درس ها و عبرت هاى عاشورا از منظر مقام معظم رهبری(1)
با وجود اين همه سخن كه درباره حادثه عاشورا گفته اند و گفته ايم و شنيده ايم, ولى باز هم جاى سخن و تأمل و تدبّر و عبرت گيرى نسبت به اين حادثه باقى است. اين حادثه عظيم از دو جهت مورد توجه قرار مى گيرد و بنده مى خواهم امروز بيش تر جهت دوم را مورد توجه قرار بدهم.
عاشورا به ما درس مى دهد كه در ماجراى دفاع از دين, بصيرت بيش از چيزهاى ديگر براى انسان لازم است. بى بصيرت ها بدون اين كه بدانند, فريب مى خورند و در جبهه باطل قرار مى گيرند چنان كه در جبهه ابن زياد كسانى بودند كه فُسّاق و فجّار نبودند ولى از بى بصيرت ها بودند. اين ها درس هاى عاشوراست. البته همين درس ها كافى است كه يك ملت را از ذلت به عزّت برساند. همين درس ها مى تواند جبهه كفر و استكبار را شكست بدهد. اين ها درس هاى زندگى ساز است. اين, آن جهت اول است.
اولين عبرتى كه در قضيه عاشورا ما را متوجه خود مى كند اين است كه ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبرْ جامعه اسلامى به آن حد رسيد كه كسى مثل امام حسين(ع) ناچار شد براى نجات جامعه اين چنين فداكارى بكند. يك وقت اين فداكارى بعد از گذشت هزار سال از صدر اسلام است يا يك وقت در قلب كشورها و ملت هاى مخالف و معاند با اسلام است, اين يك حرفى است امّا اين كه حسين بن على(ع) در مركز اسلام, در مدينه و مكه (مركز وحى نبوى) با وضعيتى مواجه شود به طورى كه هر چه نگاه كند ببيند چاره اى جز فداكارى نيست (آن هم فداكارى خونين و با عظمتى), اين قابل تأمل است. مگر چه وضعى بود كه حسين بن على} احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او زنده مى ماند واü از دست مى رود؟ عبرت اين جاست, ما بايد نگاه كنيم و ببينيم كه چه شد كه فردى مثل يزيد بر جامعه اسلامى حاكم شد؟ جامعه اسلامى كه رهبر و پيغمبرش در مكه و مدينه پرچم ها را مى داد دست مسلمان ها و آن ها مى رفتند تا اقصا نقاط جزيرة العرب و مرزهاى شام, امپراتورى روم را تهديد مى كردند و سربازان دشمن نيز از مقابلشان فرار مى كردند و مسلمين پيروزمندانه برمى گشتند (مثل ماجراى تبوك) و جامعه اسلامى كه در مسجد و مَعبَر آن, صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصيتى مثل پيغمبرْ با آن لحن و نَفَس, آيات خدا را بر مردم مى خواند و مردم را موعظه مى كرد و آن ها را در جاده هدايت با سرعت پيش مى برد. چطور شد كه همين جامعه, همين كشور و همين شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا كسى مثل يزيد بر آن ها حكومت كرد؟ چرا بايد وضعى پيش بيايد كه كسى مثل حسين بن على} ببيند چاره اى ندارد جز اين فداكارى عظيم, كه در تاريخ بى نظير است. چه شد كه آن ها به اين جا رسيدند؟ اين همان عبرت است. ما بايد اين را امروز مورد توجه دقيق قرار بدهيم. ما امروز يك جامعه اسلامى هستيم. بايد ببينيم آن جامعه اسلامى چه آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد. چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع) در همان شهرى كه ايشان حكومت مى كرد سرهاى پسران اميرالمؤمنين(ع) را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند! كوفه همان جايى است كه اميرالمؤمنين(ع) توى بازارهاى آن راه مى رفت, تازيانه بر دوش مى انداخت و مردم را امر به معروف و نهى از منكر مى كرد. فرياد تلاوت قرآن در آناء الليل وأطراف النّهار, از مسجد و تشكيلات آن بلند بود. اين همان شهر است كه حالا دخترها و حرم اميرالمؤمنين(ع) را به اسارت در بازار آن مى گردانند. چه شد كه ظرف بيست سال به اين جا رسيدند؟ جواب, اين است: رسيدند كه يك بيمارى وجود دارد كه مى تواند جامعه اى كه در رأس آن كسى مثل پيغمبر اسلامْ و اميرالمؤمنين(ع) بوده است را در ظرف چند ده سال به آن وضعيت برساند. پس اين يك بيمارى خطرناكى است و ما هم بايد از اين بيمارى بترسيم. امام بزرگوار ما اگر خود را شاگردى از شاگردان پيغمبرْ محسوب مى كرد, سرفخربه آسمان مى سود. افتخار امام ما كجا و پيغمبرْ كجا؟ جامعه اى را كه پيغمبرْ ساخته بود, بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ما خيلى بايد مواظب باشد كه به آن بيمارى دچار نشود. عبرت اين جاست. ما بايد آن بيمارى را بشناسيم و آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب كنيم.
