عبد الله(ع)روايت كرده است. (36) و از تفسير ثعلبى نقل شده كه از امام جعفر بن محمد(ع)نقل كرده كه آن‏حضرت فرمود: آيه شريفه"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك"در باره فضيلت على(ع)است، و از همين جهت وقتى اين آيه نازل شد رسول الله(ص)دست‏على(ع)را گرفت و فرمود: هر كه من مولاى اويم اينك على مولاى اوست. (37) و نيز از ثعلبى نقل شده است كه در ذيل اين آيه به اسناد خود از كلبى از ابى صالح ازابن عباس نقل كرده كه گفت: آيه در باره على بن ابيطالب(ع)نازل شده، زيراخداى تعالى به رسول خود دستور داد كه در باره ولايت على تبليغ كند، آن جناب هم دست‏على را گرفت و فرمود : هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، بار الها داخل كن بولايت خودآن كسى را كه داراى ولاى على است، و دشمن بدار آن كس را كه دشمن على است (38) .
و در تفسير برهان از ابراهيم ثقفى نقل مى‏كند كه به اسناد خود از خدرى و از بريده‏اسلمى و از محمد بن على نقل مى‏كند كه گفته‏اند: آيه در روز غدير و در شان على(ع)نازل شده است (39) .
و از تفسير ثعلبى است كه در معناى آيه گفته كه حضرت ابى جعفر محمد بن على(ع)فرمود: معناى آيه اينست كه آنچه در باره على(ع)از ناحيه پروردگارت‏به سويت فرود آمده تبليغ كن (40) .
روايتى در مورد نصب امير المؤمنين(ع)به ولايت و قصه حارث بن نعمان كه صاحب تفسير المنار نقل كرده و سپس بر آن اشكالاتى ايراد نموده و در تفسير المنار از تفسير ثعلبى نقل مى‏كند كه گفته است: اين گفتار رسول الله(ص)همه جا و در همه بلاد منتشر شد، تا به گوش حارث بن نعمان فهرى رسيد،حارث بى درنگ شتر خود را سوار شد و شرفياب حضور رسول الله(ص)گرديد، و
آن حضرت آن موقع در ابطح بودند، حارث از شتر خود فرود آمده و بند بر پاى آن نهاد و نزديك‏شد، آنگاه روى به آن جناب نموده و در حالى كه آن حضرت در بين جمعى از اصحابش بودعرض كرد : يا محمد!تو از ناحيه پروردگارت به ما دستور دادى كه به وحدانيت خداوند ورسالت تو شهادت دهيم، ما نيز پذيرفتيم، آنگاه به ما گفتى چه و چه(و همه احكام را ذكركرد)و ما قبول كرديم، و اين همه اطاعت از ما تو را كفايت نكرد تا دو بازوى پسر عمت راكشيده و او را بر همه ما سرورى دادى، و گفتى: هر كه من مولاى اويم على مولاى او است،اينك آمده‏ام از تو بپرسم داستان سرورى پسر عمت از ناحيه خود تو است يا از ناحيه خداست؟.
