پرسشها و شبهات عاشورایی(7)
اين سؤال نشانگر ابهام فكرى عميق در بين بيشتر مسلمانان است. عمق و بسط اين مسأله مىطلبد تا در خور يك جامعه جوياى حقيقت و پوينده ره حقيقت، ابهامزدايى نمود و شكل صحيح و اسلامى اين نوع احساسات و عواطف را بيان كرد و در سطح حوصله اين قلم و كاغذ مطالبى را ارائه نمود.
به منظور پاسخ به اين سؤال، چهار مرحله به شرح زير مطرح و تبيين مىگردد:
1. شناسايى منشأ و خاستگاه اين ابهام فكرى و انحراف رفتارى و علت يا علل بروز آن،
2. جايگاه غم و شادى در معارف اسلامى،
3. جايگاه غم و شادى در روانشناسى، با تكيه بر منابع دينى و علمى،
4. تعيين شكل صحيح و مطلوب غم و شادى (گريه و خنده).
يك. منشأ و خاستگاه
شكل عملكرد برخى گردانندگان و برگزاركنندگان مراسم دينى، به گونهاى است كه حتى در اعياد دينى و جشن تولد ائمه (ع)، مصيبتخوانى و گرياندن را عنصر ضرورى و ترديدناپذير اين محافل مىدانند.
اين افراد اين گونه مىپندارند كه هيچ مسؤوليتى جز گرياندن و اشك گرفتن از چشمان مردم كارى ندارند اين پندار غلط از يك انديشه و تفكر بى بنيان تغذيه مىشود كه مىگويد: گريه كردن عملى پسنديده است و انسان در حالت غم و گريه، به خدا مىرسد و با مركز ثقل هستى مرتبط مىشود.
لذا اين افراد به هر وسيله و بهانهاى، در صدد گرياندن مردم هستند واين كار را هنر خود مىدانند و به اصطلاح آنگاه محفل گرم مىشود كه گونه حضّار با اشك چشمان آنها خيس گردد رفتار اين گروه افراد به عنوان مرثيه خوان و مصيبت سرا و مداح- كه مىپندارند رسالت و وظيفه دينى و شغلشان گرياندن مردم است- موجب بروز چنين پندار غلطى شده است البته اين پندار خود محصول برداشت يك سويه و افراطى از برخى روايات و معارف دين است.
در برابر اين دسته از مسلمانان افراط گر، گروه ديگرى از مسلمانان تفريط گرا قرار مىگيرند كه به استناد دسته ديگرى از روايات و برخى يافتههاى علمى- مبنى برآسيبزا بودن غم و ماتم و مذموم بودن غمگسارى و ماتمزده بودن و گرفتگى- تمام همت و تلاش خود را صرف شاد بودن و شاد نمودن ديگران مىكنند.
از اين رو به هر وسيلهاى براى ايجاد شادى و خوشى تمسّك مىجويند و به هزاران حيله و زور و فشار، در صدد هستند تا خوش باشند و خوشى و شادى بيافرينند هر چند بىخودى خوش باشند
گروه اول در حالى كه از سرآگاهى تمام عناصر شادى آفرين و فرح افزا را از زندگى خود حذف مىكنند و يا آنها را كم رنگ جلوه مىدهند و حتى لباسهاى شاد و جذّاب را از تن خود دور مىسازند اين گروه از عربده خوش گذارانه خود و سرور دردآور خويش، گوش فلك را كر مىسازند و به وجد ومسرّت بىهدف و حتى مصيبتزا دل خوش مىكنند
اين شكل رفتار و برداشت، موجب شده است كه عدهاى اسلام را دين گريه ببينند و گروهى، آن را دين خنده و خوشى و خوشبودن بپندارند گويا اين حالت با هم قابل جمع نيست
اين دو گرايش افراطى و تفريطى، آن گونه در تمام سطوح جامعه نفوذ كرده است كه بيشتر مسلمانان در برخوردارى از اين دو حالت، راه اعتدال را كاملًا گم كردهاند و يا در تيم افراطيان عضو مىشوند و يا در محفل تفريط كنندگان خود را مىيابند گويا راه سوم نمىتواند وجود داشته باشد و و جود ندارد و مجبورند دريكى از دو تيم عضو باشند. غافل از آنكه هر دو گرايش، محكوم به شكست و در مسيرى غلط و انحرافى است و راه حق و اسلام حقيقى، نه اين است و نه آن بلكه خود واقعيتى ديگراست.
دو. جايگاه غم و شادى در اسلام
اسلام كسى را به گريه كردن- به عنوان گريه- ترغيب نكرده است، همانگونه كه به شاد بودن- به عنوان شادى- امتياز نداده است
مگر به واسطه مقدمات و پيامدهاى آن. خنده و گريه بر اساس آن پيامد و يا مقدمه، مىتوانند در مورد قضاوت و ارزش گذارى واقع شوند.
غم و شادى از جمله حالات نفسانى و صفات روحى و هيجانات حاكم بر ابعاد وجود آدمى هستند كه در قالب خنده، گريه و نمودار مىشوند و هر انسانى به عنوان انسان، از اين گروه هيجانهاى اوّليه برخوردار است. مهم آن است كه اين حالات، بر تعامل اجتماعى مطلوب و بندگى خداوند تأثير منفى نداشته باشد بلكه تأثير مثبت بر آنها بگذارد.
غم و گريهاى كه به آدمى آسيب رساند و يا مانع خدمت به بندگان خداوند و بندگى شود و انسان را از رسيدن به هدفش باز دارد، مذموم است همانگونه كه شادى آسيب زا و مانع عبادت و انجام وظايف دينى و انسانى نيز سخت مذمت شده است. آنچه مجال قضاوت درباره گريه و خنده و شادى و غم را فراهم مىآورد، حداقل دو عنصر و انگاره است: يكى انگيزه و عامل بروز اين هيجانها و ديگرى مشكل بروز اين هيجانها. بر اساس همين دو انگاره، هيجانهاى يادشده مورد ارزيابى و قضاوت قرار مىگيرد:
خنده جاهلانه- كه در روايات از آن به «خنده من غير عجب» تعبير شده- مذموم است. در برابر اين خنده، خنده متفكّرانه و معنادار پسنديده و ممدوح تلقى مىگردد. امام حسن عسكرى (ع) در حديثى مىفرمايد: «از علايم جهل خنده بدون تعجب است».(1) و امام كاظم (ع) در حديث ديگرى مىفرمايد: «خداوند از كسى كه بدون تعجب بخندد نفرت دارد».(2)
پس هر نوع خندهاى مذموم نيست، همانگونه كه هر نوع خندهاى پسنديده نيست. هر گريهاى نيز مذموم و يا پسنديده نيست بلكه گريه از خوف خداوند سبحان در اسلام گريه ارزشى تلقى مىگردد.