دو عامل, عامل اصلى اين گمراهى و انحراف عمومى است: يكى دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن صَلوة و نماز است. يعنى فراموش كردن خدا و معنويت و جدا كردن حساب معنويت از زندگى و فراموش كردن توجه و ذكر و دعا و توسل و توفيق از خداى متعال و توكل بر خدا و كنار گذاشتن محاسبات خدايى از زندگى, و عامل دوم (اتبعوا الشهوات) است يعنى دنبال شهوترانى ها و هوس ها و در يك جمله (دنيا طلبى) رفتن و به فكر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنيا افتادن و اصل دانستن اين ها و فراموش كردن آرمان ها. اين درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممكن است به اين درد دچار بشويم.
كسانى كه دلسوزند نبايد بگذارند معيارهاى الهى در جامعه عوض بشود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد معلوم است كه بايد خون يك انسان با تقوايى مثل حسين بن على(ع) ريخته شود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در كار دنيا و پشت سر هم اندازى و دروغگويى و بى اعتنايى به ارزش هاى اسلامى ملاك قرار گرفت, معلوم است كه كسى مثل يزيد بايد در رأس كار قرار بگيرد و كسى مثل عبيدالله بايد شخص اول كشور عراق بشود.
صاحبان قدرت, پول پرست ها و سرمايه دارها يك نظام و بساط مادى در دنيا چيدند كه در رأس آن قدرتى مثل قدرت آمريكاست كه از همه دروغگوتر, فريبگرتر, بى اعتناتر نسبت به فضايل انسانى و بى رحم تر نسبت به انسان هاست. چنين قدرتى در رأس است و دوستان او هم در مراتب بعد قرار مى گيرند. اين وضع دنياست. انقلاب اسلامى يعنى زنده كردن دوباره اسلام. زنده كردن (إنَّ أكرَمكُم عِنْدَاللّه أتقيكُم)(1) و انقلاب آمد تا اين بساط و اين تربيت غلط جهانى را بشكند و يك تربيت جديدى درست كند. اگر تربيت جهان, تربيت مادى باشد, معلوم است كه افرادى شهوتران, فاسد, روسياه و گمراه مثل محمد رضا بايد در رأس كار باشند و يك انسان با فضيلت و منوّر مثل امام بايستى يا در زندان و يا در تبعيد باشد. در چنان وضعيتى در جامعه جاى امام نيست. وقتى زور, فساد, دروغ و بى فضيلتى حاكم است, آن كسى كه داراى فضيلت, صدق, نور, عرفان و توجه به خداست جايش يا زندان هاست و يا در مقتل و مذبح و گودال قتلگاه است. وقتى كسى مثل امام بر سر كار آمد يعنى ورق برگشت. شهوترانى, دنياطلبى و وابستگى و فساد در انزوا رفت و تقوا, زهد, صفا و نورانيت, جهاد, دلسوزى براى انسان ها, رحم و مروّت و برادرى و ايثار و از خود گذشتگى روى كار آمد. امام كه روى كار مى آيد يعنى اين خصلت ها و اين فضيلت ها روى كار مى آيد. اين ارزش ها مطرح مى شود.
اگر اين ارزش ها را نگه داشتيد نظام امامت باقى مى ماند. آن وقت امثال حسين بن على } ديگر به مذبح برده نمى شوند. اما اگر اين ها را از دست داديم چه؟ اگر روحيه بسيجى را از دست داديم چه؟ اگر به جاى توجه به تكليف و وظيفه و آرمان الهى به فكر تجمّلات شخصى خودمان افتاديم چه؟ اگر جوان بسيجى, مؤمن و با اخلاص را كه هيچ چيز نمى خواهد جز ميدانى براى مجاهدت در راه خدا, در انزوا قرار داديم و يك آدم پُررو, افزون خواه, پرتوقع و بى صفاى بى معنويت را مسلط كرديم چه؟ در اين صورت همه چيز دگرگون خواهد شد. اگر بين رحلت نبى اكرمْ و شهادت جگر گوشه اش در صدر اسلام پنجاه سال فاصله بود, ممكن است در روزگار ما اين فاصله خيلى كم تر بشود و فضيلت ها و صاحبان فضايل زودتر به مذبح بروند.
نبايد بگذاريم چنين چيزى پيش بيايد. بايد در مقابل انحرافى كه ممكن است دشمن بر ما تحميل بكند, بايستيم. عبرت گيرى از عاشورا اين است. نگذاريم روح انقلاب و فرزندان انقلاب در جامعه منزوى بشوند.