رسول الله(ص)فرمود: سوگند به آن خدائى كه جز او معبودى نيست آن‏نيز مانند همه دستوراتم از ناحيه خداست، حارث بسوى مركب خود برگشت و در حالى كه‏مى‏گفت: بار الها اگر اين مطلب حق است و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران، و ياعذابى دردناك بر ما نازل كن، هنوز به شتر خود نرسيده بود كه خداى تعالى او را هدف سنگ‏ريزه‏اى قرار داده بطورى كه از فرق سرش فرو رفت و از پائين تنش بيرون آمده و هلاكش‏ساخت، و در باره همين واقعه در سوره معارج اين دو آيه"سال سائل بعذاب واقع.للكافرين‏ليس له دافع" (41) را فرستاد اين بود پاره‏اى از آن حديث كه صاحب المنار از ثعلبى نقل‏مى‏كند. (42) مؤلف: صاحب المنار بعد از نقل اين حديث در كتاب خود اينطور مى‏گويد: و اين‏روايت از روايات ساختگى و مجعول است، و لذا قابل اعتماد نيست، علاوه بر اين سوره معارج‏در مكه نازل شده، و آيه"اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك" (43) در سوره انفال است، وسوره انفال بعد از هجرت و پس از جنگ بدر و چند سال قبل از نزول سوره مائده نازل شده‏است، چطور ممكن است دو آيه از دو سوره كه يكى مكى و ديگر مدنى است در شان يك‏حادثه نازل شده باشند؟و حقيقت امر اين است كه دو آيه اول سوره معارج حكايت از مطلبى‏است كه بعضى از كفار قريش قبل از هجرت مى‏گفته‏اند، علاوه بر اين ظاهر روايت اين است‏كه حارث بن نعمان فهرى از مسلمانان بوده، و در اين قضيه مرتد شده است، و حال آنكه در بين صحابه كسى را به چنين نام و نشان سراغ نداريم، و ديگر اينكه اين روايت مى‏گفت داستان‏حارث در ابطح رخ داده، و ابطح نام موضعى است در مكه، و رسول الله(ص)بعداز حجة الوداع و غدير به مدينه تشريف برد، و ديگر مكه را نديد تا از دنيا رحلت كرد (44) .
رد اشكالاتى كه صاحب المنار بر روايت فوق الذكر ايراد نموده است . اين بود چند خدشه كه صاحب المنار به روايت وارد كرده، و خواننده محترم مى‏داندكه وى چگونه در چند جا از كلام خود تحكم كرده، و سخن بيهوده گفته است.
يكى آنجا كه گفته است: روايت ساختگى و مجعول است و سوره معارج مكى است،و لابد دليل گفتارش مطلبى است كه در روايات از ابن عباس و ابن زبير نقل شده، و چه خوب‏بود مى‏فهميديم با اينكه دليل ما هم روايت و دليل و اعتماد او هم به روايت است چه ترجيحى‏در روايت مورد اعتماد او هست با اينكه هر دو خبر واحدند؟و بر فرض كه سوره معارج مكى باشدكما اينكه مضمون خيلى از آياتش هم اين احتمال را تاييد مى‏كند و ليكن او چه دليلى دارد براينكه هيچ يك از آيات آن مدنى نيست؟ممكن است دو آيه اولش كه مورد بحث ما هستندمدنى باشند، كما اينكه همين سوره مائده هم مدنى است، و در اواخر عمر رسول الله(ص)نازل شده، و در عين حال او و هم مسلكانش اصرار دارند كه يكى از آيات‏آن يعنى آيه مورد بحث مكى و نزولش در اوايل بعثت اتفاق افتاده است.بنا بر اين وقتى به‏اعتراف آقايان جايز باشد سوره مائده مدنى و آيه مورد بحث از آيات آن مكى باشد چه عيبى داردكه سوره معارج هم مكى باشد؟و دو آيه اول آن مدنى.
اما اينكه گفته است: آيه مزبور حكايت مى‏كند گفتارى را كه بعضى از كفار قريش‏قبل از هجرت گفته‏اند، اين هم تحكم و بدون دليل حرف زدن است، زيرا گيرم كه سوره انفال‏قبل از سوره مائده نازل شده باشد، اين كجا دليل مى‏شود بر اينكه در موقع تاليف قرآن بعضى از آياتى‏كه بعد از انفال نازل شده در انفال قرار نداده باشند، كما اينكه آيات ربا و آيه "و اتقوا يوماترجعون فيه الى الله" (45) كه به نظر آقايان، آخرين آيه‏ايست كه بر رسول الله(ص) نازل شده است در سوره بقره قرار گرفته، با اينكه سوره بقره در اوايل هجرت نازل شده، و اين‏آيات چند سال قبل از آن نازل شده‏اند.