امام باقر (ع) مىفرمايد: «هيچ قطرهاى نزد خداوند عزّو جّل محبوبتر از قطره اشكى نيست كه در ظلمت شب از خوف خداوند ريخته شود و غير از آن منظورى نباشد».(3)
امام على (ع) مىفرمايد: «گريه از خشيت خداوند كليد رحمت الهى است»(4) و در حديث ديگرى «اين گريه را موجب نورانيّت قلب و مصون ماندن از بازگشت به گناه معرفى مىكند».(5)
آن «خنده» چون محصول درك و نكته سنجى تعجّببرانگيز ملايم طبع است، ارزشمند مىباشد واين «گريه» چون محصول تعالى شناخت و رشد معنوى و روحانى آدمى است، محبوب مىباشد و نتيجه اين دو هيجان، همانا رسيدن به حق و جلب رضايت حضرت دوست، در پرتو تأمين سلامت و بيمه شدن صاحب گريه و خنده است.
ديدگاه اسلام
2. گريه ارزشى در اسلام، گريه از خوف حضرت حق است كه خود يكى از راههاى خودسازى و رشد است نه سبب خمودى و خموشى.
گريه برخاسته از محبت به بندگان خدا و يا نفرت از دشمنان خدا نيز در همين مقوله قرار مىگيرد.
3. «خنده» هرگز زشت و منفى نيست بلكه هيجانى مانند شاد بودن بسيار مورد اهتمام شارع مقدس است. يكى از جلوههاى شادى، «خنده» است و جلوههاى ديگر مانند شوخى، مزاح و بذلهگويى كردن نيز با رعايت شرايط خاص خود، مطلوب است. تنها برخى از انواع و اشكال خنده، مورد مذمّت قرار گرفته است.
4. اسلام خنده را در برابر گريه (هر چند گريه ارزشى مانند گريه از خوف خداوند) و يا گريه را در برابر خنده (هر چند خنده حكيمانه و متفكّرانه) قرار نمىدهد. و هر يك را با ديگرى مقايسه نمىكند تا يكى را بر ديگرى ترجيح و برترى دهد بلكه هر يك را به عنوان واقعيت زندگى انسانى مىپذيرد و براى آنها، شرايط و ويژگىهايى را برمىشمارد.
5. در حالت عادى روحيه حاكم بر زندگى انسان- بدون در نظر گرفتن موقعيت خاص- بايد شادى و نشاط باشد، نه غم و اندوهو گريه. لذا بايد آن را از راههاى متداول و مشروع تحصيل كرد كه يكى از آنها تبسم و خنده است و راههاى ديگر آن شوخى، ورزش، كار، پرهيز از گناه، مسافرت، استفاده از عطر و بوى خوش و پوشيدن لباسهاى شادىآفرين است. در مكتب اسلام شخص «مؤمن» شوخ طبع و خوش مشرب است و «منافق» گرفته و اخمو است.(7)
رسول گرامى اسلام- كه اسوه حسنه تمام مردمان معرفى شده است- مىفرمايد: «من هم مانند شما بشرى هستم كه قهراً شوخى و مزاح مىكنم».(8) و يا مىفرمايد: «من شوخى مىكنم، ولى در گفتارم جز حق و راست نمىگويم».(9)
6. خنده ارزشى در اسلام، خنده متفكرانه و حكمى است يعنى، خندهاى كه در پرتو آن حكمتى اخلاقى، اجتماعى، اعتقادى، فقهى و مبادله مىشود. نمونههاى متعددى از اين نوع شوخى و خنده در زندگى حضرت رسول نقل شده است كه در يكى از آنها، آن حضرت با پيران شوخى كرد، و فرمود: «اهل بهشت به صورت جوان زيبا وارد بهشت مىشوند».(10) پس از نگرانى پيران به آنها فرمود: «شما اول جوان مىشويد، سپس به بهشت مىرويد».
بنابراين خنده غيرمتفكرانه و يا خندههايى كه با صداى قهقهه باشد و يا خندههايى كه به گناه (غيبت، تهمت، تمسخر و استهزا، بدگويى و) آلوده باشد مورد مذمت و نهى است آنگونه كه خنده زياد نيز پسنديده نيست. ائمه هدى (ع) به اين نوع آفات هيجانى هشدار داده و انواع خندههاى مذموم را گوشزد فرمودهاند. در گفتار آنان خنده به قهقهه، زياد خنده كردن، مجلس خنده و فكاهى برگزارنمودن و همين طور خنده آميخته به دروغ، زشت شمرده شده است.
امام صادق (ع) مىفرمايد: «القهقهة من الشيطان».(11)
حضرت رسول (ص) مىفرمايد: «كثرة الضحك يمحو الايمان».(12)
حضرت رسول (ص) مىفرمايد: «ويل للذى يحدّث فيكذب ليضحك به القوم، ويل له، ويل له».(13)
7. وقتى گريه ارزشى در اسلام، تنها گريه از خوف الهى و يا برخاسته از محبت به بندگان خدا و نفرت از دشمنان آنان باشد آنگاه ديگر گريهها- به هر انگيزهاى كه انجام گيرد- مذموم هستند. گريه فقط دريك صورت ارزشمند است وآن هنگامى است كه بر اساس شناخت و ترقى معنوى از خوف الهى باشد لذا گريه همراه با شيون(14)، ناله و زارى، داد و فرياد(15)، صداى اعتراض، شكوه و جملگى زشت و مذموم است.
با اين بيان روشن شد كه ابهام فكرى و انحراف رفتارى، از توجّه به برخى روايات و چشم فرو بستن از برخى ديگر ناشى شده است. كسانى كه تمام عناصر شادى بخش را از زندگى خود حذف مىكنند و شاد بودن را معصيت مىپندارند و وظيفه خود مىدانند كه بگريند و بگريانند فقط روايات مرتبط با شادى و خندههاى مذموم و گريه ممدوح را مشاهده كردهاند و گروهى كه بىخود شاد و خوشاند و مسرّت بىهدف و جاهلانه را پيش گرفتهاند، از مسير درست منحرف گشته و به راه غلط قدم نهادهاند.
حال كه روحيه حاكم بر حيات فردى و اجتماعى انسان شادى و نشاط است و هيجان اصلى و هميشه جارى در كالبد فرد و اجتماع انسانى- كه در پرتو آن فعاليت و انجام وظايف ممكن مىگردد- شور و نشاط است پس شاد بودن سبب نمىخواهد. بايد امكانات آن را فراهم ساخت ولى براى غم و اندوه و گريه كردن، بايد منتظر بود موسم آن فرا برسد و سبب آن ظهور نمايد. لذا در توصيف اهل ايمان مىفرمايند: «شوخ طبع و خوش مشرب است»(16) و يا «شادى مؤمن در چهره او است و اندوهش در قلبش خانه دارد».(17)
و از جانب ديگر اگر توصيه به گريه از خشيت الهى شده است، ظرف اين توصيه خلوت و پنهانى است نه جلوت و در هنگام همنشينى با برادران دينى و اجتماع انسانى لذا آمده است: «گريه در سجده نزديكترين حالت بنده به خدا است(18) و «قطره اشكى در ظلمت شب از خوف خداوند جارى شود، محبوبترين قطرهها است».(19)
گفتنى است اگر چه از ديدگاه اسلام هيجان حاكم بر روح و روان فرد و جامعه، شادى و نشاط است ولى اين سخن بدان معنا نيست كه اسلام برپايى مجالس خنده به عنوان خنده و خنداندن را مجاز مىشمارد بلكه اين گونه محافل را مجلس اهل باطل و خسارت ديدگان معرفى مىكند.(20) و باز اين سخن بدان معنا نيست كه اسلام حتى گريه برخاسته از خوف خدا و يا گريه در غم فقدان اوليا خدا را توصيه نكند زيرا اين نوع گريه به دل پاكى و صفا مىبخشد و انس و الفت با ديگران ايجاد مىكند و باعث آرامش درون و سرور معنوى مىشود.