درس هاى عاشورا
عاشورا به ما درس مى دهد كه در ماجراى دفاع از دين, بصيرت بيش از چيزهاى ديگر براى انسان لازم است. بى بصيرت ها بدون اين كه بدانند, فريب مى خورند و در جبهه باطل قرار مى گيرند چنان كه در جبهه ابن زياد كسانى بودند كه فُسّاق و فجّار نبودند ولى از بى بصيرت ها بودند. اين ها درس هاى عاشوراست. البته همين درس ها كافى است كه يك ملت را از ذلت به عزّت برساند. همين درس ها مى تواند جبهه كفر و استكبار را شكست بدهد. اين ها درس هاى زندگى ساز است. اين, آن جهت اول است.
عبرت هاى عاشورا
اولين عبرتى كه در قضيه عاشورا ما را متوجه خود مى كند اين است كه ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبرْ جامعه اسلامى به آن حد رسيد كه كسى مثل امام حسين(ع) ناچار شد براى نجات جامعه اين چنين فداكارى بكند. يك وقت اين فداكارى بعد از گذشت هزار سال از صدر اسلام است يا يك وقت در قلب كشورها و ملت هاى مخالف و معاند با اسلام است, اين يك حرفى است امّا اين كه حسين بن على(ع) در مركز اسلام, در مدينه و مكه (مركز وحى نبوى) با وضعيتى مواجه شود به طورى كه هر چه نگاه كند ببيند چاره اى جز فداكارى نيست (آن هم فداكارى خونين و با عظمتى), اين قابل تأمل است. مگر چه وضعى بود كه حسين بن على} احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او زنده مى ماند واü از دست مى رود؟ عبرت اين جاست, ما بايد نگاه كنيم و ببينيم كه چه شد كه فردى مثل يزيد بر جامعه اسلامى حاكم شد؟ جامعه اسلامى كه رهبر و پيغمبرش در مكه و مدينه پرچم ها را مى داد دست مسلمان ها و آن ها مى رفتند تا اقصا نقاط جزيرة العرب و مرزهاى شام, امپراتورى روم را تهديد مى كردند و سربازان دشمن نيز از مقابلشان فرار مى كردند و مسلمين پيروزمندانه برمى گشتند (مثل ماجراى تبوك) و جامعه اسلامى كه در مسجد و مَعبَر آن, صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصيتى مثل پيغمبرْ با آن لحن و نَفَس, آيات خدا را بر مردم مى خواند و مردم را موعظه مى كرد و آن ها را در جاده هدايت با سرعت پيش مى برد. چطور شد كه همين جامعه, همين كشور و همين شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا كسى مثل يزيد بر آن ها حكومت كرد؟ چرا بايد وضعى پيش بيايد كه كسى مثل حسين بن على} ببيند چاره اى ندارد جز اين فداكارى عظيم, كه در تاريخ بى نظير است. چه شد كه آن ها به اين جا رسيدند؟ اين همان عبرت است. ما بايد اين را امروز مورد توجه دقيق قرار بدهيم. ما امروز يك جامعه اسلامى هستيم. بايد ببينيم آن جامعه اسلامى چه آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد. چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع) در همان شهرى كه ايشان حكومت مى كرد سرهاى پسران اميرالمؤمنين(ع) را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند! كوفه همان جايى است كه اميرالمؤمنين(ع) توى بازارهاى آن راه مى رفت, تازيانه بر دوش مى انداخت و مردم را امر به معروف و نهى از منكر مى كرد. فرياد تلاوت قرآن در آناء الليل وأطراف النّهار, از مسجد و تشكيلات آن بلند بود. اين همان شهر است كه حالا دخترها و حرم اميرالمؤمنين(ع) را به اسارت در بازار آن مى گردانند. چه شد كه ظرف بيست سال به اين جا رسيدند؟ جواب, اين است: رسيدند كه يك بيمارى وجود دارد كه مى تواند جامعه اى كه در رأس آن كسى مثل پيغمبر اسلامْ و اميرالمؤمنين(ع) بوده است را در ظرف چند ده سال به آن وضعيت برساند. پس اين يك بيمارى خطرناكى است و ما هم بايد از اين بيمارى بترسيم. امام بزرگوار ما اگر خود را شاگردى از شاگردان پيغمبرْ محسوب مى كرد, سرفخربه آسمان مى سود. افتخار امام ما كجا و پيغمبرْ كجا؟ جامعه اى را كه پيغمبرْ ساخته بود, بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ما خيلى بايد مواظب باشد كه به آن بيمارى دچار نشود. عبرت اين جاست. ما بايد آن بيمارى را بشناسيم و آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب كنيم.