و اما اينكه گفته است: آيه"و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق..."حكايت ازگفتاريست كه كفار قبل از هجرت مى‏گفته‏اند، اين نيز تحكم ديگرى است، صرفنظر از اينكه سياق آيه دليل بر خلاف آنست، براى اينكه كسى كه عارف به اسلوب كلام باشد هيچ گاه‏شك نمى‏كند كه آيه"اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من‏السماء او ائتنا بعذاب اليم"از آنجائى كه مشتمل است بر جمله"ان كان هذا هو الحق من‏عندك"كه هم اسم اشاره "هذا"و هم ضمير فصل"هو"و هم كلمه"حق"كه بر سر آن"الف"و"لام"در آمده و هم كلمه"من عندك "در آن بكار رفته است، كلامى نيست كه‏يك بت‏پرست آن را بگويد، بلكه اين كلام، كلام كسى است كه به مقام ربوبيت ايمان واذعان داشته و معتقد است كه امور حقه از ناحيه آن مقام سرچشمه مى‏گيرد، و جميع شرايع ازآن ناحيه نازل مى‏شود، چنين كسى است كه اگر احيانا در باره امرى كه ديگرى ادعا مى‏كندكه آن امر حق است نه غير آن و ادعا مى‏كند كه اين امرى است از ناحيه خدا، توقف كند و درتشخيص حقانيت و صدق گفتار او سر بگريبان فرو ببرد، و نتواند حق را بفهمد، ناچار از فرطخستگى و ملالت از زندگى سير شده بجان خود نفرين كند، نه كسى كه اصلا از اين كوزه آب‏نمى‏خورد، و سر و كارش همه با بت و بتكده است، او چه باك دارد از اينكه اين حرف حق‏باشد يا نه، او خدا و پيغمبر را قبول ندارد چه رسد به يك مساله جزئى.
و اما اينكه گفت: ظاهر روايت اين است كه حارث بن نعمان از مسلمانان بوده و دراين قضيه مرتد شده است، و حال آنكه در بين صحابه كسى را به چنين نام و نشان سراغ‏نداريم، اين نيز تحكم ديگرى است، براى اينكه از ايشان سؤال مى‏شود كدام يك از علماى‏رجال چنين قدرتى بخرج داده كه عموم اشخاصى را كه رسول الله(ص)را ديداركرده و به وى ايمان آورده و يا پس از ايمان مرتد شده‏اند بدست آورده و ترجمه آنها را ضبطكرده باشد؟و اگر شما چنين ضبطى را سراغ داريد چه مانعى دارد كه روايت ثعلبى هم راجع‏به يكى از آن مرتدين باشد.
و اما اينكه گفت: ابطح نام موضعى است در مكه و رسول الله(ص)بعد ازحجة الوداع و داستان غدير به مكه تشريف نبرده، از اين كلام برمى‏آيد كه صاحب المنار لفظ"ابطح"را به معناى اصلى خود كه عبارتست از ريگ‏زار نگرفته، بلكه به معناى مستحدث آن‏كه نام موضعى است در مكه گرفته است، و دليلى هم بر اين مطلب ندارد، بلكه دليل بر خلاف‏آن در دست هست، يكى همين روايت و روايات ديگرى كه مدينه را هم ابطح خوانده‏اند، و چه‏بسا از اين شعر هم استفاده شود:
نجوت و قد بل المرادى سيفه‏Sمن ابن ابى شيخ الاباطح طالب"من نجات يافتم در حالتى كه مرادى (ابن ملجم لعنه الله)شمشير خود را به خون سر على فرزند ابو طالب كه شيخ و بزرگ ابطح‏ها است آب داد"، زيرا در اين شعر، هم مكه و هم‏اطراف آن ابطح ناميده شده.
صاحب مراصد الاطلاع گفته است: "ابطح"(بفتح الف و سكون با و فتح طاء و حاءبى نقطه)به معناى بستر سيل است كه داراى ريگهاى ريز باشد، ابن دريد هم گفته: ابطح وبطحا شن نرمى است كه سيلاب آنرا بر روى زمين فرش مى‏كند، ابو زيد گفته: ابطح اثرى‏است كه از سيل باقى مى‏ماند، چه بستر سيل وسيع باشد و چه تنگ، و شهر"مكه"و"منا"راابطح مى‏گويند به ملاحظه اينكه فاصله بستر سيل از هر دو به يك اندازه است، بلكه فاصله آن‏نسبت به منا كمتر است، و بين آن و منا محلى است بنام محصب و بين آن و مكه خيف‏بنى كنانه است، و بعضى گفته‏اند بين آن و منا ذو طوى است، و صحيح نيست. (46) از همه اينها گذشته روايتى را كه ثعلبى نقل كرده بعينه ديگران هم نقل كرده‏اند، و درنقل آنها كلمه ابطح ديده نمى‏شود و آن نقل همان است كه بزودى از مجمع البيان و او از جمهورو هم چنين غير آن خواهد آمد.