سه. شادى از ديدگاه روانشناسى
1. تعريف شادى
- «شادى عبارت است از احساس مثبتى كه از حس ارضاء پيروزى به دست مىآيد».
- «شادى عبارت است از مجموع لذتهاى منهاى درد».
- به عقيده ارسطو از ديدگاه علمى، نمىتوان براى تمام افراد در همه سطوح، يك تعريف جامع از شادى ارائه كرد لذا وى قائل است حداقل سه سطح از شادى وجود دارد:
يك. سطح نازل شادى، «لذت بردن» است.
دو. سطح متوسط شادى، با «عملكرد خوب» داشتن تعريف مىشود.
سه. سطح عالى شادى «زندگى متفكرانه» داشتن است.
براى افراد بسيار عادى، شادى به تعداد لذّات در زندگى معنا مىشود. حال تفاوتى ندارد كه اين لذّات از فعاليتهاى پست و نكوهيده، ناشى شده باشد و يا ناشى از قربانى كردن بزرگوارانه خود باشد.
اين مفهوم شادى با زندگى انسانى، هرگز هماهنگى ندارد چرا كه برخى بر اثر استفاده از مواد شادى آفرين (نه لذت نامشروع) ممكن است مدتى شاد باشند ولى از سطح رضايت در زندگى كاسته شود اينجا است كه سقراط حكيم مىگويد: بهتر است غمگين باشم تا يك خوك خوشحال چه اينكه خوك از سطح لذّت بالايى برخوردار است ولى نمىتواند از لحاظ ذهنى موقعيت تلاشهاى خود را بسنجد فلذا قادر نيست رضايت خود را نشان دهد.
بر اين اساس بايد به تعريفى قابل اجرا براى همگان از لذت بپردازيم كه در آن «شادى» مساوى با رضايت به اضافه سطح لذت (شادى رضايت سطح لذت) است بنابراين اگر به سطح عالى شادى (زندگى متفكرانه) نمىتوان رسيد حداقل نبايد به صرف لذّت فارغ از سطح رضايت اكتفا كرد و به شادى حيوانى قانع شد.
2. راه رسيدن به شادى
از اين رو بايد مسيرى را جهت تأمين شادى پيش گرفت كه به اختصار مىگويند: رضايت و شادى طولانى صرفاً از طريق داشتن يك زندگى اخلاقى و مذهبى، مىتواند كسب شود. پس هرگز نه شادى به معناى لذت بردن است، و نه راه آن به ولنگارى و رهايى از تمام قيد و بندهاى اخلاقى، اجتماعى، قانونى و دينى محدود مىشود. از ديدگاه علمى چندين راه براى شاد بودن وجود دارد كه به اختصار آنها را نام مىبريم:
الف. مبارزه با نگرانىها.
ب. افزايش سطح تحمل و پذيرش.
ج. مسافرت
د. ورزش
ه. تبسم و خنده
و. مزاح
ز. پوشيدن لباسهاى روشن
ح. خود آرايى
ط. حضور در مجالس شاد
ى. كاستن از توقعات و انتظارات.
چهار. شكل صحيح و مطلوب غم و شادى
1. يكى از راههاى شادى، خنده و تبسّم است ولى بايد توجه كرد كه آنچه مطلوب است، هميشه شاد بودن است نه هميشه خندان بودن. شادى مداوم، پسنديده و هدف زندگى اسلامى است. اين شادى بر اساس يافتههاى علمى از مسير زندگى اخلاقى و دينى به دست مىآيد.
2. خنده اگر شيوه درمان باشد- كه هست- براى تمام سطوح غمگينى درمان نيست. براى زدودن غم ناشى از آسيب جسم و تهديدهاى زندگى حيوانى و يا حد متوسط زندگى انسانى، درمان است. از اين رو سقراط، افلاطون و ارسطو، شادى عالى انسانى را شادى متفكرانه معرفى كردهاند. پس اگر در صدد شادى هستيم، بايد بكوشيم تا به مراتب عالى شادى برسيم و به شادىهاى نازل اكتفا نكنيم.
از اين سطح عالى از شادى در روايات به «شادى زاهدانه» تعبير شده است. آنسان كه امام على (ع) در وصفشان مىفرمايد: «زاهدان در دنيا اگر چه مىخندند، قلبشان مىگريد و اگر چه شاد باشند، اندوهشان شديد است».(21)
با دلى خونين لب خندان بياور همچو جام
نى گرت زخمى رسد چون چنگ آيى در خروش(22)
پس هميشه نبايد به شادىهاى نازل اكتفا كرد بلكه بايد شادى زاهدانه را جست و در مسير درك شادى عالى، به اولين مزههاى و شيرينىهاى بچهگانه آن دل خوش نبود.
3. نه تنها هيجان حاكم بر زندگى اجتماعى بلكه هيجان مطلوب و حاكم بر زندگى فردى، شادى و نشاط است. اگر شما احساسى غير از اين، از مراسم دينى و مذهبى داريد، معلول عملكرد افراط گونه افرادى است كه نام برديم نه آنكه شيوه دينى و اسلامى چنين باشد. يك مورد براى گريه در اسلام سراغ داريم كه آن فقط گريه از خشيت خداوند است كه در سجده، سجاده را رنگين مىكند و يا در ظلمت
شب نردبان عروج صاحبان معرفت و ترقى روحى را تا هفت آسمان مىسازد نه آنكه در كوى و برزن دل افراد ناآشنا و بيگانه را بربايد.
4. محتواى مراسم مذهبى بر سه پايه استوار است:
الف. روشنگرى نسبت به احكام، معارف دينى و حقايق علمى و وظايف اجتماعى و فردى و نيازهاى زندگى،
ب. ايجاد الفت و صميميت انسانى،
ج. عبادت و بندگى خداوند.
لذا هر عنصر غير از اين (همانند گريه و خنده و غم و شادى) از دايره عمومى مراسم مذهبى خارج است و صرفاً در موقعيتهاى خاص، به محتواى مراسم دينى اضافه مىشود. با توجه به اين نكته به بررسى «مصيبت خوانى، مرثيه سرايى، دعا و زيارت» مىپردازيم:
1. بيشتر جلسات دينى و بنيان اين گونه مراسم بر مرثيه خوانى و مصيبت خوانى استوار نيست بلكه اين مراسم محدود به ايام مصيبت اهل بيت (ع) (مانند: ايام محرم و روز شهادت ائمه (ع «است.
بر اساس معارف دينى، مراسمى كه با محتواى مصيبت خوانى و مرثيه سرايى برگزار مىشود، بايد محدود به ايام حزن و اندوه اهل بيت (ع) (سالروز شهادت) باشد. چون ائمه هدى (ع) خود مىفرمايند: «شيعيان ما به حزن ما اندوهگين و در شادمانى ما شادمان هستند».(23) يعنى، در ايام حزن اهل بيت (ع) بايد محزون بود و گريست و مصيبت آنها را بيان كرد (نه هميشه). همانگونه كه شادى ما نيز با شادى اهل بيت (ع) تراز مىشود (نه هميشه).