پيام فورى عاشورا
دو عامل, عامل اصلى اين گمراهى و انحراف عمومى است: يكى دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن صَلوة و نماز است. يعنى فراموش كردن خدا و معنويت و جدا كردن حساب معنويت از زندگى و فراموش كردن توجه و ذكر و دعا و توسل و توفيق از خداى متعال و توكل بر خدا و كنار گذاشتن محاسبات خدايى از زندگى, و عامل دوم (اتبعوا الشهوات) است يعنى دنبال شهوترانى ها و هوس ها و در يك جمله (دنيا طلبى) رفتن و به فكر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنيا افتادن و اصل دانستن اين ها و فراموش كردن آرمان ها. اين درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممكن است به اين درد دچار بشويم.
حفظ آرمان ها, ارزش ها و معيارهاى الهى
كسانى كه دلسوزند نبايد بگذارند معيارهاى الهى در جامعه عوض بشود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد معلوم است كه بايد خون يك انسان با تقوايى مثل حسين بن على(ع) ريخته شود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در كار دنيا و پشت سر هم اندازى و دروغگويى و بى اعتنايى به ارزش هاى اسلامى ملاك قرار گرفت, معلوم است كه كسى مثل يزيد بايد در رأس كار قرار بگيرد و كسى مثل عبيدالله بايد شخص اول كشور عراق بشود.
انقلاب ما, انقلاب ارزش ها بود
صاحبان قدرت, پول پرست ها و سرمايه دارها يك نظام و بساط مادى در دنيا چيدند كه در رأس آن قدرتى مثل قدرت آمريكاست كه از همه دروغگوتر, فريبگرتر, بى اعتناتر نسبت به فضايل انسانى و بى رحم تر نسبت به انسان هاست. چنين قدرتى در رأس است و دوستان او هم در مراتب بعد قرار مى گيرند. اين وضع دنياست. انقلاب اسلامى يعنى زنده كردن دوباره اسلام. زنده كردن (إنَّ أكرَمكُم عِنْدَاللّه أتقيكُم)(1) و انقلاب آمد تا اين بساط و اين تربيت غلط جهانى را بشكند و يك تربيت جديدى درست كند. اگر تربيت جهان, تربيت مادى باشد, معلوم است كه افرادى شهوتران, فاسد, روسياه و گمراه مثل محمد رضا بايد در رأس كار باشند و يك انسان با فضيلت و منوّر مثل امام بايستى يا در زندان و يا در تبعيد باشد. در چنان وضعيتى در جامعه جاى امام نيست. وقتى زور, فساد, دروغ و بى فضيلتى حاكم است, آن كسى كه داراى فضيلت, صدق, نور, عرفان و توجه به خداست جايش يا زندان هاست و يا در مقتل و مذبح و گودال قتلگاه است. وقتى كسى مثل امام بر سر كار آمد يعنى ورق برگشت. شهوترانى, دنياطلبى و وابستگى و فساد در انزوا رفت و تقوا, زهد, صفا و نورانيت, جهاد, دلسوزى براى انسان ها, رحم و مروّت و برادرى و ايثار و از خود گذشتگى روى كار آمد. امام كه روى كار مى آيد يعنى اين خصلت ها و اين فضيلت ها روى كار مى آيد. اين ارزش ها مطرح مى شود.
اگر اين ارزش ها را نگه داشتيد نظام امامت باقى مى ماند. آن وقت امثال حسين بن على } ديگر به مذبح برده نمى شوند. اما اگر اين ها را از دست داديم چه؟ اگر روحيه بسيجى را از دست داديم چه؟ اگر به جاى توجه به تكليف و وظيفه و آرمان الهى به فكر تجمّلات شخصى خودمان افتاديم چه؟ اگر جوان بسيجى, مؤمن و با اخلاص را كه هيچ چيز نمى خواهد جز ميدانى براى مجاهدت در راه خدا, در انزوا قرار داديم و يك آدم پُررو, افزون خواه, پرتوقع و بى صفاى بى معنويت را مسلط كرديم چه؟ در اين صورت همه چيز دگرگون خواهد شد. اگر بين رحلت نبى اكرمْ و شهادت جگر گوشه اش در صدر اسلام پنجاه سال فاصله بود, ممكن است در روزگار ما اين فاصله خيلى كم تر بشود و فضيلت ها و صاحبان فضايل زودتر به مذبح بروند.
نبايد بگذاريم چنين چيزى پيش بيايد. بايد در مقابل انحرافى كه ممكن است دشمن بر ما تحميل بكند, بايستيم. عبرت گيرى از عاشورا اين است. نگذاريم روح انقلاب و فرزندان انقلاب در جامعه منزوى بشوند.
پي نوشت :
1. حجرات (49) آيه 13.