علاوه بر اين، بعد از همه اينها مى‏گوييم: روايت از اخبار متواتره و يا خبرى كه قرينه‏قطعى بر صحتش اقامه شده باشد نيست كه قابل اين همه بحث باشد، بلكه خبر واحد است كه‏ما سابقا در ابحاث گذشته بنظر خواننده رسانديم كه بناى ما بر اين نيست كه در غير احكام فرعيه‏بر اين گونه اخبار اعتماد كنيم، و اين نه ما تنهاييم، بلكه اصولا همه عقلا بنايشان بر اين است،اگر در همه طوايف بشرى تفحص كنيم خواهيم يافت كه همه آنها بنايشان بر اين است كه جزدر محاورات روزمره خود به اخبار آحاد اعتماد نكنند، اين مقدار هم كه ما بحث كرديم براى‏اين بود كه در قبال خصم كه روايت را به باد خدشه و اشكال گرفته و مى‏خواست بدون دليل‏صحيح، روايت را ساختگى و مجعول قلمداد كند و با علم به اينكه اشكالاتش وارد نيست‏سكوت نكرده باشيم.
طبرسى در مجمع البيان مى‏فرمايد: سيد ابو الحمد ما را خبر داد كه حاكم ابو القاسم‏حسكانى از ابو عبد الله شيرازى از ابو بكر جرجانى از ابو احمد بصرى از محمد بن سهل از زيد بن‏اسماعيل مولاى انصار از محمد بن ايوب واسطى از سفيان بن عيينه از جعفر بن محمد(ع)از پدران بزرگوار خود كه وقتى رسول الله(ص)در روز غدير خم على‏را نصب كرد، فرمود: هر كه من مولاى اويم اينك على بن ابيطالب مولاى اوست، و اين مطلب در شهرها پخش شد تا به گوش نعمان بن حارث فهرى رسيد، حارث عرض كرد: به ما دستوردادى به كلمه"لا اله الا الله"و اينكه تو رسول اللهى شهادت دهيم، دستور دادى جهاد و حج‏كنيم، نماز و روزه و زكات را بجا آريم، به اين همه اطاعت اكتفا نكردى تا اينكه اين پسر را به‏سرورى ما منصوب نموده و گفتى: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، حالا بگو ببينم‏اين مطلب از ناحيه تو است يا از ناحيه خداست؟حضرت فرمود آرى، سوگند به آن خدائى كه‏جز او معبودى نيست اين نيز از ناحيه خداست، نعمان بن حارث در حالى كه مى‏گفت:
"اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء"، از نزد رسول الله(ص)برگشت .
خداوند هم سنگى بر سرش كوبيد و هلاكش نمود و آيه"سال سائل بعذاب واقع"را راجع به همين واقعه نازل فرمود. (47) مؤلف: همين مضمون را كلينى در كافى روايت كرده است. (48) و حافظ ابو نعيم در كتاب نزول القرآن حديث زير را با حذف چند نفر از وسط از سلسله‏سند تا على بن عامر نقل مى‏كند كه او از ابى الحجاف از اعمش از عطيه نقل كرده (49) كه گفت:
اين آيه شريفه در باره على(ع)به رسول الله(ص)نازل شد: "يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك..."و خداى تعالى نيز فرمود: "اليوم اكملت لكم‏دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا" (50) .