از اين رو اگر در غير از آن ايام، به بر پايى مراسم مصيبت و عزادارى و ياجشن اقدام كنيم، به افراط و يا تفريط مبتلا شدهايم.
2. ماهيت اين نوع جلسات اگر چه گريه است ولى غم افزا و ماتم آفرين نيست. درست است كه در اين نوع مراسم گريه مىكنيم، مصيبت مىخوانيم و مرثيه سرايى مىكنيم منتها محصول آن، نشاط و هيجان مثبت و حركت در مسير اهل بيت (ع) است. همانگونه كه هر خندهاى، خنده شادى نيست گريه بر اهلبيت (ع) نيز گريه غم وافسردگى نيست.
بنابراين اگر مىگوييم گريه از خوف و خشيت خداوند ارزشى است، از اين رواست كه اين نوع گريه غمانگيز نيست.
3. انگيزه بر پايى جلسات مصيبت و عزاى اهل بيت، احساس تعلق و دلبستگى است از اين رو با شيعيان با ذكر مصايب اهل بيت (ع) علاقه خود را اظهار مىكنند و در پى آن آرامش مىيابند نه آنكه ذكر مصايب اهل بيت (ع) سبب غم و اندوه آنان شود. ايشان با اقامه عزا براى اهل بيت (ع) و نسبت به افرادى كه خود را مديون آنان مىدانستند، اداى دين مىكنند. آيا اداى دين موجب راحتى جان است، يا غمافزا و حزن آفرين و گريبان گير جان؟ اين اداى دين تنها در مصيبت اهل بيت نيست بلكه در شادمانى اهل بيت (ع) نيزبا بر پايى محفل جشن شادى، انجام مىگيرد و روح افزا است.
4. پرداختن به مصيبت و مرثيه اهل بيت (ع) به صورت اندك در پايان مراسم، خود نوعى اداى دين و نوعى زندگى دينى و اخلاقى است و چنانچه گذشت داشتن زندگى دينى و اخلاقى خود شادى آفرين است. از جانب ديگر بر پايى مراسم جشن شادى، در شادمانى اهل بيت (ع) نيز خود بخشى ديگر از مراسم دينى بوده و شادى آفرين است.
5. انجام مرثيه و مصيبت در ضمن دعا و زيارت و تكرار بى مورد يك فراز از آن، كه موجب مىشود دعا و زيارت ديگر به شكلى كه امام معصوم خواندهاند، خوانده نشود اين نوعى افراط است. از اين رو اگر اعتراض شما به برخى مراسم دعا و زيارت باشد، بجا است و همان گونه كه گذشت محصول عدم اطلاع برگزار كنندگان اين مراسم مىباشد.
پس روح حاكم بر مراسم دينى چيزى جز چند مطلب زير نيست:
1. عبادت و بندگى آنگونه كه خداوند و اهل بيت بيان داشتهاند،
2. روشنگرى نسبت به امور دينى و حقايق علمى و نيازها و وظايف،
3. ايجاد الفت و صميميت،
4. اداى دين نسبت به اهل بيت و كسب نشاط براى ادامه مسير زندگى معنوى آنان.
پی نوشتها:
(1) بحار الانوار، ج 72، ص 59:» من الجهل الضحك من غير عجب «.
(2) همان، ج 78، ص 309:» ان اللّه عزّ و جّل يبغض الضحّاك من غير عجب «.
(3) اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء باب البكاء.
(4) ميزان الحكمه، ج 1، ص 453، حديث 1836:» البكاء من خشية الّله مفتاح رحمةاللّه «.
(5) همان:» البكاء من خشية اللّه ينير القلب و يعصم من معاودة الذنب «، ص 354.
(6) سنن البنى، ص 60.
(7) بحار الانوار، ج 77، ص 155.
(8) كنزالعمال، ج 3، ص 648.
(9) بحارانوار، ج 16، ص 295.
(10) ميزان الحكمة، ج 1، ص 484.
(11) همان، ص 481.
(12) همان، ص 482.
(13) همان، ص 484.
(14) قال رسول اللّه) ص (:» النياحة عمل الجاهليه «.) ميزان الحكمة، ج 5، ص 449).
(15) قال رسول اللّه) ص (:» صوتان ملعونان يبغضهما الله: اعوال عند المصيبة «،) همان، ص 450).
(16) بحارالانوار، ج 77، ص 155.
(17) همان، ج 69، ص 411.
(18) اصول كافى، ج 2،) كتاب الدعاء باب البكاء (.
(19) همان.
(20) ميزان الحكمة، ج 5، ص 484.
(21) همان ص 485.
(22) ديوان حافظ.
(23) بحار الانوار، ج 51، ص 151.
*********
حماسههايي كه حضرت عباس(علیه السلام) در كربلا آفريدند، چه بود؟
ليكن از باب اكتفا به ميسور از معسور و حُباب از غُباب و نَمى ازيَمْ، اشارهاى گذرا به برخى از آن خواهيم داشت.
همان طور كه مشهور است اصل جريان ازدواج اميرالمؤمنين (ع) با مادر عباس (ام البنين) به منظور دارا شدن فرزندانى شجاع بوده، لذا ام البنين پس از شهادت چهار فرزند خود در كربلا در مرثيههاى خود از آنان به «لُيُوث العَرين» (شيران بيشه شجاعت) «نُسُور الرّبى» (بازهاى شكارى قوى) ياد مىكرده و در خصوص حضرت ابوالفضل (ع) مىگفت: اگر شمشير در دستان وى مىبود (و دستانش قطع نمىشد) كسى نمىتوانست به او نزديك شود.
«لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه أحد» او مظهر شجاعت اسدالله الغالب حضرت على بن ابى طالب (ع) بود.
امام سجاد (ع) در ستايش عموى بزرگوار خود مىفرمايد: «خدا رحمت كند عمويم عباس را كه جان خود را ايثار كرد و فداى برادرش شد تا آن كه دو دست او قطع شد، در عوض، خدا دوبال به او عنايت كرد كه به وسيله آن همراه ملائك در بهشت پرواز مىكند، چنان كه براى جعفر بن ابى طالب نيز دوبال قرار داد. براى عباس در نزد خدا منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت غبطه آن مقام را مىخورند رحم الله عمّى العباس فلقد آثر وأبلى وفدّى اخاه بنفسه حتى قطعت يداه فأبدله الله عزّوجلّ بجنا حين يطير بهما مع الملائكة فى الجنّة كما جعل لجعفر بن أبى طالب و إن للعباس عندالله تبارك و تعالى منزلةً يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة«(1)
موقعيت و نقش او در سپاه امام حسين (ع) فوق العاده بود. لذا مأموريتهاى سنگين، مانند مهلت خواستن براى شب عاشورا، آب آوردن، پرچم دارى و امثال آن به عهده حضرت گذارده شد و در آن لحظه آخر كه عباس اجازه ميدان خواست امام حسين (ع) فرمود: تو پرچمَدار من هستى «أنت صاحب لوائى«(2) و تا موقعى كه پرچم برافراشته بود دل لشكر و اهل بيت امام حسين (ع) گرم بود.
البته دشمن نيز به اين موقعيت واقف بود و وجود او را مايه رعب و وحشت سپاه خويش مىدانست چون او بود كه وقتى حمله مىكرد مانند صاعقه در علفزار خشك عمل مىكرد و دشمن را قلع و قمع مىنمود. از اين رو در صدد وارد كردن ضربه كارى به آن حضرت بودند و وقتى كه اين زمينه براى آنان پيش آمد آن گونه عمل كردند كه هر وقت چشم امام سجّاد (ع) به فرزند عباس (ع) يعنى عبيدالله بن عباس مىافتاد اشك از ديدگان مباركشان جارى مىشد و مىفرمود: وقتى به ياد مصيبتهاى عباس در كربلا مىافتم، كنترل از دستم مىرود «كان إذا رأى عبيدالله رقّ واستعبر باكياً فإذا سئل عنه قال (ع): «إنّى أذكر موقف أبيه يوم الطّف فما أملك نفسى«(3)
شعرهاى حماسى آن حضرت هنگامى كه براى دستيابى به آب مىرفت و نيز موقع رسيدن به آب و هنگام مواجهه با دشمن و قطع شدن دستهاى مباركشان و نيز اقدام شجاعانه ايشان در برگشتن از كنار شريعه با لبهاى تشنه چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد و نياز به وصف نمودن داشته باشد. نكته قابل توجهى كه در اينجا وجود دارد پاداشى است كه خدا در مقابل آن ايثارها به حضرت عباس (ع) داده است و آن (صرف نظر از حديثى كه از امام سجّاد (ع) نقل شد) ارائه مقام و موقعيت آن حضرت در همين دنيا به زائران و مشتاقان او است. توضيح اين كه:
به حسب ظاهر بدن عباس (ع) قطعه قطعه شد و امام حسين (ع) بدين جهت يا به خاطر وصيت آن حضرت او را به خيمه دارالحرب منتقل نكرد و در نتيجه بدن مطهر او جدا از اجساد شهداى ديگر دفن شد. ليكن خواست خدا بر اين تعلق گرفت كه سردار سرفراز سپاه امام حسين (ع) جدا از بقيه شهدا دفن شود تا حرم و بارگاهى جداگانه، زاير و زيارت مخصوص داشته باشد و مورد توجه ويژه مشتاقان قرار گيرد. و از آن طرف كرامتهاى خاصّى از او و حرم مطهرش ظهور پيدا كند و بالاخره همان طور كه حيات، رزم و دلاوريهاى او در ميان سربازان حسينى از برجستگى ويژهاى برخوردار بود، مضجع شريف و مرقد منوّر او نيز اين برجستگى ويژه را در ميان ساير مضاجع و مراقد مطهر داشته باشد. در حالى كه اگر در كنار ساير شهدا دفن مىشد، هرگز چنين برجستگى را پيدا نمىكرد و تحت الشعاع مجموع شهيدان قرار مىگرفت.
شمر ملعون در شب عاشورا خود را به خيمههاى امام حسين (ع) نزديك كرد و با صداى بلند فرياد زد: خواهرزادگان من كجا هستند؟ ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش فرياد شمر را شنيدند ولى جوابش را ندادند. امام حسين (ع) فرمود: اگرچه شمر فاسق است ولى جوابش را بدهيد. آنها جلو رفتند و گفتند: چه مىخواهى و كارت چيست؟ شمر گفت: خواهرزادههاى من شما در امان هستيد خودتان را با برادرتان حسين به كشتن ندهيد و به طاعت اميرالمؤمنين يزيد درآييد، عباس و برادرانش جوانمردانه جواب دادند: دستانت بريده باد اى شمر لعنت خدا بر تو و بر امان تو باد. آيا به ما امان مىدهى ولى دُردانه رسول الله (ص) و جگر گوشه زهرا (ع) امان نداشته باشد؟ آيا از ما مىخواهى كه از طاعت برادرمان حسين (ع) خارج شويم و به اطاعت ملعونهايى از فرزندان ملعونان درآييم؟ شمر خشمگين و نااميد به لشكرگاه عمر سعد برگشت.
خوارزمى نقل مىكند: در شب عاشورا امان نامه ديگرى از جانب عبيدالله بن زياد كه به وساطت عبدالله بن المحل بن حزام العامرى نوشته شده بود، براى فرزندان امالبنين (ع) آمد. آنان با ديدن امان نامه به آورنده آن گفتند: سلام ما را به دايى مان برسان و بگو: مارا نيازى به اين امان نامهها نيست. امان خدا بهتر از امان پسر مرجانه است.
پی نوشتها:
(1)) بحار 44/ 298)
(2)) بحار 45/ 41)
(3)) مقتل مقرم
*********
چه ضرورتى داشت امام حسين(علیه السلام) درميان سپاه دشمن، روز عاشورا نماز ظهر بخواند تا عدهاى از يارانشان به اين خاطر شهيد شوند؟
نماز راه انس با خدا و روشنى بخش چشمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است.(3) نماز اولين و آخرين سفارش پيامبران (ع) است.(4) نماز بازدارنده از آلودگى و زشتى(5) است و حتى بىروحترين و ناقصترين نماز، سدى ميان انسان و گناهان است.(6)
«معاويه بن وهب» از ياران حضرت صادق (ع) از ايشان مىپرسد: برترين چيزى كه بندگان را به خدا نزديك مىسازد و محبوبترين كار در نزد خداوند چيست؟ حضرت فرمود: «ما اعلم شيئا بعد المعرفة افضل من هذه الصلاة» «بعد از شناخت خداوند، چيزى را با فضيلتتر از نماز نمىدانم«.(7)
اگر نهضت جاويد حسين بن على (ع) براى اقامه حق و زنده كردن دين خدا و رها ساختن آن از چنگال خرافات و هواپرستان ستمگر است و عمود دين خدا، نماز است چرا نبايد نگهبان دين و شريعت محمدىصلى الله عليه وآله وسلم عمود دين را در عرصه خونين كربلا و در برابر هجوم بى امان و ناجوانمردانه دشمن با خواندن نماز عشق، محكم و استوار سازد؟ «ابو ثمامه صيداوى»- كه در محبت مولايش حسين (ع) سر از پا نمىشناسد- در ظهر عاشورا، در ميان حلقه تنگ محاصره دشمن، خدمت امام (ع) مىرسد و فرا رسيدن وقت نماز ظهر را به ياد امام (ع) مىآورد و آرزو مىكند بعد از خواندن نماز به امامت مولايش، به ديدار معبودش بشتابد. امام حسين (ع) در پاسخ او مىفرمايد: «نماز را به ياد من آوردى، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد«.(8) حسين بن على (ع) و تنى از يارانش در برابر تيرهايى كه از سوى دشمن مىآمد، نماز ظهر را به جا آورد وعدهاى از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون افتادند و بر بال شهادت به ديدار دوست شتافتند.
صحنه عبادت، مناجات و تلاوت قرآن امام (ع) و خاندان و ياران بزرگوارش در شب عاشورا، زيباترين نمايش بندگى است. ابا عبدالله (ع) درس عشق ورزى به نماز و راز و نياز با معبود را از پدر بزرگوارش فراگرفته است. ابن عباس در گرماگرم جنگ صفين، آن حضرت (ع) را ديد كه سر را به سوى آسمان بلند كرده و در انتظار چيزى است. پرسيد: يا اميرالمؤمنين آيا نگران چيزى هستيد؟ فرمود: آرى، منتظر رسيدن وقت نماز مىباشم. ابن عباس گفت: در اين وقت حساس نمىتوانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز گرديم.