و نقل شده است كه مالكى در كتاب فصول المهمه خود گفته است: امام ابو الحسن‏واحدى در كتاب خود موسوم به اسباب النزول به سند خود حديثى را تا ابى سعيد خدرى رفع‏مى‏كند (51) كه او گفته آيه"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك"در روز غدير خم و درباره على (ع)نازل شده است. (52) مؤلف: همين روايت را صاحب فتح القدير از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر نقل كرده كه آنان نيز آنرا از ابى سعيد خدرى نقل كرده‏اند، در در المنثور هم همين طور نقل‏شده است. (53) و اما غدير خم، "خم"(به ضم خاء نقطه‏دار و تشديد ميم و تنوين آن)چنان كه‏محيى الدين نووى گفته است، اسم بستانى است در سه ميلى جحفه، كه در كنار آن بستان،غدير يعنى گودالى است معروف به گودال خم، يعنى گودال نزديك به بستان خم، و در فتح‏القدير نقل شده كه ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده كه گفت: ما در عهد رسول الله(ص)بسيار مى‏خوانديم: "يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ان عليامولى المؤمنين و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس". (54) مؤلف: آنچه از اخبار در اينجا نقل شد مختصرى است از اخبار زيادى كه دلالت داردبر اينكه آيه"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك..."در باره على(ع)در روزغدير خم نازل شده است، و اما حديث غدير يعنى فرمايشى را كه رسول الله(ص) آن روز در باره على(ع)فرمود، خود حديثى است متواتر كه هم از طرق شيعه و هم ازطرق اهل سنت به بيشتر از صد طريق و از جمع كثيرى از صحابه نقل شده است، از آن جمله:
نام جمعى از صحابه رسول الله(ص)كه حديث غدير را نقل كرده‏اند
1 ـ براء بن عازب، 2 ـ زيد بن ارقم، 3 ـ ابو ايوب انصارى، 4 ـ عمر بن خطاب، 5 ـ على بن‏ابيطالب(ع)، 6 ـ سلمان فارسى، 7 ـ ابو ذر غفارى، 8 ـ عمار بن ياسر، 9 ـ بريده،10 ـ سعد بن ابى وقاص، 11 ـ عبد الله بن عباس، 12 ـ ابو هريره، 13 ـ جابر بن عبد الله،14 ـ ابو سعيد خدرى، 15 ـ انس بن مالك، 16 ـ عمران بن حصين، 17 ـ ابن ابى اوفى،18 ـ سعدانه، 19 ـ همسر زيد بن ارقم، .علاوه بر اين، همه امامان اهل بيت(ع)برصحت آن اجماع دارند، مخصوصا على(ع)در ميدان كوفه(رحبه)مردم را راجع به اين‏حديث سوگند داد كه هر كس در غدير خم حاضر بوده و آنرا از رسول الله(ص) شنيده برخيزد و شهادت دهد، جمع كثيرى برخاستند و بر صحت آن و اينكه در روز غدير خم به‏گوش خود از رسول الله(ص)شنيده‏اند گواهى دادند.
و در بسيارى از اين روايات دارد كه رسول الله(ص)فرمود: ايها الناس‏آيا مگر معتقد نبوديد كه من اولايم به مؤمنين از خود آنها؟گفتند چرا، فرمود: هر كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست، كما اينكه احمد بن حنبل (55) و همچنين ديگران بطرق زيادى‏حديث را اينطور نقل كرده‏اند، و چه بسيار كتابهائى كه تنها در خصوص اين يك حديث وبدست آوردن عده طرق روايتى آن و بحث در باره متن آن چه به قلم علماى اهل سنت و چه به‏قلم علماى شيعه تاليف شده است كه بقدر كفايت در آن‏ها در باره حديث شريف غدير بحث‏شده است.
رواياتى ديگر از طرق عامه كه شان نزول آيه شريفه را داستانهايى مختلف نقل مى كنند و جوينى در كتاب السمطين به اسناد خود از ابى هريره روايت مى‏كند كه گفت:
رسول الله(ص)فرمود: در شب معراج وقتى مرا بطرف آسمان هفتم سير دادند اززير عرش ندائى بگوشم آمد كه مى‏گفت: راستى على آيت خدا است و دوست مؤمنين، على رابه مردم معرفى كن .وقتى رسول الله(ص)از معراج فرود آمد آن ندا را فراموش‏كرد، لذا آيه"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين"براى يادآوريش نازل شد. (56) و در فتح القدير است كه ابن ابى حاتم از جابر بن عبد الله روايت مى‏كند كه گفت:
وقتى رسول الله(ص)از غزوه بنى انمار برمى‏گشت در ذات الرقيع در محلى‏مشرف بر نخلستانى فرود آمد و در حالى كه بر لب چاهى نشسته و پاهاى مبارك را در چاه‏انداخته بودند مردى از بنى النجار بنام وارث به رفقاى خود گفت: من محمد را خواهم كشت،رفقايش پرسيدند چگونه؟گفت : به او مى‏گويم شمشيرت را به من ده، وقتى به من داد، باهمان شمشير او را مى‏كشم.اين بگفت و نزديك آن حضرت آمد و عرض كرد: اى محمدشمشير خود را به من ده تا ببويم، حضرت شمشير خود را به وى داد، در همان لحظه دستش به‏لرزه در آمد و شمشير از دستش به زمين افتاد، رسول الله(ص)فرمود: خدا نگذاشت‏آنچه مى‏خواستى انجام دهى، بعد از اين واقعه خداى تعالى اين آيه را فرو فرستاد: "يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك..." (57) .
مؤلف: صاحب فتح القدير بعد از نقل اين خبر گفته است كه ابو حبان همين روايت رادر صحيح خود نقل كرده، و نيز ابن مردويه از ابى هريره نظير اين داستان را نقل كرده، و ليكن‏اسم آن مرد را نبرده.ابن جرير از حديث محمد بن كعب قرظى نظير آنرا روايت كرده، و قصه
غورث بن حارث هم در نقل صحيح ثابت و معروفست، اين بود حكايت صاحب فتح القدير ولى‏آنچه هست اينست كه مضمون اين حديث هرگز به آيه شريفه قابل تطبيق نيست. (58) در كتاب در المنثور و فتح القدير و غير آن دو از ابن مردويه و ضياء در كتاب المختارة ازابن عباس نقل شده كه او گفته: از رسول الله(ص)پرسيدند كداميك از آيات‏قرآنى تو را سخت‏تر آمد؟فرمود: من در ايام موسم حج(ذى حجه)در منا بودم و مشركين عرب ويك عده‏اى از مردم ناشناس و اوباش هم در آنجا گرد آمده بودند كه جبرئيل اين آيه را فرودآورد: "يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك..."حضرت فرمود: برخاستم و نزديك عقبه آمده وبه بانگ بلند ندا در دادم:
ايها الناس!كيست مرا در تبليغ رسالتم كمك و يارى كند، و در مقابل، بهشت براى اوباشد؟ايها الناس!بگوييد"لا اله الا الله"و شهادت دهيد بر اينكه من فرستاده خدايم بسوى‏شما تا رستگارى يافته و بهشت نصيبتان شود.اين را كه گفتم، هيچ مرد و زن و بچه‏اى نماندمگر اينكه مرا هدف سنگ و خاك قرار دادند و آب دهان برويم انداختند، و مى‏گفتند: اين‏دروغگوى بى دين است، در اين ميان شخصى به من گفت: اگر راستى رسول اللهى الان جادارد كه بر اين اوباش نفرين كنى، و به قهر خداوند دچارشان سازى، همانطور كه نوح پيغمبر بانفرين قوم خود را هلاك ساخت.رسول الله(ص)بجاى نفرين عرض كرد: بار الهاقوم مرا هدايت كن كه مردمى نادانند، در اين ميان عباس عمويش رسيد و او را از دست مردم‏گرفته و آنان را دور كرد. (59)