امير مؤمنان (ع) فرمود: «انما قاتلنا هم على الصلوة» «ما براى نماز با آنها مىجنگيم».
به راستى وقتى رهبران و پيشوايان ما در صحنه خون و جهاد، اين چنين ارزش و جايگاه نماز را پاس مىدارند و نماز را به تمام معنا در آن شرايط سخت و طاقت فرسا، اين گونه به پا مىدارند، آيا سستى و سهل انگارى نسبت به نماز براى ما- كه به دور از آن صحنههاى دشوار و در دامن آسايش هستيم- روا است؟ آيا منطقى و قابل قبول است كه نسبت به آن پاكان و برگزيدگان، اظهار عشق و محبت كنيم و خود را پيرو و مطيع آنان بدانيم، آن گاه نمازى را كه سرلوحه اعمال آنان است و جنگ و جهاد و فداكارى ايشان براى زنده نگه داشتن و برپا داشتن آن است، جايگاه واقعى خود را در زندگى ما نداشته باشد؟
از خود بپرسيم در نماز و دعا و تلاوت كتاب خدا، چه رمز و رازى و چه لذّتى نهفته است كه امام حسين (ع) با وجود اينكه حسرت يك آه را بر دل دشمن گذاشت و شعار «هيهات مناالذلة» او- كه در تابلو عشق با خطى خونين بر سينه آسمان نصب شده و به همه جهانيان درس جنبش و آزادگى و پايدارى مىدهد- در عصر تاسوعا كه لشكر نفاق به طرف خيام امام (ع) روى آوردند و آماده حمله و جنگ بودند، برادر دلاورش عباس (ع) را به نزد آنان فرستاد و به او فرمود: اگر مىتوانى تا فردا جنگ را به تأخير بينداز و سپس فرمود: «لعلنا نصلى لربنا و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم انى كنت احب الصلاة له وتلاوة كتابه و كثرة الدعاء والاستغفار» «شايد امشب براى پروردگارمان نماز به جا آوريم و به درگاه او دعا نموده و طلب بخشش كنيم. خدا مىداند كه من نماز براى او و خواندن كتابش و زيادى دعا و استغفار را دوست مىدارم«.(9)
نماز و دعا و راز و نياز با خداوند، از چه عزتى سرشار است كه سالار شهيدان (ع) به خاطر آن، از دشمن براى به تأخير انداختن جنگ درخواست مىكند.
پی نوشتها:
(1) ميزان الحكمة، ج 5، ص 368، ح 10243.
(2) همان، ح 83201.
(3) همان، ص 367، ح 53201.
(4) همان، ح 43201.
(5) عنكبوت (29): آيه 45.
(6) ميزان الحكمة، ج 5، ص 371 ح 5- 10254.
(7) همان، ص 369، ح 10245.
(8) بحارالانوار، ج 45، ص 12.
(9) بحارالانوار، ج 44، ص 392.
*********
چرا كوفيانى كه با آن همه شور و شوق از امام حسین(علیه السلام) دعوت كرده بودند، امام(علیه السلام) را يارى نكرده و بلكه عليه ایشان جنگيدند؟
يك. علل نامه نگارى كوفيان و دعوت گسترده آنها از امام حسين (ع) چه بود؟
دو. عبيداللَّه بن زياد از چه ابزارهايى براى سركوب قيام كوفه بهره برد؟
يك. در آغاز بايد به اين نكته توجه داشت كه نامهنگارى كوفيان، در ايام اقامت امام حسين (ع) در مكّه (دهم ماه رمضان سال 60 ق) آغاز شد(1) و از جهت فراوانى به مقدارى رسيد كه به حق مىتوان از آن به نهضت نامهنگارى ياد كرد. ظرف اين چند روز، اين حركت به مرحلهاى رسيد كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام (ع) مىرسيد به گونهاى كه تعداد نامهها به دوازده هزار نامه رسيد.(2) با مطالعه و بررسى اجمالى اسامى و امضاهايى كه در ذيل برخى از نامههاى به جا مانده به دست رسيده و با توجه به قرائن، مىتوان به اين نتيجه رسيد كه نامه نگاران از يك طيف خاص نبوده و گروههاى مختلف با گرايشهاى بسيار متفاوت را در بر مىگرفته است به گونهاى كه در ميان آنها نام شيعيان خاصّى همچون سليمان بن صرد خزاعى، مسيّب بن نجبه خزارى، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر ديده مىشد.(3)
در نقطه مقابل افرادى از حزب اموى ساكن در كوفه، همانند شبث بن ربعى (كه بعدها مسجدى به شكرانه كشته شدن امام حسين (ع) بنا كرد(4))، حجّار بن ابجر (كه در روز عاشورا در حالىكه از سرداران سپاه عمر بن سعد بود، نامه خود به امام (ع) را انكار كرد(5))، يزيد بن حارث بن يزيد (او نيز نامه خود به امام (ع) را در روز عاشورا انكار كرد(6))، عزرة بن قيس (فرمانده سپاه اسب سوار در لشكر عمر بن سعد(7)) و عمرو بن حجاج زبيدى (مأمور شريعه فرات همراه با پانصد سوار به منظور جلوگيرى از دسترسى امام (ع) به آب(8)) در فهرست آنها ديده مىشد كه اتفاقاً شورانگيزترين نامهها را نيز اينان نگاشتند و به امام (ع) گزارش لشكرى آماده (جند مجنّد) را دادند(9)
اما به نظر مىرسد اكثريت نامهنگاران را- كه در تاريخ نامى از آنها برده نشده است- توده مردمى تشكيل مىدادند كه عمدتاً به دنبال منافع مادى خود بودند و به آن سمتى مىرفتند كه احساس مىكردند باد به آن طرف مىوزد. اينان گرچه در بحرانها، توان رهبرى بحران را ندارند امّا موجى عظيماند كه موج سوار ماهر، مىتواند با تدبيرهاى خود، به خوبى از آنان بهره گرفته و با سوارى گرفتن از آنها، به مقصد خود برسد.
به احتمال فراوان اكثريت هجده هزار بيعت كننده با مسلم را نيز اينان تشكيل مىدادند كه به مجرّدى كه دنيا و منافع خويش را در خطر ديدند (با سياست عمر ابن زياد) خود را از سپاه مسلم كنار كشيده و او را يكه و تنها در كوچههاى كوفه رها كردند.
طبيعى است كه اينان را در بيابان كربلا در مقابل سپاه اندك امام (ع) مشاهده كنيم زيرا وعده و وعيدهاى ابن زياد در راستاى منافع دنيوى آنها بوده و آگاهى آنان از سپاه اندك امام حسين (ع)- كه درصد احتمال پيروزى ابن زياد را بسيار بالا برده بود- انگيزه لازم را در آنان ايجاد مىكرد. به رغم اينكه در دل محبّتى نيز نسبت به امام حسين (ع) به عنوان نواده پيامبر (ص) و فرزند حضرت على (ع) داشتند و همينها هستند كه در سخن مجمع بن عبداللَّه عائذى خطاب امام (ع) چنين معرفى شدهاند:
«و اما سائر الناس بعد فان افئدتهم تهوى اليك و سيوفهم غداً مشهورة عليك»(10) «توده مردم دلهاىشان به سوى تو متمايل است و اما فردا شمشيرهاىشان عليه تو سر از نيام بر خواهد آورد». عدهاى از همينها نيز در صحنه كربلا در گوشهاى ايستاده و نظاره گر قتل امام حسين (ع) بودند و اشك مىريختند و دعا مىكردند و مىگفتند: «خدايا حسين (ع) را يارى كن».(11)
حال پس از اين مقدمه به اين نتيجه مىرسيم كه با توجه به طيف گسترده نامهنگاران، نمىتوان در انگيزه نامهنگارىشان به يك انگيزه خاص توجه كرد بلكه با توجه به گروههاى مختلف، بايد علل متفاوتى را از قرار زير برشمرد:
1. شيعيان خالص همانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از آنجا كه حكومت را حق خاندان اهل بيت (ع) مىدانستند و حكومت سراسر ظلم و جور امويان را غيرمشروع تلقى مىكردند به انگيزه باز پسگيرى حكومت و باز گرداندن آن به محل مشروع خود، به اين نامهنگارى اقدام كردند. البته اين گروه بسيار در اقليّت بودند.
2. عده فراوانى از مردم كوفه- به ويژه افراد ميانسال و كهنسال كه حكومت عدل علوى در كوفه را به ياد داشتند و از سوى ديگر ظلم و جور امويان را نيز در اين دوران بيست ساله ديده بودند- در صدد رهايى از اين ظلم، رو به فرزند امام على (ع) آوردند تا شايد آنان را از يوغ حكومت بنىاميه رهايى بخشد.
3. عدهاى براى احياى مركزيت كوفه- كه هميشه بر سر آن با شام در رقابت بود و در اين دوران بيست ساله آن را از دست داده بودند- به دنبال رهبرى كارآمد بودند كه بتواند اين مهم را به انجام برساند. از نظر اينان در اين زمان مناسبترين فرد داراى نفوذ و شخصيت- كه از سويى قدرت رهبرى جامعه كوفيان را داشته و از سوى ديگر حكومت امويان را مشروع نداند- امام حسين (ع) بود از اين رو از آن حضرت براى آمدن به كوفه دعوت كردند.
4. بزرگان قبايل همانند شبث بن ربعى، حجار بن ابجر و- كه عمدتاً به فكر حفظ قدرت و رياست خود بوده و از سوى ديگر ميانهاى با خاندان علوى نداشتند- وقتى اقبال گسترده مردم به امام حسين (ع) را ديدند، چنين تصوّر كردند كه در آيندهاى نه چندان نزديك، حكومت امام (ع) در كوفه به ثمر خواهد نشست و براى آنكه از قافله عقب نمانده و در دوران حكومت آن حضرت همچنان از نفوذ و رياست خود برخوردار باشند، به سيل خروشان نامه نگاران پيوستند.
5. توده مردم نان به نرخ روز نيز با مشاهده شور و هيجان گسترده متنفذان، انگيزه لازم را براى نامهنگارى پيدا كرده و هر چه بيشتر تنور اين جريان را مشتعل ساختند
دو. با ورود ابن زياد به كوفه، اشراف قبايل و نيز طرفداران اموى، نفسى به راحتى كشيده و به سرعت دور او را گرفتند و او را در جريان ريز مسائل كوفه گذاشتند. عبيداللَّه در همان آغاز ورود خود از محبوبيت امام (ع) نزد كوفيان و گستردگى قيام به خوبى مطلع شد زيرا او با عمامهاى سياه و صورتى پوشيده وارد شد مردم منتظر امام (ع) به خيال آنكه او امام حسين (ع) است، استقبال بسيار گسترده و پر شورى از او به عمل آوردند(12)
از اين رو به خوبى عمق خطر را احساس كرده و با تكيه بر تجربيات سياسى- ادارى خود در بصره و نيز با كمك طرفداران خود، سياستهاى عاجلانه و مؤثرى را براى سركوب نهضت در پيش گرفت كه عمدتاً مىتوان آن را در بخشهاى روانى، اجتماعى و اقتصادى بررسى كرد:
1. سياستهاى روانى
به رخ كشيدن سپاه شام و خبر از حركت اين سپاه از شام به كوفه، براى سركوبى عاصيان نيز يكى ديگر از حربههايى بود كه از سوى او به كار گرفته شد و در خاموش كردن شورش كوفيان- به ويژه پس از آنكه به همراه مسلم قصر دارالاماره را محاصره كرده بودند- بسيار مؤثر افتاد.(14) كوفيان پس از صلح امام حسن (ع)- كه آخرين رويارويى آنها با سپاه شام بود- ابهّت فراوانى از آن سپاه يكپارچه در ذهن خود ترسيم كرده و به هيچ وجه در خود توان مقابله با آن را نمىديدند همين تبليغات بود كه به ميان جامعه پرده پوش زنان نيز سرايت كرد به گونهاى كه آنها به سوى خويشان خود (همچون برادر يا شوهر كه در سپاه مسلم بودند) آمده و او را از سپاه جدا مىكردند.(15) بالاخره همين تبليغات بود كه مسلم را- كه در ميانه روز با چهارهزار نفر قصر را محاصره كرد و عبيداللَّه را در آستانه سقوط قرار داده بود- در اوايل شب يكه و تنها در كوچههاى كوفه سرگردان كرد.(16)
2. سياستهاى اجتماعى
«اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم يستمال ودهم و يستخلفى به نصيحتهم فهم الب واحد عليك»(17) «به اشراف كوفه رشوههاى كلان پرداخت شده و جوالهاى آنها را پر [از جو و گندم] كردهاند، دوستى آنان تصاحب شده و خيرخواهى شان را براى خود برداشتهاند و آنها يكپارچه عليه تو گشتهاند».
دوّمين نيروى اجتماعى تأثيرگذار كه عبيداللَّه از آنها نيز به خوبى بهره برد، نيروى «عرفا» بود. «عرفا» (جمع عريف) و در اصطلاح به كسى گفته مىشد كه: مسؤوليت تعداد افرادى را بر عهده داشت كه مقدار عطاى آنها يعنى دريافت ساليانهشان، صدهزار درهم بود».(18) طبعاً از آنجا كه مقدار دريافتى افراد متفاوت بود، تعداد افراد زير نظر اين مقام از بيست نفر تا بيش از صد نفر مختلف مىشد.(19)
در دوره شهرنشين شدن قبايل در كوفه، اين منصب به صورت مقامى حكومتى درآمده و همچنان كه آنها در مقابل والى و امير كوفه پاسخگو بودند،(20) عزل و نصب آنان نيز توسّط والى- و نه رئيس قبيله- انجام مىگرفت. اين منصب رابطى بين حكومت و مردم بود و از آنجا كه تعداد افراد زير نظر اين مقام بسيار محدودتر از افراد زير نظر رئيس قبيله بود، راحتتر مىتوانستند آنها را كنترل كنند.