مؤلف: اين روايت، روايتى است كه بر آيه قابل تطبيق نيست، و آيه هم تماميش بر اين‏داستان تطبيق نميشود، مگر اينكه كسى بگويد ممكن است آنروز تنها جمله"يا ايها الرسول‏بلغ ما انزل اليك من ربك"نازل شده بود، و ما بقى آيه وقت ديگرى، اين هم حرفى است كه‏خود اين روايت آن را تكذيب مى‏كند، چون در روايت تمامى آيه نقل شده است، باز نظير اين‏روايت، روايتى است كه بعدا مى‏آيد. در كتاب در المنثور و فتح القدير است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابى حاتم وابو الشيخ از مجاهد نقل مى‏كند كه گفته است: وقتى آيه"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك‏من ربك "نازل شد رسول الله(ص)عرض كرد اى پروردگار من!من يك نفر بيش نيستم، با اين حال چكار كنم اگر همه مردم بر سرم بريزند؟!در جوابش اين آيه نازل شد:
"و ان لم تفعل فما بلغت رسالته" (60) . و در همين كتاب از حسن نقل مى‏كند كه گفته است: رسول الله(ص) فرمود: خداى تعالى مرا به رسالت خود مبعوث فرمود و من از اين موضوع نگران شدم، چون‏ميدانستم مردم مرا تكذيب خواهند كرد، خداى تعالى مرا در صورتى كه كوتاهى كنم بعذاب‏خود تهديد فرمود، و اين آيه را فرو فرستاد: "يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك". (61) مؤلف: اين دو روايت از نظر اينكه در آنها قطع و ارسال هست، يعنى همه آن نقل‏نشده و سندش هم اسقاط شده از اين جهت مانند روايت قبلى غير قابل اعتمادند و نظير اين دوروايت در بى اعتبارى و تشويش، بعضى از رواياتى است كه مى‏گويد رسول الله(ص)همواره كسانى را به حفاظت و حراست خود مى‏گماشت، تا آنكه اين آيه‏نازل شد و حضرت نگهبانان خود را مرخص نمود، و فرمود: خدا وعده داده مرا حفظ كند، ديگرحاجت به حراست كسى ندارم.
در تفسير المنار است كه مفسرينى كه تفسيرشان به روايت است و همچنين ناقلين‏اخبار مانند ترمذى و ابو شيخ و حاكم و ابو نعيم و بيهقى و طبرانى همگى از چند نفر از صحابه‏روايت كرده‏اند كه رسول الله(ص)تا مدتى كه در مكه بود و اين آيه نازل نشده‏بود همواره كسانى را بر حراست و نگهبانى خود مى‏گماشت، پس از آنكه اين آيه نازل شد آن‏حضرت نگهبانان خود را مرخص نمود، و كسى كه در ميان نگهبانان آن حضرت از همه بيشتراهتمام بر حراستش داشت، ابو طالب بود، و عباس هم آن جناب را حراست مى‏كرد. (62) و نيز در تفسير المنار است كه باز از رواياتى كه در اين باره نقل شده روايتى است كه‏از جابر و ابن عباس نقل شده كه رسول الله(ص)همواره به وسيله اشخاصى‏حراست مى‏شده، مخصوصا عمويش ابو طالب همه روزه اشخاصى را از بنى هاشم براى‏نگهبانيش همراهش مى‏گمارد، تا آنكه اين آيه نازل شد و رسول الله(ص)به‏عمويش گفت: عمو جان اينك خداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ كرد، ديگر حاجت ندارم به‏اينكه اشخاصى را به حراستم بگمارى. (63)
مؤلف: اين دو روايت ـ همانطورى كه مى‏بينيد ـ دلالت دارند بر اينكه نزول آيه قبل ازهجرت بوده و چون قبل از نزول آيه حراست مى‏شده و مدتى بعد از آن، نگهبانان را ترك گفته،معلوم مى‏شود كه اين آيه در اواسط مدت اقامتش در مكه نازل شده است، و نيز دلالت دارندبر اينكه رسول الله(ص)مدتى تبليغ مى‏كرده، و از جهت اذيت و تكذيب دشمن‏كار بر آن جناب سخت شده، به حدى كه بر جان خود ترسيده، و ناگزير مدتى دست از تبليغ‏كشيده و دو باره از طرف پروردگار مامور تبليغ شده و خداى تعالى هم او را تهديد كرده، و هم به‏نگهدارى و حفاظت خود او را نويد داده، و از اين رو دو باره به كار سابق خود پرداخته است،اين مطلبى است كه از آن دو روايت استفاده مى‏شود.و ليكن جلالت قدر رسول الله(ص)بيش از اين است كه ترك تبليغ كند و يا بر جان خود بترسد، و اين خودشاهد بر ضعف اين روايات است.
و در"در المنثور"و فتح القدير نقل شده است كه عبد بن حميد و ترمذى و ابن جرير وابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و حاكم و ابن مردويه و ابو نعيم و بيهقى نقل مى‏كنند ازدلائل از عايشه كه گفت: رسول الله(ص)همواره بوسيله اشخاصى حراست‏مى‏شد تا آنكه آيه"و الله يعصمك من الناس"نازل شد، و لذا سر از قبه بيرون آورده و فرمود:
ايها الناس!در پى كار خود رويد كه خداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ فرمود. (64)
مؤلف: اين روايت ـ همانطورى كه مى‏بينيد ـ ظاهر است در اينكه آيه در مدينه نازل‏شده است.
و در تفسير طبرى از ابن عباس نقل مى‏كند كه در تفسير آيه"و ان لم تفعل فمابلغت رسالته "گفته است: يعنى اگر كتمان كنى يكى از آياتى را كه به تو نازل شده است،رسالت خدا را تبليغ نكرده‏اى. (65) مؤلف: اگر مراد از اين كلام يك آيه و يك حكم معينى باشد از احكامى كه به آن‏جناب نازل شده، براى روايت وجه صحيحى خواهد بود و گرنه اگر مراد تهديد باشد نسبت به هرآيه و حكمى كه فرض شود، معناى صحيحى براى روايت نمى‏توان يافت، زيرا سابقا گفتيم كه‏مضمون آيه با يك چنين فرضى تطبيق ندارد.

پی‏نوشت‏ها:

(30)تفسير عياشى ج 1 ص 331 ح .152
(31)تفسير عياشى ج 1 ص 332 ح .153
(32)تفسير عياشى ج 1 ص 334 ح .155
(33)بصائر الدرجات ص 515 ح .40
(34)كافى ج 1 ص 290 ح .6
(35)معانى الاخبار.
(36)تفسير عياشى ج 1 ص 233 ح .154
(37 و 38)غاية المرام ص 80 ح .20
(39)تفسير البرهان ج 1 ص 490 ح .11
(40)غاية المرام ص 80 ح .20
(41)سائلى از خدا عذابى را درخواست كرد كه بر كفار نازل شدنى بود و كسى نمى‏تواند از وقوع آن جلوگيرى كند.سوره معارج آيه .1
(42)تفسير المنار ج 6 ص .464
(43)بار الها اگر اين مطلب حق و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران.سوره انفال آيه .33
(44)تفسير المنار ج 6 ص .464
(45)و بپرهيزيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا بر مى‏گرديد.سوره بقره آيه .281
(46)مراصد الاطلاع على اسماء الامكنة ص .17
(47)مجمع البيان ج 10 ص .352
(48)كافى ج 8 ص 57 ح .18
(49)غاية المرام ص 335 ح .8
(50)امروز تكميل كردم براى شما دين شما را و تمام نمودم بر شما نعمت خود را و از بين اديان،اسلام را براى شما انتخاب نمودم.سوره مائده آيه .3
(51)رفع سند عبارتست از حذف قسمتى از روات آن.
(52)الفصول المهمه ص .42
(53)الدر المنثور، ج 2، ص .298
(54)فتح القدير، ج 2، ص .57
(55)مسند احمد ج 5 ص .366
(56)فرائد السمطين ج 2 ص .57
(57)فتح القدير ج 2 ص .57
(58)فتح القدير، ج 2 ص .58
(59)در المنثور ج 2 ص 298 و فتح القدير، ج 2 ص .57
(60)در المنثور ج 2 ص .298
(61)فتح القدير، ج 2 ص .57
(62 و 63)تفسير المنار ج 6 ص .473
(64)در المنثور ج 2 ص 229 و فتح القدير ج 2 ص .57
(65)تفسير طبرى ج 6 ص .198

منبع: ترجمه تفسيرالميزان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.