وظيفه اصلى «عريف» آن بود كه دفترهايى تهيه كرده و در آن اسامى افراد زير نظر خود همراه با زنان و فرزندانشان را ثبت كنند چنانكه اسامى تازه متولدين نيز به سرعت در اين دفتر ثبت و اسامى افراد از دنيا رفته محو مىشد. بدين ترتيب آنان شناخت كامل از محدوده مسؤوليت خود به دست مىآوردند. اما در شرايط بحرانى، نقش «عرفا» دو چندان مىشد زيرا برقرارى نظم در محدوده مسؤوليتشان- كه به آن عرافت مىگفتند- به عهده آنها مىآمد و طبعاً در مواقعى كه حكومت درخواست مىكرد، افراد شورشى را به سرعت به حكومت معرفى مىكردند.(21)
عبداللَّه بن زياد در همان آغاز ورود خود به كوفه، زيركانه در صدد استفاده از اين نيروى قوى اجتماعى برآمد. به احتمال زياد تجربه اين كار را از پدرش زياد در دوران حكومتش بر كوفه به دست آورده بود. او پس از اولين سخنرانى خود در مسجد جامع، به قصر آمده و «عرفا» را احضار كرد و خطاب به آنها چنين گفت:
«اكتبوا الى الغرباء و من فيكم من طلبة اميرالمؤمنين و من فيكم من الحرورية و اهل الريب الذين رأيهم الخلاف و الشقاق، فمن كتبهم لنا فبرئ و من لم يكتب لنا احداً فيضمن لنا ما فى عرافته الّا يخالفنا منهم مخالف و لا يبغى علينا منهم باغ فمن لم يفعل برئت منه الذمّة و حلال لنا ماله و سفك دمه و ايّما عريف و جدنى عرافته من بغية اميرالمؤمنين احد لم يرفعه الينا صلب على باب داره و القيت تلك العرافة من العطاء»(22) «شما بايد نام غريبان و مخالفان اميرالمؤمنين يزيد را كه در عرافت شما هستند، براى من بنويسيد. همچنين هر كس را از حروريه (خوارج) و مشكوكين كه نظر بر اختلاف پراكنى دارند، بايد به من گزارش دهيد. كسى كه به اين دستور عمل كند با او كارى نداريم اما هر كس ننويسد بايد ضمانت عرافت خود را به عهده بگيرد و نبايد هيچ مخالف و ياغى در عرافت او با ما مخالفت كند. اگر چنين نشود، از پناه ما خارج شده و مال و خون او بر ما حلال است. هر عريفى كه در عرافت او از شورشيان عليه اميرالمؤمنين (يزيد) كسى يافت شود، آن عريف بر در خانهاش به دار آويزان خواهد شد و همه آن عرافت را از پرداخت عطاء محروم خواهم كرد».
چنين به نظر مىرسد كه اتخاذ همين سياست و استفاده از اين ابزار مهم اجتماعى، يكى از مهمترين علل سركوب و خاموش شدن نهضت مسلم در كوفه بود زيرا «عرفا» تهديدهاى ابن زياد را جدّى تلقى كرده و به سرعت در صدد انجام خواستههاى او برآمده و به شدّت عرافت خود را كنترل مىكردند.
3. سياستهاى اقتصادى
«عطا»، مقدار پرداخت نقدى بود كه از سوى حكومت كوفه، يكجا يا طىّ چند قسط به مردم پرداخت مىشد. و جيره كمكهاى جنسى (مانند خرما، گندم، جو و روغن) بود كه ماهيانه در اختيار آنان قرار مىگرفت. ناگفته پيدا است كه اين نظام اقتصادى، عمده مردم عرب را شديداً به حكومت وابسته مىكرد و حكومتهاى مستبدّ نيز از اين نقطه ضعف به خوبى آگاه بوده و به عنوان ابزارى مهم از آن بهره مىگرفتند.
عبيداللَّه بن زياد در هنگام تهديد «عرفا»، تكيه بر اين ابزار كرد و يافت شدن وجود مخالف در عرافتى را داراى پيامدى سنگين همچون قطع عطاى كلّ افراد آن عرافت داشت. طبعاً علاوه بر شخص عريف، افراد دنياطلب ديگر نيز در صدد خاموش كردن مخالفتها بر مىآمدند.
همچنين هنگامى كه مسلم و طرفدارانش قصر عبيداللَّه را محاصره كردند، يكى از موفقترين شگردهاى او در پراكنده كردن اطرافيان مسلم، تشويق مردم به افزون كردن عطا در صورت پراكنده شدن و تهديد به قطع آن در صورت ادامه شورش بود.(24) ابن زياد با استفاده از همين ابزار اقتصادى و با وعده افزايش عطا، توانست لشكر عظيمى از مردم كوفه را- كه تا سى هزار شمردهاند-(25) عليه امام حسين (ع) وارد جنگ كند لشكرى كه تعداد زيادى از آنها دلهاىشان با امام (ع) بود.(26) امام حسين (ع) نيز تأثير اين ابزار را به خوبى درك كرده بود به گونهاى كه در سخنرانى خود در روز عاشورا آن را به عنوان يكى از علل عصيان كوفيان عليه خود برشمرد:
«كلكم عاص لامرى مستمع لقولى، قد انخزلت عطياتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع على قلوبكم»(27) «همه شما عليه من عصيان مىورزيد و سخنان مرا گوش نمىدهيد [علّت آن اين است كه] عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شكم هايتان از حرام انباشته شده است و اين باعث مهر خوردن بر دلهايتان گشته است».
پی نوشتها:
(1) وقعة الطف، ص 92.
(2) بحارالانوار، ج 44، ص 344.
(3) وقعة الطف، ص 90 و 91.
(4) تاريخ طبرى، ج 6، ص 22.
(5) همان، ج 5، ص 425.
(6) همان.
(7) همان، ص 412.
(8) وقعة الطف، ص 93- 95.
(9) همان، ص 95.
(10) تاريخ طبرى، ج 4، ص 306.
(11) عبدالرزاق مقرّم، مقتل الحسين) ع (، ص 189.
(12) وقعة الطف، ص 109.
(13) وقعة الطف، ص 110:» فانأ لمحسنكم و مطيعكم كالوالد البرّ و سوطى و سيفى على من ترك امرى و خالف عهدى «.
(14) همان، ص 125.
(15) همان، ص 125.
(16) همان، ص 126.
(17) وقعة الطف، ص 174.
(18) تاريخ طبرى، ج 3، ص 152.
(19) همان.
(20) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 49.
(21) همان.
(22) وقعة الطف، ص 11 تاريخ طبرى، ج 4، ص 267.
(23) الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 219.
(24) وقعة الطف، ص 125 تاريخ طبرى، ج 4، ص 277.
(25) بحارالانوار، ج 45، ص 4.
(26) حياة الامام الحسين) ع (، ج 2، ص 453.
(27) بحارالانوار، ج 45، ص 8.
1. حماسه حسينى، علامه شهيدمطهرى(رحمت الله عليه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سيماى فرزانگان، آيت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى ديگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاريخ اسلام ، حجت الاسلام سيد هاشم رسولى محلاتى
6. فضايل و سيره امام حسين (عليه السلام)، عباسعزيزى
7. شرع و شادى، ابوالفضلطريقهدار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها